مذهبی
2 دقیقه پیش | دعای مشلول همراه ترجمهدعای مشلول همراه ترجمه موسوم به دعاى «الشاب المأخوذ بذنبه» [یعنى: جوانى كه به سبب گناهش گرفتار عذاب حق شده] این دعا از كتابهاى كفعمى و«مهج الدعوات» نقل شده، و دعایى ... |
2 دقیقه پیش | رمزی برای استجابت دعایکی از این دعاهای ارزشمند، مناجات شریف شعبانیه است بر اساس منابع روایی برترین و محبوب ترین کارها نزد خداوند متعال در بین بندگان خویش، دعا کردن معرفی شده است، از طرفی ... |
به میدان رفتن حضرت قاسم بن الحسن(ع)
در آن شب،بعد از آن اتمام حجتها وقتى كه همه یكجا و صریحا اعلام وفادارى كردند و گفتند:ما هرگز از تو جدا نخواهیم شد،یكدفعه صحنه عوض شد.امام علیه السلام فرمود:حالا كه این طور است،بدانید كه ما كشته خواهیم شد.همه گفتند:الحمد لله،خدا را شكر مىكنیم براى چنین توفیقى كه به ما عنایت كرد،این براى ما مژده است، شادمانى است.
طفلى در گوشهاى از مجلس نشسته بود كه سیزده سال بیشتر نداشت.این طفل پیش خودش شك كرد كه آیا این كشته شدن شامل من هم مىشود یا نه؟از طرفى حضرت فرمود:تمام شما كه در اینجا هستید،ولى ممكن است من چون كودك و نا بالغ هستم مقصود نباشم.رو كرد به ابا عبد الله و گفت:«یا عماه!»عمو جان!«و انا فى من یقتل؟ »آیا من جزء كشته شدگان فردا خواهم بود؟
نوشته اند ابا عبد الله در اینجا رقت كرد و به این طفل-كه جناب قاسم بن الحسن است-جوابى نداد.از او سؤالى كرد،فرمود: پسر برادر!تو اول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم.اول بگو: «كیف الموت عندك؟»مردن پیش تو چگونه است،چه طعم و مزه
اى دارد؟عرض كرد:«یا عماه احلى من العسل»از عسل براى من شیرینتر است،تو اگر بگویى كه من فردا شهید مىشوم،مژدهاى به من دادهاى.فرمود:بله فرزند برادر،«اما بعد ان تبلو ببلاء عظیم»ولى بعد از آنكه به درد سختى مبتلا خواهى شد،بعد از یك ابتلاى بسیار بسیار سخت.گفت:خدا را شكر،الحمد لله كه چنین حادثهاى رخ مى
دهد.
حالا شما ببینید با توجه به این سخن ابا عبد الله،فردا چه صحنه طبیعى عجیبى به وجود مىآید.بعد از شهادت جناب على اكبر،همین طفل سیزده ساله مىآید خدمت ابا عبد الله در حالى كه چون اندامش كوچك است و نابالغ و بچه است،اسلحهاى به تنش راست نمىآید.زرهها را براى مردان بزرگ ساختهاند نه
براى بچههاى كوچك.كلاه خودها براى سر افراد بزرگ مناسب است نه براى سر بچه كوچك.عرض كرد:عمو جان!نوبت من است،اجازه بدهید به میدان بروم.(در روز عاشورا هیچ كس بدون اجازه ابا عبد الله به میدان نمىرفت.هر كس وقتى مىآمد،اول سلامى عرض مىكرد: السلام علیك یا ابا عبد الله،به من اجازه بدهید.)
ابا عبد الله به این زودیها به او اجازه نداد.او شروع كرد به گریه كردن.قاسم و عمو در آغوش هم شروع كردند به گریه كردن.نوشتهاند: «فجعل یقبل یدیه و رجلیه» (1) یعنى قاسم شروع كرد دستها و پاهاى ابا عبد الله را بوسیدن.آیا این[صحنه]براى این نبوده
كه تاریخ بهتر قضاوت كند؟او اصرار مىكند و ابا عبد الله انكار.ابا عبد الله مىخواهد به قاسم اجازه بدهد و بگوید اگر مىخواهى بروى برو،اما با لفظ به او اجازه نداد،بلكه یكدفعه دستها را گشود و گفت: بیا فرزند برادر،مىخواهم با تو خداحافظى كنم.قاسم دستبه گردن ابا عبد الله انداخت و ابا عبد الله دستبه گردن جناب قاسم.نوشتهاند این
عمو و برادر زاده آنقدر در این صحنه گریه كردند-اصحاب و اهل بیت ابا عبد الله ناظر این صحنه جانگداز بودند-كه هر دو بى حال و از یكدیگر جدا شدند.
این طفل فورا سوار بر اسب خودش شد.راوى كه در لشكر عمر سعد بود مىگوید:یكمرتبه ما بچهاى را دیدیم كه سوار اسب شده و به سر خودش به جاى كلاه
خود یك عمامه بسته است و به پایش هم چكمهاى نیست،كفش معمولى است و بند یك كفشش هم باز بود و یادم نمىرود كه پاى چپش بود،و تعبیرش این است:«كانه فلقة القمر» (2) گویى این بچه پارهاى از ماه بود،اینقدر زیبا بود.همان راوى مىگوید:قاسم كه داشت مىآمد،هنوز دانههاى اشكش مىریخت.رسم بر این بود كه افراد خودشان
را معرفى مىكردند كه من كى هستم.همه متحیرند كه این بچه كیست؟ همین كه مقابل مردم ایستاد،فریادش بلند شد:
ان تنكرونى فانا ابن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن
مردم!اگر مرا نمىشناسید،من پسر حسن بن على بن ابیطالبم.
هذا الحسین كالاسیر
المرتهن بین اناس لا سقوا صوب المزن (3)
این مردى كه اینجا مىبینید و گرفتار شماست،عموى من حسین بن على بن ابیطالب است.
جناب قاسم به میدان مىرود.ابا عبد الله اسب خودشان را حاضر كرده و[افسار آن را]به دست گرفتهاند و گویى منتظر فرصتى هستند كه وظیفه
خودشان را انجام بدهند. من نمىدانم دیگر قلب ابا عبد الله در آن وقت چه حالى داشت.منتظر است،منتظر صداى قاسم كه ناگهان فریاد«یا عماه»قاسم بلند شد.راوى مىگوید:ما نفهمیدیم كه حسین با چه سرعتى سوار اسب شد و اسب را تاخت كرد.تعبیر او این است كه مانند یك باز شكارى خودش را به صحنه جنگ رساند.نوشتهاند بعد از آنكه
جناب قاسم از روى اسب به زمین افتاده بود در حدود دویست نفر دور بدن او بودند و یك نفر مىخواستسر قاسم را از بدن جدا كند ولى هنگامى كه دیدند ابا عبد الله آمد،همه فرار كردند و همان كسى كه به قصد قتل قاسم آمده بود،زیر دست و پاى اسبان پایمال شد.از بس كه ترسیدند،رفیق خودشان را زیر سم اسبهاى خودشان پایمال
كردند.جمعیت زیاد،اسبها حركت كردهاند، چشم چشم را نمىبیند.به قول فردوسى:
ز سم ستوران در آن پهن دشت زمین شد شش و آسمان گشت هشت
هیچ كس نمىداند كه قضیه از چه قرار است.«و انجلت الغبرة» (4) همینكه غبارها نشست، حسین را دیدند كه سر قاسم را به دامن
گرفته است.(من این را فراموش نمىكنم،خدا رحمت كند مرحوم اشراقى واعظ معروف قم را،گفت:یك بار من در حضور مرحوم آیت الله حائرى این روضه را-كه متن تاریخ است،عین مقتل است و یك كلمه كم و زیاد در آن نیست-خواندم.به قدرى مرحوم حاج شیخ گریه كرد كه بى تاب شد.بعد به من گفت:فلانى! خواهش مىكنم بعد از این در
هر مجلسى كه من هستم این قسمت را نخوان كه من تاب شنیدنش را ندارم).در حالى كه جناب قاسم آخرین لحظاتش را طى مىكند و از شدت درد پاهایش را به زمین مىكوبد(و الغلام یفحص برجلیه) (5) شنیدند كه ابا عبد الله چنین مىگوید:«یعز و الله على عمك ان تدعوه فلا ینفعك صوته» (6) پسر برادرم!چقدر بر من ناگوار است كه
تو فریاد كنى یا عماه،ولى عموى تو نتواند به تو پاسخ درستى بدهد، چقدر بر من ناگوار است كه به بالین تو برسم اما نتوانم كارى براى تو انجام بدهم.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.
پىنوشتها:
1) این عبارت در مقاتل به این صورت است:«فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه حتى اذن
له»(بحار الانوار،ج 45/ص 34).
2) مناقب ابن شهر آشوب،ج 4/ص106.
3) بحار الانوار ج 45/ص 34.
4) همان،ص 35.
5 و 6) مقتل الحسین مقرم،ص 332.
ویدیو مرتبط :
جشن میلاد حضرت قاسم بن الحسن
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام
شعر شهادت حضرت قاسم (ع)
مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی
مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی
زهرا شدی،علی شدی ومصطفی شدی
وقتی عسل ز لعل لبت بوسه ای گرفت
تنها سواره ی حسن مجتبی شدی
از بس عزیز هستی واز بس که محشری
ابین قنوت زینب کبری دعا شدی
دل ها شکست و غصّه حرم را فرا گرفت
وقتی که از کنار عمویت جدا شدی
بند رکاب حسرت پای تو را کشید
تا راهی میانه ی دشت بلا شدی
دانه به دانه موی عمویت سفید شد
وقتی زمین فتادی و وقتی که تا شدی
در بین معرکه چقدَر نیزه خوردی و
پرپر شدی خلاصه شدی نخ نما شدی
یک نیزه دار جسم تو را بر زمین زد و
بر زیر نعل کشته ی بی انتها شدی
تشییع پیکرت چقدر دردسر شد و
آخر میان تکّه حصیری تو جا شدی
آن خاطرات کوچه دوباره مرور شد
وقتی به زیر پای عدو جابه جا شدی
منبع:ghasemiyoon.ir