فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
کاوه آهنگر، برادر علی کوچولو
اخبار فرهنگی - کاوه آهنگر، برادر علی کوچولو
کاوه آهنگر را همه میشناسیم نه برای اینکه او برادر امید آهنگر، علی کوچولوی قصههای کودکی بچههای دهه 60 است، برای اینکه او در سریال روزگار غریب درخشید و در یادها ماند. این اواخر کاوه را در سریال هفت سنگ دیدیم و حالا مهمان این شماره از ترینهای زندگی ایدهآل است. این شما و این هم ترینهای زندگی کاوه آهنگر.
آخرین باری که جلوی دوربین رفتید؟
تقریبا سه ماه پیش بود، سه کار همزمان؛ سریال هفت سنگ، یک کار دیگر به نام شب کنکوری و تلفن خسوف.
بهترین نقشی که تا به حال بازی کردهاید؟
سریالی به نام راه شیری که با آقای سامان مقدم کار کردم را دوست دارم، در سال 88 فیلمبرداری و دو ماه پیش پخش شد. این سریال داستان پسری است به نام روناس که در یک سرقت مسلحانه دو نفر را به قتل میرساند و در کانون اصلاح و تربیت است، بعد از کانون قرار است مجازات شود. این کار را خیلی دوست داشتم اما از دید عموم ماندگارترین کاراکتر، نقشم در سریال دکتر قریب است.
مهمترین اتفاق کاری زندگیتان؟
سریال روزگار قریب که با آقای عیاری کار کردم. من در دوران نوجوانی بودم و تازه از دوران کودکی خارج شده بودم و برایم سخت بود که خودم را یک نوجوان کامل نشان دهم، برای اینکه همه توقع همان کاوه آهنگر کودک را داشتند. این سریال من را در موقعیتی قرار داد تا بتوانم نقش نوجوان و حتی جوان را بازی کنم، آن تجربه پنج سالهای که در کنار آقای عیاری بودم برایم یک دانشگاه بود و کاملا شکل بازی من را تغییر داد و دیدگاه من را نسبت به هنر عوض کرد. روزگار قریب اتفاقی بزرگ در زندگی هنری من بود.
بدترین انتخابی که از آن پشیمان هستید؟
یک کار به نام هشت تیر به پیشنهاد یکی از دوستان به کارگردانی علی خامهپرست، بدترین انتخاب من و بدترین فیلمی بود که میتوانستم در زندگیام بازی کنم.
بهترین فیلم سینمایی ایران از نظر شما؟
در هر دوره چند فیلم خوب داشتیم مثل مادر، سوتهدلان، میم مثل مادر، آژانس شیشهای و درباره الی و تمام کارهای زندهیاد علی حاتمی.
بهترین دوست؟ همراه همیشگی شما، چه کسی است؟
دوستهای خیلی زیادی دارم بهخصوص در همکارانم اما بهترین دوست و کسی که تاثیر خیلی زیادی بر زندگی من داشته و همیشه همراه من بوده، برادرم امید آهنگر است. بهترین منقد یکدیگر هستیم و هیچوقت پشت من را خالی نکرده و در تمام مراحل زندگی با من همراه بوده و تمام انتخابهای خوب زندگیام را مدیون او هستم.
دستنیافتنیترین آرزو؟
فکر میکنم آرزوها شاید دور یا نزدیک باشند اما دستنیافتنی نیستند، هر چیز که درون من شکل میگیرد حتما میتوانم به آن برسم اما دورترین آرزویم گرفتن اسکار در رشته کارگردانی است و داشتن یک زندگی بیحاشیه و امن.
آخرین فیلمی که در سینما تماشا کردید؟
خانه پدری کیانوش عیاری در جشنواره.
اولین باری که جلوی دوربین رفتید کی بود؟
اولین باری که جلوی دوربین رفتم را اصلا یادم نمیآید به دلیل اینکه سه ساله بودم، در فیلم آپارتمان به کارگردانی علی هاشمی. تنها صحنهای که از آن فیلم به یاد دارم یک لحظه است که در آغوش آقای تارخ بودم.
آخرین باری که به خانواده افتخار کردید؟
موارد زیادی است که به خانوادهام افتخار میکنم اما وقتی متوجه شدم برادرم در جشنواره مراکش، هلند و فرانسه جایزه کارگردانی گرفته، به آهنگر بودنم افتخار کردم.
آخرین دعوا با برادر؟
سال 82 با برادرم دعوا کردم.
هیچوقت به برادرت حسادت کردهای؟
هرگز به او حسادت نمیکنم. وقتی کاری انجام میدهد و در آن موفق است به او و خودم افتخار میکنم. حتی وقتی یکی از همکارانم که شاید رقیب هم باشند به موفقیتی میرسند برای آنها خوشحال میشوم. البته در کار هنر کسی رقیب کس دیگری نیست برای اینکه هر گلی بوی خودش را دارد.
کسی شما را به نام برادر علی کوچولو میشناسد؟
به اسم برادر علی کوچولو نه، اما به اسم خود علی کوچولو خیلی زیاد. در یک سفر صاحب یک رستوران که تقریبا 50 ساله بود آمد و با کلی خوشامدگویی دفتر بزرگی آورد و امضا و یادگاری خواست، شمارهام را گرفت، تمام پرسنل با من عکس گرفتند و موقع خداحافظی به من گفت آقای آهنگر من با شما نوستالژی دارم و همان موقع متوجه شدم که من را با امید اشتباه گرفته است. ما را خیلی با هم اشتباه میگیرند با اینکه من و امید هیچ شباهتی به هم نداریم.
آخرین سفر؟
هفته پیش رفتم سفر. معمولا آخر هفتهها به بهشهر میروم، آنجا کلاس بازیگری دارم و تدریس میکنم.
مهمترین نصیحتی که شنیدید؟
خیلی سال پیش در منزل مرحوم خسرو شکیبایی بودیم – با ایشان رفتوآمد خانوادگی داشتیم- برادرم امید در حال گله کردن از کار و دنیا بود و گفت من سالهاست کار میکنم اما چرا نوبت من نمیشود، پاسخ مرحوم شکیبایی همیشه در ذهن من ماند که به برادرم گفت: نگران نباش یک روز غروب نوبت تو میشود. در آن زمان خیلی کوچک بودم و این حرف را کامل متوجه نشدم اما سالها بعد معنای این جمله را کامل فهمیدم.
زندگی یک هنرمند مثل یک روز است؛ از صبح تا بعدازظهر یک زمان طولانی است و در آن زمان طولانی هیچ اتفاقی نمیافتد، اما از غروب تا شب در آن فرصت کم به آن چیزی میرسیم که میخواهیم. دقیقا کسانی مثل خسرو شکیبایی، پرویز پرستویی و... در همان غروب به جایگاه واقعی خود رسیدند. این نصیحت باعث شد تا من توقعم را پایین بیاورم و نخواهم راهی را یک شبه طی کنم. واقعیت این است که باید خاک صحنه خورد، تجربه بهدست آورد و هر زمان که وقتش برسد تو هم میرسی.
بهترین بابای دنیا؟
من سالها پیش پدرم را از دست دادم و جواب دادن به این سؤال سخت است، چیز زیادی از او در ذهنم نیست. واقعیت این است که برادرم بیشتر برای من پدری کرده است اما شاید بهتر است بگویم بهترین پدر دنیا پدری است که فرزندش را خیلی زود تنها نگذارد و در کنار خانوادهاش بماند.
اولین حقوق؟ چقدر بود؟
من کارم را خیلی زود شروع کردم و اصلا یادم نیست، پدرم مدیر تولید بود و تمام برنامههای کاری من بهعهده او بود اما میدانم نسبت به آن زمان قراردادهای بالایی برای من میبست. شنیدم در سال 77 یکی از قراردادهایم برای یک سریال به نام ساعت سحرآمیز ماهی دو میلیون و 300 هزار تومان بود که قرار داد کمی نبود.
تاثیرگذارترین کارگردانی که با او کار کردهاید؟
تمام کارگردانهایی که با آنها کار کردهام برایم قابل احترام هستند و از آنها چیزهایی یاد گرفتهام، اما آقای کیانوش عیاری بهدلیل اینکه برای سریال روزگار قریب مدت پنج سال در کنار او بودم تاثیر خیلی زیادی روی من داشت.
اولین درسی که در زندگیتان گرفتید؟
درس معرفت
آخرین خاطره خوب از بچگی؟
خاطرهای که همیشه در ذهن من است این است که یک شب به همراه پدر، مادر و برادرم به یک رستوران رفتیم و شام خوردیم تا ما غذایمان را شروع کنیم برادرم امید غذایش را تمام کرد و یک غذای دیگر سفارش داد، شاید این خاطره جذابیت چندانی نداشته باشد اما به دلیل اینکه آن شب کل خانواده با هم یکجا جمع بودیم، در ذهن من ماندگار شده است.
بهترین دستاورد زندگی هنریتان؟
هنوز در زندگی هنریام دستاورد خاصی به دست نیاوردهام، اما خوشحالم که 22 سال است کار هنری انجام میدهم و الان جایی هستم که حداقل 15 هنرجو دارم و به آنها ذرهای از هنر را آموزش میدهم. برای همین حس خوبی دارم.
بدترین اتفاقی که ممکن است برای یک بازیگر بیفتد؟
خاموش شدن و دیده نشدن. متاسفانه این سیستم وجود دارد؛ در هر رشته از هنر که باشید به این وضع دچار میشوید، یک دوره هستید و متاسفانه بعد از چندوقت دیگر نیستید رسانهها وقتی خبری از یک هنرمند نیست اصلا سراغ او نمیروند. من پنج سال درگیر فیلمبرداری روزگار قریب بودم و چیزی از من پخش نمیشد اما هیچکس حتی نپرسید کاوه آهنگر زنده است یا مرده؟ ولی به محض پخش شدن سریال از صدها مجله و رسانه با من تماس گرفتند. هنرمندان زمانی نیاز به رسانهها دارند که حضور ندارند، وقتی حضور دارند که دیگر نیازی به گفتن نیست.
آخرین سؤال؛ اولین شیطنت دوره بچگی؟
من هنوز هم شیطنت دارم، حتی گاهی به یاد کودکی زنگ خانهای را میزنم و فرار میکنم! در کودکی هم خیلی این کار را میکردم. همیشه همبازیهایم را کتک میزدم، اما مهمترین شیطنتم این است که رفتم شیر بخرم اما تا نوبت من شد شیر تمام شد، من هم با سنگ شیشه مغازه را شکستم! وجود داشتن کودک درون خیلی خوب است.
اخبار فرهنگی - مجله زندگی ایده آل/برترین ها
ویدیو مرتبط :
آرامگاه کاوه آهنگر
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
نامه بن علی به حسنی مبارک: فایده ندارد برادر من ، پاشو بیا پیش خودم!
از سوی دیگر همسرم لیلا - که این روزها افسرده شده - را صدا زدم و گفتم: عزیزم ! زیاد غصه نخور ، به زودی خانم سوزان مبارک به همراه شوهرش اینجا می آید و هر دو از تنهایی در میاییم.
*جعفر محمدی
سلام آقای محمد حسنی سید مبارک
این روزها که در تبعیدگاهم "جده" روزگار می گذرانم و هیچ کدام ازدوستان سابق سراغی از من نمی گیرند ، مدام به تو فکر می کنم و اتفاقات مصر را از تلویزیون مرحمتی ملک عبدالله دنبال می کنم.
همین دیشب بود که تلویزیون داشت درگیری های خیابانی قاهره را نشان می داد ، اولش فکر کردم تونس است و داغ دلم تازه شد اما زود متوجه شدم که مصری ها هم راه افتاده اند.بن علی و مبارک
با دیدن این تصاویر حسی دوگانه در من ایجاد شد ، از یک سو خاطرات تلخ خودم بار دیگر از مقابل چشمانم رژه رفتند و از سوی دیگر همسرم لیلا - که این روزها افسرده شده - را صدا زدم و گفتم: عزیزم ! زیاد غصه نخور ، به زودی خانم سوزان مبارک به همراه شوهرش اینجا می آید و هر دو از تنهایی در میاییم.
می دانی آقای مبارک؟ تنهایی و غربت خیلی سخت است.
نمی دانی!
آقای رئیس جمهور!
شبکه های تلویزیونی ات را هم دیدم ؛ فایده ندارد برادر من ، فایده ندارد!
من هم در آن روزهای آخر من هم به شبکه های تلویزیونی و روزنامه هایم دستور داده بودم مردم را آشوبگر و اغتشاشگر معرفی کنند و انصافا هم برنامه های خوبی پخش کردیم.
حتی صدها تماس تلفنی هم ساختیم که مثلا مردم به شبکه 7 زنگ می زدند و علیه تظاهرات کنندگان حرف می زدند و از این که شهرها را ناامن کرده اند ، ابراز نارضایتی می کردند.
در آن زمان ، من و لیلا ، وقتی این برنامه ها را می دیدیم قند توی دلمان آب می شد ، مخصوصا این که وزیر کشور و فرماندهان نظامی هم مدام گزارش می کردند که اوضاع تحت کنترل است و تعداد مخالفان روز به روز کمتر می شود.
اما مردم ، نمی دانم چرا هیچ کدام از برنامه ها را باور نکردند! دیوانه ها برنامه های شبکه های مهم تلویزیونی ما را باور نکردند ولی حرف های اینترنت و کوفت و زهرمار را باور کردند و کار و زندگی شان را رها ساختند ریختند به خیابان ها... و حالا تو هم گرفتار همین ماجرا شده ای! درکت می کنم!
مبارک جان!
این مردم را من می شناسم ، وقتی روی یک چیز کلید می کنند ول کن نیستند. دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. شاه ایران - که در کشور تو مدفون است - شانس آورد که بعد از قیام مردمش 15 سال دوام آورد ولی من بیچاره و بدشانس یک ماهه بار و بندیلم را بستم آواره غربت شدم.
تو هم خیلی پوست کلفت هستی که تا حالا دوام آورده ای: 84 سال داری و خوش به حالت هنوز حاکمی؛ معلوم نیست من اصلاً بتوانم 84 ساله شوم یا نه؟ ولی یک چیز را بدان که هر چه سن آدمی بالاتر می رود ، عطش قدرتش بیشتر می شود و عزلش دردناک تر !
حالا که در خلوت خودم فکر می کنم ، می بینم اگر مثلاً 10 سال پیش حذف می شدم ، درد کمتری داشت. می دانم تو هم خیلی دردت می آید!
دوست مصری من!
من و تو ، هر دو از قاره بزرگ آفریقاییم و هر دویمان به غضب ملت هایمان گرفتار آمده ایم . اما در همین قاره ، مرد دیگری هم نسل ما و حتی قدیمی تر از ما وجود دارد که سال هاست قدرت را بوسیده و کنار گذاشته است اما مردمش همچنان دوستش دارند و نه به خاطر قدرت رسمی اش ، که به خاطر خودش ، به او احترام می گذارند.
راستش می خواهم اعترافی کنم ؛ زمانی که نلسون ماندلا در اوج قدرت و محبوبیت ، با پای خودش از کاخ ریاست جمهوری بیرون آمد و کلید اتاق پرزیدنت را تحویل نفر بعدی داد با خودم گفتم: پیرمرد خرفت شده است ؛ گویا آثار زندان هنوز بر روانش باقی مانده!
اما اکنون که مجالی برای تفکر یافته ام ، با خود می گویم که کار درست را او کرد و خودش را منفور ملت و خانواده اش را آواره غربت نکرد.
اگر ما هم بعد از چند سال ریاست جمهوری، با زبان خوش و روش های مسالمت آمیز دموکراتیک ازقدرت کنار می رفتیم ، اکنون به عنوان رئیس جمهور سابق ، عزت و احترامی داشتیم و این همه لعن و نفرین پشت سرمان نبود.
می دانم برایت سخت است که درک کنی چه می گویم؛ من هم تا زمانی که فراری نشدم و در دیار غربت با خود خلوت نکردم ، متوجه ماجرا نبودم ، یعنی احساس نیاز به فهمیدن نمی کردم اما حالا به جای آن که اطرافیان متملق و نان به نرخ روز خور احاطه ام کنند ، واقعیت های تلخی و گزنده ای محاصره ام کرده اند که عمری آنها را از خود رانده ام!
نگران نباش ، تو هم به زودی خواهی فهمید و البته من ، آنقدر معرفت دارم که تجربیات خودم را در اختیار تو قرار دهم ؛ هر چه باشد در این یک مورد ، پیراهنی بیشتر از تو پاره کرده ام.
امید من!
من موقع فرار نتوانستم هواپیمای تشریفاتی ام را که "اسب پرنده" می نامیدمش با خود بیاورم ؛ آنقدر عجله داشتم که تنها توانستم هواپیمایی کوچک اختیار کنم و جان خودم و اطرافیانم را از آن مهلکه نجات دهم. تازه کلی از پول ها و طلاهایی که عمری برایشان جان کنده بودم را نتواتنستم بیاورم.
تو اشتباه مرا مرتکب نشو؛ همه چیز را به دقیقه 90 واگذار نکن ! حالا که فرصت داری پول ها و اسباب و اثاثیه ات را جمع کن و دست سوزان و بچه ها را بگیر و بیا اینجا پیش ما آخر عمری دور هم باشیم و باشگاه "دیکتاتورهای اخراجی" را تشکیل دهیم. اینجا ، عربستان ، هر بدی که داشته باشد لا اقل خوبی اش این است که ملک عبدالله هم از خودمان است.
لیلا هم اینجاست ، سلام می رساند و می گوید دلش خیلی برای سوزان تنگ شده است.
منتظرتان هستیم.
به امید دیدار
زین العابدین بن علی
رئیس جمهور سابق تونس (آدم موقع نوشتن این کلمه "سابق" یک جوری می شود)
جده
26 ژانویه 2011
عصر ایران