چهره ها
2 دقیقه پیش | در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (37)در این مطلب ما سعی داریم به طور هفتگی گزیده ای از عکس های چهره های محبوبتان را با شما به اشتراک بگذاریم. |
2 دقیقه پیش | محمدرضا شجریان: هرگز «ربنا» را از مردم دریغ نکردماینجا ایران است، سرزمین مرغ سحر که خوشا... دوباره به گلستان و مکتب عشق خوش آمده است. لذا به میمنت این شعور قابل ستایش، پای صحبتها و گلایههای محمدرضا شجریان مینشینیم. ... |
«ریما رامین فر» از زندگی و دل مشغولی هایش می گوید
اجرای «اینجا کجاست؟» برای ریما رامین فر به قول خودش چالش بزرگی بود چون نگه داشتن تماشاگران برای مدت 70 دقیقه طوری که خسته نشوند و کار هم جذابیتش را از دست ندهد، سخت است.
مجله زندگی ایده آل: اجرای «اینجا کجاست؟» برای ریما رامین فر به قول خودش چالش بزرگی بود چون نگه داشتن تماشاگران برای مدت 70 دقیقه طوری که خسته نشوند و کار هم جذابیتش را از دست ندهد، سخت است. اما کافی است پای صحبتهای او بنشینید تا متوجه شوید این کار اگر برای هر کسی سخت باشد برای او آسانترین کار دنیاست. امکان ندارد از حرفهای پرانرژیاش خسته شوید! قرار را بعد از اجرایش در دو قدمی سالن سایه، کافه خوب چهارسو گذاشتیم. ریما بعد از یک اجرای 70دقیقهای تکنفره خسته اما مثل همیشه خوشاخلاق به گفتوگو با ما نشست تا درباره آخرین احساساتی که داشته و آخرین کارهایی که انجام داده حرف بزند.
نبوغ اصغر فرهادی قابل احترام است
آخرین فیلمی که دیدی و دوستش داشتی چه فیلمی بود؟
فیلم «گذشته» آقای فرهادی را دیدم. کلا کارهای ایشان را دوست دارم. به نظرم نبوغ ایشان قابل احترام است.
آخرین کتاب خوبی که خواندی یادت هست؟
اتفاقا دیروز میخواندم. اسمش «مامان و معنای زندگی» است. نویسندهاش اروین یالوم است همان نویسنده کتاب «و نیچه گریست.» مامان و معنای زندگی 5 قصه راجع به روانشناسی است. الان به قصه چهارم آن رسیدهام با اینکه هنوز تمام نشده ولی دوستش داشتم.
آخرین تئاتری که دیدی کدام کار بود؟
کار «چشمهایی که مال توست» از بهاره است که چند روز پیش دیدم (اشاره میکند به بهاره رهنما که دو تا میز آن طرفتر از ما نشسته است.) آن کار هم یک نمایش تک پرسناژ است و یک خانم اجرایش میکند. چیزی که برای من تعجببرانگیز بود یکی بودن دیالوگهایش در چند لحظه با دیالوگهایی که من اینجا میگویم، بود. حیرت کردم. از نظر موضوعی کاملا با هم فرق دارند ولی یک لحظات و حسهایی خیلی به هم نزدیک بود.
از آن حسهای مشترک زنانه؟
آره.
5 صبح برای بازی ایران و کوبا بیدار شدم
تلویزیون ما بحران مخاطب دارد و جدای از برنامههایی مثل پایتخت که بیننده را به خودش جذب میکند نگرانیهایی درباره ریزش مخاطب هست. چند وقت اخیر برنامهای بوده که در تلویزیونمان دیده و دوست داشته باشی؟
من خیلی طرفدار ورزش هستم و این را باید گفت که تلویزیون ما برنامههای ورزشی را خوب پوشش میدهد. برای من والیبالمان خیلی جذاب بود به حدی که ساعت 5 صبح بیدار شدم و بازی ایران و کوبا را دیدم! واقعا باید از این پوشش تشکر کنیم. علاوه بر آن مجموعه «تهران نو» است که چون مجموعه بازیگرانش را دوست دارم و دوستان من هستند به نظرم انرژی خیلی خوبی دارد. البته فقط چند قسمت این مجموعه را دیدهام. فکر میکنم ترکیب علی سرابی، هومن سیدی و مهران احمدی با هم خیلی شیمی خوبی داشت و جزء سریالهای موفق بود.
برزیلیها شبیه ما هستند
اهل سفر کردن هستی؟
بله. کموبیش. اگر پولمان برسد! (میخندد)
آخرین سفری که رفتی را یادت هست؟
سفر کاری مجموعه پایتخت بود. برای یک مدت طولانی در شیرگاه مازندران بودیم و آخرش به قشم رسید. 8،9 روزی در قشم ماندم و تعطیلات نوروز را با خانوادهام در کیش بودم.
آخرین سفر خیلی خوب و خاطرهانگیزی که رفتی کجا بود؟ میتواند حتی یک پیشنهاد به خوانندگان هم باشد!
اینکه میگویم مال سالهای خیلی دور است. یک اجرای همکاری تئاتر بین ایران و آلمان بود که خدا را شکر سعادت بودن در آن گروه را داشتم. تهیهکننده کار آلمانی بود و کار را به خیلی از فستیوالهای کشورهای مختلف جهان فروخته بود. برای همین ما با آن گروه به خیلی از کشورهای جهان سفر کردیم. الان میگویند چه حرفهای گندهای میزند! (میخندد) میدانم که الان سفر به آمریکای لاتین آنقدر گران است که بخواهم توصیه کنم هم نمیشود! ولی وقتی هنوز هم به برزیل و اکوادور فکر میکنم یک رؤیای خوش است. مردمشان خیلی از نظر روحیه به ما نزدیک هستند. نوع طنز آنها و نوع معاشرتشان هم خیلی به ما شرقیها شبیه است. ما یک گروه نیمه اروپایی، نیمه ایرانی بودیم و من مطمئنم اروپاییها آنقدر که ما شیفته آمریکای لاتینیها شدیم آنها شیفته نشدند. برای اولین بار در برزیل فکر کردم که اگر من در ایران زندگی نکنم حتما دلم میخواهد در برزیل زندگی کنم؛ این حس را در هیچ کشور دیگری نداشتم. البته این را هم بگوییم که من میدانم اگر کسی بخواهد تعطیلاتش را به برزیل برود چقدر باید پول بدهد. این سفر را با ارز آن موقع که زیر هزار تومان بود، رفتیم! (میخندد)
برای کسانی که دوست دارم خرید میکنم
آخرین دفعه که از ته دل خوشحال شدی کی بود؟
از وقتی که پسرم به دنیا آمد خوشحالی او ته حظی است که من میبرم. الان که اجرا میکنم، تحسین دوستانم و آدمهایی که دوست دارم خیلی به من شعف میدهد ولی باز برایم قابل قیاس با شادی پسرم نیست.
آخرین باری که پسرتان از ته دل خوشحال شد کی بود؟
الان خوشحالی او خیلی زود به زود رخ میدهد و آرزوهایش خیلی کوچک هستند!
پس شما هم زود به زود خوشحال میشوی؟
بله! وای! الان هم که میگویم ته دلم غنج میرود! مثلا وقتهایی هست که یک چیزی را خیلی دوست دارد و فکر میکند که امکان ندارد من آن را بخرم ولی میخرم. یک بار به من گفتند که باید از همین سن به بچهات ارزش پول را آموزش بدهی و به او یاد بدهی ولخرجی بد است. یک ذره فکر کردم گفتم آره، ولی اول یکی باید به مادرش یاد بدهد! (خنده جمع)
با این حساب اهل خرید کردن هم هستی؟
برای خودم کمتر. ولی برای آدمهایی که دوستشان دارم متاسفانه مرز ندارم.
یادت هست آخرین هدیهای که خریدی یا گرفتی چی بود؟
ببین آنقدر زیاد رخ میدهد که جزء وظایف زندگیمان شده است. واقعا هفتهای یکی، دو بار یا کادو میگیری یا میخری. بهدلیل همین خیلی بهخاطر نمیسپارم.
یک هفته است دنبال مورچههاییم!
آخرین هدیهای که برای پسرتان خریدی را به خاطر داری؟
آخی! بچهام واکسنی که باید قبل از کلاس اول بزند را زد و چون خیلی آقا و با شخصیت بود ما رفتیم برایش جایزه گرفتیم (میخندد). جایزهاش هم یک وسیله کمک آموزشی است. میشود گفت دو تا طلق است که بینشان شن قرار میگیرد. آموزش میدهد که میتوانید 40 یا 50 تا مورچه را داخل شنها بریزید و به مرور خانه سازی، تونل زدن، اینکه غذاها را کجا میبرند و اگر یکی از آنها مرد جنازهاش را کجا میگذارند را ببینید.
باید وسیله جالبی باشد!
آره! منتها ما در این یک هفته درگیر جمع کردن مورچه بودیم! (خنده جمع) خیلی هم عجیب است! وقتی یک شیء شیرین از دستتان میافتد سریع مورچه جمع میشود. ولی در این یک هفته ما هر چی هر جا میاندازیم خبری نیست! توی حیاط نان انداختهایم، مربا و میوه گذاشتهایم. انگار که فهمیدهاند این یک دام است! فکر کن مورچه جمع نمیشود! شکر میریزد مورچهای نمیآید! آخر تو از کجا میدانی من با تو کار دارم! (خنده جمع) حالا خوب است که ما نمیخواهیم بکشیمشان میخواهیم خانه با صفایی برایشان درست کنیم!
چهره واقعی مردم هنگام رانندگی
آخرین دفعه که خیلی حرص خوردی؟
هر روز! من هر روز از خانهمان با ماشین به تئاتر شهر میآیم و تا مرز سکته میرسم و از تئاتر شهر میروم خانه و به مرز سکته میرسم!به نظرم مردم ما در رانندگی خیلی مردم بدی هستند. همین گروهی که گفتم با آنها همکاری مشترک آلمان داشتیم برای تمرینات به تهران آمده بودند. من از زبان آن خانم آلمانی یک جمله بسیار دردناک شنیدم که هنوز هم قلبم را فشار میدهد. گفت وقتی ما وارد کشور شما میشویم میگوییم وای مردم چقدر نازنین هستند. چقدر مهمان دوست، با صفا و گرم هستند ولی وقتی مدتی میگذرد تو میگویی نه، این چهره واقعیشان نیست! چهره واقعیشان همانی است که پشت فرمان است؛ همانی که راه نمیدهد؛ همانی که دهانش را باز میکند و لیچار میگوید. آن چهره واقعیشان است. به نظرم خیلی غمانگیز است ولی واقعیت دارد.
اگر آخرین روز زندگیام باشد
آخرین دفعه که دلت برای یک نفر خیلی سوخت و برایش ناراحت شدی کی بود؟
آخرین بار مربوط به همین ماجرای صابر بود. فکر کردم اصلا تعبیر قتل عمد یا غیر عمد در مورد یک پسر 8ساله استفادهای ندارد. خدا را شکر که انگار دارد اتفاقهای خوبی میافتد و پول هم فراهم شده است.
آخرین سؤال من یک سؤال سخت است. اگر بعد از 120 سال روزی را مشخص کردند و گفتند آن روز آخرین روز زندگیات است آخرین کارهایی که انجام خواهی داد چه کارهایی است؟
ببین من اصولا این طوری زندگی نکردم که بگویم آرزوهایی در دلم مانده است و دلم میخواهد حتما این کارها را انجام دهم چون حسرت آنها را کشیدهام. حالا نه بعد از 120 سال حتی اگر این روز به زودی هم باشد من فکر میکنم همین کارهایی که دارم میکنم را انجام بدهم، یعنی بودن در کنار آدمهایی که دوستشان دارم و چشیدن این آخرین بار با هم بودن را. دوست دارم آدمهایی که دوستشان دارم در آخرین لحظه هم پیشم باشند.
وقتی تهیهکننده پسرم را پیش من آورد
آخرین دفعه که دلت برای یکی خیلی تنگ شد و دلت خواست او را ببینی؟
فکر کنم مربوط به همان زمانی میشود که من سر مجموعه پایتخت بودم. 50 روز تهران نبودم. دیدهاید موبایل آدم خاموش میشود؟ من یک دفعه آن طوری شدم. یک دفعه خاموش شدم و شارژم تمام شد. اگر یک نفر به من میگفت بالای چشمت ابروست میزدم زیر گریه و مینشستم آن وسط ساعتها گریه میکردم! تا اینکه بالاخره تهیه کننده محترم با خودروی شخصیاش رفت، پسر من را به شمال آورد و من توانستم باز کار کنم!
ویدیو مرتبط :
خندوانه - ریما رامین فر (وفای به عهد)
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
ریما رامینفر: شاید اگر کسی جای من و امیر بود این زندگی ادامه پیدا نمیکرد
ریما رامینفر، همسر امیر جعفری در زندگی شخصی و خانوادگی هم موفق است. او حدود 20 سال است با جعفری زندگی میکند و یک پسر هم دارد. روزی که با او تماس گرفتم، مسافرت بود؛ شیراز و گفت قرار است بعد به کیش برود.
اما با هم قول و قرار گذاشتیم که در روز و ساعت مشخصی با او تماس بگیرم و درباره خانواده موفق صحبت کنم. رامینفر خوش قول است درست مثل اخلاق خوشش که به دل مینشیند.
شما خانواده خوبی دارید و با امیرجعفری یکی از زوجهای موفق سینمایی را شکل دادهاید. اما حتما شما هم شنیدهاید که زندگی زوجهای جوان امروزی دیری نمیپاید و به جدایی میانجامد. به نظر شما چگونه میتوان خانواده پایداری داشت؟
درباره این موضوع حتما محققان و کارشناسان کار کردهاند و من نمیتوانم نظر کارشناسی در این باره بدهم. اما این نگاه که من 20 سال خانوادهام را حفظ کردهام اما گروهی نمیتوانند این کار را انجام بدهند، آزارم میدهد. نمیتوان حکم صادر کرد که اگر یک زوج کنار هم ماندهاند لزوما موفق هستند. به نظرم به تعداد آدمهای دنیا، رابطههای متفاوت هم وجود دارد.
مهم این است که هر کسی در رابطهای که هست احساس خوشحالی کند و رابطهاش کار کند. از بیرون قضاوت کردن، درست نیست. به همین دلیل نمیتوانم بگویم رمز موفقیتم اینهاست. من در خانوادهای بزرگ شدم که رابطه پدر و مادرم کار نکرد و آنها از هم جدا شدند و من بشدت از این جدایی آسیب دیدم، به همین دلیل از هر نوع تنشی پرهیز میکنم.
معتقدم وقتی ما بچهدار میشویم باید تلاش کنیم از هرگونه مشکلی که روحیه و زندگی او را دچار تشنج میکند، پرهیز کنیم. هیچ زوجی در دنیا وجود ندارند که خوشبخت مطلق باشند و به اصطلاح برای زندگی در کنار هم به دنیا آمده باشند. هر فردی با ایدهآلهای ذهنی وارد رابطه میشود، اما بعد متوجه میشود آن رابطه از ایدهآلها فرسنگها فاصله دارد.
با توجه به همه اینها، فقط میتوانم به جوانها توصیه کنم برای ازدواج عجله نکنند. شاید گروهی با این نظر من مخالف باشند، اما بهتر است برای ازدواج و تشکیل خانواده دخترها و پسرها به بلوغ فکری برسند و با اولین رابطهای که برقرار میکنند، فکر نکنند همسر ایدهآل خود را یافتهاند. باید زمانی وجود داشته باشد تا طرفین یکدیگر را بشناسند چون در غیر این صورت خیلی زود سرخورده میشوند.
یادگیری مهارتهای فردی هم مهم است اینکه ما یاد بگیریم در روابط چگونه عمل کنیم و چطور آستانه صبر و تحمل را بالا ببریم.
دقیقا. اما واقعیت این است که ما هیچ آموزشی نمیگیریم. هیچ جا نیست به ما یاد بدهد که چگونه میتوانیم روابط بهتری داشته باشیم یا چگونه صبورتر باشیم. حداقل خود من این آموزشها را ندیدهام. ما حتی بلد نیستیم بیاموزیم.
به نظرم هنوز در جامعه ما درباره یک رابطه صحبت کردن یک جور تابو است و گویا منعی درباره آن وجود دارد. فرزندان درباره روابط خود با والدین صحبت نمیکنند و پدر و مادرها هم ترجیح میدهند که اگر متوجه این موضوع شدند با سکوت از آن عبور کنند. برای همین است که نوجوانان و جوانان ما در روابطشان دچار مشکل میشوند و آسیب میبینند.
به نظر میرسد برای نسل امروز قبح برخی از مسائل شکسته شده و آنها مثل نسل گذشته پای یک سری مسائل نمیمانند؟
من نام این راه آنها را قبحشکنی نمیگذارم. نسل من از یک سری مسائل میترسید، به همین دلیل نمیتوانست در برخی موارد تصمیم درست بگیرد، اما اکنون شکل خواستهها عوض شده و به نظر من نسل امروز با گذشته را نباید مقایسه و رفتار آنها را ارزشگذاری کرد.
اما نسل جوان امروز امنیت روانی و آرامش نسل گذشته را ندارد.
شاید اینجوری باشد. اما ما و پدر و مادرهای ما هم خوب زندگی نکردند. خیلیها به من و امیر میگویند، چه زوج خوشبختی! هم در عرصه کاری هم در زندگی خانوادگی، اما واقعیت این است که مردم از بیرون قضاوت میکنند.
شاید اگر کسی جای من یا امیر بود این زندگی ادامه پیدا نمیکرد. بنابراین بهتر است درباره زندگی دیگران قضاوت و ارزشگذاری نکنیم.
اما شما با همه تفاوتهایی که شاید با هم داشته باشید در کنار هم ماندهاید. راز این درکنار هم ماندن، چیست؟
ما از همان اول اولویتهایمان را مشخص کردیم که چه چیزهایی ما را ناراحت یا خوشحال میکند. اولویتهای ما با یکدیگر فرق میکند.
امیر پدر، رفیق و همکار خوبی است. به دلیل داشتن امتیازهای خوبش، بدیهایش را نادیده میگیرم. امیر هم حتما همین کار را با من میکند. من هم حتما نکات منفی زیادی دارم که او به خاطر خصلتهای خوبم آنها را تحمل میکند. به نظرم جوانهای امروزی این اولویتبندی را ندارند.
معتقدم همسر آدم سوپر قهرمان نیست که همه چیزهای خوب را داشته باشد و قرار نیست تو را به همه آرزوهایت برساند. ویژگیهای خوب و بد در کنار هم هستند. زندگی روزهای بد زیاد دارد، اما انگار امروز تحمل آدمها برای عبور از این سختیها کم شده است. این سختیها در همه مراحل و عرصههای زندگی هست و فقط مربوط به زندگی زن و شوهری نیست.
از تجربه ناموفق پدر و مادرتان گفتید و آسیبی که از آن دیدید، چگونه این تجربه بد را مدیریت کردید؟
اگر مادرم این مصاحبه را بخواند حتما میرنجد اما واقعیت این است که من هنوز دارم تاوان طلاقی را که 40 سال قبل رخ داده پس میدهم. هنوز هم از خیلی چیزها میترسم.
برای همین تمام تلاش خود را میکنم تا پسرم از هر گونه تنش و درگیری دور باشد. همه سعیام این است که پسرم را از هر گونه آسیبی که خودم آنها را تجربه کردم، محافظت کنم.
اخبار فرهنگی - جام جم