کودکان


2 دقیقه پیش

با بطری نوشابه برای پسر کوچولو هواپیما بسازید

به جای خریدن اسباب بازی های گران قیمت ، می توانید با استفاده از ابزاری که در خانه در اختیار دارید اسباب بازی هایی با کمک فرزندان خود بسازید که هم در هزینه ها صرفه جویی می ...
2 دقیقه پیش

از رایحه درمانی نوزادان بیشتر بدانید

آیا شما می خواهید برای مراقبت از نوزاد خود، یک رویکرد جامع تری را انتخاب کنید؟ آیا شما به عنوان یک پدر و مادر به دنبال درمان های طبیعی برای بچه های کوچک خود هستید؟ آیا می ...

داستان: مینی در رستوران جغد مهربان



داستان,داستان های کودکانه,قصه های کودکانه,سرگرمی کودکان

 مینی، پسر کوچولوی خیال‌پرداز، یک روز مثل همیشه، روی تختش دراز کشیده بود و فکرهای جورواجور می‌کرد تا خوابش برد. در خواب، وارد جنگل سرسبزی شد که در آن، همه حیوانات، با هم دوست بودند و بازی می‌کردند.
 
برای مینی عجیب بود؛ چون او، همیشه فکر می‌کرد جنگل، جای خطرناکی است و هیچ‌وقت ندیده بود که حیوانات، با هم بازی کنند و حرف بزنند! در همین فکرها بود که یک شتر کوچولو به او نزدیک شد.
 
مینی خیلی تعجب کرد و از او پرسید:

"تو، این‌جا چی کار می‌کنی؟ مگه شترها، توی صحرا زندگی نمی‌کنن؟!"

شتر کوچولو خندید و گفت:
"درسته؛ ما توی صحرا زندگی می‌کنیم، اما این‌جا، جنگل رویاست و همه حیوانات می‌تونن به این‌جا بیان. ما، این‌جا، همه با هم، دوست هستیم و بازی می‌کنیم." مینی هم مشغول بازی شد.
 
پس از مدتی، حیوانات، از مینی و شتر کوچولو جدا شدند و رفتند خانه، اما مینی و شتر کوچولو، هنوز، از بازی کردن، خسته نشده بودند. وقتی همه رفتند، شتر کوچولو، به مینی پیشنهاد داد با هم، به رستوران آقای جغد بروند؛ چون بسیار مهربان و دست‌پخت‌اش، عالی است و همه حیوانات، برای غذا خوردن و گذراندن بعدازظهر، به آن‌جا می‌روند.

 مینی هم تصمیم گرفت به رستوران جغد مهربان برود و دست‌پخت او را امتحان کند.

 وقتی آن‌ها به رستوران جغد مهربان رسیدند، مینی از تعجب، دهانش باز ماند. دوستان مینی، همه، در رستوران نشسته بودند. وقتی دوستانش، او را دیدند، با خوشحالی صدایش کردند. دوستان مینی برایش تعریف کردند که چگونه، از طریق رویا، وارد جنگل شدند. جغد مهربان، آب‌میوه خوش‌مزه‌ای را برای مینی تازه‌وارد آورد که ناگهان، با صدای زنگ در، مینی از خواب پرید.

 فکر می‌کنی در رستوران حیوانات، چه غذاهایی را درست می‌کنند و می‌خورند؟

 منبع:niniban.com


ویدیو مرتبط :
جغد مهربان....!!!!

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

داستان زیبای قلب جغد پیر شکست



 

داستان کوتاه قلب جغد پیر شكست

 

جغدی روی كنگره های قدیمی دنیا نشسته بود.زندگی را تماشا میكرد.رفتن و ردپای آن را.و آدمهایی را می دید كه به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند.

 

جغد اما می دانست كه سنگ ها ترك می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شكنند و دیوارها خراب می شوند.

 

او بارها و بارها تاجهای شكسته، غرورهای تكه پاره شده را لابلای خاكروبه های كاخ دنیا دیده بود.

او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فكر می كرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز كمی بلرزد.

 

روزی كبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را كه شنید، گفت: بهتر است سكوت كنی و آواز نخوانی.


آدمها آوازت را دوست ندارند.


غمگین شان می كنی.


دوستت ندارند.


می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.

 

قلب جغد پیر شكست و دیگر آواز نخواند.


سكوت او آسمان را افسرده كرد.


آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان كنگره های خاكی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.

 

جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.

 

خدا گفت: آوازهای تو بوی دل كندن می دهد و آدمها عاشق دل بستن اند.


دل بستن به هر چیز كوچك و هر چیز بزرگ.


تو مرغ تماشا و اندیشه ای! و آن كه می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد.


دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین كار دنیاست.


اما تو بخوان و همیشه بخوان كه آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ.

 

جغد به خاطر خدا باز هم بر كنگره های دنیا می خواند و آنكس كه می فهمد، می داند آواز او پیغام است.

 

منبع:bazkhord.sepehrblog.ir