سرگرمی


2 دقیقه پیش

تصاویری که شما را به فکر فرو می‌برد (34)

یک عکس، یک طرح یا یک نقاشی؛ بعضاً چنان تاثیری روی بیننده دارد که شنیدن ساعت ها نصیحت و یا دیدن ده ها فیلم نمی‌تواند داشته باشد. هنرمندانی که به ساده ترین روش ها در طول تاریخ ...
2 دقیقه پیش

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه

دیدنی های امروز؛ سه شنبه 18 خرداد ماه وبسایت عصرایران: نماز تراویح مسلمانان اندونزی در نخستین شب آغاز ماه رمضان – آچهمعترضان عوارض زیست محیطی یک پروژه انتقال آب در کاتالونیا ...

داستان زیبای قلب جغد پیر شکست



 

داستان کوتاه قلب جغد پیر شكست

 

جغدی روی كنگره های قدیمی دنیا نشسته بود.زندگی را تماشا میكرد.رفتن و ردپای آن را.و آدمهایی را می دید كه به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند.

 

جغد اما می دانست كه سنگ ها ترك می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شكنند و دیوارها خراب می شوند.

 

او بارها و بارها تاجهای شكسته، غرورهای تكه پاره شده را لابلای خاكروبه های كاخ دنیا دیده بود.

او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فكر می كرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز كمی بلرزد.

 

روزی كبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را كه شنید، گفت: بهتر است سكوت كنی و آواز نخوانی.


آدمها آوازت را دوست ندارند.


غمگین شان می كنی.


دوستت ندارند.


می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.

 

قلب جغد پیر شكست و دیگر آواز نخواند.


سكوت او آسمان را افسرده كرد.


آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان كنگره های خاكی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.

 

جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.

 

خدا گفت: آوازهای تو بوی دل كندن می دهد و آدمها عاشق دل بستن اند.


دل بستن به هر چیز كوچك و هر چیز بزرگ.


تو مرغ تماشا و اندیشه ای! و آن كه می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد.


دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین كار دنیاست.


اما تو بخوان و همیشه بخوان كه آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ.

 

جغد به خاطر خدا باز هم بر كنگره های دنیا می خواند و آنكس كه می فهمد، می داند آواز او پیغام است.

 

منبع:bazkhord.sepehrblog.ir


ویدیو مرتبط :
فک کنم جغد باشه.حالامامیگیم جغد:جغد سخنگو

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

داستان زیبای نجار پیر



 

داستان نجار پیر

 

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد . یک روز او با صاحب کارخود موضوع را درمیان گذاشت .

 

پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت وبرای یدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند .

 

صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد .

 

سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد ، از او خواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد .*

 

*نجار در حالت **رودربایستی ، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود. پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود . برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی ، به ساختن خانه مشغول شد وبه زودی و به خاطر رسیدن به استراحت ، کار را تمام کرد .

 

او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد . صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد .

 

زمان تحویل کلید ، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!

 

نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد .در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد . یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد .

 

این داستان ماست . ما زندگیمان را میسازیم . هر روز میگذرد . گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم ، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم . اگر چنین تصوری داشته باشید ، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم . فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم ، ممکن نیست .

 

شما نجار زندگی خود هستید و روزها ، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود . یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود .

 

مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید.

 

منبع:mstory.mihanblog