مذهبی


2 دقیقه پیش

دعای مشلول همراه ترجمه

دعای مشلول همراه ترجمه   موسوم به دعاى «الشاب المأخوذ بذنبه» [یعنى: جوانى كه به سبب گناهش گرفتار عذاب حق شده] این دعا از كتابهاى كفعمى و«مهج الدعوات» نقل شده، و دعایى ...
2 دقیقه پیش

رمزی برای استجابت دعا

یکی از این دعاهای ارزشمند، مناجات شریف شعبانیه است   بر اساس منابع روایی برترین و محبوب ترین کارها نزد خداوند متعال در بین بندگان خویش، دعا کردن معرفی شده است، از طرفی ...

روز ششم محرم : قاسم بن الحسن (ع)



قاسم بن الحسن,شهادت قاسم بن الحسن,,روز شهادت قاسم بن الحسن

1. در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد نامه‏ای برای عمر بن سعد فرستاد كه: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز كرده‏ام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را برای من می‏فرستند.


2. در این روز "حبیب بن مظاهر اسدی" به امام حسین علیه‏السلام عرض كرد: یابن رسول اللّه‏! در این نزدیكی طائفه‏ای از بنی اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.


امام علیه‏السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده‏ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می‏كنم، او یارانی دارد كه هر یك از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشكری انبوه محاصره كرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت می‏نمایم... .


در این هنگام مردی از بنی‏اسد كه او را "عبداللّه‏ بن بشیر" می‏نامیدند برخاست و گفت: من اولین كسی هستم كه این دعوت را اجابت می‏كنم و سپس رجزی حماسی خواند:


قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواكلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ كَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ


"حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی كه آماده پیكار شوند و هنگامی كه سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، ـ كه من [رزمنده‏ای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه‏ام."


سپس مردان قبیله كه تعدادشان به 90 نفر می‏رسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه‏السلام حركت كردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یكدیگر درگیر شدند، در حالی كه فاصله چندانی با امام حسین علیه‏السلام نداشتند. هنگامی كه یاران بنی‏اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریكی شب پراكنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.


حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیه‏السلام آمد و جریان را بازگو كرد. امام علیه‏السلام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه‏ِ"14

شهادت قاسم بن الحسن بن علی (ع)
سهیل سر زده گفتی مگر ز سمت یمن
رخ چو ماه تمام و قدی چو سرو چمن
نمود در بر خود پیرهن به شكل كفن
ز برج خیمه برآمد چو قاسم بن حسن
ز خیمگاه به میدان كین روان گردید
گرفت تیغ عدو سوز را به كف چون هلال


قاسم بن الحسین علیه السلام به عزم جهاد قدم به سوی معركه نهاد، چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام نظرش بر فرزند برادر افتاد كه جان گرامی بر كف دست نهاده آهنگ میدان كرده، بی‌توانی پیش شد و دست به گردن قاسم درآورد و او را در بر كشید و هر دو تن چندان بگریستند كه در روایت وارد شده حَتّی غٌشِی عَلَیْهِما، پس قاسم گریست و دست و پای عم خود را چندان بوسید تا اذن حاصل نمود، پس جناب قاسم علیه السلام به میدان آمد در حالی كه اشكش به صورت جاری بود و می‌فرمود:


سِبْطِ النَّبِیّ الْمُصْطَفی الْمُؤْتَمِن
بَیْنَ اُناسٍ لاسُقُوا صَوْبَ المَزنِ
اِنْ تَنْكرُوٌنی فَانَا اْبنُ الْحَسَنِ
هذا حُسَیْنٌ كَالْاَسیرالْمُرْتَهَن


پس كارزار سختی نمود و به آن صغر سن و خردسالی سی و پنج تن را به درك فرستاد. حمید بن مسلم گفته كه من در میان لشكر عمر سعد بودم پسری دیدم كه به میدان آمده گویا صورتش پاره ماه است و پیراهن و ازاری در برداشت و نعلینی در پا داشت كه بند یكی از آنها گیسخته شده بود و من فراموش نمی‌كنم كه بند نعلین چپش بود، عمرو بن سعد ازدی گفت: به خدا سوگند كه من بر این پسر حمله می‌كنم و او را به قتل می‌رسانم، گفتم سبحان الله این چه اراده است كه نموده‌ای؟ این جماعت كه دور او را احاطه كرده‌اند از برای كفایت امر او بس است دیگر ترا چه لازم است كه خود را در خون او شریك كنی؟ گفت به خدا قسم كه از این اندیشه برنگردم، پس اسب برانگیخت و رو برنگردانید تا آنگاه كه شمشیری بر فرق آن مظلوم زد و سر او شكافت پس قاسم به صورت بر روی زمین افتاد و فریاد برداشت كه یا عماه چون صدای قاسم به گوش حضرت امام حسین علیه السلام رسید تعجیل كرد مانند عقابی كه از بلندی به زیر آمد صفها را شكافت و مانند شیر غضبناك حمله بر لشكر كرد تا به عمرو (لعین) قاتل جناب قاسم رسید، پس تیغی حواله آن ملعون نمود، عمرو دست خود را پیش داد حضرت دست او را از مرفق جدا كرد پس آن ملعون صیحه عظیمی زد. لشكر كوفه جنبش كردند و حمله آوردند تا مگر عمرو را از چنگ امام علیه السلام بربایند همینكه هجوم آوردند بدن او پامال سم ستوران گشت و كشته شد. پس چون گرد و غبار معركه فرو نشست دیدند امام علیه السلام بالای سر قاسم است و آن جوان در حال جان كندنست و پای به زمین می‌ساید و عزم پرواز به اعلی علیین دارد و حضرت می‌فرماید سوگند با خدای كه دشوار است بر عم تو كه او را بخوانی و اجابت نتواند و اگر اجابت كند اعانت نتواند و اگر اعانت كند ترا سودی نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتی كه ترا كشتند. هذا یَوْم وَاللهِ كَثُرَواتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ.


آنگاه قاسم را از خاك برداشت و در بر كشید و سینه او را به سینه خود چسبانید و به سوی سراپرده روان گشت در حالی كه پاهای قاسم در زمین كشیده می‌شد. پس او را برد در نزد پسرش علی بن الحسین علیه السلام در میان كشتگان اهلبیت خود جای داد، آنگاه گفت بارالها تو آگاهی كه این جماعت مار ا دعوت كردند كه یاری ما كنند اكنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما یار شدند، ای داور دادخواه این جماعت را نابود ساز و ایشان را هلاك كن و پراكنده گردان و یكتن از ایشان را باقی مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ایشان مگردان.


آنگاه فرمود ای عموزادگان من صبر نمائید ای اهلبیت من شكیبائی كنید و بدانید بعد از این روزخواری و خذلان هرگز نخواهید دید.


مخفی نماند كه قصه دامادی جناب قاسم علیه السلام در كربلا و تزویج او فاطه بنت الحسین (ع) را صحت ندارد چه آنكه در كتب معتبره به نظر نرسیده و به علاوه آنكه حضرت امام حسین علیه السلام را دو دختر بوده چنانكه در كتب معتبره ذكر شده، یكی سكینه كه شیخ طبرسی فرمود: سیدالشهداء علیه السلام او را تزویج عبدالله كرده بود و پیش از آنكه زفاف حاصل شود عبدالله شهید گردید. و دیگر فاطمه كه زوجه حسن مثنی بوده كه در كربلا حاضر بود چنانكه در احوال امام حسین علیه السلام به آن اشاره شده، و اگر استناداً به اخبار غیر معتبره گفته شود كه جناب امام حسین علیه السلام را فاطمه دیگر بوده گوئیم كه او فاطمه صغری است و در مدینه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن علیهماالسلام بست و الله تعالی العالم.


شیخ اجل محدث متتبع ماهر ثقه الاسلام آقای حاج میرزا حسین نوری نور الله مرقده در كتاب لؤلؤ و مرجان فرموده و به مقتضای تمام كتب معتمده سالفه مولفه در فن حدیث و انساب و سیر نتوان برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام دختر قابل تزویج بی‌شوهری پیدا كرد كه این قضیه قطع نظر از صحت و قسم آن به حسب نقل و قوعش ممكن باشد. اما قصه زبیده و شهربانو و قاسم ثانی در خاك ری و اطراف آن كه در السنه عوام دائر شده، پس از آن خیالات واهیه است كه باید در پشت كتاب رموز حمزه و سایر كتابهای معجوله نوشت، و شواهد كذب بودن آن بسیار است، و تمام علمای انساب متفقند كه قاسم بن الحسن (ع) عقب ندارد انتهی كلامع رفع مقامه.


بعضی از ارباب مقاتل گفته‌اند كه بعد از شهادت جناب قاسم علیه السلام بیرون شد به سوی میدان عبدالله بن الحسن علیه السلام و رجز خواند:


ضْرغامُ اجامٍ وَ لَیْثٌ قَسْوَرَه
اَكیلُكُمْ بِالسًّیْفِ كَیْلَ السَّنْدَرَهِ
اِنْ تُنْكِرُونی فَانَا ابْنُ حَیْدَرَه
عَلَی الاَعادی مِثْلَ ریحٍ صَرْصَرَهٍ


و حمله كرد و چهارده تن را به خاك هلاك افكند، پس هانی بن ثبیت خضرمی بر وی تاخت و او را مقتول ساخت پس صورتش سیاه گشت. و ابوالفرج گفته كه حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام فرموده كه حرمله بن كاهل اسدی او را به قتل رسانید.


مؤلف گوید: كه مقتل عبدالله را در ضمن مقتل جناب امام حسین علیه السلام ایراد خواهیم كرد انشاء‌الله تعالی.


و ابوبكر بن الحسن (ع) كه مادرش ام ولد بوده و با جناب قاسم علیه السلام برادر پدر مادری بود، عبدالله بن عقبه غنوی او را به قتل رسانید. و از حضرت باقر علیه السلام مرویست كه عقیه غنوی او را شهید كرد،‌ و سلیمان بن قته اشاره به او نمود در این شعر:


وَ فی اَسَدٍ اُخْری تُعَدُّو تُذْكَرُ
وَ عِنْدَ غَنِیّ قَطْرَه مِنْ دِمائِنا


منبع: کتاب منتهی الامال اثر حاج شیخ عبّاس قمی
rasekhoon.net


ویدیو مرتبط :
تعزیه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام قسمت ششم

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

به میدان رفتن حضرت قاسم بن الحسن(ع)



حضرت قاسم,شهادت حضرت قاسم,حضرت قاسم بن الحسن

 

در آن شب،بعد از آن اتمام حجت‏ها وقتى كه همه یكجا و صریحا اعلام وفادارى كردند و گفتند:ما هرگز از تو جدا نخواهیم شد،یكدفعه صحنه عوض شد.امام علیه السلام فرمود:حالا كه این طور است،بدانید كه ما كشته خواهیم شد.همه گفتند:الحمد لله،خدا را شكر مى‏كنیم براى چنین توفیقى كه به ما عنایت كرد،این براى ما مژده است، شادمانى است.

طفلى در گوشه‏اى از مجلس نشسته بود كه سیزده سال بیشتر نداشت.این طفل پیش خودش شك كرد كه آیا این كشته شدن شامل من هم مى‏شود یا نه؟از طرفى حضرت فرمود:تمام شما كه در اینجا هستید،ولى ممكن است من چون كودك و نا بالغ هستم مقصود نباشم.رو كرد به ابا عبد الله و گفت:«یا عماه!»عمو جان!«و انا فى من یقتل؟ »آیا من جزء كشته شدگان فردا خواهم بود؟

نوشته ‏اند ابا عبد الله در اینجا رقت كرد و به این طفل-كه جناب قاسم بن الحسن است-جوابى نداد.از او سؤالى كرد،فرمود: پسر برادر!تو اول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم.اول بگو: «كیف الموت عندك؟»مردن پیش تو چگونه است،چه طعم و مزه‏ اى دارد؟عرض كرد:«یا عماه احلى من العسل‏»از عسل براى من شیرین‏تر است،تو اگر بگویى كه من فردا شهید مى‏شوم،مژده‏اى به من داده‏اى.فرمود:بله فرزند برادر،«اما بعد ان تبلو ببلاء عظیم‏»ولى بعد از آنكه به درد سختى مبتلا خواهى شد،بعد از یك ابتلاى بسیار بسیار سخت.گفت:خدا را شكر،الحمد لله كه چنین حادثه‏اى رخ مى‏ دهد.

حالا شما ببینید با توجه به این سخن ابا عبد الله،فردا چه صحنه طبیعى عجیبى به وجود مى‏آید.بعد از شهادت جناب على اكبر،همین طفل سیزده ساله مى‏آید خدمت ابا عبد الله در حالى كه چون اندامش كوچك است و نابالغ و بچه است،اسلحه‏اى به تنش راست نمى‏آید.زره‏ها را براى مردان بزرگ ساخته‏اند نه براى بچه‏هاى كوچك.كلاه خودها براى سر افراد بزرگ مناسب است نه براى سر بچه كوچك.عرض كرد:عمو جان!نوبت من است،اجازه بدهید به میدان بروم.(در روز عاشورا هیچ كس بدون اجازه ابا عبد الله به میدان نمى‏رفت.هر كس وقتى مى‏آمد،اول سلامى عرض مى‏كرد: السلام علیك یا ابا عبد الله،به من اجازه بدهید.)

ابا عبد الله به این زودیها به او اجازه نداد.او شروع كرد به گریه كردن.قاسم و عمو در آغوش هم شروع كردند به گریه كردن.نوشته‏اند: «فجعل یقبل یدیه و رجلیه‏» (1) یعنى قاسم شروع كرد دستها و پاهاى ابا عبد الله را بوسیدن.آیا این[صحنه]براى این نبوده كه تاریخ بهتر قضاوت كند؟او اصرار مى‏كند و ابا عبد الله انكار.ابا عبد الله مى‏خواهد به قاسم اجازه بدهد و بگوید اگر مى‏خواهى بروى برو،اما با لفظ به او اجازه نداد،بلكه یكدفعه دستها را گشود و گفت: بیا فرزند برادر،مى‏خواهم با تو خداحافظى كنم.قاسم دست‏به گردن ابا عبد الله انداخت و ابا عبد الله دست‏به گردن جناب قاسم.نوشته‏اند این عمو و برادر زاده آنقدر در این صحنه گریه كردند-اصحاب و اهل بیت ابا عبد الله ناظر این صحنه جانگداز بودند-كه هر دو بى حال و از یكدیگر جدا شدند.

این طفل فورا سوار بر اسب خودش شد.راوى كه در لشكر عمر سعد بود مى‏گوید:یكمرتبه ما بچه‏اى را دیدیم كه سوار اسب شده و به سر خودش به جاى كلاه خود یك عمامه بسته است و به پایش هم چكمه‏اى نیست،كفش معمولى است و بند یك كفشش هم باز بود و یادم نمى‏رود كه پاى چپش بود،و تعبیرش این است:«كانه فلقة القمر» (2) گویى این بچه پاره‏اى از ماه بود،اینقدر زیبا بود.همان راوى مى‏گوید:قاسم كه داشت مى‏آمد،هنوز دانه‏هاى اشكش مى‏ریخت.رسم بر این بود كه افراد خودشان را معرفى مى‏كردند كه من كى هستم.همه متحیرند كه این بچه كیست؟ همین كه مقابل مردم ایستاد،فریادش بلند شد:

ان تنكرونى فانا ابن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن

مردم!اگر مرا نمى‏شناسید،من پسر حسن بن على بن ابیطالبم.

هذا الحسین كالاسیر المرتهن بین اناس لا سقوا صوب المزن (3)

این مردى كه اینجا مى‏بینید و گرفتار شماست،عموى من حسین بن على بن ابیطالب است.

جناب قاسم به میدان مى‏رود.ابا عبد الله اسب خودشان را حاضر كرده و[افسار آن را]به دست گرفته‏اند و گویى منتظر فرصتى هستند كه وظیفه خودشان را انجام بدهند. من نمى‏دانم دیگر قلب ابا عبد الله در آن وقت چه حالى داشت.منتظر است،منتظر صداى قاسم كه ناگهان فریاد«یا عماه‏»قاسم بلند شد.راوى مى‏گوید:ما نفهمیدیم كه حسین با چه سرعتى سوار اسب شد و اسب را تاخت كرد.تعبیر او این است كه مانند یك باز شكارى خودش را به صحنه جنگ رساند.نوشته‏اند بعد از آنكه جناب قاسم از روى اسب به زمین افتاده بود در حدود دویست نفر دور بدن او بودند و یك نفر مى‏خواست‏سر قاسم را از بدن جدا كند ولى هنگامى كه دیدند ابا عبد الله آمد،همه فرار كردند و همان كسى كه به قصد قتل قاسم آمده بود،زیر دست و پاى اسبان پایمال شد.از بس كه ترسیدند،رفیق خودشان را زیر سم اسبهاى خودشان پایمال كردند.جمعیت زیاد،اسبها حركت كرده‏اند، چشم چشم را نمى‏بیند.به قول فردوسى:

ز سم ستوران در آن پهن دشت زمین شد شش و آسمان گشت هشت

هیچ كس نمى‏داند كه قضیه از چه قرار است.«و انجلت الغبرة‏» (4) همینكه غبارها نشست، حسین را دیدند كه سر قاسم را به دامن گرفته است.(من این را فراموش نمى‏كنم،خدا رحمت كند مرحوم اشراقى واعظ معروف قم را،گفت:یك بار من در حضور مرحوم آیت الله حائرى این روضه را-كه متن تاریخ است،عین مقتل است و یك كلمه كم و زیاد در آن نیست-خواندم.به قدرى مرحوم حاج شیخ گریه كرد كه بى تاب شد.بعد به من گفت:فلانى! خواهش مى‏كنم بعد از این در هر مجلسى كه من هستم این قسمت را نخوان كه من تاب شنیدنش را ندارم).در حالى كه جناب قاسم آخرین لحظاتش را طى مى‏كند و از شدت درد پاهایش را به زمین مى‏كوبد(و الغلام یفحص برجلیه) (5) شنیدند كه ابا عبد الله چنین مى‏گوید:«یعز و الله على عمك ان تدعوه فلا ینفعك صوته‏» (6) پسر برادرم!چقدر بر من ناگوار است كه تو فریاد كنى یا عماه،ولى عموى تو نتواند به تو پاسخ درستى بدهد، چقدر بر من ناگوار است كه به بالین تو برسم اما نتوانم كارى براى تو انجام بدهم.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.

پى‏نوشت‏ها:
1) این عبارت در مقاتل به این صورت است:«فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه حتى اذن له‏»(بحار الانوار،ج 45/ص 34).
2) مناقب ابن شهر آشوب،ج 4/ص‏106.
3) بحار الانوار ج 45/ص 34.
4) همان،ص 35.
5 و 6) مقتل الحسین مقرم،ص 332.