فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
شخصیتهای شاهنامه، از رستم و زال تا کاوهآهنگر
جزو پهلوانان خیلی نامدار ایرانی بوده است. اینقدری بزرگ بوده که حتی برایش کتاب نظم مستقلی هم به نام گرشاسب نامه درآورده اند. ایشان، نیای بزرگ رستم هم هستند و به اژدهاکش معروف بوده.
همشهری سرنخ:
کاوه آهنگر
این قهرمان شاهنامه، یک آهنگر کاملا معمولی بود. قرار بود که زندگی اش را بکند اما زندگی او مقارن شد با ظلم و ستم ضحاک یا اژی دهاک. سرانجام با همراهی فریدون، توانست یک شورش همگانی را علیه ضحاک راه بیندازد. نشانش هم، درفش کاویانی است که پیشبندی چرمینه است که بر سر نیزه ای آویزان شده.
کاوه آهنگر کسی بود که مغز تمام فرزندانش، قربانی مارهایی شد که بر دوش ضحاک روییده بودند؛ به جز یک فرزند، قرار بوده این فرزند هم قربانی مارها شود اما دیگر خون کاوه به جوش می آید. ضحاک این تنها فرزند را آزاد می کند اما قیام کاوه با همراهی فریدون و مردم، به سرانجام می رسد.
رودابه
رودابه که بعدها همسر زال و البته مادر رستم شد، دختر مهراب کابلی و سیندخت بود. زال که یک بار گذرش به کابل افتاد، عاشق او شد. البته موانعی سر راه آنها وجود داشت. سام، پدر زال هم رفت و کابل را محاصره کرد. خلاصه کلی برو بیا صورت گرفت تا سرانجام به واسطه درایت و خیراندیشی سیندخت، این وصلت شکل گرفت و سام، در همان جلسه ای که سیندخت به صورت ناشناس و فرستاده دربار کابل نزدش آمده بود، دختر وی را برای پسرش خواستگاری کرد. می گویند رودابه عمری دراز کرد و بعد از مرگ رستم، به مرز دیوانگی رسید.
گرشاسب
جزو پهلوانان خیلی نامدار ایرانی بوده است. اینقدری بزرگ بوده که حتی برایش کتاب نظم مستقلی هم به نام گرشاسب نامه درآورده اند. ایشان، نیای بزرگ رستم هم هستند و به اژدهاکش معروف بوده. بد نیست بدانید که در کتاب مذهبی زرتشتیان، از وی به صفت های زبردست، گیسور و گرزبردار نام برده شده است.
نریمان
پهلوانی از تبار گرشاسب بوده و البته از اجداد رستم محسوب می شود. در شاهنامه، از او به عنوان یکی از پهلوانان نیرومند و معروف خاندان سام صحبت به میان آمده است. سرانجام در دژ سپند کشته شد. البته از آنجا که رستم از نوادگانش بود، انتقامش گرفته شد.
از هنگامه سلطنت فریدون هم بود که پا به عرصه اتفاقات ایران گذاشت. قوم و تبار این پهلوان، در زابلی که در شاهنامه از آن صحبت می کند، زندگی می کردند. رستم وقتی در جریان مرگ نیای خویش قرار می گیرد که برای اولین بار می خواسته به میدان جنگ برود و زال، پدرش، برای او شرح ماوقع این حادثه را داده.
رستم
رستم، معروفترین اسطوره ادبیات ایران است. اولین عمل سزارین دنیا را، برای خارج کردن این کودک عظیم الجثه از شکم رودابه انجام داده اند که برای همین، ما ایرانی ها به عمل سزارین، «رستم زایی» می گوییم. خورد و خوراک و تمرین و ... او چند برابر آدم های عادی بوده است. سه تا پادشاه را هم آورده و بر تخت سلطنت نشانده است. البته آخر عمری، حریف فرزند خودش نشد و دوباری از سهراب شکست خورد اما بالاخره او را در یک تراژدی غمبار شکست داد و خودش هم سرانجام توسط نابرادری اش شغاد، گرفتار چاه شده و کشته شد.
سام
فکر کنید پدری وجود داشته باشد، فقط به خاطر اینکه موهای بچه اش سفید بوده، به او لقب اهریمن نژاد داده باشد! این کاری است که سام کرد، سام، از پهلوانان نامدار شاهنامه، پدر بزرگ رستم محسوب می شده که زال را به خاطر موهای سپیدش از خود می راند البته بعدها وقتی که زال را دیده که چه دلاوری شده است، حسابی از کرده اش ابراز پشیمانی کرده و سعی کرده پدری را در حقش تمام کند. در جریان خواستگاری رودابه برای زال هم، سام برای جبران گذشته، رفته و کابل را محاصره کرده تا نشان بدهد چگونه پدری است.
آرش
آرش کمانگیر معروف، اهل طبرستان بوده. کمانداری می کرده و بعدها، به استخدام لشگر منوچهر درمی آید. یک وطنخواه کامل بوده. وقتی جنگ سپاه ایران و توران در زمان منوچهر به پایان می رسد، دو طرف توافق می کنند که مرز بین دو کشور مشخص شود.
آرش کمانگیر را مشخص می کنند تا تیری رها کند و این تیر به هر جا که رسید، آنجا مرز توران و ایران باشد. می گویند آنقدر انرژی برای کشیدن زه کمان گذاشت که بعد از رها کردن تیر، جان به جان آفرین داد. این تیر، از صبح تا غروب راه رفت تا کنار رود جیحون به زمین بنشیند.
زال
این پهلوان نامی شاهنامه، پدر رستم است. وقتی که به دنیا آمد موهای بدنش سفید بود؛ به خاطر همین، ترسیدند که به پدرش، خبر تولد این نوزاد عجیب را بدهند اما بعد از یک هفته، بالاخره یکی پیدا شد و خبر تولد او را به سام داد.
سام وقتی چشمش به این نوزاد عجیب افتاد، حسابی به هم ریخت. نمی دانست جواب بدخواهان را چه بدهد، در نتیجه او را به کوهی برده و رها کردند. البته سیمرغ معروف شاهنامه، آنجا حضور داشته و او را گرفته و برده و بزرگ کرده است. دوستی سیمرغ و زال و رستم، از همین جا شروع می شود.
سهراب
شاهنامه همانقدر که خواندنش آدم را از این همه دلاوری و افتخار به وجد می آورد، در برخی موارد، آدمی را حسابی به هم می ریزد. از جمله اینکه سهراب، به دست رستم کشته شود، از جمله اینکه کیکاووس، چند بار توسط رستم نجات پیدا می کند ولی وقتی که رستم از او تقاضای نوشدارو برای نجات فرزندش می کند، به طور عمد تعلل می کند تا این دو پهلوان به هم نرسند و ... سهراب، وقتی که می فهمد فرزند رستم است، قصد می کند توران و ایران را فتح کرده و یکجا تحویل پدرش دهد. افراسیاب که از این قصد باخبر می شود، او را راهی جنگ با ایرانیان می کند. کیکاووس هم که از این قصد باخبر می شود، در رساندن نوشدارو تعلل می کند.
سیاوش
سیاوش فرزند کیکاووس است و پدر کیخسرو. اگر یادتان مانده باشد، کیکاووس با دختر شاه هاماوران ازدواج کرده بود؛ که اسمش سودابه بوده. سودابه عاشق سیاوش می شود و خلاصه این عشق سوزان، باعث بروز تهمت هایی می شود.
سیاوش به هیچ وجه نمی خواسته دامان خود را به این ننگ آلوده کند اما سودابه نزد کیکاووس می رود و ادعاهای بی مورد می کند. سرانجام برای اینکه کیکاووس از این میانه قسر دربرود، مراسم عبور از آتش را برای سیاوش می گذارد که به سلامت از آن بیرون می آید. سیاوش نخست با دختر پیران ویسه ازدواج می کند، بعد با دختر افراسیاب به نام فرنگیس ازدواج می کند که حاصلش، کیخسرو معروف بود.
بیژن
لابد از بیژن و منیژه زیاد شنیده اید. اولین بار سر و کله این دو عاشق، در شاهنامه فردوسی پیدا شد. بیژن، پسر گیو، از پهلوانان شاهنامه بود. منیژه هم، دختر افراسیاب. بیژن در دربار کیخسرو، پادشاه افسانه ای ایران، خدمت می کرد. او داوطلب می شود تا به ارمنستان رفته و گرازهای وحشی که زمین های زراعی این منطقه را از بین می بردند، از بین ببرد.
کاربلدی او باعث حسادت گرگین شد؛ گرگین از پهلوانان دربار کیخسرو بوده که برای راه نشان دادن، همراه بیژن به ارمنستان رفت. حسودی گرگین، باعث می شود تا پیشنهاد کند که بیژن، به توران رفته و منیژه، دختر افراسیاب را ببیند.
رفتن همانا و عاشق شدن همانا و عصبانیت افراسیاب هم همانا. افراسیاب که تازگی ها از ایرانیان شکست خورده بوده، حسابی خونش به جوش می آید و بیژن را در چاهی زندانی می کند. کیخسرو هم رستم را راهی می کند تا بیژن را نجات دهد. بعد از نجات، بیژن و مینژه به هم می رسند.
ویدیو مرتبط :
آرامگاه کاوه آهنگر
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
کاوه آهنگر، برادر علی کوچولو
اخبار فرهنگی - کاوه آهنگر، برادر علی کوچولو
کاوه آهنگر را همه میشناسیم نه برای اینکه او برادر امید آهنگر، علی کوچولوی قصههای کودکی بچههای دهه 60 است، برای اینکه او در سریال روزگار غریب درخشید و در یادها ماند. این اواخر کاوه را در سریال هفت سنگ دیدیم و حالا مهمان این شماره از ترینهای زندگی ایدهآل است. این شما و این هم ترینهای زندگی کاوه آهنگر.
آخرین باری که جلوی دوربین رفتید؟
تقریبا سه ماه پیش بود، سه کار همزمان؛ سریال هفت سنگ، یک کار دیگر به نام شب کنکوری و تلفن خسوف.
بهترین نقشی که تا به حال بازی کردهاید؟
سریالی به نام راه شیری که با آقای سامان مقدم کار کردم را دوست دارم، در سال 88 فیلمبرداری و دو ماه پیش پخش شد. این سریال داستان پسری است به نام روناس که در یک سرقت مسلحانه دو نفر را به قتل میرساند و در کانون اصلاح و تربیت است، بعد از کانون قرار است مجازات شود. این کار را خیلی دوست داشتم اما از دید عموم ماندگارترین کاراکتر، نقشم در سریال دکتر قریب است.
مهمترین اتفاق کاری زندگیتان؟
سریال روزگار قریب که با آقای عیاری کار کردم. من در دوران نوجوانی بودم و تازه از دوران کودکی خارج شده بودم و برایم سخت بود که خودم را یک نوجوان کامل نشان دهم، برای اینکه همه توقع همان کاوه آهنگر کودک را داشتند. این سریال من را در موقعیتی قرار داد تا بتوانم نقش نوجوان و حتی جوان را بازی کنم، آن تجربه پنج سالهای که در کنار آقای عیاری بودم برایم یک دانشگاه بود و کاملا شکل بازی من را تغییر داد و دیدگاه من را نسبت به هنر عوض کرد. روزگار قریب اتفاقی بزرگ در زندگی هنری من بود.
بدترین انتخابی که از آن پشیمان هستید؟
یک کار به نام هشت تیر به پیشنهاد یکی از دوستان به کارگردانی علی خامهپرست، بدترین انتخاب من و بدترین فیلمی بود که میتوانستم در زندگیام بازی کنم.
بهترین فیلم سینمایی ایران از نظر شما؟
در هر دوره چند فیلم خوب داشتیم مثل مادر، سوتهدلان، میم مثل مادر، آژانس شیشهای و درباره الی و تمام کارهای زندهیاد علی حاتمی.
بهترین دوست؟ همراه همیشگی شما، چه کسی است؟
دوستهای خیلی زیادی دارم بهخصوص در همکارانم اما بهترین دوست و کسی که تاثیر خیلی زیادی بر زندگی من داشته و همیشه همراه من بوده، برادرم امید آهنگر است. بهترین منقد یکدیگر هستیم و هیچوقت پشت من را خالی نکرده و در تمام مراحل زندگی با من همراه بوده و تمام انتخابهای خوب زندگیام را مدیون او هستم.
دستنیافتنیترین آرزو؟
فکر میکنم آرزوها شاید دور یا نزدیک باشند اما دستنیافتنی نیستند، هر چیز که درون من شکل میگیرد حتما میتوانم به آن برسم اما دورترین آرزویم گرفتن اسکار در رشته کارگردانی است و داشتن یک زندگی بیحاشیه و امن.
آخرین فیلمی که در سینما تماشا کردید؟
خانه پدری کیانوش عیاری در جشنواره.
اولین باری که جلوی دوربین رفتید کی بود؟
اولین باری که جلوی دوربین رفتم را اصلا یادم نمیآید به دلیل اینکه سه ساله بودم، در فیلم آپارتمان به کارگردانی علی هاشمی. تنها صحنهای که از آن فیلم به یاد دارم یک لحظه است که در آغوش آقای تارخ بودم.
آخرین باری که به خانواده افتخار کردید؟
موارد زیادی است که به خانوادهام افتخار میکنم اما وقتی متوجه شدم برادرم در جشنواره مراکش، هلند و فرانسه جایزه کارگردانی گرفته، به آهنگر بودنم افتخار کردم.
آخرین دعوا با برادر؟
سال 82 با برادرم دعوا کردم.
هیچوقت به برادرت حسادت کردهای؟
هرگز به او حسادت نمیکنم. وقتی کاری انجام میدهد و در آن موفق است به او و خودم افتخار میکنم. حتی وقتی یکی از همکارانم که شاید رقیب هم باشند به موفقیتی میرسند برای آنها خوشحال میشوم. البته در کار هنر کسی رقیب کس دیگری نیست برای اینکه هر گلی بوی خودش را دارد.
کسی شما را به نام برادر علی کوچولو میشناسد؟
به اسم برادر علی کوچولو نه، اما به اسم خود علی کوچولو خیلی زیاد. در یک سفر صاحب یک رستوران که تقریبا 50 ساله بود آمد و با کلی خوشامدگویی دفتر بزرگی آورد و امضا و یادگاری خواست، شمارهام را گرفت، تمام پرسنل با من عکس گرفتند و موقع خداحافظی به من گفت آقای آهنگر من با شما نوستالژی دارم و همان موقع متوجه شدم که من را با امید اشتباه گرفته است. ما را خیلی با هم اشتباه میگیرند با اینکه من و امید هیچ شباهتی به هم نداریم.
آخرین سفر؟
هفته پیش رفتم سفر. معمولا آخر هفتهها به بهشهر میروم، آنجا کلاس بازیگری دارم و تدریس میکنم.
مهمترین نصیحتی که شنیدید؟
خیلی سال پیش در منزل مرحوم خسرو شکیبایی بودیم – با ایشان رفتوآمد خانوادگی داشتیم- برادرم امید در حال گله کردن از کار و دنیا بود و گفت من سالهاست کار میکنم اما چرا نوبت من نمیشود، پاسخ مرحوم شکیبایی همیشه در ذهن من ماند که به برادرم گفت: نگران نباش یک روز غروب نوبت تو میشود. در آن زمان خیلی کوچک بودم و این حرف را کامل متوجه نشدم اما سالها بعد معنای این جمله را کامل فهمیدم.
زندگی یک هنرمند مثل یک روز است؛ از صبح تا بعدازظهر یک زمان طولانی است و در آن زمان طولانی هیچ اتفاقی نمیافتد، اما از غروب تا شب در آن فرصت کم به آن چیزی میرسیم که میخواهیم. دقیقا کسانی مثل خسرو شکیبایی، پرویز پرستویی و... در همان غروب به جایگاه واقعی خود رسیدند. این نصیحت باعث شد تا من توقعم را پایین بیاورم و نخواهم راهی را یک شبه طی کنم. واقعیت این است که باید خاک صحنه خورد، تجربه بهدست آورد و هر زمان که وقتش برسد تو هم میرسی.
بهترین بابای دنیا؟
من سالها پیش پدرم را از دست دادم و جواب دادن به این سؤال سخت است، چیز زیادی از او در ذهنم نیست. واقعیت این است که برادرم بیشتر برای من پدری کرده است اما شاید بهتر است بگویم بهترین پدر دنیا پدری است که فرزندش را خیلی زود تنها نگذارد و در کنار خانوادهاش بماند.
اولین حقوق؟ چقدر بود؟
من کارم را خیلی زود شروع کردم و اصلا یادم نیست، پدرم مدیر تولید بود و تمام برنامههای کاری من بهعهده او بود اما میدانم نسبت به آن زمان قراردادهای بالایی برای من میبست. شنیدم در سال 77 یکی از قراردادهایم برای یک سریال به نام ساعت سحرآمیز ماهی دو میلیون و 300 هزار تومان بود که قرار داد کمی نبود.
تاثیرگذارترین کارگردانی که با او کار کردهاید؟
تمام کارگردانهایی که با آنها کار کردهام برایم قابل احترام هستند و از آنها چیزهایی یاد گرفتهام، اما آقای کیانوش عیاری بهدلیل اینکه برای سریال روزگار قریب مدت پنج سال در کنار او بودم تاثیر خیلی زیادی روی من داشت.
اولین درسی که در زندگیتان گرفتید؟
درس معرفت
آخرین خاطره خوب از بچگی؟
خاطرهای که همیشه در ذهن من است این است که یک شب به همراه پدر، مادر و برادرم به یک رستوران رفتیم و شام خوردیم تا ما غذایمان را شروع کنیم برادرم امید غذایش را تمام کرد و یک غذای دیگر سفارش داد، شاید این خاطره جذابیت چندانی نداشته باشد اما به دلیل اینکه آن شب کل خانواده با هم یکجا جمع بودیم، در ذهن من ماندگار شده است.
بهترین دستاورد زندگی هنریتان؟
هنوز در زندگی هنریام دستاورد خاصی به دست نیاوردهام، اما خوشحالم که 22 سال است کار هنری انجام میدهم و الان جایی هستم که حداقل 15 هنرجو دارم و به آنها ذرهای از هنر را آموزش میدهم. برای همین حس خوبی دارم.
بدترین اتفاقی که ممکن است برای یک بازیگر بیفتد؟
خاموش شدن و دیده نشدن. متاسفانه این سیستم وجود دارد؛ در هر رشته از هنر که باشید به این وضع دچار میشوید، یک دوره هستید و متاسفانه بعد از چندوقت دیگر نیستید رسانهها وقتی خبری از یک هنرمند نیست اصلا سراغ او نمیروند. من پنج سال درگیر فیلمبرداری روزگار قریب بودم و چیزی از من پخش نمیشد اما هیچکس حتی نپرسید کاوه آهنگر زنده است یا مرده؟ ولی به محض پخش شدن سریال از صدها مجله و رسانه با من تماس گرفتند. هنرمندان زمانی نیاز به رسانهها دارند که حضور ندارند، وقتی حضور دارند که دیگر نیازی به گفتن نیست.
آخرین سؤال؛ اولین شیطنت دوره بچگی؟
من هنوز هم شیطنت دارم، حتی گاهی به یاد کودکی زنگ خانهای را میزنم و فرار میکنم! در کودکی هم خیلی این کار را میکردم. همیشه همبازیهایم را کتک میزدم، اما مهمترین شیطنتم این است که رفتم شیر بخرم اما تا نوبت من شد شیر تمام شد، من هم با سنگ شیشه مغازه را شکستم! وجود داشتن کودک درون خیلی خوب است.
اخبار فرهنگی - مجله زندگی ایده آل/برترین ها