سبک زندگی


2 دقیقه پیش

شناخت بهترین آتلیه کودک و بارداری

بچه ها به سرعت بزرگ می‌شوند، زودتر از چیزی که فکرش را می‌کنید یا انتظارش را دارید. زمانی توانایی راه رفتن یا حرف زدن ندارند ولی اندک زمانی بعد آنها را در حال دویدن و مکالمه ...
2 دقیقه پیش

فیلم: تزیین اتاق کودک با گل‌های مقوایی

همین الان یک نگاهی به اتاق کودکتان بیندازید. آیا دلتان نمی خواهد چیزی به آن اضافه کنید؟ وقتی پولش را ندارید، پس باید از خلاقیتتان کمک بگیرید. در این ویدئو گل هایی مقوایی ...

کِوین و مایک؛ از استنفورد تا اینستاگرام


دو موسس اینستاگرام حدودا ۳۰ ساله بودند که پیشنهاد خریدی از فیسبوک دریافت کردند. با انجام شدن این خرید و پولی که نصیب‌شان شد در همان سن کم به ثروت زیادی رسیدند.

مجله دیجی کالا - علیرضا برادران: دو موسس اینستاگرام حدودا ۳۰ ساله بودند که پیشنهاد خریدی از فیسبوک دریافت کردند. با انجام شدن این خرید و پولی که نصیب‌شان شد در همان سن کم به ثروت زیادی رسیدند. کوین سیستروم که ۲۹ سال داشت حدود ۴۰۰ میلیون دلار و مایک کریگر که در دانشگاه استنفورد با او آشنا و همراه شده بود ۱۰۰ میلیون دلار به‌دست آورد. محبوبیت امروزی شبکه‌ی اجتماعی اینستاگرام بر کسی پوشیده نیست. از افراد سرشناس تا کسب‌و‌کار‌های متنوع، همه برای نمایش داشته‌هایشان از اینستاگرام استفاده می‌کنند. اما چه شد که این دو جوان دانشجو به ایجاد یک شبکه‌ی اجتماعی با محوریت عکس رسیدند.

کِوین و مایک؛ از استنفورد تا اینستاگرام

پیشینه خالقان اینستاگرام

«کوین سیستروم» (Kevin Systrom) در ماساچوست آمریکا دنیا آمد. او از دانشگاه استنفورد در رشته‌ی مهندسی و علم مدیریت (چیزی شبیه مهندسی صنایع در ایران) لیسانس گرفت. در طول زندگی تجاری کوتاهش در شکل‌گیری نام‌های بزرگی شرکت داشت. اولینش Odeo بود که حالا آن را با نام توییتر می‌شناسیم. دو سال را هم در گوگل گذراند و آن‌طور که خودش می‌گوید بیشتر روی جی‌میل (سرویس ایمیل گوگل) و  گوگل ریدر کار کرد.

کِوین و مایک؛ از استنفورد تا اینستاگرام
«کوین سیستروم» (Kevin Systrom)، موسس و مدیر عامل اینستاگرام


اما شریکش «مایک کریگر» (Mike Krieger) متولد سائو پائولو، ‌بزرگ‌ترین شهر برزیل است. مایک در سال ۲۰۰۴ برای ادامه‌ی تحصیل در دانشگاه استنفورد، به آمریکا مهاجرت کرد. کارآموزی خود را در شرکت معظم مایکروسافت گذراند و همان‌جا با نحوه‌ی کسب‌و‌کار در دنیای فناوری آشنا شد.

کِوین و مایک؛ از استنفورد تا اینستاگرام
«مایک کریگر» (Mike Krieger)، موسس و از مدیران اینستاگرام


کریگر پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد خود را به این اختصاص داد که چگونه رابط‌های کاربری می‌توانند همکاری در سطحی گسترده را بهبود دهند. او بعد از فارغ‌التحصیلی یک سال و نیمی به عنوان طراح تجربه‌ی کاربری (UX) و رابط کاربری (UI) در شرکت Meebo که در زمینه‌ی پیام‌رسان‌های فوری فعالیت می‌کرد مشغول بود.

لذتِ سادگی، لذت به‌سادگی

«کوین سیستروم» و «مایک کریگر»، دو موسس اینستاگرام، ایده‌ی اپلیکیشن‌شان را از دوربین‌های ظهور فوری عکس گرفتند. دوربین‌های شرکت «پولاروید» (Polaroid) از جمله پیشگامان این صنعت بود و آن‌ها سادگی و سهولت استفاده را از محصولات این شرکت الهام گرفتند. اپلیکیشن اینستاگرام ابتدا در سال ۲۰۱۰ و تنها برای  آیفون عرضه شد.

کِوین و مایک؛ از استنفورد تا اینستاگرام

دوربین‌های پولاروید دسترسی گسترده و فوری به عکس‌ها را برای مصرف‌کنندگانی فراهم می‌کردند که نمی‌خواستند ساعت‌ها یا حتی روزها منتظر دریافت آن‌ها بمانند. عکس‌های دوربین‌های فوری همیشه مربعی بود و رنگ و لعاب خاصی داشتند. این عکس‌ها الهام‌بخش فیلترهایی شدند که امروزه در اپلیکیشن اینستاگرام می‌بینیم. البته دو خالق اینستاگرام، اوایل روی ایده‌‌ی دیگری هم کار کردند ولی درنهایت ترجیح دادند با پیچیده کردن از لذت سادگی کار با اپلیکیشن کم نکنند.

کِوین و مایک؛ از استنفورد تا اینستاگرام

کوین سیستورم معتقد است آن‌ها نحوه‌ی ارتباط و هم‌رسانی (Share) در دنیا را تغییر و پیشرفت داده‌اند. از همان آغاز، هدف موسسان اینستاگرام این بود که اپلیکیشن‌شان به‌خوبی با دیگر شبکه‌های اجتماعی کار کند و فیسبوک مالک کنونی آن هم مستثنی نبود.
founders

کِوین و مایک؛ از استنفورد تا اینستاگرام
دو بنیان‌گذار اینستاگرام در سال ۲۰۱۲، هنگام دریافت جایزه‌ی Webby Awards


ظرف چند ساعت آغازین انتشار اپلیکیشن، اینستاگرام بیش از ده هزار بار دانلود شد. طی یک هفته این عدد به ۲۰۰ هزار دانلود رسید. وقتی هدف، سرعت در انتشار باشد زمان آپلود اهمیت پیدا می‌کند. راز آپلود سریع اینستاگرام این است که تصاویر را با رزولوشن کامل بارگذاری نمی‌کند؛ یعنی مثلا یک عکس ۳ مگاپیکسلی را با حجم ۶۰ کیلوبایت روی صفحه قرار می‌دهد.

زیرمجموعه‌ای مستقل از فیسبوک

رشد اینستاگرام از زمان راه‌اندازی تاکنون بی‌وقفه ادامه داشته تا جایی که امروز بیش از ۴۰۰ میلیون کاربر فعال دارد که روزانه میلیون‌ها عکس را به اشتراک می‌گذارند. این رشد فزاینده، علاوه بر ایده و تلاش‌های دو موسس اینستاگرام مرهون آینده‌نگری خالق فیسبوک، مارک زاکربرگ است که به‌جز تصاحب به‌موقع رقیب، امکان گسترش مستقل آن را هم فراهم آورد.

کِوین و مایک؛ از استنفورد تا اینستاگرام

کوین سیستورم و مایک کریگر، ترند آینده را درست حدس زده بودند و گرنه جلب ۱۳ میلیون کاربر تنها در ۱۳ ماه میسر نبود. سیستورم در یکی از مصاحبه‌هایش با اشاره به این موضوع می‌گوید: «هر روز بیش از ۱۰۰ میلیون عکس روی فیسبوک گذاشته می‌شود. بیش از ۳٫۵ میلیارد تلفن همراه مجهز به دوربین وجود دارد (هردو آمار مربوط به ۲۰۱۲ میلادی).» وقتی هردوی این‌ها را کنار اشتیاق ذاتی بشر برای خودنمایی بگذارید (ولو این‌که خلاف نظر نویسنده‌ی مشهور مجله‌ی نیویورکر مبنی بر به سر رسیدن دوران شیفتگی مردم نسبت به دوربین باشد)، نتیجه و هدف مشخص می‌شود.

در حال حاضر کوین سیستورم و مایک کریگر به هدایت مجموعه‌ی اینستاگرام مشغول‌اند و با همان تفکیک وظایفی که از ابتدا تعریف کرده بودند کار می‌کنند. به نظر شما این علاقه به اشتراک‌گذاری عکس و ویدیو تا کجا ادامه پیدا می‌کند و آیا در نقطه‌ای افول می‌کند؟ روزانه چقدر از وقت خود را صرف نگاه کردن تصاویر دیگران می‌کنید؟


ویدیو مرتبط :
تمرینات بوکس مایک تایسون (مایک اهنی)

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

سخنرانی استیو جابز-اپل دردانشگاه استنفورد



سخنرانی استیو جابز-اپل در دانشگاه استنفورد

 

یک سخنرانی واقعا جالب از استیو جابز مدیرعامل و موسس اپل ، پیکسار و ... که سال ۲۰۰۵ در دانشگاه استنفورد انجام داده.

 

متن سخنرانی

من امروز خیلی خوشحالم که در مراسم فارغ‌التحصیلی شما که در یکی از بهترین دانشگاه‌های دنیا درس می‌خوانید هستم. من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده‌ام. امروز می‌خواهم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست و سه تا داستان است.

 

اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی هست.

من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در کالج رید ترك تحصیل کردم ولی تا حدود یک سال و نیم بعد از ترك تحصیل تو دانشگاه می‌آمدم و می‌رفتم و خب حالا می‌خواهم برای شما بگویم که من چرا ترك تحصیل کردم. زندگی و مبارزه‌ی من قبل از تولدم شروع شد. مادر بیولوژیکی من یک دانشجوی مجرد بود که تصمیم گرفته بود مرا در لیست پرورشگاه قرار بدهد که یک خانواده مرا به سرپرستی قبول کند. او شدیداً اعتقاد داشت که مرا یک خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندی قبول کند و همه چیز را برای این کار آماده کرده بود.

 

یک وکیل و زنش قبول کرده بودند که مرا بعد از تولدم ازمادرم تحویل بگیرند و همه چیز آماده بود تا اینکه بعد از تولد من این خانواده گفتند که پسر نمی خواهند و دوست دارند که دختر داشته باشند. این جوری شد که پدر و مادر فعلی من نصف شب یک تلفن دریافت کردند که آیا حاضرند مرا به فرزندی قبول کنند یا نه و آنان گفتند که حتماً. مادر بیولوژیکی من بعداً فهمید که مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نکرده است. مادر اصلی من حاضر نشد که مدارك مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا کند تا اینکه آن‌ها قول دادند که مرا وقتی که بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند.

 

این جوری شد که هفده سال بعدش من وارد کالج شدم و به خاطر این که در آن موقع اطلاعاتم کم بود دانشگاهی را انتخاب کردم که شهریه‌ی آن تقریباً معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدر و مادرم را به سرعت برای شهریه‌ی دانشگاه خرج می‌کردم بعد از شش ماه متوجه شدم که دانشگاه فایده‌ی چندانی برایم ندارد. هیچ ایده‌ای که می‌خواهم با زندگی چه کار کنم و دانشگاه چه جوری می‌خواهد به من کمک کند نداشتم و به جای این که پس انداز عمر پدر و مادرم را خرج کنم ترك تحصیل کردم ولی ایمان داشتم که همه چیز درست می‌شود. اولش یک کمی وحشت داشتم ولی الآن که نگاه می‌کنم می‌بینم که یکی از بهترین تصمیم‌های زندگی من بوده است. لحظه‌ای که من ترك تحصیل کردم به جای این که کلاس‌هایی را بروم که به آن‌ها علاقه‌ای نداشتم شروع به کارهایی کردم که واقعاً دوستشان داشتم. زندگی در آن دوره خیلی برای من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و کف اتاق یکی از دوستانم می‌خوابیدم. قوطی‌های خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس می‌دادم که با آن‌ها غذا بخرم.

 

بعضی وقت‌ها هفت مایل پیاده روی می‌کردم که یک غذای مجانی توی کلیسا بخورم. غذا‌هایشان را دوست داشتم. من به خاطر حس کنجکاوی و ابهام درونی‌ام تو راهی افتادم که تبدیل به یک تجربه‌ی گران بها شد. کالج رید آن موقع یکی از بهترین تعلیم‌های خطاطی را تو کشور می‌داد. تمام پوستر‌های دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی می‌شد و چون از برنامه‌ی عادی من ترك تحصیل کرده بودم، کلاس‌های خطاطی را برداشتم. سبک آن‌ها خیلی جالب، زیبا، هنری و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت می‌بردم. امیدی نداشتم که کلاس‌های خطاطی نقشی در زندگی حرفه‌ای آینده‌ی من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن کلاس‌ها موقعی که ما داشتیم اولین کامپیوتر مکینتاش را طراحی می‌کردیم تمام مهارت‌های خطاطی من دوباره تو ذهن من برگشت و من آن‌ها را در طراحی گرافیکی مکینتاش استفاده کردم. مک اولین کامپیوتر با فونت‌های کامپیوتری هنری و قشنگ بود.

 

اگر من آن کلاس‌های خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مک هیچ وقت فونت‌های هنری الآن را نداشت. هم چنین چون که ویندوز طراحی مک را کپی کرد، احتمالاً هیچ کامپیوتری این فونت را نداشت. خب می‌بینید آدم وقتی آینده را نگاه می‌کند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه می‌کند متوجه ارتباط این اتفاق‌ها می‌شود. این یادتان نرود شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، زندگی تان یا هر چیز دیگری. این چیزی است که هیچ وقت مرا نا امید نکرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است.

 

داستان دوم من در مورد دوست داشتن و شکست است.
من خرسند شدم که چیزهایی را که دوستشان داشتم خیلی زود پیدا کردم. من و همکارم هواز شرکت اپل را درگاراژ خانه‌ی پدر و مادرم وقتی که من فقط بیست سال داشتم شروع کردیم ما خیلی سخت کار کردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یک شرکت دو بیلیون دلاری که حدود چهارهزار نفر کارمند داشت. ما جالب ترین مخلوق خودمان را به بازار عرضه کرده بودیم؛ مکینتاش. یک سال بعد از درآمدن مکینتاش وقتی که من فقط سی ساله بودم هیأت مدیره‌ی اپل مرا از شرکت اخراج کرد. چه جوری یک نفر می‌تواند از شرکتی که خودش تأسیس می‌کند اخراج شود، خیلی ساده. شرکت رشد کرده بود و ما یک نفری را که فکر می‌کردیم توانایی خوبی برای اداره‌ی شرکت داشته باشد استخدام کرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش می‌رفت تا این که بعد از یکی دو سال در مورد استراتژی آینده‌ی شرکت من با او اختلاف پیدا کردم و هیأت مدیره از او حمایت کرد و من رسماً اخراج شدم.

 

احساس می‌کردم که کل دستاورد زندگی ام را از دست داده‌ام. حدود چند ماهی نمی دانستم که چه کار باید بکنم. من رسماً شکست خورده بودم و دیگر جایم در سیلیکان ولی نبود ولی یک احساسی در وجودم شروع به رشد کرد. احساسی که من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع کردن از نو. شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یکی از بهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبکی یک شروع تازه جایگزین شده بود و من کاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یک شرکت به اسم نکست تأسیس کردم و یک شرکت دیگر به اسم پیکسار و با یک زن خارق العاده آشنا شدم که بعداً با او ازدواج کردم.

 

پیکسار اولین ابزار انیمیشن کامپیوتر دنیا را به اسم توی استوری به وجود آورد که الآن موفقترین استودیوی تولید انیمیشن در دنیا ست. دریک سیر خارق العاده‌ی اتفاقات، شرکت اپل نکست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تکنولوژی ابداع شده در نکست انقلابی در اپل ایجاد کرد. من با زنم لورن زندگی بسیار خوبی را شروع کردیم. اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ کدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروی تلخی بود که به یک مریض می‌دهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقت‌ها زندگی مثل سنگ توی سر شما می‌کوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزی که باعث شد من در زندگی ام همیشه در حرکت باشم این بود که من کاری را انجام می‌دادم که واقعاً دوستش داشتم.

 

داستان سوم من در مورد مرگ است.
من هفده سالم بود یک جایی خواندم که اگر هر روز جوری زندگی کنید که انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یک روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی که من توی آینه نگاه می‌کنم از خودم می‌پرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم کارهایی را که امروز باید انجام بدهم، انجام می‌دهم یا نه. هر موقع جواب این سؤال نه باشد من می‌فهمم تو زندگی ام به یک سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر داشتن این که بالآخره یک روزی من خواهم مرد برای من به یک ابزار مهم تبدیل شده بود که کمک کرد خیلی از تصمیم‌های زندگی ام را بگیرم چون که تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شکست، در مقابل مرگ رنگی ندارند. حدود یک سال قبل دکترها تشخیص دادند که من سرطان دارم.

 

ساعت هفت و سی دقیقه‌ی صبح بود که مرا معاینه کردند و یک تومور توی لوزالمعده‌ی من تشخیص دادند. من حتی نمی دانستم که لوزالمعده چی هست و کجای آدم قرار دارد ولی دکترها گفتند این نوع سرطان غیرقابل درمان است و من بیشتر از سه ماه زنده نمی مانم.

 

دکتر به من توصیه کرد

به خانه بروم و اوضاع را رو به راه کنم. منظورش این بود که برای مردن آماده باشم و مثلاً چیزهایی که در مورد ده سال بعد قرار بود به بچه‌هایم بگویم در مدت سه ماه به آن‌ها یادآوری بکنم. این به این معنی بود که برای خداحافظی حاضر باشم. من با آن تشخیص تمام روز دست و پنجه نرم کردم و سر شب روی من آزمایش اپتیک انجام دادند. آن‌ها یک آندوسکوپ را توی حلقم فرو کردند که از معده‌ام می‌گذشت و وارد لوزالمعده‌ام می‌شد. همسرم گفت که وقتی دکتر نمونه را زیر میکروسکوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه کردن کرد

 

چون که او گفت که آن یکی از کمیاب ترین نمونه‌های سرطان لوزالمعده است و قابل درمان است. مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. هیچ کس دوست ندارد که بمیرد حتی آن‌هایی که می‌خواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند. ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترك در زندگی همه‌ی ما ست.

 

شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ کهنه‌ها را از میان بر می‌دارد و راه را برای تازه‌ها باز می‌کند. یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن تو زندگی بقیه هدر ندهید. هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش کند و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی کنید. موقعی که من سن شما بودم یک مجله‌ی خیلی خواندنی به نام کاتالوگ کامل زمین منتشر می‌شد که یکی از پرطرفدارترین مجله‌های نسل ما بود این مجله مال دهه‌ی شصت بود که موقعی که هیچ خبری از کامپیوترهای ارزان قیمت نبود تمام این مجله با دستگاه تایپ و قیچی و دوربین پولوراید درست می‌شد.

 

شاید یک چیزی شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از این که گوگل وجود داشته باشد. در وسط دهه‌ی هفتاد آن‌ها آخرین شماره از کاتالوگ کامل زمین را منتشر کردند. آن موقع من سن الآن شما بودم و روی جلد آخرین شماره‌ی شان یک عکس از صبح زود یک منطقه‌ی روستایی کوهستانی بود. از آن نوعی که شما ممکن است برای پیاده روی کوهستانی خیلی دوست داشته باشید. زیر آن عکس نوشته بود

stay hungry stay foolish

این پیغام خداحافظی آن‌ها بود وقتی که آخرین شماره را منتشر می‌کردند

stay hungry stay foolish

این آرزویی هست که من همیشه در مورد خودم داشتم و الآن وقت فارغ‌التحصیلی شما آرزویی هست که برای شما می‌کنم