فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

شعر حكمت؛ خاكستر یا توتیا


سیدعلی صالحی سال‌ها است كه شعر می‌گوید، این سال‌ها به بیش از چهل سال قبل برمی‌گردد وقتی نخستین مجموعه شعرش در سال ١٣٥٠ به كوشش ابوالقاسم حالت منتشر شد و چند سال بعدترش با چند شاعر هم‌نسلش جریان «موج نو» در شعر را پی‌ریزی كرد.

روزنامه اعتماد - محمد مهاجری: سیدعلی صالحی سال‌ها است كه شعر می‌گوید، این سال‌ها به بیش از چهل سال قبل برمی‌گردد وقتی نخستین مجموعه شعرش در سال ١٣٥٠ به كوشش ابوالقاسم حالت منتشر شد و چند سال بعدترش با چند شاعر هم‌نسلش جریان «موج نو» در شعر را پی‌ریزی كرد گرایشی در شعر فارسی معاصر كه از زایش‌های جریان شعر «موج نو» به شمار می‌آید. او در كارنامه‌اش مجموعه شعرهایی چون «یوماآنادا»، «پیشگو و پیاده شطرنج»، «عاشق شدن در دی ماه، ‌مردن به وقت شهریور»، «دیر آمدی ری‌را. نامه‌ها»، «سفر بخیر مسافر غمگین پاییز پنجاه‌و هشت»، «دعای زنی در راه كه تنها می‌رفت»، «از آوازهای كولیان اهوازی» و... دارد. او این روزها از جریان شعری دیگری حرف می‌زند؛ جریان شعر حكمت در همه شاخه‌های شعری حضور دارد، ‌و صالحی می‌گوید كه رمزیت موثر و ماندگار همان روح پرقدرت حكمت است.

شعر حكمت؛ خاكستر یا توتیا

آقای صالحی، شما به تازگی از جریانی با عنوان شعر حكمت صحبت می‌كنید. اگر متوجه شده باشم شعر حكمت باید وسعتی تاریخی داشته باشد. یعنی هم شعر كلاسیك و هم شعر بعد از نیما و مدرن، می‌توانند از این امتیاز برخوردار باشند. با این وصف آیا امروز تعریف و تصور دیگر شقوق شعر مثل شعر سیاسی، عاشقانه و... می‌توانند خویشاوند شعر حكمت باشند؟

شعر در اقسام شناخته‌شده مضمونی، یعنی شعر تغزلی، شعر اجتماعی، شعر سیاسی، شعر تنانه، شعر خصوصی و همه این شناسنامه‌ها و تعاریف و چهره‌ها، زیرمجموعه شعر حكمت به شمار می‌روند. آن نیروی شگرف و آن رمزیت موثر و ماندگار، همان روح پرقدرت حكمت است كه از میان همه این رخسارها، پدیدار و صاحب نشانی می‌شود. در یك شعر كه می‌تواند در پاره‌هایی تعاریف بالا را داشته باشد، اگر یك حلقه از این سلسله به حكمت رسیده باشد، آن حلقه شعر حكمت است و نه همه قامت افقی یا محور عمودی شعر. آن پاره همان حلقه سحرآمیز است كه تیپ كامل شعر را زیر چتر خود می‌گیرد.

اگر شعری از این دست، به عطیه ماندگار «همه‌پذیر» رسید، به واسطه همان حلقه زرین حكمت است كه در هایكو این معجزه حكمی، در سطر سوم به ظهور می‌رسد. در غزل پارسی، می‌تواند در چند مصرع و بیت رخ دهد و صاحب حضور شود. نمونه‌های این پدیدار در شعر مولانای بزرگ و حافظ بی‌نظیر، قابل اشاره و جست‌وجو است. در شعر بعد از نیما و در همه موج‌هایی كه می‌شناسیم، اگر سراسر كلام، و سراسر شعر، شعر حكمت نباشد، می‌توانیم در حلقه‌ها و پاره‌هایی از آن شعر، این هدیه را رویت كنیم.

اگر هیچ خبری نبود؟

در این صورت، آن شعر و آن همه شعر تولید شده را به بایگانی می‌سپاریم. گرد و غبار تاریخ هم حقی دارد. بارها گفته‌ام پیش از این كه شعر حكمت، بیشترین ماوای ممكن خود را در شعر كوتاه می‌یابد.

بنابراین بستر و محل حضور آن شعر كوتاه است؟

بله. البته ممكن است در یك شعر بلند به چند حلقه از شعر حكمت برسیم و آن را تشخیص دهیم. یكی از علل این نقیصه این است كه شعر بلند میل و سرشتی ازلی به قصه‌گویی و روایت یا گزارش یك موضوع و حادثه دارد و این حركت قصه، حكمت چشم به‌راه را در حجاب خود مخفی می‌كند و اجازه حضور و ظهور نمی‌دهد. نمونه آن، شعر مهدی اخوان‌ثالث است كه واعظ، راوی، ناصح و سعدی‌صفت است. بزرگ و بی‌بدیل‌اند اما ممكن است ربطی به شعر حكمت نداشته باشند.

برای تمیز دادن شعر حكمت، سمت استدلال و منطق نرویم. از روش جدل‌های فلسفی هم استفاده نكنیم. آیا ورق بُرد ما، ورق شهود است؟

با وجود آنكه می‌توان برای شعر حكمت، خصایل و شروط و مختصات روشن قایل بود، اما چون رهاورد راز اشراق است، نمی‌توان و نباید به جبر تاویل پناه ببریم یا با استفاده از فریب بده‌بستان عقلی - استدلالی برخورد كرد. اگر می‌شد با استدلال و منطق، شخصیت شعر حكمت را نشان داد كه دیگر حكمت نبود. یك‌‌جور لایه‌های كلامی و لابراتواری است كه به كار مبلغان عقیدتی می‌آید. سخن به جدل فلسفی می‌كشد كه محصول كهن آن رسالات افلاطون است و نه سماع سخن در مجلس محرمانه مولانای ما.

شعر حكمت دخل و تصرف در صورت تاریخی زبان را پیشهاد نمی‌دهد، چرا؟ شما نقش مردم را در قبول یا انكار این شیوه چگونه ارزیابی می‌كنید؟

زبان در مقام یك موجود زنده، طی عبور از آستانه صیقل‌دهنده زمان، به این صافی و شفافیت رسیده است و سپس در عصر كتابت، آرام‌آرام قوانین طبیعی تكلم خلق، فرموله و تعریف شده‌اند. این خط و معماری مدرسه‌ای، خود‌زاده هزاره ماست كه به یاری حافظه زبان آمده است. شما به اعتبار و درس و دانش تاریخی زبان دقت كنید كه با چه هزینه و عمری دراز به ما رسیده است، آن هم با این درجه از تكامل. من این مقدمه را آوردم كه به بعضی از اهل تفننِ زبان و سوت‌زنان كوچه كلمات عرض كنم؛ تو چگونه به این خوش‌باوری ساده‌لوحانه رسیده‌ای كه به خود اجازه دخل و تصرف در نظام بی‌نظیر زبانی می‌دهی؟!

كه هزار برابرِ عمر كوتاه و فاسدپذیر و زوال‌اندیش تو، تجربه و حیات دارد. حالا تو در حوزه خلاق شعر، با سیلی زدن به رخسار زبان، می‌خواهی به كدام نتیجه‌گیری وهم‌زده برسی؟! ویرانگری در زبان، اعمال خشونت بیمارگونه علیه دستاورد روشن انسان است. ما با زبان زنده زمان‌ها زندگی می‌كنیم. با زبان مهر می‌ورزیم. به صلح و به درك همزیستی و خرد و اندیشه می‌رسیم. دقیقا همان‌جا كه زبان را نمی‌فهمیم، جنگ و خصومت آغاز می‌شود. قلع و قمع زبانِ بی‌خلل، نتیجه ناتوانی در خلاقیت كلامی است. او كه قادر به درك و خلق شعر حكمت نیست، بی‌آنكه واقف باشد، ناامیدی را سپر خود خواهد كرد. ناامیدی در كار ما، دو پیامد دارد. اول؛ لذت بردن مدام از انكار هر كاری كه از ما برنمی‌آید. دوم؛ دردی كه به تن زبان تزریق می‌كنیم.

شعر حكمت؛ خاكستر یا توتیا

در واكاوی این ناامیدی كمی شفاف‌تر بگویید!

 ببینید. زبانِ مسلول و پُرسكته را نوآوری، بدعت و پساچیز می‌نامند. اگر این القاب نبود، این ناامیدی جانكاه، مجنونیت را جانشین شیدایی نبوغ‌آسا نمی‌كردند. او كه از فهمیدن روح كلمه عاجز است، حتما برمی‌گردد و از كلمه انتقام می‌گیرد، چون رسم مجنونیت همین است.

منظور شما از «روح كلمه» چیست؟

یعنی ما شاعران هستیم كه به كلمات روح می‌بخشیم. در چنین موقعیتی؛ كلمه، همان حكمت است. بی‌درك چنین رمزیتی، شعر به لسانِ غیب نمی‌رسد. یا لسانِ غیب، شعر ما را به دنیا نمی‌آورد. من همین جا به واقع‌گرایان صرفا سیاسی پیغام می‌دهم كه اگر شاعر نیستید، در كار ما دخالت عقیدتی نكنید. سال‌ها پیش هم من، هم بعدها سپانلو، چه شفاهی و چه كتبی گفتیم؛ « نفرین بودا، طالبان را از سریر حكومت به زیر می‌كشد.»

همان زمان كه طالبان، مجسمه بی‌نظیر بودا را در بامیان افغانستان به توپ بستند؟!

بله. اخیرا دیدم یكی از لیدرهای رادیكال و البته ناآشنا با رمزیت شعر گفت؛ «وقتی شاعران‌مان بگویند نفرین بودا، دیگر تكلیف دیگران را باید خواند! » درست نیست آدمی این همه دانای كل باشد به پندار خویش، كه متوجه نشود اینجا، «نفرین» به معنای نفرت است و نه نفرین ملائك علیه ابلیس. آخر تو از علم تشبیه چه می‌دانی كه این همه غافل... ! دعا نیز همان دعوت است. شعر علم ذهن است شعر حكمت، چگالی این چراغ است. دور بودن خورشید از دو دیده تو، دلیل بر كوچك بودن جثه خورشید نیست.

اگر در این مسیر، ظرافت كار تا این حد باشد پس چگونه می‌شود راه را از چاه باز شناخت؟

ما دهه‌هاست سر بر رنج واژه نهاده‌ایم كه دریابیم چرا این مسیر پُر اشتباه را اشتباهی گرفته‌ایم. مشكل ما تولید وافر و دمادم شعر نیست. هر كسی مطلقا آزاد است دمادم بسراید و پیش بیاید. اتفاقا این تجربه كارگاهی در آغاز راه لازم است. اما آفت آنجاست كه این ترشحاتِ واژگانی، چهره كتاب به خود بگیرند. چرا تا این حد از این واقعه به رنج افتاده‌ایم؟! اگر می‌خواهید شعر ناب، شعر موثر، شعر حكمت كشته شود، او را نابود نكنید. بلكه نادانسته حتی، آنقدر جعل كرده و به بازار بفرستید كه خلایق در ازدحام و بمباران این هزاران قلو، قدرت تشخیص خود را از دست بدهند. در چنین شرایطی، نه شعر حكمت چراغ راه واژه می‌شود، و نه كسی متهم به انحراف! اما این حقیقت دارد. ناخواسته به خوابی زمستانی فرو رفته‌ایم. در غیبت شعر حكمت، بازار پند و اندرز و هدایتِ بیهوده كلامی و عاری از عمل، چنان گرم شده و خواهد شد كه راهزن و اهل رویا یكی دیده می‌شوند. سال ١٣٦٩ طی مقاله‌ای در مجله دنیای سخن نوشتم؛ « سنگ یا سرمه!؟ » درد را درك كرده بودم. هنوز یك دهه از عمر شعر گفتار نگذشته بود. امروز هم می‌گویم؛ « سنگ یا سرمه، خاكستر یا توتیا!؟»

با این وصف شما خودتان مسیر پیش ‌رو را چگونه ارزیابی می‌كنید؟

وقتی توتیای شعر حكمت به قحط درافتد، قاچاقچیان كلمه، خاكستر را گران‌تر به خلایق می‌فروشند. البته مردم فعال و پرسشگر، یك‌بار، دوبار و شاید چند بار به این عبارت‌های ارزان اعتماد كنند، اما سرانجام یك‌جایی با پوزخندِ با شكوه خود، دست دوندگان بی‌منزل و بی‌هوده را رو می‌كنند.

چگونه؟

از سكوی تماشا در دو سوی خط و راه، پایین می‌آیند و مسیر خود را ادامه می‌دهند. دست از تشویق بی‌دلیل برمی‌دارند یعنی شبه‌شعر، روی دست شاعر و ناشر و روزگار چنان ورم خواهد كرد كه هیچ گورستانی جنازه آن را قبول نخواهد كرد.

شعر حكمت؛ خاكستر یا توتیا

فكر می‌كنید این مردم با شعور، كی و چه وقت به این نتیجه خواهند رسید؟!

رسیده‌اند. خیلی وقت است به این یقین مسلم رسیده‌اند كه این هل دادن كلمات، چه در توالت شكل و چه به رسم آه و اشك در مضمون، برای كسی شعر نمی‌شود. جای تاسف كه هیچ، وقت عزای مطلق است كه خود ما شاعران مو سپید كرده هم به موسم عیش قرائت شعرِ شعر... به مولانا و حافظ و... رجوع می‌كنیم. آنها نابغه زمان‌شكن هستند یا ما هنوز در فرارِ رو به جلو، متعلق به ادوارِ دوش!؟

برای مقاومت در برابر منكران این جریان، راهبرد شخصی شما چیست؟

همان در نخستین روزهای بهمن، بعد از انعكاس دو یادداشت كوتاه درباره شعر حكمت، (در ایسنا) دو شاعر با تجربه با من تماس گرفتند كه؛ مراقب باش عده‌ای صاحب امكانات علیه این مسیر تازه جبهه نگیرند! پاسخ روشنی ندادم اما یادآوری كردم كه تجربه پشت‌ِ شر، پیش‌بینی پیش ‌رو را تضمین می‌كند. من اگر می‌خواستم مراقب این حاشیه‌سازی‌های همیشگی باشم، همان دوره موج ناب در نیمه دهه پنجاه سكوت می‌كردم. دست به كار بزرگ زدن همواره پیامدهایی دارد كه ظاهرا می‌توانند آدمی را مایوس كنند اما نه مرا كه با هزار و یك چشم، بر همه جوارح و جوانب، اشراف دارم و مهیای تحمل عقب‌ماندگی‌ها هم هستم.

پس به نوعی شما خودتان را برای هر بازخوردی آماده كرده‌اید؟

من شهامت معقول درافتادن با گذشته كهنه را دارم. اواخر اسفند هم جریده‌ای وسط معركه سقوط كرد كه بگوید؛ اساسا تركیب شعر حكمت را ما به میدان كلام آوردیم. خب، پیشكش... اما آیا سواد لازم را هم دارید كه این راه را ادامه بدهید!؟ نه!

اشاره به راه كردید. شما همواری این راه را منوط به چه امكاناتی می‌دانید؟

من می‌خواهم راهی گشوده شود به سوی نجات از چندشِ تكرار و خمودگی خسته‌كننده شعر. مهم نیست آمران و عاملان دیگری مدعی باشند یا كاشف و معرف من باشم. نزدیك به سی و هشت سال است كه بیشترین امكانات مادی و معنوی و حمایتی را در اختیار جمع كثیری از شاعران دو سه نسل گذاشته‌اند. چرا در حوزه تحول و عبور از تنگنای تكرار، كسی برنیامد!؟ دلیل روشنی دارد. چون همه هستی خود را بر سر شعر نگذاشته و نمی‌گذارند. حق دارند. همه حق دارند. می‌خواهند زندگی كنند آنگونه كه زندگی را برای خود تعریف كرده‌اند. این حرف و سخن، نه گلایه است و نه درد دل! می‌گویم كه نسل‌های نیامده بدانند ما در چه شرایط عجیب و غریبی زندگی می‌كنیم. در این پاسخ به عبارت آخر می‌رسم؛ شعر حكمت مولانای ما؛ آمد بهار جان‌ها، ‌ای شاخِ‌تر به رقص‌آ / چون یوسف اندر آمد، مصر و شِكر به رقص‌آ.

به این روش و با این تفسیر، آیا شعر حكمت كار را بسیار دشوار نمی‌كند؟ و مهم‌تر اینكه این دشواری، ناامیدی را برای نسل‌های بعدی به ارمغان نمی‌آورد؟

درك و تشخیصِ شعر حكمت نسبت به خروارها شعر و از میان سیلاب این همه شعر، كار و شرایط و پسند خواهنده را به سطحی می‌رساند كه دیگر زیر بار تقبل هر شبه شعری نمی‌رود و این حادثه كوچكی نیست. به مرحله روشنِ رد و قبول رسیدن و جدا كردن كاه و كیمیا، كاری است كه ورود هر عریضه‌نویس را به مدینه شعر حكمت، كند و دشوار می‌كند. برگردید به كثرت كسانی كه بعد از نیما (عصر چاپ و رسانه) رو به سرودن شعر آورده و می‌آورند هنوز. همه با خوش‌باوری توان تكلمِ احساسات، پا به عرصه آفرینش می‌گذارند اما اندك اندك خسته، كم‌كار، و به حاشیه دعوت می‌شوند. یعنی دوره شكست و خروج از گردونه این گمان را در نیمه دوم زندگی تجربه می‌كنند. چرا؟ چون در سن بعثت و شعور متوجه می‌شوند كه شاعری كار آسانی نیست و هیچ ربطی به مكتوب كردن احساسات اولیه (آن هم با نظر به شكل و ظاهر شعر امروز) ندارد. بعد هم به این نتیجه می‌رسند كه به جای اتلاف عمر، ای كاش راه دیگری می‌رفتند.

شعر حكمت؛ خاكستر یا توتیا

چرا این مصیبت گریبان بسیاری را می‌گیرد و سر آخر، ناامید و معترض، شعر را رها می‌كنند؟

چون فاصله شعر تا انشا در زبان فارسی، بسیار اندك معرفی شده است. به همین دلیل قبولی در درس خواندن و نوشتن، انگار كه حكم و پروانه شاعری است. به ویژه در كاركرد شعر امروز. حتما همه شاعران بزرگ تاریخ و دوش و امروز، از كوچه‌هایی مشابه همین محله عبور كرده‌اند تا به مدارج مهم رسیده‌اند اما این نباید به آن معنا باشد كه یك نفر همه عمر خود را، حالا با هر جان‌كندنی كه شده، در این محله مضمونی و تمرینی تمام كند. یك مرزی هست كه نمی‌شود به عینه آن را نشان داد. نباید خودشیفتگی آنقدر به بیماری دامن بزند كه خیال كند شاعر شعر حكمت است و مردم زمانه شعور درك او را ندارند. این جنس كسان به كثرتند. همیشه بوده‌اند و خواسته‌اند همان آغاز راه به آن هدف غایی برسند. می‌رسند، اما فقط نوابغی مثل مولانا و حافظ و...!

آیا این ظلم نیست كه بنا به ارزش داوری فردی، به كسانی بگوییم شما قادر به ورود به شهر و شعر حكمت نیستید و كناره بگیرید!؟

البته كه عملی ابلهانه است و گوش كسی به این قضاوت و دستور بدهكار نیست. پس چه اهرم و كدام مكانیزم می‌تواند جهان شعر ما را از این همه تولید مكررات مشابه و شبه شعر نجات دهد؟ هیچ نیرویی قادر به حذف امید بر دمیدن در شعر نیست. چندان كه گویی بارگاه این معبد كهن، همچنان به قربانیان نو به نو نیاز دارد.

با نظر به چنین تصویر كلانی، شعر حكمت آیا می‌تواند به روشن شدن این مسیر یاری برساند؟

حتما می‌تواند. معجزه تشویق طبیعی و استقبال عام و خاص از شعر كه همانا شعر حكمت است، مقبولیت خاص و عام نشان می‌دهد كه این كلام، همان شعر حكمت است. حمایت و ستایش آن سه یار دبستانی، یك شاخص است: ١- مردم آن را بپذیرند. ٢ - زمان از كهنه كردن آن عاجز شود. ٣ - تاریخ، كه مهر نهایی را پای این پرده حیرت می‌زند. زنهار، تا ایامی كه یك شعر تنها از سوی مردم و زمان (زمان معین تا داوری زندگان) تایید می‌شود، نباید خام شد و باور كرد كه تاریخ نیز آن را قبول خواهد كرد. ممكن است موزه واژه‌ها آن را بپذیرد و بایگانی كند اما منظور از امضای تاریخ، جاودانگی جهان شعر است.

با دریافت‌هایی كه من از حرف‌های شما كردم به این نتیجه می‌رسم كه شعر حكمت نمی‌خواهد حكم شاعری صادر كند اما حكم شعر است. این برداشت را تایید می‌كنید؟

مبادا این انحراف پُر مفسده در باب حیات شعر حكمت رخ دهد و متوسط‌ پسندانِ خام‌خوار هم بگویند؛ همین است، كدام انحراف!؟ در شوروی سابق، دولت به شاعران مجوز شاعری می‌داد و اگر كسی این پروانه صنفی را نداشت، از منظر قدرت، شاعر شمرده نمی‌شد. این ظلم غیرقابل بخشش، ربطی به داوری و مبانی تئوریك شعر حكمت ندارد زیرا اینجا قدرت داور نیست زیرا اینجا می‌گوییم؛ بدون آزادی ذهن و زبان، شعر حكمت نمی‌تواند در تاریكی‌ زاده شود. رسیدن به شعر حكمت، نشانه درك همه‌جانبه آزادی خلاقیت است. بعد از آفریده شدن، معلوم می‌شود كه تا چه مرتبه‌ای به معجزه حكمت نزدیك شده است و از رمزیت لازم چه مقام و اندازه بهره برده است.

شما در جایی گفتید؛ مخزن شعر حكمت، ضمیر ناخودآگاه است. در واقع ممكن است بیماری فراموشی، به نگهداشت و ذخیره آن ضربه بزند؟

شعر حكمت از عقل ِ زوال به دور است، چون مولود شهود همه‌زمانی است. از زوال عقل هم به دور است چون جان را به عنوان خانه می‌پذیرد، نه حافظه را. جان همان ضمیرناخودآگاه است. وجودی كه توده‌ها به آن گنج سینه می‌گویند.

آیا دور شدن و دور ماندن از شعر حكمت، نادیده گرفتن گوهر زبان است؟

افسوس‌مندانه بله. در دهه‌های پیشین، هوشمندانی بودند كه به جای عبور از حصر خود‌پذیری و رسیدن به راز و رمز كیمیای زبان در شعر حكمت، زبان شعر خویش را به امید رسیدن به شعر زبان، وادار به خودآزاری كردند كه بیشتر نوعی پازل پندار است؛ سرودن بر اساس مثله كردن كلمات و زبان. حمایت تكاملی تاریخ و زمان از چنین نزاع‌زادگی كه هیچ، مردم هم كه هیچ، حتی شاعران حرفه‌ای نیز از آن استقبال نكرده و نمی‌كنند؛ مگر تنی چند كه از تولید و خلق گوهر زبان ناتوانند.

شیوه و پیشنهادی ارایه می‌دهید كه به تنزل انحراف و حذف كژفهمی كمك كند؟

وقتی كه یك اصل ناب كشف می‌شود، بها می‌یابد. هر چه با ارزش‌تر باشد، از روی آن بدل بیشتری زده می‌شود. اما در انتها، تعفن دوشاب، مخاطب و شاعر حساس را از تقلب خسته خواهد كرد. مثل بدل شعر گفتار كه هنوز با آن روبه‌رو می‌شویم اما شعر گفتار نیست. پیش شعر و جعل گفتار است. شعر حرف است. امروز و فردا به معنای دهه نخست شعر حكمت نیز باید منتظر تولید حرف‌های به ظاهر حكیمانه (به نام شعر) باشیم. این بدفهمی در بلبشوی روزگار ما، جای حیرت ندارد.

شعر حكمت در آخرین كلام؟

شعر حكمت، هرگز خود را به این تنگناها محدود نمی‌كند. شعر حكمت فراگیر است.


ویدیو مرتبط :
حكمت مطهر، حكمت دانشوری

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

گفت‌وگو با سیدعلی صالحی/ شعر حكمت؛ خاكستر یا توتیا



اخباربازیگران,خبرهای هنرمندان,صالحی

شعر حكمت، نشانه درك همه‌جانبه آزادی خلاقیت است

 سیدعلی صالحی سال‌ها است كه شعر می‌گوید، این سال‌ها به بیش از چهل سال قبل برمی‌گردد وقتی نخستین مجموعه شعرش در سال ١٣٥٠ به كوشش ابوالقاسم حالت منتشر شد و چند سال بعدترش با چند شاعر هم‌نسلش جریان «موج نو» در شعر را پی‌ریزی كرد گرایشی در شعر فارسی معاصر كه از زایش‌های جریان شعر «موج نو» به شمار می‌آید. او در كارنامه‌اش مجموعه شعرهایی چون «یوماآنادا»، «پیشگو و پیاده شطرنج»، «عاشق شدن در دی ماه، ‌مردن به وقت شهریور»، «دیر آمدی ری‌را. نامه‌ها»، «سفر بخیر مسافر غمگین پاییز پنجاه‌و هشت»، «دعای زنی در راه كه تنها می‌رفت»، «از آوازهای كولیان اهوازی» و... دارد. او این روزها از جریان شعری دیگری حرف می‌زند؛ جریان شعر حكمت در همه شاخه‌های شعری حضور دارد، ‌و صالحی می‌گوید كه رمزیت موثر و ماندگار همان روح پرقدرت حكمت است.

آقای صالحی، شما به تازگی از جریانی با عنوان شعر حكمت صحبت می‌كنید. اگر متوجه شده باشم شعر حكمت باید وسعتی تاریخی داشته باشد. یعنی هم شعر كلاسیك و هم شعر بعد از نیما و مدرن، می‌توانند از این امتیاز برخوردار باشند. با این وصف آیا امروز تعریف و تصور دیگر شقوق شعر مثل شعر سیاسی، عاشقانه و... می‌توانند خویشاوند شعر حكمت باشند؟
شعر در اقسام شناخته‌شده مضمونی، یعنی شعر تغزلی، شعر اجتماعی، شعر سیاسی، شعر تنانه، شعر خصوصی و همه این شناسنامه‌ها و تعاریف و چهره‌ها، زیرمجموعه شعر حكمت به شمار می‌روند. آن نیروی شگرف و آن رمزیت موثر و ماندگار، همان روح پرقدرت حكمت است كه از میان همه این رخسارها، پدیدار و صاحب نشانی می‌شود.

 

در یك شعر كه می‌تواند در پاره‌هایی تعاریف بالا را داشته باشد، اگر یك حلقه از این سلسله به حكمت رسیده باشد، آن حلقه شعر حكمت است و نه همه قامت افقی یا محور عمودی شعر. آن پاره همان حلقه سحرآمیز است كه تیپ كامل شعر را زیر چتر خود می‌گیرد. اگر شعری از این دست، به عطیه ماندگار «همه‌پذیر» رسید، به واسطه همان حلقه زرین حكمت است كه در هایكو این معجزه حكمی، در سطر سوم به ظهور می‌رسد. در غزل پارسی، می‌تواند در چند مصرع و بیت رخ دهد و صاحب حضور شود. نمونه‌های این پدیدار در شعر مولانای بزرگ و حافظ بی‌نظیر، قابل اشاره و جست‌وجو است. در شعر بعد از نیما و در همه موج‌هایی كه می‌شناسیم، اگر سراسر كلام، و سراسر شعر، شعر حكمت نباشد، می‌توانیم در حلقه‌ها و پاره‌هایی از آن شعر، این هدیه را رویت كنیم.


اگر هیچ خبری نبود؟
در این صورت، آن شعر و آن همه شعر تولید شده را به بایگانی می‌سپاریم. گرد و غبار تاریخ هم حقی دارد. بارها گفته‌ام پیش از این كه شعر حكمت، بیشترین ماوای ممكن خود را در شعر كوتاه می‌یابد.


بنابراین بستر و محل حضور آن شعر كوتاه است؟
بله. البته ممكن است در یك شعر بلند به چند حلقه از شعر حكمت برسیم و آن را تشخیص دهیم. یكی از علل این نقیصه این است كه شعر بلند میل و سرشتی ازلی به قصه‌گویی و روایت یا گزارش یك موضوع و حادثه دارد و این حركت قصه، حكمت چشم به‌راه را در حجاب خود مخفی می‌كند و اجازه حضور و ظهور نمی‌دهد. نمونه آن، شعر مهدی اخوان‌ثالث است كه واعظ، راوی، ناصح و سعدی‌صفت است. بزرگ و بی‌بدیل‌اند اما ممكن است ربطی به شعر حكمت نداشته باشند.


برای تمیز دادن شعر حكمت، سمت استدلال و منطق نرویم. از روش جدل‌های فلسفی هم استفاده نكنیم. آیا ورق بُرد ما، ورق شهود است؟
با وجود آنكه می‌توان برای شعر حكمت، خصایل و شروط و مختصات روشن قایل بود، اما چون رهاورد راز اشراق است، نمی‌توان و نباید به جبر تاویل پناه ببریم یا با استفاده از فریب بده‌بستان عقلی - استدلالی برخورد كرد. اگر می‌شد با استدلال و منطق، شخصیت شعر حكمت را نشان داد كه دیگر حكمت نبود. یك‌‌جور لایه‌های كلامی و لابراتواری است كه به كار مبلغان عقیدتی می‌آید. سخن به جدل فلسفی می‌كشد كه محصول كهن آن رسالات افلاطون است و نه سماع سخن در مجلس محرمانه مولانای ما.


شعر حكمت دخل و تصرف در صورت تاریخی زبان را پیشهاد نمی‌دهد، چرا؟ شما نقش مردم را در قبول یا انكار این شیوه چگونه ارزیابی می‌كنید؟
زبان در مقام یك موجود زنده، طی عبور از آستانه صیقل‌دهنده زمان، به این صافی و شفافیت رسیده است و سپس در عصر كتابت، آرام‌آرام قوانین طبیعی تكلم خلق، فرموله و تعریف شده‌اند. این خط و معماری مدرسه‌ای، خود‌زاده هزاره ماست كه به یاری حافظه زبان آمده است. شما به اعتبار و درس و دانش تاریخی زبان دقت كنید كه با چه هزینه و عمری دراز به ما رسیده است، آن هم با این درجه از تكامل. من این مقدمه را آوردم كه به بعضی از اهل تفننِ زبان و سوت‌زنان كوچه كلمات عرض كنم؛ تو چگونه به این خوش‌باوری ساده‌لوحانه رسیده‌ای كه به خود اجازه دخل و تصرف در نظام بی‌نظیر زبانی می‌دهی؟!

 

كه هزار برابرِ عمر كوتاه و فاسدپذیر و زوال‌اندیش تو، تجربه و حیات دارد. حالا تو در حوزه خلاق شعر، با سیلی زدن به رخسار زبان، می‌خواهی به كدام نتیجه‌گیری وهم‌زده برسی؟! ویرانگری در زبان، اعمال خشونت بیمارگونه علیه دستاورد روشن انسان است. ما با زبان زنده زمان‌ها زندگی می‌كنیم. با زبان مهر می‌ورزیم. به صلح و به درك همزیستی و خرد و اندیشه می‌رسیم. دقیقا همان‌جا كه زبان را نمی‌فهمیم، جنگ و خصومت آغاز می‌شود. قلع و قمع زبانِ بی‌خلل، نتیجه ناتوانی در خلاقیت كلامی است. او كه قادر به درك و خلق شعر حكمت نیست، بی‌آنكه واقف باشد، ناامیدی را سپر خود خواهد كرد. ناامیدی در كار ما، دو پیامد دارد. اول؛ لذت بردن مدام از انكار هر كاری كه از ما برنمی‌آید. دوم؛ دردی كه به تن زبان تزریق می‌كنیم.


در واكاوی این ناامیدی كمی شفاف‌تر بگویید!
 ببینید. زبانِ مسلول و پُرسكته را نوآوری، بدعت و پساچیز می‌نامند. اگر این القاب نبود، این ناامیدی جانكاه، مجنونیت را جانشین شیدایی نبوغ‌آسا نمی‌كردند. او كه از فهمیدن روح كلمه عاجز است، حتما برمی‌گردد و از كلمه انتقام می‌گیرد، چون رسم مجنونیت همین است.


منظور شما از «روح كلمه» چیست؟
یعنی ما شاعران هستیم كه به كلمات روح می‌بخشیم. در چنین موقعیتی؛ كلمه، همان حكمت است. بی‌درك چنین رمزیتی، شعر به لسانِ غیب نمی‌رسد. یا لسانِ غیب، شعر ما را به دنیا نمی‌آورد. من همین جا به واقع‌گرایان صرفا سیاسی پیغام می‌دهم كه اگر شاعر نیستید، در كار ما دخالت عقیدتی نكنید. سال‌ها پیش هم من، هم بعدها سپانلو، چه شفاهی و چه كتبی گفتیم؛ « نفرین بودا، طالبان را از سریر حكومت به زیر می‌كشد.»


همان زمان كه طالبان، مجسمه بی‌نظیر بودا را در بامیان افغانستان به توپ بستند؟!
بله. اخیرا دیدم یكی از لیدرهای رادیكال و البته ناآشنا با رمزیت شعر گفت؛ «وقتی شاعران‌مان بگویند نفرین بودا، دیگر تكلیف دیگران را باید خواند! » درست نیست آدمی این همه دانای كل باشد به پندار خویش، كه متوجه نشود اینجا، «نفرین» به معنای نفرت است و نه نفرین ملائك علیه ابلیس. آخر تو از علم تشبیه چه می‌دانی كه این همه غافل... ! دعا نیز همان دعوت است. شعر علم ذهن است شعر حكمت، چگالی این چراغ است. دور بودن خورشید از دو دیده تو، دلیل بر كوچك بودن جثه خورشید نیست.


اگر در این مسیر، ظرافت كار تا این حد باشد پس چگونه می‌شود راه را از چاه باز شناخت؟
ما دهه‌هاست سر بر رنج واژه نهاده‌ایم كه دریابیم چرا این مسیر پُر اشتباه را اشتباهی گرفته‌ایم. مشكل ما تولید وافر و دمادم شعر نیست. هر كسی مطلقا آزاد است دمادم بسراید و پیش بیاید. اتفاقا این تجربه كارگاهی در آغاز راه لازم است. اما آفت آنجاست كه این ترشحاتِ واژگانی، چهره كتاب به خود بگیرند. چرا تا این حد از این واقعه به رنج افتاده‌ایم؟! اگر می‌خواهید شعر ناب، شعر موثر، شعر حكمت كشته شود، او را نابود نكنید.

 

بلكه نادانسته حتی، آنقدر جعل كرده و به بازار بفرستید كه خلایق در ازدحام و بمباران این هزاران قلو، قدرت تشخیص خود را از دست بدهند. در چنین شرایطی، نه شعر حكمت چراغ راه واژه می‌شود، و نه كسی متهم به انحراف! اما این حقیقت دارد. ناخواسته به خوابی زمستانی فرو رفته‌ایم. در غیبت شعر حكمت، بازار پند و اندرز و هدایتِ بیهوده كلامی و عاری از عمل، چنان گرم شده و خواهد شد كه راهزن و اهل رویا یكی دیده می‌شوند. سال ١٣٦٩ طی مقاله‌ای در مجله دنیای سخن نوشتم؛ « سنگ یا سرمه!؟ » درد را درك كرده بودم. هنوز یك دهه از عمر شعر گفتار نگذشته بود. امروز هم می‌گویم؛ « سنگ یا سرمه، خاكستر یا توتیا!؟»


با این وصف شما خودتان مسیر پیش ‌رو را چگونه ارزیابی می‌كنید؟
وقتی توتیای شعر حكمت به قحط درافتد، قاچاقچیان كلمه، خاكستر را گران‌تر به خلایق می‌فروشند. البته مردم فعال و پرسشگر، یك‌بار، دوبار و شاید چند بار به این عبارت‌های ارزان اعتماد كنند، اما سرانجام یك‌جایی با پوزخندِ با شكوه خود، دست دوندگان بی‌منزل و بی‌هوده را رو می‌كنند.


چگونه؟
از سكوی تماشا در دو سوی خط و راه، پایین می‌آیند و مسیر خود را ادامه می‌دهند. دست از تشویق بی‌دلیل برمی‌دارند یعنی شبه‌شعر، روی دست شاعر و ناشر و روزگار چنان ورم خواهد كرد كه هیچ گورستانی جنازه آن را قبول نخواهد كرد.


فكر می‌كنید این مردم با شعور، كی و چه وقت به این نتیجه خواهند رسید؟!
رسیده‌اند. خیلی وقت است به این یقین مسلم رسیده‌اند كه این هل دادن كلمات، چه در توالت شكل و چه به رسم آه و اشك در مضمون، برای كسی شعر نمی‌شود. جای تاسف كه هیچ، وقت عزای مطلق است كه خود ما شاعران مو سپید كرده هم به موسم عیش قرائت شعرِ شعر... به مولانا و حافظ و... رجوع می‌كنیم. آنها نابغه زمان‌شكن هستند یا ما هنوز در فرارِ رو به جلو، متعلق به ادوارِ دوش!؟


برای مقاومت در برابر منكران این جریان، راهبرد شخصی شما چیست؟
همان در نخستین روزهای بهمن، بعد از انعكاس دو یادداشت كوتاه درباره شعر حكمت، (در ایسنا) دو شاعر با تجربه با من تماس گرفتند كه؛ مراقب باش عده‌ای صاحب امكانات علیه این مسیر تازه جبهه نگیرند! پاسخ روشنی ندادم اما یادآوری كردم كه تجربه پشت‌ِ شر، پیش‌بینی پیش ‌رو را تضمین می‌كند. من اگر می‌خواستم مراقب این حاشیه‌سازی‌های همیشگی باشم، همان دوره موج ناب در نیمه دهه پنجاه سكوت می‌كردم. دست به كار بزرگ زدن همواره پیامدهایی دارد كه ظاهرا می‌توانند آدمی را مایوس كنند اما نه مرا كه با هزار و یك چشم، بر همه جوارح و جوانب، اشراف دارم و مهیای تحمل عقب‌ماندگی‌ها هم هستم.


پس به نوعی شما خودتان را برای هر بازخوردی آماده كرده‌اید؟
من شهامت معقول درافتادن با گذشته كهنه را دارم. اواخر اسفند هم جریده‌ای وسط معركه سقوط كرد كه بگوید؛ اساسا تركیب شعر حكمت را ما به میدان كلام آوردیم. خب، پیشكش... اما آیا سواد لازم را هم دارید كه این راه را ادامه بدهید!؟ نه!


اشاره به راه كردید. شما همواری این راه را منوط به چه امكاناتی می‌دانید؟
من می‌خواهم راهی گشوده شود به سوی نجات از چندشِ تكرار و خمودگی خسته‌كننده شعر. مهم نیست آمران و عاملان دیگری مدعی باشند یا كاشف و معرف من باشم. نزدیك به سی و هشت سال است كه بیشترین امكانات مادی و معنوی و حمایتی را در اختیار جمع كثیری از شاعران دو سه نسل گذاشته‌اند. چرا در حوزه تحول و عبور از تنگنای تكرار، كسی برنیامد!؟ دلیل روشنی دارد. چون همه هستی خود را بر سر شعر نگذاشته و نمی‌گذارند. حق دارند. همه حق دارند. می‌خواهند زندگی كنند آنگونه كه زندگی را برای خود تعریف كرده‌اند. این حرف و سخن، نه گلایه است و نه درد دل! می‌گویم كه نسل‌های نیامده بدانند ما در چه شرایط عجیب و غریبی زندگی می‌كنیم. در این پاسخ به عبارت آخر می‌رسم؛ شعر حكمت مولانای ما؛ آمد بهار جان‌ها، ‌ای شاخِ‌تر به رقص‌آ / چون یوسف اندر آمد، مصر و شِكر به رقص‌آ.


به این روش و با این تفسیر، آیا شعر حكمت كار را بسیار دشوار نمی‌كند؟ و مهم‌تر اینكه این دشواری، ناامیدی را برای نسل‌های بعدی به ارمغان نمی‌آورد؟
درك و تشخیصِ شعر حكمت نسبت به خروارها شعر و از میان سیلاب این همه شعر، كار و شرایط و پسند خواهنده را به سطحی می‌رساند كه دیگر زیر بار تقبل هر شبه شعری نمی‌رود و این حادثه كوچكی نیست. به مرحله روشنِ رد و قبول رسیدن و جدا كردن كاه و كیمیا، كاری است كه ورود هر عریضه‌نویس را به مدینه شعر حكمت، كند و دشوار می‌كند. برگردید به كثرت كسانی كه بعد از نیما (عصر چاپ و رسانه) رو به سرودن شعر آورده و می‌آورند هنوز. همه با خوش‌باوری توان تكلمِ احساسات، پا به عرصه آفرینش می‌گذارند اما اندك اندك خسته، كم‌كار، و به حاشیه دعوت می‌شوند. یعنی دوره شكست و خروج از گردونه این گمان را در نیمه دوم زندگی تجربه می‌كنند. چرا؟ چون در سن بعثت و شعور متوجه می‌شوند كه شاعری كار آسانی نیست و هیچ ربطی به مكتوب كردن احساسات اولیه (آن هم با نظر به شكل و ظاهر شعر امروز) ندارد. بعد هم به این نتیجه می‌رسند كه به جای اتلاف عمر، ای كاش راه دیگری می‌رفتند.


چرا این مصیبت گریبان بسیاری را می‌گیرد و سر آخر، ناامید و معترض، شعر را رها می‌كنند؟
چون فاصله شعر تا انشا در زبان فارسی، بسیار اندك معرفی شده است. به همین دلیل قبولی در درس خواندن و نوشتن، انگار كه حكم و پروانه شاعری است. به ویژه در كاركرد شعر امروز. حتما همه شاعران بزرگ تاریخ و دوش و امروز، از كوچه‌هایی مشابه همین محله عبور كرده‌اند تا به مدارج مهم رسیده‌اند اما این نباید به آن معنا باشد كه یك نفر همه عمر خود را، حالا با هر جان‌كندنی كه شده، در این محله مضمونی و تمرینی تمام كند. یك مرزی هست كه نمی‌شود به عینه آن را نشان داد. نباید خودشیفتگی آنقدر به بیماری دامن بزند كه خیال كند شاعر شعر حكمت است و مردم زمانه شعور درك او را ندارند. این جنس كسان به كثرتند. همیشه بوده‌اند و خواسته‌اند همان آغاز راه به آن هدف غایی برسند. می‌رسند، اما فقط نوابغی مثل مولانا و حافظ و...!


آیا این ظلم نیست كه بنا به ارزش داوری فردی، به كسانی بگوییم شما قادر به ورود به شهر و شعر حكمت نیستید و كناره بگیرید!؟
البته كه عملی ابلهانه است و گوش كسی به این قضاوت و دستور بدهكار نیست. پس چه اهرم و كدام مكانیزم می‌تواند جهان شعر ما را از این همه تولید مكررات مشابه و شبه شعر نجات دهد؟ هیچ نیرویی قادر به حذف امید بر دمیدن در شعر نیست. چندان كه گویی بارگاه این معبد كهن، همچنان به قربانیان نو به نو نیاز دارد.


با نظر به چنین تصویر كلانی، شعر حكمت آیا می‌تواند به روشن شدن این مسیر یاری برساند؟
حتما می‌تواند. معجزه تشویق طبیعی و استقبال عام و خاص از شعر كه همانا شعر حكمت است، مقبولیت خاص و عام نشان می‌دهد كه این كلام، همان شعر حكمت است. حمایت و ستایش آن سه یار دبستانی، یك شاخص است: ١- مردم آن را بپذیرند. ٢ - زمان از كهنه كردن آن عاجز شود. ٣ - تاریخ، كه مهر نهایی را پای این پرده حیرت می‌زند. زنهار، تا ایامی كه یك شعر تنها از سوی مردم و زمان (زمان معین تا داوری زندگان) تایید می‌شود، نباید خام شد و باور كرد كه تاریخ نیز آن را قبول خواهد كرد. ممكن است موزه واژه‌ها آن را بپذیرد و بایگانی كند اما منظور از امضای تاریخ، جاودانگی جهان شعر است.


با دریافت‌هایی كه من از حرف‌های شما كردم به این نتیجه می‌رسم كه شعر حكمت نمی‌خواهد حكم شاعری صادر كند اما حكم شعر است. این برداشت را تایید می‌كنید؟
مبادا این انحراف پُر مفسده در باب حیات شعر حكمت رخ دهد و متوسط‌ پسندانِ خام‌خوار هم بگویند؛ همین است، كدام انحراف!؟ در شوروی سابق، دولت به شاعران مجوز شاعری می‌داد و اگر كسی این پروانه صنفی را نداشت، از منظر قدرت، شاعر شمرده نمی‌شد. این ظلم غیرقابل بخشش، ربطی به داوری و مبانی تئوریك شعر حكمت ندارد زیرا اینجا قدرت داور نیست زیرا اینجا می‌گوییم؛ بدون آزادی ذهن و زبان، شعر حكمت نمی‌تواند در تاریكی‌ زاده شود. رسیدن به شعر حكمت، نشانه درك همه‌جانبه آزادی خلاقیت است. بعد از آفریده شدن، معلوم می‌شود كه تا چه مرتبه‌ای به معجزه حكمت نزدیك شده است و از رمزیت لازم چه مقام و اندازه بهره برده است.


شما در جایی گفتید؛ مخزن شعر حكمت، ضمیر ناخودآگاه است. در واقع ممكن است بیماری فراموشی، به نگهداشت و ذخیره آن ضربه بزند؟
شعر حكمت از عقل ِ زوال به دور است، چون مولود شهود همه‌زمانی است. از زوال عقل هم به دور است چون جان را به عنوان خانه می‌پذیرد، نه حافظه را. جان همان ضمیرناخودآگاه است. وجودی كه توده‌ها به آن گنج سینه می‌گویند.


آیا دور شدن و دور ماندن از شعر حكمت، نادیده گرفتن گوهر زبان است؟
افسوس‌مندانه بله. در دهه‌های پیشین، هوشمندانی بودند كه به جای عبور از حصر خود‌پذیری و رسیدن به راز و رمز كیمیای زبان در شعر حكمت، زبان شعر خویش را به امید رسیدن به شعر زبان، وادار به خودآزاری كردند كه بیشتر نوعی پازل پندار است؛ سرودن بر اساس مثله كردن كلمات و زبان. حمایت تكاملی تاریخ و زمان از چنین نزاع‌زادگی كه هیچ، مردم هم كه هیچ، حتی شاعران حرفه‌ای نیز از آن استقبال نكرده و نمی‌كنند؛ مگر تنی چند كه از تولید و خلق گوهر زبان ناتوانند.


شیوه و پیشنهادی ارایه می‌دهید كه به تنزل انحراف و حذف كژفهمی كمك كند؟
وقتی كه یك اصل ناب كشف می‌شود، بها می‌یابد. هر چه با ارزش‌تر باشد، از روی آن بدل بیشتری زده می‌شود. اما در انتها، تعفن دوشاب، مخاطب و شاعر حساس را از تقلب خسته خواهد كرد. مثل بدل شعر گفتار كه هنوز با آن روبه‌رو می‌شویم اما شعر گفتار نیست. پیش شعر و جعل گفتار است. شعر حرف است. امروز و فردا به معنای دهه نخست شعر حكمت نیز باید منتظر تولید حرف‌های به ظاهر حكیمانه (به نام شعر) باشیم. این بدفهمی در بلبشوی روزگار ما، جای حیرت ندارد.


شعر حكمت در آخرین كلام؟
شعر حكمت، هرگز خود را به این تنگناها محدود نمی‌كند. شعر حكمت فراگیر است.

 

اخبار فرهنگی و هنری - روزنامه اعتماد