چهره ها
2 دقیقه پیش | در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (37)در این مطلب ما سعی داریم به طور هفتگی گزیده ای از عکس های چهره های محبوبتان را با شما به اشتراک بگذاریم. |
2 دقیقه پیش | محمدرضا شجریان: هرگز «ربنا» را از مردم دریغ نکردماینجا ایران است، سرزمین مرغ سحر که خوشا... دوباره به گلستان و مکتب عشق خوش آمده است. لذا به میمنت این شعور قابل ستایش، پای صحبتها و گلایههای محمدرضا شجریان مینشینیم. ... |
یک هفته هفت چهره؛ از محمدرضا عارف تا پرویز مظلومی
موفقیت تیم ملی والیبال تجلی خصیصه ای است که مدت هاست فکر میکنیم آن را از دست داده ایم و عمر این از دست دادن آنقدر طولانی شده که گاهی گمان میکنیم از ابتدا نداشته ایم.
صبح بخیر - ایمان عبدلی:
تیم ملی والیبال یا (کار جمعی، هفته)
تیم ملی والیبال بار دیگر وارد رقابت شده و چشم های جامعه را به سمت خودش جلب کرده...
موفقیت تیم ملی والیبال تجلی خصیصه ای است که مدت هاست فکر میکنیم آن را از دست داده ایم و عمر این از دست دادن آنقدر طولانی شده که گاهی گمان میکنیم از ابتدا نداشته ایم؛ «روحیه جمعی» یا همان تیم ورک، این حس نامطلوب به طور خاص از پس ناکامی های پس از مشروطه دامنه وسیع تری پیدا کرده، این دامنه ی وسیع ناکامی در تحرکاتی که نیاز به توافق جمعی و همدلی دارد، باور ایرانی امروز را کاملا تحت تاثیر قرار داده است.
احزاب به عنوان بارز ترین شکل کار جمعی در حوزه سیاست در تمام صد سال گذشته حتی یک نمونه موفق نداشته اند؛ موفقش حزب توده بود که بعدتر اسناد وابستگی اش رو شد و آن همه سازماندهی در کار جمعی از شوروی هدایت میشد. ورزش اما شکل پر رنگ دیگری از کار جمعی است و این همه ناکامی در ورزش های تیمی در قیاس با موفقیت های بی شمار در ورزش های انفرادی نظیر؛ کشتی و وزنه برداری، دلیل دیگری است که باورمان شود ایرانی جماعت روحیه کار جمعی ندارد، ظاهرا باید باور کنیم که نمی توانیم باهم باشیم اما...
اما همین موفقیت تیم ملی والیبال و همان اتفاقات اسفند سال گذشته در انتخابات مجلس دو مثال نقض است؛ در هردو روحیه کار جمعی در بالاترین سطح خودش را نشان داد، اشکال کار ظاهرا جای دیگریست اگر دو بار شده پس می تواند باز هم تکرار شود، ایران سرزمینی است که 2500 سال در همین جغرافیا معنا پیدا کرده این همه اقوام گوناگون هزاران سال همنشین هم بوده اند، در طی این سال ها کل جهان و تمام مرزها دگرگون شده، ولی ایران با این همه رنگارنگی با همت یک روحیه جمعی حفظ شده است، ما ذاتا روحیه جمعی داریم اما این که چرا این روحیه جمعی فقط در شکل احساسی و جو زده اش در کف خیابان تجلی پیدا می کند، پرسشی است که پاسخش در جیب سیاست گذاران فرهنگی است.
فاطمه کوچولو یا (مدیران گذار، هفته)
فاطمه دخترکی که در بوستان کوهسار تهران در چاهی افتاد که سرپوش نداشت و جان باخت.
مدیریت شهری تمثیلی از بی شمار موقعیت های مدیریتی است که در ساختار اداری ایران امروز وجود دارد، موقعیت هایی که مدیرانی می پسندد که ما نامش را می گذاریم؛ «مدیران در حال گذار» در واقع کسی که بر چنین مسندی می نشیند، نگاهش به موقعیتی دیگریست و از این صندلی پلکانی درست می کند که به ارتفاعی بالاتر برسد( به طور مثال: بخشدار می شود که استاندار شود)، اشتباه نکنید مدیر مقصر نیست! این ذهنیتی است که شرایط بوروکراسی ایرانی از مدیرانش طلب می کند، اما چنین مدیری چگونه مدیریت می کند.
مدیر در حال گذر در دو بخش فعالیت می کند، بخش اول آن جایی است که باید پر دامنه و تبلیغاتی نشان داد، پروژه های پر سر و صدا و چشمگیر ، هم دل خودی را شاد می کند، هم دهان غیر خودی را می بندد، اقداماتی که رگه هایی از پوپولیسم در خودش دارد و بی تعارف عوام فریبانه است، اما بخش دوم یا همان پناه سازمانی.
پناهگاه چون حاشیه امنیت ایجاد می کند برای مدیر در حال گذار از واجبات است، لابی گذاشتن با آن هایی که نفوذ دارند همان جان پناه است، به هر حال برای پیشرفت باید عده ای همراه داشت.مدیر در حال گذار یا در حال لابی گذاشتن است یا تبلیغات می کند و این دو هیچ کدام نسبت مستقیمی با پاسخگوئی و مسئولیت پذیری و البته کار تخصصی ندارند، خدا به خانواده ی فاطمه جان صبر بدهد.
تیم ملی والیبال یا (کار جمعی، هفته)
تیم ملی والیبال بار دیگر وارد رقابت شده و چشم های جامعه را به سمت خودش جلب کرده...
موفقیت تیم ملی والیبال تجلی خصیصه ای است که مدت هاست فکر میکنیم آن را از دست داده ایم و عمر این از دست دادن آنقدر طولانی شده که گاهی گمان میکنیم از ابتدا نداشته ایم؛ «روحیه جمعی» یا همان تیم ورک، این حس نامطلوب به طور خاص از پس ناکامی های پس از مشروطه دامنه وسیع تری پیدا کرده، این دامنه ی وسیع ناکامی در تحرکاتی که نیاز به توافق جمعی و همدلی دارد، باور ایرانی امروز را کاملا تحت تاثیر قرار داده است.
احزاب به عنوان بارز ترین شکل کار جمعی در حوزه سیاست در تمام صد سال گذشته حتی یک نمونه موفق نداشته اند؛ موفقش حزب توده بود که بعدتر اسناد وابستگی اش رو شد و آن همه سازماندهی در کار جمعی از شوروی هدایت میشد. ورزش اما شکل پر رنگ دیگری از کار جمعی است و این همه ناکامی در ورزش های تیمی در قیاس با موفقیت های بی شمار در ورزش های انفرادی نظیر؛ کشتی و وزنه برداری، دلیل دیگری است که باورمان شود ایرانی جماعت روحیه کار جمعی ندارد، ظاهرا باید باور کنیم که نمی توانیم باهم باشیم اما...
اما همین موفقیت تیم ملی والیبال و همان اتفاقات اسفند سال گذشته در انتخابات مجلس دو مثال نقض است؛ در هردو روحیه کار جمعی در بالاترین سطح خودش را نشان داد، اشکال کار ظاهرا جای دیگریست اگر دو بار شده پس می تواند باز هم تکرار شود، ایران سرزمینی است که 2500 سال در همین جغرافیا معنا پیدا کرده این همه اقوام گوناگون هزاران سال همنشین هم بوده اند، در طی این سال ها کل جهان و تمام مرزها دگرگون شده، ولی ایران با این همه رنگارنگی با همت یک روحیه جمعی حفظ شده است، ما ذاتا روحیه جمعی داریم اما این که چرا این روحیه جمعی فقط در شکل احساسی و جو زده اش در کف خیابان تجلی پیدا می کند، پرسشی است که پاسخش در جیب سیاست گذاران فرهنگی است.
فاطمه کوچولو یا (مدیران گذار، هفته)
فاطمه دخترکی که در بوستان کوهسار تهران در چاهی افتاد که سرپوش نداشت و جان باخت.
مدیریت شهری تمثیلی از بی شمار موقعیت های مدیریتی است که در ساختار اداری ایران امروز وجود دارد، موقعیت هایی که مدیرانی می پسندد که ما نامش را می گذاریم؛ «مدیران در حال گذار» در واقع کسی که بر چنین مسندی می نشیند، نگاهش به موقعیتی دیگریست و از این صندلی پلکانی درست می کند که به ارتفاعی بالاتر برسد( به طور مثال: بخشدار می شود که استاندار شود)، اشتباه نکنید مدیر مقصر نیست! این ذهنیتی است که شرایط بوروکراسی ایرانی از مدیرانش طلب می کند، اما چنین مدیری چگونه مدیریت می کند.
مدیر در حال گذر در دو بخش فعالیت می کند، بخش اول آن جایی است که باید پر دامنه و تبلیغاتی نشان داد، پروژه های پر سر و صدا و چشمگیر ، هم دل خودی را شاد می کند، هم دهان غیر خودی را می بندد، اقداماتی که رگه هایی از پوپولیسم در خودش دارد و بی تعارف عوام فریبانه است، اما بخش دوم یا همان پناه سازمانی.
پناهگاه چون حاشیه امنیت ایجاد می کند برای مدیر در حال گذار از واجبات است، لابی گذاشتن با آن هایی که نفوذ دارند همان جان پناه است، به هر حال برای پیشرفت باید عده ای همراه داشت.مدیر در حال گذار یا در حال لابی گذاشتن است یا تبلیغات می کند و این دو هیچ کدام نسبت مستقیمی با پاسخگوئی و مسئولیت پذیری و البته کار تخصصی ندارند، خدا به خانواده ی فاطمه جان صبر بدهد.
پی نوشت: مدیریت شهر تهران از موفق ترین مدیریت های این چند سال اخیر است و بی انصافی است با تعمیم این گونه اتفاقات ارزش خدمات این مدیریت را زیر سئوال ببریم.
عارف یا (دموکراسی، هفته)
علی لاریجانی بار دیگر به ریاست مجلس رسید و محمدرضا عارف با نزدیک به صد رای جایگاه خودش را در مجلس شناخت.
قضاوت های سطحی که در مورد انتخاب رئیس مجلس می شود بوی نا و عقب افتادگی سیاسی می دهد، دموکراسی فقط صندوق رای نیست، اصلا دموکراتیزاسیون یا روندی که منجر به دموکراسی می شود مهم تر است و این همان اتفاقی است که در ایران در حال رخ دادن است و دموکراسی محدود به صندوق رای نمانده است.
رسیدن به ساز و کاری که منجر به حکومت مردم بر مردم می شود، خیلی دشوارتر و پیچیده تر از آن است که با یک صندوق رای و چند اسم به دست بیاید(خیلی از دموکراسی های نمایشی دنیا این گونه اند بر خلاف جمهوری اسلامی ایران که مولفه های راستین دموکراسی را دارد)، این که در کشوری انتخابات انجام می شود، حتما نشان دموکراسی نیست، حتی نشانه های مثل مشارکت بالا نمی تواند وجود یک نظام سالم و شفاف که بر پایه دموکراسی شکل گرفته است را ثابت کند، دموکراسی تنها و تنها در تکثر و رقابت معنی می گیرد، هر چه صداهای متفاوت تر و متنوع تر به گوش برسد، هر چقدر رقابت داغ تر و سالم تر باشد دموکراسی حضور قدرتمندانه تری دارد.
خیلی تفاوتی ندارد که علی لاریجانی بر مسند ریاست بنشیند یا محمدرضا عارف؛ اصلاحاتی ها بیشتر باشند یا اصولگریان، مهم تر ازاین نام ها شکل رقابت و شکل به کرسی نشستن است که در این زمینه در مجلس دهم به وضوح نشانه های مثبتی نسبت به دوره ی پیشین وجود دارد از نشانه های دموکراسی رقابت متکثر تر و متنوع تر در این دوره وجود داشته ، همچنین نوع ورود افراد و جناح ها به مباحث انتخاباتی آبرومندانه تر بوده و فضا به سمت عقلانیت و آرامش حرکت کرده، در این میان باید امیدوار بود که مجلس شرایط بهتری خواهد داشت.
در این میان تیترها و بلندگوهایی که فضای سیاست ورزی را هیجانی و ملتهب می کنند سطح سیاست را تقلیل می دهند و به قولی نزدیک تر به یک دموکراسی واقعی تر هستند، در این میان تکلیف مردم کوچه و خیابان هم روشن است. باید با ذهن محاسبه گر به سیاست نگاه کرد و از نگاه احساسی و سانتی مانتالی که سیاست ورزی را به جدل و کری خوانی کاهش می دهد پرهیز کرد.
پرویز مظلومی یا (دام، هفته)
نیمکت استقلال دست به دست شد؛ پرویز مظلومی رفت و علیرضا منصوریان آمد.
صحبت های پرویز مظلومی در برنامه نود و افشاگری شب بعد از دربی که اشاره به رایزنی با فرهاد مجیدی داشت، سر از زخمی باز کرد که چند سالی دامان پرسپولیس و استقلال را گرفته، درد چیز دیگری است و درمان دیگری می آورند ، حکایت آدمی است که سرش درد می کند و دندانش را می کشند.
منصوریان مربی خوش فکر و تا امروز موفقی است، تیم هایش تاکتیکی بازی می کنند و از لحاظ روحی به رغم کم سن و سالی بر اوضاع تیم هایش مسلط است. ولع منصوریان برای تصرف نیمکت تیم آبی قابل درک است، اما چه کسی تضمین می دهد که سرنوشت یحیی گل محمدی در انتظار منصوریان نباشد.
از روزی که پای مدیران سیاسی به فوتبال باز شد، گردش مالی این ورزش پر طرفدار زیاد شد، نام های فوتبالی و محبوبیت ابزاری شد که خیلی ها با استفاده از آن مصونیت ایجاد کردند. دیگر علی دایی فقط علی دایی نبود او یک نام بود که میشد جذبش کرد و سکوها را مال خود کرد، علی دایی یک مصداق بود، این نام را به کلی چهره محبوب دیگر تعمیم بدهید؛ علی کریمی، فرهاد مجیدی و...
آن مدیری که پشت منصوریان قایم می شود نه دلش به حال خیل طرفداران آبی سوخته، نه برای آینده ی روشن مربی جوان سرمایه گذاری کرده، او به فکر رزومه ی کوتاه مدت و شهرتی است که در کنار نام های مطرح فوتبالی به دست می آورد، از فردای انتصاب کلی مصاحبه رنگارنگ می کند و میخ خودش را می کوبد، با منصوریان و این جنس تغییرات می شود به موفقیت رسید اما نمی شود آرامش پیدا کرد، آرامش در بلند مدت معنا پیدا می کند و موفقیت می تواند اندازه ی یک فصل باشد.
مانی حقیقی یا (کارگردان، هفته)
حقیقی نوه ابراهیم گلستان است و این روزها دو فیلم روی پرده دارد؛ پنجاه کیلو آلبالو و اژدها وارد می شود.
این از خاصیت رسانه هاست که برای ایجاد جذابیت همیشه نیاز به دوقطبی های گوناگون دارند تا بتوانند با تقابل و تصادم جلوه گر باشند، پرسپولیس در کنار استقلال ایجاد جذابیت می کند و سینمای روشنفکری در کنار سینمای عامه پسند، همچنان که موسیقی مردمی در کنار موسیقی نخبه پسند جلوه دارد، رسانه ها هم برای بفروش بودن و دیده شدن تمام پدیده ها را برای ما دسته بندی می کنند که ما از مزه ی تقابل آن ها مشتری رستوران ستاره ها شویم.
مانی حقیقی اما بازی رسانه ها را به هم زده، او کارگردان خاص و روشنفکر مآب اژدها وارد می شود یا یک کارگردان سود جو و لمپن که فیلمی سخیف و بی ارزش در حد 50 کیلو آلبالو می سازد؟ یا اصلا هیچکدام! او نوه ی ابراهیم گلستان است و وارث آن همه غرور و ابهام او کدام یک از این تعاریف است؟
بهتر است هاله های رسانه ای ایجاد شده دور او را برداریم، گاهی رسانه ها از ازدیاد حضور ابهام ایجاد می کنند و چشم ها را تصرف می کنند؛ مانی حقیقی بازیگری معمولی است که به لطف خانواده ای سینمایی و هنرمند از رانت حضور در سینما بهره برده و با کارهایی که علاقه او را به فلسفه نشان می دهد شروع کرده و بعضا نشان داده که از پول بدش نمی آید و فیلم های تجاری هم ساخته، او نه روشنفکر خاص و جریان سازی است( نه سواد قابل ملاحظه ای دارد و نه حضور خیلی روشنی) نه آن قدر زرد و بی هویت است که حضورش برای سینما مضر باشد؛ او یک معمولی است در موقعیتی غیرمعمولی و این روزها از این موقعیت استفاده می کند، بیش از هرچیز او انسان است و این حق را دارد که آن طور می خواهد که باشد خارج از تعاریف ما.
ترانه علیدوستی یا (فمینیست، هفته)
خالکوبی ترانه علیدوستی در نشست خبری فیلم فروشنده حاشیه های زیادی به همراه داشته است.
نه اشتباه نکنید اتفاقا آن چه بازیگران استعمال می کنند در بی نهایت ترین حالت تبلیغاتی است و ناخوداگاه کارکرد الگو را پیدا می کند. بالاخره ترانه علیدوستی بازیگر محبوبی است، این روزها بیشتر دیده می شود، حتی «زهرمار» گفتنش مردم را شاد می کند، پس لباسی که می پوشد حرفی که می زند موضعی که می گیرد، مهم است.
نمی شود با جمله هایی نظیر؛« اختیار خودش را دارد» او را توجیه کرد، کاری که علیدوستی می کند استفاده از ابزار شهرتی است که در اختیار دارد، اما هدف از این نوشتار چیز دیگریست، اصلا فنمینست کیست؟ این ایسم های مبهم و رعب برانگیز و منکوب کننده را چند بار برای مردم تعریف کرده ایم؟ به نظر جریانی وجود دارد که از نا آگاهی عموم استفاده می کند و این ایسم های رعب آور را سر بزنگاه به کار می برد تا هر وقت که شد و در جهت منفعت بود کار را پیش ببرد.
گیریم که این خالکوبی نشان فمینیستی است که هسست، اصلا فمینیسم چیست؟ تفکری که تلاش دارد در قالب های مختلف اجتماعی و سیاسی نسبت به برابری حقوق زنان و مردان کنش داشته باشد و البته فمینیسم شاخه های متععددی دارد مثل فمینیسم های رادیکال یا فمینیسم روانکاوانه(بله فمینیسم به آن شکل غربی آن امری مذموم و ناپسند است و هیچ بازیگری نباید آن را تبلیغ کند، اما شاید خانم بازیگر بخش مثبتی از آن را گزینش کرده)، باید توجه داشت که فمینیسم هم مثل هر مکتب دیگری قابل دخل و تصرف است و افراد در جوامع مختلف می توانند آن چه را که می خواهند از این مکتب برای خود و از فیلتر ذهنی خود بردارند (مکاتب منعطف و شکل پذیرند)، حال ترانه علیدوستی لگوی فمینیستی را روی دستش خالکوبی کرده، آیا غیر این است که چون ترانه در جهت اهداف برخی از ما نیست با برچسب زنی قصد منکوب کردنش را داریم؟
پی نوشت: عرف هفت چهره طی این یک سال به گونه ای بوده که یک چهره را دو هفته پیاپی سوژه نکرده ایم، اما این بار اجتناب ناپذیر بود.
مسعود فراستی یا (جدی نگیرید، هفته)
درخواست شلاق برای فراستی منتقد برنامه ی هفت و صحبت های غیر متعارفی که بیان کرده..
در این بازی های رسانه ای گاها افراد نقشی را می گیرند که در ابتدا باور ندارند، اما رفته رفته نقش جدید مزه می کند به مذاقشان خوش می آید، فراستی هم یکی از آن ها است که رسانه ها برایش هویت تعریف کرده اند، او از با سوادترین منتقدان سینمایی است و از معدود منتقدین است که مولف است، کتاب های سودمندی در زمینه ی سینما نوشته، نمی شود نظرات او را به راحتی رد کرد، اما او در مقام منتقد و نه یک نویسنده سینمایی در کالبدی رفته که خودش تعریف کننده آن نبوده است..
همیشه مخالف و خلاف جهت آب شنا کردن با هویت رسانه ای او عجین شده، او باید همیشه نظری را بدهد که دیگران نداده اند، فیلمی که همه تمجیدش کنند ضعیف است و فیلمی که همگان ضعیف بدانند حاوی نکاتی است که فراستی نشانمان می دهد، فراستی در پوستی رفته که خودش هم باورش ندارد اما به آن الزام دارد چون هویت از آن می گیرد.
شلاق در این قالب هیچ هویتی را از بین نمی برد اتفاقا به این هویت جان تازه ای می دهد، این شکل از قالب سازی های ارتباطی نهایت تلاشش بر این است که حضور داشته باشد و تیتر و عکس برای خودش بخرد فرقی نمی کند، چرا و به چه قیمتی، اتفاقا در خواست شلاق برای فراستی بیشتر از پیش به کاراکتر مخالف خوانش جان تازه ای میدهد، اندر حکایات پارادوکس های عصر ارتباطات! سال ها نویسندگی و پژوهش در سینما هویت نمی سازد، چند ساعت مخالف خوانی هویت می آورد!
حساب کاربری من در اینستاگرام که گوشی است برای شنیدن شما؛ EMAN.ABDOLI
عارف یا (دموکراسی، هفته)
علی لاریجانی بار دیگر به ریاست مجلس رسید و محمدرضا عارف با نزدیک به صد رای جایگاه خودش را در مجلس شناخت.
قضاوت های سطحی که در مورد انتخاب رئیس مجلس می شود بوی نا و عقب افتادگی سیاسی می دهد، دموکراسی فقط صندوق رای نیست، اصلا دموکراتیزاسیون یا روندی که منجر به دموکراسی می شود مهم تر است و این همان اتفاقی است که در ایران در حال رخ دادن است و دموکراسی محدود به صندوق رای نمانده است.
رسیدن به ساز و کاری که منجر به حکومت مردم بر مردم می شود، خیلی دشوارتر و پیچیده تر از آن است که با یک صندوق رای و چند اسم به دست بیاید(خیلی از دموکراسی های نمایشی دنیا این گونه اند بر خلاف جمهوری اسلامی ایران که مولفه های راستین دموکراسی را دارد)، این که در کشوری انتخابات انجام می شود، حتما نشان دموکراسی نیست، حتی نشانه های مثل مشارکت بالا نمی تواند وجود یک نظام سالم و شفاف که بر پایه دموکراسی شکل گرفته است را ثابت کند، دموکراسی تنها و تنها در تکثر و رقابت معنی می گیرد، هر چه صداهای متفاوت تر و متنوع تر به گوش برسد، هر چقدر رقابت داغ تر و سالم تر باشد دموکراسی حضور قدرتمندانه تری دارد.
خیلی تفاوتی ندارد که علی لاریجانی بر مسند ریاست بنشیند یا محمدرضا عارف؛ اصلاحاتی ها بیشتر باشند یا اصولگریان، مهم تر ازاین نام ها شکل رقابت و شکل به کرسی نشستن است که در این زمینه در مجلس دهم به وضوح نشانه های مثبتی نسبت به دوره ی پیشین وجود دارد از نشانه های دموکراسی رقابت متکثر تر و متنوع تر در این دوره وجود داشته ، همچنین نوع ورود افراد و جناح ها به مباحث انتخاباتی آبرومندانه تر بوده و فضا به سمت عقلانیت و آرامش حرکت کرده، در این میان باید امیدوار بود که مجلس شرایط بهتری خواهد داشت.
در این میان تیترها و بلندگوهایی که فضای سیاست ورزی را هیجانی و ملتهب می کنند سطح سیاست را تقلیل می دهند و به قولی نزدیک تر به یک دموکراسی واقعی تر هستند، در این میان تکلیف مردم کوچه و خیابان هم روشن است. باید با ذهن محاسبه گر به سیاست نگاه کرد و از نگاه احساسی و سانتی مانتالی که سیاست ورزی را به جدل و کری خوانی کاهش می دهد پرهیز کرد.
پرویز مظلومی یا (دام، هفته)
نیمکت استقلال دست به دست شد؛ پرویز مظلومی رفت و علیرضا منصوریان آمد.
صحبت های پرویز مظلومی در برنامه نود و افشاگری شب بعد از دربی که اشاره به رایزنی با فرهاد مجیدی داشت، سر از زخمی باز کرد که چند سالی دامان پرسپولیس و استقلال را گرفته، درد چیز دیگری است و درمان دیگری می آورند ، حکایت آدمی است که سرش درد می کند و دندانش را می کشند.
منصوریان مربی خوش فکر و تا امروز موفقی است، تیم هایش تاکتیکی بازی می کنند و از لحاظ روحی به رغم کم سن و سالی بر اوضاع تیم هایش مسلط است. ولع منصوریان برای تصرف نیمکت تیم آبی قابل درک است، اما چه کسی تضمین می دهد که سرنوشت یحیی گل محمدی در انتظار منصوریان نباشد.
از روزی که پای مدیران سیاسی به فوتبال باز شد، گردش مالی این ورزش پر طرفدار زیاد شد، نام های فوتبالی و محبوبیت ابزاری شد که خیلی ها با استفاده از آن مصونیت ایجاد کردند. دیگر علی دایی فقط علی دایی نبود او یک نام بود که میشد جذبش کرد و سکوها را مال خود کرد، علی دایی یک مصداق بود، این نام را به کلی چهره محبوب دیگر تعمیم بدهید؛ علی کریمی، فرهاد مجیدی و...
آن مدیری که پشت منصوریان قایم می شود نه دلش به حال خیل طرفداران آبی سوخته، نه برای آینده ی روشن مربی جوان سرمایه گذاری کرده، او به فکر رزومه ی کوتاه مدت و شهرتی است که در کنار نام های مطرح فوتبالی به دست می آورد، از فردای انتصاب کلی مصاحبه رنگارنگ می کند و میخ خودش را می کوبد، با منصوریان و این جنس تغییرات می شود به موفقیت رسید اما نمی شود آرامش پیدا کرد، آرامش در بلند مدت معنا پیدا می کند و موفقیت می تواند اندازه ی یک فصل باشد.
مانی حقیقی یا (کارگردان، هفته)
حقیقی نوه ابراهیم گلستان است و این روزها دو فیلم روی پرده دارد؛ پنجاه کیلو آلبالو و اژدها وارد می شود.
این از خاصیت رسانه هاست که برای ایجاد جذابیت همیشه نیاز به دوقطبی های گوناگون دارند تا بتوانند با تقابل و تصادم جلوه گر باشند، پرسپولیس در کنار استقلال ایجاد جذابیت می کند و سینمای روشنفکری در کنار سینمای عامه پسند، همچنان که موسیقی مردمی در کنار موسیقی نخبه پسند جلوه دارد، رسانه ها هم برای بفروش بودن و دیده شدن تمام پدیده ها را برای ما دسته بندی می کنند که ما از مزه ی تقابل آن ها مشتری رستوران ستاره ها شویم.
مانی حقیقی اما بازی رسانه ها را به هم زده، او کارگردان خاص و روشنفکر مآب اژدها وارد می شود یا یک کارگردان سود جو و لمپن که فیلمی سخیف و بی ارزش در حد 50 کیلو آلبالو می سازد؟ یا اصلا هیچکدام! او نوه ی ابراهیم گلستان است و وارث آن همه غرور و ابهام او کدام یک از این تعاریف است؟
بهتر است هاله های رسانه ای ایجاد شده دور او را برداریم، گاهی رسانه ها از ازدیاد حضور ابهام ایجاد می کنند و چشم ها را تصرف می کنند؛ مانی حقیقی بازیگری معمولی است که به لطف خانواده ای سینمایی و هنرمند از رانت حضور در سینما بهره برده و با کارهایی که علاقه او را به فلسفه نشان می دهد شروع کرده و بعضا نشان داده که از پول بدش نمی آید و فیلم های تجاری هم ساخته، او نه روشنفکر خاص و جریان سازی است( نه سواد قابل ملاحظه ای دارد و نه حضور خیلی روشنی) نه آن قدر زرد و بی هویت است که حضورش برای سینما مضر باشد؛ او یک معمولی است در موقعیتی غیرمعمولی و این روزها از این موقعیت استفاده می کند، بیش از هرچیز او انسان است و این حق را دارد که آن طور می خواهد که باشد خارج از تعاریف ما.
ترانه علیدوستی یا (فمینیست، هفته)
خالکوبی ترانه علیدوستی در نشست خبری فیلم فروشنده حاشیه های زیادی به همراه داشته است.
نه اشتباه نکنید اتفاقا آن چه بازیگران استعمال می کنند در بی نهایت ترین حالت تبلیغاتی است و ناخوداگاه کارکرد الگو را پیدا می کند. بالاخره ترانه علیدوستی بازیگر محبوبی است، این روزها بیشتر دیده می شود، حتی «زهرمار» گفتنش مردم را شاد می کند، پس لباسی که می پوشد حرفی که می زند موضعی که می گیرد، مهم است.
نمی شود با جمله هایی نظیر؛« اختیار خودش را دارد» او را توجیه کرد، کاری که علیدوستی می کند استفاده از ابزار شهرتی است که در اختیار دارد، اما هدف از این نوشتار چیز دیگریست، اصلا فنمینست کیست؟ این ایسم های مبهم و رعب برانگیز و منکوب کننده را چند بار برای مردم تعریف کرده ایم؟ به نظر جریانی وجود دارد که از نا آگاهی عموم استفاده می کند و این ایسم های رعب آور را سر بزنگاه به کار می برد تا هر وقت که شد و در جهت منفعت بود کار را پیش ببرد.
گیریم که این خالکوبی نشان فمینیستی است که هسست، اصلا فمینیسم چیست؟ تفکری که تلاش دارد در قالب های مختلف اجتماعی و سیاسی نسبت به برابری حقوق زنان و مردان کنش داشته باشد و البته فمینیسم شاخه های متععددی دارد مثل فمینیسم های رادیکال یا فمینیسم روانکاوانه(بله فمینیسم به آن شکل غربی آن امری مذموم و ناپسند است و هیچ بازیگری نباید آن را تبلیغ کند، اما شاید خانم بازیگر بخش مثبتی از آن را گزینش کرده)، باید توجه داشت که فمینیسم هم مثل هر مکتب دیگری قابل دخل و تصرف است و افراد در جوامع مختلف می توانند آن چه را که می خواهند از این مکتب برای خود و از فیلتر ذهنی خود بردارند (مکاتب منعطف و شکل پذیرند)، حال ترانه علیدوستی لگوی فمینیستی را روی دستش خالکوبی کرده، آیا غیر این است که چون ترانه در جهت اهداف برخی از ما نیست با برچسب زنی قصد منکوب کردنش را داریم؟
پی نوشت: عرف هفت چهره طی این یک سال به گونه ای بوده که یک چهره را دو هفته پیاپی سوژه نکرده ایم، اما این بار اجتناب ناپذیر بود.
مسعود فراستی یا (جدی نگیرید، هفته)
درخواست شلاق برای فراستی منتقد برنامه ی هفت و صحبت های غیر متعارفی که بیان کرده..
در این بازی های رسانه ای گاها افراد نقشی را می گیرند که در ابتدا باور ندارند، اما رفته رفته نقش جدید مزه می کند به مذاقشان خوش می آید، فراستی هم یکی از آن ها است که رسانه ها برایش هویت تعریف کرده اند، او از با سوادترین منتقدان سینمایی است و از معدود منتقدین است که مولف است، کتاب های سودمندی در زمینه ی سینما نوشته، نمی شود نظرات او را به راحتی رد کرد، اما او در مقام منتقد و نه یک نویسنده سینمایی در کالبدی رفته که خودش تعریف کننده آن نبوده است..
همیشه مخالف و خلاف جهت آب شنا کردن با هویت رسانه ای او عجین شده، او باید همیشه نظری را بدهد که دیگران نداده اند، فیلمی که همه تمجیدش کنند ضعیف است و فیلمی که همگان ضعیف بدانند حاوی نکاتی است که فراستی نشانمان می دهد، فراستی در پوستی رفته که خودش هم باورش ندارد اما به آن الزام دارد چون هویت از آن می گیرد.
شلاق در این قالب هیچ هویتی را از بین نمی برد اتفاقا به این هویت جان تازه ای می دهد، این شکل از قالب سازی های ارتباطی نهایت تلاشش بر این است که حضور داشته باشد و تیتر و عکس برای خودش بخرد فرقی نمی کند، چرا و به چه قیمتی، اتفاقا در خواست شلاق برای فراستی بیشتر از پیش به کاراکتر مخالف خوانش جان تازه ای میدهد، اندر حکایات پارادوکس های عصر ارتباطات! سال ها نویسندگی و پژوهش در سینما هویت نمی سازد، چند ساعت مخالف خوانی هویت می آورد!
حساب کاربری من در اینستاگرام که گوشی است برای شنیدن شما؛ EMAN.ABDOLI
ویدیو مرتبط :
محمدرضا شجریان و محمدرضا لطفی-کنسرت چهره به چهره
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
یک هفته هفت چهره؛ از پرویز پرستویی تا مهدی رحمتی
در سینما اصطلاحی با عنوان «ستاره بازیگر» داریم که به بازیگرانی اطلاق می شوند که علاوه بر کیفیت فنی بالا می توانند تماشاچی هم به سالن بیاورند
برترین
ها - ایمان عبدلی:
حیوان آزار یا (سادیسم، هفته)
پنهان کردن خشونت تحریف واقعیت است پس کتک زدن حیوان توسط انسان امری است واقعی و چون واقعیت دارد باید با متر و معیار های دنیای واقعیت تحلیل شود به عبارت دیگر نباید به اتفاقاتی از این دست با دیدگاهی احساسات زده نگاه کرد. در این نوشته ی کوتاه به عامل خشونت نگاه می کنیم.
از دیدگاه شخصی و فردیت یک انسان، عامل خشونت میل به نیستی و مرگ دارد چون دست به تخریب می زند و در راستای عدم حرکت می کند و این بر خلاف حفظ زندگی و زایش است؛ فردی که خشونت می کند اتفاقا از تحقیر بیزار است و هنگامی که گمان می کند می تواند بدون سرکوب و تحقیر بر دیگری (تفاوتی ندارد انسان و حیوان و حتی یک درخت) برتری داشته باشد اعمال خشونت کند مرتکب پرخاش می شود، خشونت هیولایی است که در وجود هر کدام از ما نهادینه شده است و این دنیای مشترک ما با حیوانات است، اینکه ما به دنبال برتری پرخاشگرایانه بی دردسر هستیم، حیوانات هم دقیقا همین گونه اند و در مقابل موجود ضعیف تر قلدری می کنند.
اما اینکه چرا و چگونه فردی به این مرتبه از فرومایگی می رسد که مرتکب این سطح از خشونت می شود مجالی بسیار گسترده و همه جانبه تر می طلبد؛عوامل تاثیر گذار اعم از خانواده تا اجتماع و زمینه های بروز و تبلور خشونت در یک فرد و همچنین عوامل بازدارنده و کنترل کننده، همه ی این ها دخیل هستند بدون شک، اینکه فرد در کجا رشد می کند و فرزند چندم خانواده است، در چه جایگاه اجتماعی و اقتصادی سیر می کند؟ تا چه اندازه راه هایی برای تخلیه انرژی در زندگی اش جای داده و یا حتی اصلا فکرش به تخلیه انرژی قد داده؟ همه و همه تاثیر گذارند، برمی گردیم به پاراگراف اول خشونت واقعی است و تحریف ندارد و در ذات انسان ریشه دارد و البته که متاثر از عوامل گوناگون و متنوع است، پس لطفا به دنبال راهکارهای تک بعدی و ضربتی و سهل انگارانه نباشیم، هم ما مردم به عنوان افکار عمومی و هم تصمیم گیرندگانی که فرهنگ ساز و کنترل کننده اند.
نوزاد 45 روزه یا (تکرار نا مکرر، هفته)
آن چه که بر سر پزشکی در جوامعی نظیر جامعه ی ما آمده است، فاصله ی میان یک فضیلت تا یک حرفه ی پولساز است؛ مصداق ادبی اش اینکه در ادبیات کلاسیک ایرانی پرستار و پزشک مترادف با مرهم درد بوده اند و حالا مسکن شده اند، مرهم بار معنایی وسیعی دارد بیشتر واژه ای احساسی و رمانس است تا واژه ای کار کرد گرا و مصرفی، اما مسکن دقیقا کارکردگراست، مسکن کارش فقط تسکین درد است و هیچ بار عاطفی خاصی ندارد، فضیلت طب که در گذشته نوعی تفاخر اخلاقی با خود داشت امروز جایش را به افاده ی یزشک بودن داده است که تفاخر اخلاقی ندارد اما منفعت مادی قابل توجهی دارد و علاوه بر آن میل تحت توجه بودن افراد در اجتماع متکثر را ارضا می کند.
سیستماتیک شدن درمان در کنار کالایی شدن آن قداست پزشکی را در منگنه ای قرار داده که ضریب خطا را افزایش می دهد، روح فضیلت مدار اطبا را در گذر از سنت به مدرنیته گرفته ایم و جسم سیستماتیک درمان را بر آن غالب کرده ایم، آن هم سیستمی که پر از عیب و نقض است حالا پزشکی نه روح دارد نه جسم، فقط عنوانش مانده، همان چیزی که دارندگانش از آن استفاده می برند، حالا با تکرار هفته ای فجایع پزشکی سلامت شهروندانی به یغما می رود که هزینه ی مدرنیته ی الکن خاورمیانه ای را با سلول های بدن هایشان می دهند می میرند و می سوزند و بخیه کش می شوند تا مدرن شوند! غافل از اینکه این کوچه از دنیا آلزایمر گرفته و خوشبختی از یادش رفته است.
پرویز پرستویی یا (عبوس، هفته)
منازعاتی که میان پرستویی و افخمی طی هفته گذشته در گرفت از آن دست منازعات آبرومند است، به قول معروف ریشه دارد و اتفاقا باید برایش جایی باز کرد و بسط داد، آنچه که پرستویی و افخمی بر سر آن اختلاف نظر دارند امتداد همان دو نگاه معروف به هنر است؛ «هنر برای هنر» یا «هنر در خدمت ایده» اگر کانت معتقد بود؛ تنها چیزی زیباست که به درد هیچ کاری نخورد و چیز های زشت همگی دارای سود هستند، در مقابل دیدگاه هگل هم وجود داشت که هنر را واسطه ای برای بیان ایده می دانست از فرانسه ی قرن نوزده به ایران امروز که بیاییم داستان همان داستان است.
این که افخمی خودش گاها بیش از اندازه متعهد می شود و توی ذوق می زند ربطی به این ندارد که حرف هایش در این مجادله بیراه است، اتفاقا این بار او درست می گوید، شکل بازی پرستویی تخت شده و او مدت هاست در آژانس شیشه ای گیر کرده، باید کسی درب آژانس را باز کند و پرستویی را با مومیایی و مرد عوضی و جنس های متفاوتی از بازی هایش دوباره آشتی دهد، حیف است برای بازیگر توانمندی که نظیرش را هم کم داریم، اینگونه محصور یک کاراکتر شود و همیشه بغض داشته باشد، همیشه خیلی قوی به نظر بیاید و همیشه عبوس باشد، حیف است آقای پرستویی!
مهدی رحمتی یا (ستاره بازیکن، هفته)
در سینما اصطلاحی با عنوان «ستاره بازیگر» داریم که به بازیگرانی اطلاق می شوند که علاوه بر کیفیت فنی بالا می توانند تماشاچی هم به سالن بیاورند، آن ها بازیگرانی هستند که به تنهایی می توانند سرنوشت یک فیلم را عوض کنند، فیلم و فوتبال بی نهایت شبیه به هم هستند، در زمین چمن هم ستاره هایی هستند که می توانند به تنهایی سرنوشت یک بازی را عوض کنند، رحمتی متعلق به همان دسته ستاره بازیکن هاست. علاوه بر کیفیت فنی بالا توامان محبوبیت هم دارد و تعیین کننده است، ستارگی او نشات گرفته از کیفیت بازی اوست و ربطی به فعل و انفعالات سفارشی روی جلد ندارد، محبوبیت او در درون دروازه رقم می خورد جایی که قادر است یه تنهایی برای تیمش سه امتیاز بگیرد و فاتح باشد.
رحمتی این روزها در استقلال وزنه ی سنگینی است و همین شمشیر دو لبه می تواند آفت او باشد، شایعاتی که پیرامون تاثیر گذاری دروازه بان استقلال در تصمیمات مربی تیم وجود دارد می تواند آغاز یک سقوط باشد، بازیکن سالاری همیشه در فوتبال ایرانی قربانی گرفته و اصلا همین شکل رفتار بود که رحمتی را از تیم ملی و تیم ملی را از رحمتی محروم کرد، اگر کاپیتان استقلال به سلطنت در دروازه اش قانع باشد مطمئنا تا سال ها قلب آبی ها را فتح خواهد کرد.
من و شما یا (عقلانیت، هفته)
انتخاب شوندگان، انتخاب کنندگان و برگزار کنندگان سه ضلعی تاثیرگذار و تاثیر پذیر در هر فرایند رای گیری هستند، جمعه قرار است تمرین دموکراسی کنیم، دموکراسی پیش از هر چیزی مستلزم «عقلانیت» است، نمی شود خواست های ایده آلی داشت و پای صندوق رای رفت، باید به امکانی که داریم توجه کنیم؛ آنچه که می شود و از ما می آید، اگر برگزار کنندگان با برقراری نظم و شکوه در پی تثبیت وضعیت موجود هستند و اگر انتخاب شوندگان در پی تاثیر گذاری و هویت بخشی از دیدگاه خودشان به روند و سیستم هستند، ما انتخاب کنندگان هم می توانیم لذت تاثیر گذاری را بچشیم.
عدم شرکت در انتخابات اوج انفعال و بی تعهدی است و با هیچ برچسبی نمی توان شرکت نکردن در یک فرایند تاثیر گذار جمعی را موجه جلوه داد، حتی اگر آن برچسب اپوزیسیون باشد، اتفاقا اپوزیسیون بودن در چهارچوب معنا می گیرد، وقتی که فعل داشته باشیم و تاثیر بگذاریم آن وقت می توانیم ردای نارضایتی و نقد تن کنیم، توده ها غر می زنند و ناله می کنند و به سیاست با دیده ی احساس نگاه می کنند اما شهروندان در پی مشارکت با تمام وجود عقلانیت را به کار می گیرند و از حداقل ها و ممکن ها نهایت استفاده را می برند و با کمترین هزینه بیشترین منفعت را کسب می کنند، جای سیاست ورزی بی گمان در هر شرایطی نه در صف نانوایی و ایستگاه تاکسی است، بلکه در صندوق های رای است، رای من و شما در بدترین و سیاه ترین شرایط هم هزینه نادیده گرفتن مردم را بالا می برد.
هوشنگ ابتهاج یا (شاعر، هفته)
امروز هوشنگ ابتهاج 88 ساله می شود، وجود او غنیمت است، فرقی ندارد اینجا باشد یا در آلمان، اینکه او و امثال او باشند با آن پشتوانه عظیم با آن همه خاطرات تلخ و شیرین از روزگار با آبروی ادبیات و شعر فارسی غنیمت است، امروز روز تولد سایه است امروز کاری نداریم که توده ای بوده یا نبوده! چه بر کانون نویسندگان گذشته و یا اینکه او هنوز مست آرمان های سوسیالیتی اش است امروز باید واژه های استاد را مرور کنیم و از خاطرات مشترک حظ ببریم...
امشب به قصه دل من گوش می کنی فردا چو قصه مرا فراموش می کنی
یا
ای عشق همه بهانه از توست من خامشم این ترانه از توست
یا
تا تو با منی زمانه با من است بخت و کام جاودانه با من است
یا
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
و....سایه ی شما از سر شاعرانه های ما کم نشود.
باران کوثری یا (ممنوع می شوند و محبوب تر، هفته)
حذف نام باران کوثری از معرفی تلویزیونی «کوچه بی نام» از آن دست اقدامات عجیب و غریب مدیران تلویزیونی که به کرات در مورد چهره های مختلف از حوزه های گوناگون می شود، خیلی ها می نویسند مردم اعتراض می کنند و اما باز تکرار می شود گاهی گمان می کنم، این حذف شدن ها تعمدی است و در راستای ایجاد محبوبیت است، تلویزیونی ها ناگهان شبی و روزی تصمیم می گیرند چهره ای را حذف کنند و نمایش ندهند متعاقب آن کمتر از 12 ساعت بعد صفحات مجازی از تلگرام تا اینستاگرام و بعدتر روزنامه ها و سایت ها پر می شود از خبر حذف های خلق الساعه ، این داستان بارها تکرار شده و فکر می کنم باز هم تکرار می شود، در هر صورت چهره های مشهور این دیار می توانند از این امکان نهایت استفاده را ببرند کاری کنید مثلا موضع گیری سیاسی نا هماهنگ با صدا و سیما اتخاذ کنید بعد دیگر باقی اش را به تلویزیون بسپارید؛ در 12 ساعت محبوبیتی دو چندان پیدا می کنید.
حیوان آزار یا (سادیسم، هفته)
پنهان کردن خشونت تحریف واقعیت است پس کتک زدن حیوان توسط انسان امری است واقعی و چون واقعیت دارد باید با متر و معیار های دنیای واقعیت تحلیل شود به عبارت دیگر نباید به اتفاقاتی از این دست با دیدگاهی احساسات زده نگاه کرد. در این نوشته ی کوتاه به عامل خشونت نگاه می کنیم.
از دیدگاه شخصی و فردیت یک انسان، عامل خشونت میل به نیستی و مرگ دارد چون دست به تخریب می زند و در راستای عدم حرکت می کند و این بر خلاف حفظ زندگی و زایش است؛ فردی که خشونت می کند اتفاقا از تحقیر بیزار است و هنگامی که گمان می کند می تواند بدون سرکوب و تحقیر بر دیگری (تفاوتی ندارد انسان و حیوان و حتی یک درخت) برتری داشته باشد اعمال خشونت کند مرتکب پرخاش می شود، خشونت هیولایی است که در وجود هر کدام از ما نهادینه شده است و این دنیای مشترک ما با حیوانات است، اینکه ما به دنبال برتری پرخاشگرایانه بی دردسر هستیم، حیوانات هم دقیقا همین گونه اند و در مقابل موجود ضعیف تر قلدری می کنند.
اما اینکه چرا و چگونه فردی به این مرتبه از فرومایگی می رسد که مرتکب این سطح از خشونت می شود مجالی بسیار گسترده و همه جانبه تر می طلبد؛عوامل تاثیر گذار اعم از خانواده تا اجتماع و زمینه های بروز و تبلور خشونت در یک فرد و همچنین عوامل بازدارنده و کنترل کننده، همه ی این ها دخیل هستند بدون شک، اینکه فرد در کجا رشد می کند و فرزند چندم خانواده است، در چه جایگاه اجتماعی و اقتصادی سیر می کند؟ تا چه اندازه راه هایی برای تخلیه انرژی در زندگی اش جای داده و یا حتی اصلا فکرش به تخلیه انرژی قد داده؟ همه و همه تاثیر گذارند، برمی گردیم به پاراگراف اول خشونت واقعی است و تحریف ندارد و در ذات انسان ریشه دارد و البته که متاثر از عوامل گوناگون و متنوع است، پس لطفا به دنبال راهکارهای تک بعدی و ضربتی و سهل انگارانه نباشیم، هم ما مردم به عنوان افکار عمومی و هم تصمیم گیرندگانی که فرهنگ ساز و کنترل کننده اند.
نوزاد 45 روزه یا (تکرار نا مکرر، هفته)
آن چه که بر سر پزشکی در جوامعی نظیر جامعه ی ما آمده است، فاصله ی میان یک فضیلت تا یک حرفه ی پولساز است؛ مصداق ادبی اش اینکه در ادبیات کلاسیک ایرانی پرستار و پزشک مترادف با مرهم درد بوده اند و حالا مسکن شده اند، مرهم بار معنایی وسیعی دارد بیشتر واژه ای احساسی و رمانس است تا واژه ای کار کرد گرا و مصرفی، اما مسکن دقیقا کارکردگراست، مسکن کارش فقط تسکین درد است و هیچ بار عاطفی خاصی ندارد، فضیلت طب که در گذشته نوعی تفاخر اخلاقی با خود داشت امروز جایش را به افاده ی یزشک بودن داده است که تفاخر اخلاقی ندارد اما منفعت مادی قابل توجهی دارد و علاوه بر آن میل تحت توجه بودن افراد در اجتماع متکثر را ارضا می کند.
سیستماتیک شدن درمان در کنار کالایی شدن آن قداست پزشکی را در منگنه ای قرار داده که ضریب خطا را افزایش می دهد، روح فضیلت مدار اطبا را در گذر از سنت به مدرنیته گرفته ایم و جسم سیستماتیک درمان را بر آن غالب کرده ایم، آن هم سیستمی که پر از عیب و نقض است حالا پزشکی نه روح دارد نه جسم، فقط عنوانش مانده، همان چیزی که دارندگانش از آن استفاده می برند، حالا با تکرار هفته ای فجایع پزشکی سلامت شهروندانی به یغما می رود که هزینه ی مدرنیته ی الکن خاورمیانه ای را با سلول های بدن هایشان می دهند می میرند و می سوزند و بخیه کش می شوند تا مدرن شوند! غافل از اینکه این کوچه از دنیا آلزایمر گرفته و خوشبختی از یادش رفته است.
پرویز پرستویی یا (عبوس، هفته)
منازعاتی که میان پرستویی و افخمی طی هفته گذشته در گرفت از آن دست منازعات آبرومند است، به قول معروف ریشه دارد و اتفاقا باید برایش جایی باز کرد و بسط داد، آنچه که پرستویی و افخمی بر سر آن اختلاف نظر دارند امتداد همان دو نگاه معروف به هنر است؛ «هنر برای هنر» یا «هنر در خدمت ایده» اگر کانت معتقد بود؛ تنها چیزی زیباست که به درد هیچ کاری نخورد و چیز های زشت همگی دارای سود هستند، در مقابل دیدگاه هگل هم وجود داشت که هنر را واسطه ای برای بیان ایده می دانست از فرانسه ی قرن نوزده به ایران امروز که بیاییم داستان همان داستان است.
این که افخمی خودش گاها بیش از اندازه متعهد می شود و توی ذوق می زند ربطی به این ندارد که حرف هایش در این مجادله بیراه است، اتفاقا این بار او درست می گوید، شکل بازی پرستویی تخت شده و او مدت هاست در آژانس شیشه ای گیر کرده، باید کسی درب آژانس را باز کند و پرستویی را با مومیایی و مرد عوضی و جنس های متفاوتی از بازی هایش دوباره آشتی دهد، حیف است برای بازیگر توانمندی که نظیرش را هم کم داریم، اینگونه محصور یک کاراکتر شود و همیشه بغض داشته باشد، همیشه خیلی قوی به نظر بیاید و همیشه عبوس باشد، حیف است آقای پرستویی!
مهدی رحمتی یا (ستاره بازیکن، هفته)
در سینما اصطلاحی با عنوان «ستاره بازیگر» داریم که به بازیگرانی اطلاق می شوند که علاوه بر کیفیت فنی بالا می توانند تماشاچی هم به سالن بیاورند، آن ها بازیگرانی هستند که به تنهایی می توانند سرنوشت یک فیلم را عوض کنند، فیلم و فوتبال بی نهایت شبیه به هم هستند، در زمین چمن هم ستاره هایی هستند که می توانند به تنهایی سرنوشت یک بازی را عوض کنند، رحمتی متعلق به همان دسته ستاره بازیکن هاست. علاوه بر کیفیت فنی بالا توامان محبوبیت هم دارد و تعیین کننده است، ستارگی او نشات گرفته از کیفیت بازی اوست و ربطی به فعل و انفعالات سفارشی روی جلد ندارد، محبوبیت او در درون دروازه رقم می خورد جایی که قادر است یه تنهایی برای تیمش سه امتیاز بگیرد و فاتح باشد.
رحمتی این روزها در استقلال وزنه ی سنگینی است و همین شمشیر دو لبه می تواند آفت او باشد، شایعاتی که پیرامون تاثیر گذاری دروازه بان استقلال در تصمیمات مربی تیم وجود دارد می تواند آغاز یک سقوط باشد، بازیکن سالاری همیشه در فوتبال ایرانی قربانی گرفته و اصلا همین شکل رفتار بود که رحمتی را از تیم ملی و تیم ملی را از رحمتی محروم کرد، اگر کاپیتان استقلال به سلطنت در دروازه اش قانع باشد مطمئنا تا سال ها قلب آبی ها را فتح خواهد کرد.
من و شما یا (عقلانیت، هفته)
انتخاب شوندگان، انتخاب کنندگان و برگزار کنندگان سه ضلعی تاثیرگذار و تاثیر پذیر در هر فرایند رای گیری هستند، جمعه قرار است تمرین دموکراسی کنیم، دموکراسی پیش از هر چیزی مستلزم «عقلانیت» است، نمی شود خواست های ایده آلی داشت و پای صندوق رای رفت، باید به امکانی که داریم توجه کنیم؛ آنچه که می شود و از ما می آید، اگر برگزار کنندگان با برقراری نظم و شکوه در پی تثبیت وضعیت موجود هستند و اگر انتخاب شوندگان در پی تاثیر گذاری و هویت بخشی از دیدگاه خودشان به روند و سیستم هستند، ما انتخاب کنندگان هم می توانیم لذت تاثیر گذاری را بچشیم.
عدم شرکت در انتخابات اوج انفعال و بی تعهدی است و با هیچ برچسبی نمی توان شرکت نکردن در یک فرایند تاثیر گذار جمعی را موجه جلوه داد، حتی اگر آن برچسب اپوزیسیون باشد، اتفاقا اپوزیسیون بودن در چهارچوب معنا می گیرد، وقتی که فعل داشته باشیم و تاثیر بگذاریم آن وقت می توانیم ردای نارضایتی و نقد تن کنیم، توده ها غر می زنند و ناله می کنند و به سیاست با دیده ی احساس نگاه می کنند اما شهروندان در پی مشارکت با تمام وجود عقلانیت را به کار می گیرند و از حداقل ها و ممکن ها نهایت استفاده را می برند و با کمترین هزینه بیشترین منفعت را کسب می کنند، جای سیاست ورزی بی گمان در هر شرایطی نه در صف نانوایی و ایستگاه تاکسی است، بلکه در صندوق های رای است، رای من و شما در بدترین و سیاه ترین شرایط هم هزینه نادیده گرفتن مردم را بالا می برد.
هوشنگ ابتهاج یا (شاعر، هفته)
امروز هوشنگ ابتهاج 88 ساله می شود، وجود او غنیمت است، فرقی ندارد اینجا باشد یا در آلمان، اینکه او و امثال او باشند با آن پشتوانه عظیم با آن همه خاطرات تلخ و شیرین از روزگار با آبروی ادبیات و شعر فارسی غنیمت است، امروز روز تولد سایه است امروز کاری نداریم که توده ای بوده یا نبوده! چه بر کانون نویسندگان گذشته و یا اینکه او هنوز مست آرمان های سوسیالیتی اش است امروز باید واژه های استاد را مرور کنیم و از خاطرات مشترک حظ ببریم...
امشب به قصه دل من گوش می کنی فردا چو قصه مرا فراموش می کنی
یا
ای عشق همه بهانه از توست من خامشم این ترانه از توست
یا
تا تو با منی زمانه با من است بخت و کام جاودانه با من است
یا
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
و....سایه ی شما از سر شاعرانه های ما کم نشود.
باران کوثری یا (ممنوع می شوند و محبوب تر، هفته)
حذف نام باران کوثری از معرفی تلویزیونی «کوچه بی نام» از آن دست اقدامات عجیب و غریب مدیران تلویزیونی که به کرات در مورد چهره های مختلف از حوزه های گوناگون می شود، خیلی ها می نویسند مردم اعتراض می کنند و اما باز تکرار می شود گاهی گمان می کنم، این حذف شدن ها تعمدی است و در راستای ایجاد محبوبیت است، تلویزیونی ها ناگهان شبی و روزی تصمیم می گیرند چهره ای را حذف کنند و نمایش ندهند متعاقب آن کمتر از 12 ساعت بعد صفحات مجازی از تلگرام تا اینستاگرام و بعدتر روزنامه ها و سایت ها پر می شود از خبر حذف های خلق الساعه ، این داستان بارها تکرار شده و فکر می کنم باز هم تکرار می شود، در هر صورت چهره های مشهور این دیار می توانند از این امکان نهایت استفاده را ببرند کاری کنید مثلا موضع گیری سیاسی نا هماهنگ با صدا و سیما اتخاذ کنید بعد دیگر باقی اش را به تلویزیون بسپارید؛ در 12 ساعت محبوبیتی دو چندان پیدا می کنید.