فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
ویشکا آسایش از دماوند به ملکه زیبایی رسید
ویشکا آسایش برای فتح قله دماوند رفته بود که با پیشنهاد بازی در تئاتر «ملکه زیبایی لینین» روبرو شد؛ او کمی زمان خواست تا دماوند را صعود کند و بعد با خیال راحت به بازی در تئاتر فکر کند.
ایسنا:
ویشکا آسایش برای فتح قله دماوند رفته بود که با پیشنهاد بازی در تئاتر
«ملکه زیبایی لینین» روبرو شد؛ او کمی زمان خواست تا دماوند را صعود کند و
بعد با خیال راحت به بازی در تئاتر فکر کند. بازیگر سینمای ما حالا مشغول بازی در نمایش «ملکه زیبایی لینین» است؛ نمایشی که اولین حضور ویشکا آسایش را در تئاتر رقم میزند.
این بازیگر خوش برخورد عصر یک روز زمستانی پاسخگوی سوالات خبرنگار بود. گفتوگو در فضایی بسیار دوستانه و شاد انجام شد و ویشکا آسایش از اولین تجربه بازیاش در تئاتر گفت و از علاقهاش برای اجرای نمایشی برای کودکان.
او در آغاز این گفتوگو درباره اولین حضور در تئاتر یادآور میشود: «این قضیه به دو، سه سال پیش برمیگردد که سر فیلم «ورود آقایان ممنوع» بودم و همراه با همسرم به تماشای نمایش «کالیگولا» کار همایون غنیزده رفتیم و بعد از مدتها خیلی تحت تأثیر قرار گرفتیم و تا مدتها درباره این تئاتر با یکدیگر صحبت میکردیم، آن زمان شناخت کاملی هم از کارگردان نمایش نداشتیم. تقریبا همان زمانها بود که برای اولینبار فکر کردم دلم میخواهد تئاتر کار کنم اما قبل از «ورود آقایان ممنوع» اصلا دوست نداشتم در تئاتر بازی کنم، پیشنهاد هم داشتهام.»
ویشکا آسایش برای عدم علاقهاش به بازی در تئاتر دلایل متفاوت و البته بامزهای دارد و در توضیح این دلایل میگوید:«دلایل مختلفی بود؛ هم خجالت، هم از صدای خودم بدم میآمد! هم سبک تئاترها را دوست نداشتم اما «کالیگولا» در من جرقهای زد و در کنارش «ورود آقایان ممنوع» و گرفتن سیمرغ باعث شد بخش دیگری از زندگی کاریام برایم روشنتر شد، اینکه از حرفهام چه میخواهم! در این فاصله که دوستان متوجه علاقه من به بازی در تئاتر شده بودند پیشنهاداتی ارایه کردند اما هیچ پیشنهادی آنقدر توجهام را جلب نکرد تا اینکه سال گذشته از طرف رامبد جوان برای بازی در نمایش «کلفتها» که قرار بود توسط آقای غنیزاده، کارگردانی شود، دعوت شدم.»
او ادامه میدهد: « سه هفتهای تمرین کردیم که خیلی هم هیجان انگیز بود ولی متأسفانه کار به اجرا نرسید، اما این در گلویم گیر کرد که حتما باید با آقای غنیزاده کار کنم و خوشبختانه با نمایش «ملکه زیبایی لینین» این اتفاق افتاد.»
بازیگر فیلم «ساحره» 23 شهریور در راه صعود دماوند با پیشنهاد بازی در نمایش «ملکه زیبایی لینین» روبرو شد، کمی فرصت خواست و درست زمانیکه دماوند را صعود کرد، پذیرفت که در اولین تئاتر زندگیاش بازی کند؛ همزمان شدن این دو اتفاق خاطره خوشایندی در ذهن اوست که خودش اینگونه توضیح میدهد: «وقتی قله صعود شد آن بالا حس خیلی درجه یکی داشتم و با خودم گفتم اگر این کار را کردی، کار سختتر هم می توانی بکنی.»
آسایش درباره معیارهایش برای پذیرفتن پیشنهادهای تئاتری میگوید: «همیشه از تئاتر بازی کردن ترسی داشتم، برایم خیلی مهم بود آن را از بین ببرم، یک چالش بود که بتوانم بخوبی از عهده انجام کاری بربیایم که تا به حال آن را تجربه نکردهام. کلا هم آدمی نیستم که از دست گرمی شروع کنم، دوست دارم یکباره سراغ سختترین کار بروم، کار هر چه سختتر، جذابتر و در این وضعیت بیشتر خودم را به جلو هل میدهم. کار با آقای غنیزاده شامل 4 ماه تمرین هر روزه و بسیار فشرده بود و با اینکه سخت بود، پذیرفتم. متن را خیلی دوست داشتم و به شدت طرفدار مارتین مک دونا هستم. همه اینها باعث شد این پیشنهاد را پذیرفتم. »
اولین اجرای نمایش که به صحنه رفت، ترس ویشکا آسایش هم ریخت. درباره تجربه اولین شب اجرا میگوید: «شب اول واقعا داشتم سکته میکردم. البته شب قبل از اجرا، یکی دو تن از دوستان خیلی خوبم حسابی دلگرمی دادند و گفتند برو از کارت لذت ببر! همه این حرفها باعث شد با دو نفس عمیق، گفتم «ویشکا! دماوند را بالا رفتهای! این را هم میتوانی!»
او که در نمایش «ملکه زیبایی لینین» نقش «مورین» را بازی میکند، بازی در تئاتر را بسیار سختتر از سینما میداند و ادامه میدهد: «تئاتر واقعا سختتر است! از همه نظر، به تئاتریها تعظیم میکنم! میدانستم سخت است اما نه اینقدر! به همان نسبت چالشاش بیشتر است چون این امکان را میدهد، نقشی را پیدا کنی، در تمرینها و موشکافی کنی، مدام جزئیات بیشتری بدست آوری. در سینما کی میتوانم فرصت بازی در چنین پروژه و چنین نقشی را پیدا کنم؟ بازیام در این نمایش برایم یک شانس است و یکی از دوستانم میگفت؛ خدا ترا خیلی دوست داشته! یکی از دلایل کمکاریام در سینما این است که نقشهایم برایم جذابیتی ندارند. بازی کردن برایم صرفا این نیست که بازی کنم. دوست دارم نقش را پیدا کنم، برایش زحمت بکشم و آن را دوست داشته باشم.»
آسایش بعد از این تجربه دوست دارد باز هم تئاتر را تجربه کند و ادامه میدهد: «از این تجربه بسیار لذت بردم و واقعا برایم یک کلاس آموزشی بود، همیشه دوست دارم پیشرفت کنم، درجا زدن را دوست ندارم. بازی در این تئاتر باعث شد نه تنها در حوزه بازیگری که در حوزه معلومات، نوع نگاههای دیگری به پدیدهها، کلاس آموزشی خیلی خوبی برایم بود. بنابراین حتما دوست دارم باز هم در تئاتر بازی کنم اما حتما باید متن و کار خوبی باشد چون دوست ندارم فقط بیخودی شلوغ کنم که من تئاتر بازی میکنم، شلوغ کردن را دوست ندارم. دلم میخواهد کارم را به درستی انجام دهم. برایم مهم است چه اتفاقی در زندگی خودم میافتد و از آن تجربه راضی باشم. نمیخواهم حالت کارمند مدل داشته باشد. همیشه وقتی کاری میکنم نتیجهاش برایم مهم است یا نمره 20 یا اخراج و تنبیه!»
او که علاقهمند به نمایشهای امیررضا کوهستانی است، از مدرنتر شدن سبک نمایشها خوشحال است. ویشکا آسایش در ادامه این گفتوگو از علاقهاش برای اجرای نمایش برای کودکان سخن میگوید و وقتی انگیزه او را میپرسیم پاسخ میدهد: «چون خودم یک پسر 8 ساله دارم و چند بار او را به تئاتر بردم اما کیفیت تئاترهای بچهها خیلی پایین بود. خیلی حیف است. چرا نباید تئاتر کودکان در حد واندازه تئاتر بزرگسال با کیفیت بالا و در سالنهای مناسب اجرا شود؟! بچهها خیلی باهوش هستند اما متأسفانه کار برای بچهها را خیلی ساده میگیرند؛ در حالی که بچهها خیلی خوب میفهمند و مخاطب تئاتر کودک، تماشاگر "گوگوری مگوری" نیست»
نمایش «ملکه زیبایی لینین» نوشته مارتین مک دونا است که با ترجمه حمید احیا و کارگردانی همایون غنیزاده به صحنه میرود. سعید چنگیزیان، مهدی کوشکی و همایون غنیزاده دیگر بازیگران هستند که در این نمایش بازی میکنند.
این بازیگر خوش برخورد عصر یک روز زمستانی پاسخگوی سوالات خبرنگار بود. گفتوگو در فضایی بسیار دوستانه و شاد انجام شد و ویشکا آسایش از اولین تجربه بازیاش در تئاتر گفت و از علاقهاش برای اجرای نمایشی برای کودکان.
او در آغاز این گفتوگو درباره اولین حضور در تئاتر یادآور میشود: «این قضیه به دو، سه سال پیش برمیگردد که سر فیلم «ورود آقایان ممنوع» بودم و همراه با همسرم به تماشای نمایش «کالیگولا» کار همایون غنیزده رفتیم و بعد از مدتها خیلی تحت تأثیر قرار گرفتیم و تا مدتها درباره این تئاتر با یکدیگر صحبت میکردیم، آن زمان شناخت کاملی هم از کارگردان نمایش نداشتیم. تقریبا همان زمانها بود که برای اولینبار فکر کردم دلم میخواهد تئاتر کار کنم اما قبل از «ورود آقایان ممنوع» اصلا دوست نداشتم در تئاتر بازی کنم، پیشنهاد هم داشتهام.»
ویشکا آسایش برای عدم علاقهاش به بازی در تئاتر دلایل متفاوت و البته بامزهای دارد و در توضیح این دلایل میگوید:«دلایل مختلفی بود؛ هم خجالت، هم از صدای خودم بدم میآمد! هم سبک تئاترها را دوست نداشتم اما «کالیگولا» در من جرقهای زد و در کنارش «ورود آقایان ممنوع» و گرفتن سیمرغ باعث شد بخش دیگری از زندگی کاریام برایم روشنتر شد، اینکه از حرفهام چه میخواهم! در این فاصله که دوستان متوجه علاقه من به بازی در تئاتر شده بودند پیشنهاداتی ارایه کردند اما هیچ پیشنهادی آنقدر توجهام را جلب نکرد تا اینکه سال گذشته از طرف رامبد جوان برای بازی در نمایش «کلفتها» که قرار بود توسط آقای غنیزاده، کارگردانی شود، دعوت شدم.»
او ادامه میدهد: « سه هفتهای تمرین کردیم که خیلی هم هیجان انگیز بود ولی متأسفانه کار به اجرا نرسید، اما این در گلویم گیر کرد که حتما باید با آقای غنیزاده کار کنم و خوشبختانه با نمایش «ملکه زیبایی لینین» این اتفاق افتاد.»
بازیگر فیلم «ساحره» 23 شهریور در راه صعود دماوند با پیشنهاد بازی در نمایش «ملکه زیبایی لینین» روبرو شد، کمی فرصت خواست و درست زمانیکه دماوند را صعود کرد، پذیرفت که در اولین تئاتر زندگیاش بازی کند؛ همزمان شدن این دو اتفاق خاطره خوشایندی در ذهن اوست که خودش اینگونه توضیح میدهد: «وقتی قله صعود شد آن بالا حس خیلی درجه یکی داشتم و با خودم گفتم اگر این کار را کردی، کار سختتر هم می توانی بکنی.»
آسایش درباره معیارهایش برای پذیرفتن پیشنهادهای تئاتری میگوید: «همیشه از تئاتر بازی کردن ترسی داشتم، برایم خیلی مهم بود آن را از بین ببرم، یک چالش بود که بتوانم بخوبی از عهده انجام کاری بربیایم که تا به حال آن را تجربه نکردهام. کلا هم آدمی نیستم که از دست گرمی شروع کنم، دوست دارم یکباره سراغ سختترین کار بروم، کار هر چه سختتر، جذابتر و در این وضعیت بیشتر خودم را به جلو هل میدهم. کار با آقای غنیزاده شامل 4 ماه تمرین هر روزه و بسیار فشرده بود و با اینکه سخت بود، پذیرفتم. متن را خیلی دوست داشتم و به شدت طرفدار مارتین مک دونا هستم. همه اینها باعث شد این پیشنهاد را پذیرفتم. »
اولین اجرای نمایش که به صحنه رفت، ترس ویشکا آسایش هم ریخت. درباره تجربه اولین شب اجرا میگوید: «شب اول واقعا داشتم سکته میکردم. البته شب قبل از اجرا، یکی دو تن از دوستان خیلی خوبم حسابی دلگرمی دادند و گفتند برو از کارت لذت ببر! همه این حرفها باعث شد با دو نفس عمیق، گفتم «ویشکا! دماوند را بالا رفتهای! این را هم میتوانی!»
او که در نمایش «ملکه زیبایی لینین» نقش «مورین» را بازی میکند، بازی در تئاتر را بسیار سختتر از سینما میداند و ادامه میدهد: «تئاتر واقعا سختتر است! از همه نظر، به تئاتریها تعظیم میکنم! میدانستم سخت است اما نه اینقدر! به همان نسبت چالشاش بیشتر است چون این امکان را میدهد، نقشی را پیدا کنی، در تمرینها و موشکافی کنی، مدام جزئیات بیشتری بدست آوری. در سینما کی میتوانم فرصت بازی در چنین پروژه و چنین نقشی را پیدا کنم؟ بازیام در این نمایش برایم یک شانس است و یکی از دوستانم میگفت؛ خدا ترا خیلی دوست داشته! یکی از دلایل کمکاریام در سینما این است که نقشهایم برایم جذابیتی ندارند. بازی کردن برایم صرفا این نیست که بازی کنم. دوست دارم نقش را پیدا کنم، برایش زحمت بکشم و آن را دوست داشته باشم.»
آسایش بعد از این تجربه دوست دارد باز هم تئاتر را تجربه کند و ادامه میدهد: «از این تجربه بسیار لذت بردم و واقعا برایم یک کلاس آموزشی بود، همیشه دوست دارم پیشرفت کنم، درجا زدن را دوست ندارم. بازی در این تئاتر باعث شد نه تنها در حوزه بازیگری که در حوزه معلومات، نوع نگاههای دیگری به پدیدهها، کلاس آموزشی خیلی خوبی برایم بود. بنابراین حتما دوست دارم باز هم در تئاتر بازی کنم اما حتما باید متن و کار خوبی باشد چون دوست ندارم فقط بیخودی شلوغ کنم که من تئاتر بازی میکنم، شلوغ کردن را دوست ندارم. دلم میخواهد کارم را به درستی انجام دهم. برایم مهم است چه اتفاقی در زندگی خودم میافتد و از آن تجربه راضی باشم. نمیخواهم حالت کارمند مدل داشته باشد. همیشه وقتی کاری میکنم نتیجهاش برایم مهم است یا نمره 20 یا اخراج و تنبیه!»
او که علاقهمند به نمایشهای امیررضا کوهستانی است، از مدرنتر شدن سبک نمایشها خوشحال است. ویشکا آسایش در ادامه این گفتوگو از علاقهاش برای اجرای نمایش برای کودکان سخن میگوید و وقتی انگیزه او را میپرسیم پاسخ میدهد: «چون خودم یک پسر 8 ساله دارم و چند بار او را به تئاتر بردم اما کیفیت تئاترهای بچهها خیلی پایین بود. خیلی حیف است. چرا نباید تئاتر کودکان در حد واندازه تئاتر بزرگسال با کیفیت بالا و در سالنهای مناسب اجرا شود؟! بچهها خیلی باهوش هستند اما متأسفانه کار برای بچهها را خیلی ساده میگیرند؛ در حالی که بچهها خیلی خوب میفهمند و مخاطب تئاتر کودک، تماشاگر "گوگوری مگوری" نیست»
نمایش «ملکه زیبایی لینین» نوشته مارتین مک دونا است که با ترجمه حمید احیا و کارگردانی همایون غنیزاده به صحنه میرود. سعید چنگیزیان، مهدی کوشکی و همایون غنیزاده دیگر بازیگران هستند که در این نمایش بازی میکنند.
ویدیو مرتبط :
ویشکا آسایش: چرا نمی شود حامد کمیلی داماد من باشد؟!
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
ویشکا آسایش، «ملکه زیبایی لینین»!
«ویشکا آسایش» بازیگر گزیدهکار اما موفق سالهای اخیر سینما، بنا بود امسال برای نخستین بار با «کلفتها»ی ژانژنه روی صحنه بیاید که منتفی شد اما تصمیم او برای حضوربر صحنه تئاتر،همچنان جدی بود تا اینکه از میانههای بهمنماه با بازی در «ملکه زیبایی لینین» مارتین مکدونا به کارگردانی «همایون غنیزاده» این خواسته محقق شد.
روزنامه شرق: «ویشکا آسایش» بازیگر گزیدهکار اما موفق سالهای اخیر سینما، بنا بود امسال برای نخستین بار با «کلفتها»ی ژانژنه روی صحنه بیاید که منتفی شد اما تصمیم او برای حضوربر صحنه تئاتر،همچنان جدی بود تا اینکه از میانههای بهمنماه با بازی در «ملکه زیبایی لینین» مارتین مکدونا به کارگردانی «همایون غنیزاده» این خواسته محقق شد؛ خواستهای که به گفته این بازیگر برای ازبینبردن ترس از صحنه شکل گرفته بود و با پشتسر گذاشتن اولین اجرا، حالا جای خودش را به اشتیاق داده است؛ اشتیاقی که در سراسر اجرا از انرژی او کاملا پیداست و ظاهرا او را پاگیر صحنه کرده است... . بهانه گفتوگو هم صحبت از همین ترسها و اشتیاقها بود.
اولین تجربهتان روی صحنه چطور بود؟
در اولین اجرا خیلیخیلی دلشوره داشتم، نگران بودم. در عین حال خیلی هم هیجان داشتم. ترسم از این بود که قرار است چه اتفاقی بیفتد. اجرای اول که گذشت، ترسم ریخت و حتی توانستم از بودن روی صحنه لذت هم ببرم. مخصوصا که نمایشمان با استقبال مردم هم روبهرو شد.
اینکه در اولین تجربه بازیگریتان در تئاتر باید روی صحنه تالار اصلی بازی میکردید، دشوار و ترسناک نبود؟
نه اصلا! لذتبخش بود. سختیاش همان بار اول بود که قبلا هم به آن اشاره کردم. برایم مهم بود که کارم را درست انجام دهم. هم کارگردان، کارگردان حرفهای بود هم بازیگران همبازیام حرفهای بودند. برای همین برایم مهم بود کارم را درست انجام دهم. البته وسعت صحنه تالار اصلی، نگرانیهای خودش را داشت. مخصوصا که همه میگفتند صدا در این سالن با مشکل روبهرو است. اما در پروسه چهارونیمماه تمرین، همه مشکلاتی که وجود داشت را حل کردیم. در همان دوران، دایما تمرین بیان میکردیم. حتی اگر در تمرین صداهایمان افت پیدا میکرد، آقای غنیزاده دایم تذکر میدادند که دیالوگهایتان را رساتر بگویید چون بناست روی صحنه تالار اصلی این نمایش را اجرا کنید. این تمرینات مداوم و دقیق، باعث شد مشکلی پیدا نکنم. جدا از اینها، تجربه بازی روی صحنه تالار اصلی برای هر بازیگر، تجربه درخشانی است. جمعیتی که هر شب مقابلمان نشسته و تشویقمان میکند خستگی این چهار، پنجماه تمرین مداوم را از تنمان بیرون کرده.
با توجه به اینکه شما در این اجرا در بیشتر صحنهها با کارگردان یعنی آقای «غنیزاده» همبازی هستید، این موضوع در تمرینات اختلالی ایجاد نکرد؟ ایشان چگونه هم بازی و هم کارگردانی میکردند؟
آنقدرها که فکر میکنید تجربه سختی نبود. ما در طول چهارماه و خردهای تمرین، حسابی با موقعیتمان آشنا شده بودیم. در تمام مدت تمرینات، برای اینکه میزانسنهایمان را تمرین کنیم، یکنفر به جای ایشان مقابل من تمرین میکرد. درواقع آقای غنیزاده از بیرون، در عین اینکه ما را کارگردانی میکردند دیالوگهای نقش خودشان را هم میگفتند ولی میزانسنهایشان را فرد دیگری بهعنوان بدل اجرا میکرد. در تمرینات اولیه که خودشان حتی دیالوگها را هم نمیگفتند. تمرینات اولیه به این شکل بود که همان بدل از روی متن دیالوگها را میخواند و آقای «غنیزاده» میزانسنها را با ما تمرین میکرد. چون کارهایی که خودش در حین بازی قرار بود انجام دهد را از پیش میدانست.
اینکه قرار بود با کارگردان همبازی شوید، شما را نمیترساند؟
اتفاقا اوایل تمرینات میترسیدم و به کارگردان میگفتم نکند وقتی دارید بازی میکنید دیگر ما را کارگردانی نکنید، اما آقای «غنیزاده» پاسخ میدادند که نگران نباشید من برنامه ویژهای دارم و برنامهشان هم همین بود که بدلی گذاشته بودند و خودشان کل ماجرا را از بیرون تماشا میکردند.
اینکه شما در این اجرای صددقیقهای اصلا پشتصحنهای ندارید و هیچیک از بازیگران حتی در صحنههایی که در نمایشنامه حضور ندارند از صحنه خارج نمیشوند، نفسگیر نیست؟ اینکه حتی وقتی دیالوگی ندارید باید گوشهای از صحنه بمانید و بازی خیلی زیرپوستی داشته باشید، خستهتان نمیکند؟
خوشبختانه به مشکل جدی از این بابت برنخوردیم. اما چرا خب خستگیاش بسیار است و البته تمرکز بیشتری هم میطلبد.
این ثبات و بیحرکتی در گوشهای از صحنه، به جای خروج از صحنه چطور است؟
تمرکز بالایی میطلبد و واقعا خستهکننده است.
بیحرکتی روی صحنه عریض سالن اصلی یا آن میزانسنهای پرتلاطم سختتر است ؟
خیلی وقتها این بیحرکتی و سکون سختتر است. باید ساکت باشیم که توجه تماشاگر جلب نشود. حرکات ظریفمان مهم است، باید خیلی حسابشده بازی کنیم. بازیهای مختصری داریم که باید تلاش کنیم از حدی که لازم است بیرون نزند. درواقع اینطور نیست که مجسمهوار بایستیم. در همان لحظات میزانسنهایی داریم که بخشی از کار است و اجرای دقیقشان هم برای کارگردان اهمیت دارد.
چه چیزی باعث شد آقای «غنیزاده» به جای انتخاب یک بازیگر زن، برای ایفای نقش پیرزن نمایشنامه یعنی «مگ» تصمیم گرفتند خودشان این نقش را بازی کنند؟
راجعبه چرایی این انتخاب خودشان باید بگویند اما آنچه من میدانم و در تمرینات دربارهاش صحبت شد، این بود که ایشان میخواستند از کلیشه بودن و رئال محضبودن بگریزند. از طرفی، تحمل اتفاقاتی که در طول این نمایش برای «مگ» روی صحنه میافتد و همینطور خرابکاریها و... برای هر بازیگری مقدور نبود.
آیا بازیگرهای دیگری برای ایفای این نقش تست شدند؟ یا از ابتدا این نقش برای خودشان بود؟
نه کس دیگری تست نداد. از روز اول گفتند که خودشان میخواهند این نقش را بازی کنند. البته قرار بود موضوع رسانهای نشود تا به مرحله اجرا برسد.
رشته تحصیلی شما در دانشگاه «طراحی صحنه و لباس» بوده. همین امسال طراحی لباس نمایش «باغ آلبالو»ی آقای معجونی را شما برعهده داشتید. تجربه طراحی صحنه و لباس تئاتر چه اندازه شما را با این مدیوم آشنا و راه را برای بازی روی صحنه برایتان هموار کرد؟
وقتی در جایگاه طراح صحنه یا لباس یک نمایش هستی، خیلی فنی فکر میکنی. ذهنت به سمت و سوی دیگری میرود. دغدغهات این میشود که چهچیز کجا باید باشد. یا اینکه چه موادی برای ساخت لوازم صحنه لازم است. تجربه بازیگری اما تجربهای کاملا متفاوت است. تقریبا میتوان گفت بازیگری و طراحی صحنه ربط چندانی ندارند. وقتی بهعنوان طراح وارد صحنه میشوی نگاهت اساسا فرق میکند و توجه و دقت به چیزهای دیگری است. ممکن است وقتی بازیگر یک نمایش هستم به جزییات و ریزهکاریهای طراحی صحنه توجه کنم، حتی ممکن است به طراح آن کار پیشنهاداتی بدهم و از تجاربش هم استفاده کنم و تجاربم را هم در اختیارش بگذارم اما وقتی صرفا طراح صحنه یا لباس یک تئاترم، خیلی برای بازیگریام ایدهای نمیگیرم. اگرچه وقتی مدتی با گروهی حرفهای همکار هستی و هر روز در تمرینهایشان حضور داری به مرور نوع نگاهت به کلیت بازیگری دستخوش تغییراتی میشود، اما اینکه بگویم از تجربه طراحی صحنه، برای حضورم روی صحنه به عنوان بازیگر ایده گرفتم، اینطور نبوده. در کل نفس تئاتر، چه در مقام بازیگر باشی و چه در مقام طراح صحنه یا لباس، تجربهای بیبدیل است. در طول تمرینات و اجرا با آدمهای جدید آشنا میشوی. تجربه میکنی و دقیق میشوی. اگر روشهای دیگران در بازی و... برایت جالب باشد، به آن توجه میکنی و حتما میآموزی. این آموختن، فقط محدود به بازیگری و طراحی صحنه هم نمیشود. موضوعات دیگری هم معمولا در یک کار تئاتر توجه مرا جلب میکنند و برایم مهم هستند. نمیدانم اسمش علاقه است یا کنجکاوی و حتی فضولی، اما معمولا همه اتفاقاتی که در طول تمرین و اجرا رقم میخورند توجه مرا جلب میکنند. همیشه به موسیقی و نورپردازی هم توجه میکنم. آنقدر که بر جزییات صحنه یا لباس تسلط دارم طبعا بر نور و موسیقی تسلط ندارم چون سوادش را هم ندارم. اما آشنایی با هر کدام از اینها برای من جالب و هیجانانگیز است.
با طراحی صحنه این نمایش چقدر موافق بودید؟ با این میزان مینیمالبودن صحنه؟
خیلی زیاد موافق بودم. این شکل طراحی صحنه بسیار سوررئال و البته بسیار زیاد در خدمت بازی و کارگردانی بود. همین که شلوغ نبود و مینیمال بود، خیلی به ما کمک میکرد. ما چهارماه با وسایل آشپزخانه تمرین کردیم. یکهفته مانده به اجرا، کارگردان تصمیم گرفت آشپزخانهای وجود نداشته باشد و همه چیز به طور مینیمال در صحنه باشد همین چیزی که حالا در صحنه نمایش هست، حاصل شد. از نظر من- چه از نظر اینکه بازیگرم و چه از این لحاظ که طراحی صحنه میدانم- این مدل جدید و نهایی خیلی بهتر از ورژن قبل است.
در طول این سالها، همیشه بازیگر سینما بودید؛ آن هم بسیار گزیدهکار و سختپسند. بعد از این همه سال، چه نیازی احساس کردید که سبب شد بازی رویصحنه را هم تجربه کنید؟
همیشه از بازی روی صحنه وحشت داشتم و به یکباره تصمیم گرفتم مقابل این ترسم بایستم. خواستم حتما تئاتر را تجربه کنم تا این ترس را از بین ببرم. خیلی هم بابت این تصمیم خوشحالم. برای من چالش واقعا خوبی بود. ترس بسیار زیادی که داشتم، شکسته شد و از بین رفت. البته وقتی تصمیم گرفتم حتما تئاتر را تجربه کنم، خیلی برایم مهم بود که با چه نقش و چه کاری روی صحنه بیایم. یعنی هر نمایشنامه یا هر کارگردانی هم برایم پذیرفته نبود. تا بالاخره فرصت بسیار خوبی دست داد و وارد پروژهای شدم که هم نویسندهاش را دوست دارم و هم کارگردانش یعنی «همایون غنیزاده» را. از چند سال قبل کارهای این کارگردان را تعقیب و هربار فکر میکردم طرز فکر ایشان خیلی شبیه به آن چیزی است که در ذهن من میگذرد. برای همین، وقتی ایشان به من پیشنهاد همکاری دادند، بیدرنگ پذیرفتم.
اوایل سال 92 هم قرار بود «کلفتها» نوشته ژانژنه را به کارگردانی ایشان و بازی پانتهآ بهرام و باران کوثری روی صحنه ببرید که منتفی شد... .
اصلا همان دوره کوتاه تمرینات «کلفتها» مرا چندین برابر بیشتر ترغیب کرد تا بخواهم حتما با آقای «غنیزاده» تئاتر کار کنم. ما برای اجرای «کلفتها» چهارهفته تمرین کردیم و متاسفانه کار خوابید. آن تمرینات فرصت خیلی خوبی را فراهم کردند تا با نوع نگاه آقای «غنیزاده» آشنا شوم. یکی از تکنیکهایی که ایشان در کارگردانی داشتند و برای من بسیار جالب بود این بود که ما تا حدود یکماه بدون متن تمرین میکردیم. ایشان اصلا به ما متن را نداده بودند. در این مدت، تمرینها به این صورت بود که راه میرفتیم و ایشان دیالوگها را میگفتند و ما حفظ میکردیم و بعد همینطور جملهبهجمله و میزانسنبهمیزانسن، یک پرده را پیش میرفتیم و به مرور جملهجمله به دیالوگها و میزانسنهایمان اضافه میشد. ایشان بعد از سه یا چهارهفته تازه به ما نمایشنامه را دادند. دو هفته اول تمرینات حتی نمیدانستم از اول تا آخر نمایش چه اتفاقاتی قرار است بیفتد.
پس چطور قبول کردید در نمایشی بازی کنید که نمیدانید آخرش چگونه رقم میخورد؟
شرط اول اشتیاق برای کار با آقای «غنیزاده» بود که این را داشتم. بعد هم برایم جذاب بود که اصلا بیایم قدمبهقدم جلو بروم و ببینم آخر نمایش چه خواهد شد. البته میدانستم این نمایشنامه، بسیار معروف است و «مکدونا» نویسنده اثر هم به اندازه کافی معتبر است، اینها باعث میشد تردیدی نداشته باشم که آخرش چه میشود. اما در کل، این اجرا برایم حالت کشف و شهود داشت و روش آقای «غنیزاده» روش بسیار جالبی برای من به نقشرساندن بود.
در نمایش«کلفتها» هم تمرینات با همین روند پیش میرفت؟
آنجا هم همینطور بود. با این روش آنجا آشنا شده بودم. برای همین وقتی از من خواستند تا در «ملکه زیبایی لینین» بازی کنم، با روشایشان کاملا آشنا بودم و آن را میپسندیدم، بنابراین بیدرنگ پذیرفتم.
در اجرای میزانسنهای خیلی سخت و پرتلاطمی که با «راکینگچیر» در صحنه این نمایش دارید تا چه اندازه اینکه ورزشکار حرفهای هستید، کمکتان کرد؟
اگر نگویم صددرصد، باید حتما بگویم 99/9 درصد. اصولا زیاد ورزش میکنم. همه عمرم ورزش کردهام. باید اعتراف کنم اگر ورزشکار نبودم، صرفا با تمرینات بازیگری که داشتم، نمیتوانستم این میزانسنهای دشوار را اجرا کنم. آمادگی جسمانی زیادی میطلبیدند. میزانسنهای «راکینگچیر» با سهماه تمرین محقق شدند. روز اولی که «راکینگچیر» آمده بود میترسیدم به سمتش بروم و برایم مثل هیولا بود اما به مرور با سیستمش آشنا شدم و تمرینات زیاد و فشرده و مداوم باعث شدند که به آن عادت کنم. در کل خیلی زمان و انرژی برد. روند هم به این صورت بود که آقای «غنیزاده» یک میزانسن را به من میدادند و وقتی میدیدند که از پس آن برآمدهام، میزانسن دیگری را اضافه میکرد.
با این همه تجربه هیجانانگیز اما سختی که در این اجرا پشتسر گذاشتهاید، فکر میکنید باز هم روی صحنه خواهید آمد؟
امیدوارم. بسیار مشتاقم اما اگر کاری پیشنهاد شود خب بستگی به کار و متن و کارگردان هم دارد.
پاگیر صحنه شدید یا نه؟
صددرصد. کلا همیشه کارهای سخت و پرهیجان برایم جذاب است. هر کاری سختتر باشد، برای انجامش مشتاقترم. تئاتر و حضور روی صحنه هم برایم همینطور است. برای همین پاگیرش شدم.
اولین تجربهتان روی صحنه چطور بود؟
در اولین اجرا خیلیخیلی دلشوره داشتم، نگران بودم. در عین حال خیلی هم هیجان داشتم. ترسم از این بود که قرار است چه اتفاقی بیفتد. اجرای اول که گذشت، ترسم ریخت و حتی توانستم از بودن روی صحنه لذت هم ببرم. مخصوصا که نمایشمان با استقبال مردم هم روبهرو شد.
اینکه در اولین تجربه بازیگریتان در تئاتر باید روی صحنه تالار اصلی بازی میکردید، دشوار و ترسناک نبود؟
نه اصلا! لذتبخش بود. سختیاش همان بار اول بود که قبلا هم به آن اشاره کردم. برایم مهم بود که کارم را درست انجام دهم. هم کارگردان، کارگردان حرفهای بود هم بازیگران همبازیام حرفهای بودند. برای همین برایم مهم بود کارم را درست انجام دهم. البته وسعت صحنه تالار اصلی، نگرانیهای خودش را داشت. مخصوصا که همه میگفتند صدا در این سالن با مشکل روبهرو است. اما در پروسه چهارونیمماه تمرین، همه مشکلاتی که وجود داشت را حل کردیم. در همان دوران، دایما تمرین بیان میکردیم. حتی اگر در تمرین صداهایمان افت پیدا میکرد، آقای غنیزاده دایم تذکر میدادند که دیالوگهایتان را رساتر بگویید چون بناست روی صحنه تالار اصلی این نمایش را اجرا کنید. این تمرینات مداوم و دقیق، باعث شد مشکلی پیدا نکنم. جدا از اینها، تجربه بازی روی صحنه تالار اصلی برای هر بازیگر، تجربه درخشانی است. جمعیتی که هر شب مقابلمان نشسته و تشویقمان میکند خستگی این چهار، پنجماه تمرین مداوم را از تنمان بیرون کرده.
با توجه به اینکه شما در این اجرا در بیشتر صحنهها با کارگردان یعنی آقای «غنیزاده» همبازی هستید، این موضوع در تمرینات اختلالی ایجاد نکرد؟ ایشان چگونه هم بازی و هم کارگردانی میکردند؟
آنقدرها که فکر میکنید تجربه سختی نبود. ما در طول چهارماه و خردهای تمرین، حسابی با موقعیتمان آشنا شده بودیم. در تمام مدت تمرینات، برای اینکه میزانسنهایمان را تمرین کنیم، یکنفر به جای ایشان مقابل من تمرین میکرد. درواقع آقای غنیزاده از بیرون، در عین اینکه ما را کارگردانی میکردند دیالوگهای نقش خودشان را هم میگفتند ولی میزانسنهایشان را فرد دیگری بهعنوان بدل اجرا میکرد. در تمرینات اولیه که خودشان حتی دیالوگها را هم نمیگفتند. تمرینات اولیه به این شکل بود که همان بدل از روی متن دیالوگها را میخواند و آقای «غنیزاده» میزانسنها را با ما تمرین میکرد. چون کارهایی که خودش در حین بازی قرار بود انجام دهد را از پیش میدانست.
اینکه قرار بود با کارگردان همبازی شوید، شما را نمیترساند؟
اتفاقا اوایل تمرینات میترسیدم و به کارگردان میگفتم نکند وقتی دارید بازی میکنید دیگر ما را کارگردانی نکنید، اما آقای «غنیزاده» پاسخ میدادند که نگران نباشید من برنامه ویژهای دارم و برنامهشان هم همین بود که بدلی گذاشته بودند و خودشان کل ماجرا را از بیرون تماشا میکردند.
اینکه شما در این اجرای صددقیقهای اصلا پشتصحنهای ندارید و هیچیک از بازیگران حتی در صحنههایی که در نمایشنامه حضور ندارند از صحنه خارج نمیشوند، نفسگیر نیست؟ اینکه حتی وقتی دیالوگی ندارید باید گوشهای از صحنه بمانید و بازی خیلی زیرپوستی داشته باشید، خستهتان نمیکند؟
خوشبختانه به مشکل جدی از این بابت برنخوردیم. اما چرا خب خستگیاش بسیار است و البته تمرکز بیشتری هم میطلبد.
این ثبات و بیحرکتی در گوشهای از صحنه، به جای خروج از صحنه چطور است؟
تمرکز بالایی میطلبد و واقعا خستهکننده است.
بیحرکتی روی صحنه عریض سالن اصلی یا آن میزانسنهای پرتلاطم سختتر است ؟
خیلی وقتها این بیحرکتی و سکون سختتر است. باید ساکت باشیم که توجه تماشاگر جلب نشود. حرکات ظریفمان مهم است، باید خیلی حسابشده بازی کنیم. بازیهای مختصری داریم که باید تلاش کنیم از حدی که لازم است بیرون نزند. درواقع اینطور نیست که مجسمهوار بایستیم. در همان لحظات میزانسنهایی داریم که بخشی از کار است و اجرای دقیقشان هم برای کارگردان اهمیت دارد.
چه چیزی باعث شد آقای «غنیزاده» به جای انتخاب یک بازیگر زن، برای ایفای نقش پیرزن نمایشنامه یعنی «مگ» تصمیم گرفتند خودشان این نقش را بازی کنند؟
راجعبه چرایی این انتخاب خودشان باید بگویند اما آنچه من میدانم و در تمرینات دربارهاش صحبت شد، این بود که ایشان میخواستند از کلیشه بودن و رئال محضبودن بگریزند. از طرفی، تحمل اتفاقاتی که در طول این نمایش برای «مگ» روی صحنه میافتد و همینطور خرابکاریها و... برای هر بازیگری مقدور نبود.
آیا بازیگرهای دیگری برای ایفای این نقش تست شدند؟ یا از ابتدا این نقش برای خودشان بود؟
نه کس دیگری تست نداد. از روز اول گفتند که خودشان میخواهند این نقش را بازی کنند. البته قرار بود موضوع رسانهای نشود تا به مرحله اجرا برسد.
رشته تحصیلی شما در دانشگاه «طراحی صحنه و لباس» بوده. همین امسال طراحی لباس نمایش «باغ آلبالو»ی آقای معجونی را شما برعهده داشتید. تجربه طراحی صحنه و لباس تئاتر چه اندازه شما را با این مدیوم آشنا و راه را برای بازی روی صحنه برایتان هموار کرد؟
وقتی در جایگاه طراح صحنه یا لباس یک نمایش هستی، خیلی فنی فکر میکنی. ذهنت به سمت و سوی دیگری میرود. دغدغهات این میشود که چهچیز کجا باید باشد. یا اینکه چه موادی برای ساخت لوازم صحنه لازم است. تجربه بازیگری اما تجربهای کاملا متفاوت است. تقریبا میتوان گفت بازیگری و طراحی صحنه ربط چندانی ندارند. وقتی بهعنوان طراح وارد صحنه میشوی نگاهت اساسا فرق میکند و توجه و دقت به چیزهای دیگری است. ممکن است وقتی بازیگر یک نمایش هستم به جزییات و ریزهکاریهای طراحی صحنه توجه کنم، حتی ممکن است به طراح آن کار پیشنهاداتی بدهم و از تجاربش هم استفاده کنم و تجاربم را هم در اختیارش بگذارم اما وقتی صرفا طراح صحنه یا لباس یک تئاترم، خیلی برای بازیگریام ایدهای نمیگیرم. اگرچه وقتی مدتی با گروهی حرفهای همکار هستی و هر روز در تمرینهایشان حضور داری به مرور نوع نگاهت به کلیت بازیگری دستخوش تغییراتی میشود، اما اینکه بگویم از تجربه طراحی صحنه، برای حضورم روی صحنه به عنوان بازیگر ایده گرفتم، اینطور نبوده. در کل نفس تئاتر، چه در مقام بازیگر باشی و چه در مقام طراح صحنه یا لباس، تجربهای بیبدیل است. در طول تمرینات و اجرا با آدمهای جدید آشنا میشوی. تجربه میکنی و دقیق میشوی. اگر روشهای دیگران در بازی و... برایت جالب باشد، به آن توجه میکنی و حتما میآموزی. این آموختن، فقط محدود به بازیگری و طراحی صحنه هم نمیشود. موضوعات دیگری هم معمولا در یک کار تئاتر توجه مرا جلب میکنند و برایم مهم هستند. نمیدانم اسمش علاقه است یا کنجکاوی و حتی فضولی، اما معمولا همه اتفاقاتی که در طول تمرین و اجرا رقم میخورند توجه مرا جلب میکنند. همیشه به موسیقی و نورپردازی هم توجه میکنم. آنقدر که بر جزییات صحنه یا لباس تسلط دارم طبعا بر نور و موسیقی تسلط ندارم چون سوادش را هم ندارم. اما آشنایی با هر کدام از اینها برای من جالب و هیجانانگیز است.
با طراحی صحنه این نمایش چقدر موافق بودید؟ با این میزان مینیمالبودن صحنه؟
خیلی زیاد موافق بودم. این شکل طراحی صحنه بسیار سوررئال و البته بسیار زیاد در خدمت بازی و کارگردانی بود. همین که شلوغ نبود و مینیمال بود، خیلی به ما کمک میکرد. ما چهارماه با وسایل آشپزخانه تمرین کردیم. یکهفته مانده به اجرا، کارگردان تصمیم گرفت آشپزخانهای وجود نداشته باشد و همه چیز به طور مینیمال در صحنه باشد همین چیزی که حالا در صحنه نمایش هست، حاصل شد. از نظر من- چه از نظر اینکه بازیگرم و چه از این لحاظ که طراحی صحنه میدانم- این مدل جدید و نهایی خیلی بهتر از ورژن قبل است.
در طول این سالها، همیشه بازیگر سینما بودید؛ آن هم بسیار گزیدهکار و سختپسند. بعد از این همه سال، چه نیازی احساس کردید که سبب شد بازی رویصحنه را هم تجربه کنید؟
همیشه از بازی روی صحنه وحشت داشتم و به یکباره تصمیم گرفتم مقابل این ترسم بایستم. خواستم حتما تئاتر را تجربه کنم تا این ترس را از بین ببرم. خیلی هم بابت این تصمیم خوشحالم. برای من چالش واقعا خوبی بود. ترس بسیار زیادی که داشتم، شکسته شد و از بین رفت. البته وقتی تصمیم گرفتم حتما تئاتر را تجربه کنم، خیلی برایم مهم بود که با چه نقش و چه کاری روی صحنه بیایم. یعنی هر نمایشنامه یا هر کارگردانی هم برایم پذیرفته نبود. تا بالاخره فرصت بسیار خوبی دست داد و وارد پروژهای شدم که هم نویسندهاش را دوست دارم و هم کارگردانش یعنی «همایون غنیزاده» را. از چند سال قبل کارهای این کارگردان را تعقیب و هربار فکر میکردم طرز فکر ایشان خیلی شبیه به آن چیزی است که در ذهن من میگذرد. برای همین، وقتی ایشان به من پیشنهاد همکاری دادند، بیدرنگ پذیرفتم.
اوایل سال 92 هم قرار بود «کلفتها» نوشته ژانژنه را به کارگردانی ایشان و بازی پانتهآ بهرام و باران کوثری روی صحنه ببرید که منتفی شد... .
اصلا همان دوره کوتاه تمرینات «کلفتها» مرا چندین برابر بیشتر ترغیب کرد تا بخواهم حتما با آقای «غنیزاده» تئاتر کار کنم. ما برای اجرای «کلفتها» چهارهفته تمرین کردیم و متاسفانه کار خوابید. آن تمرینات فرصت خیلی خوبی را فراهم کردند تا با نوع نگاه آقای «غنیزاده» آشنا شوم. یکی از تکنیکهایی که ایشان در کارگردانی داشتند و برای من بسیار جالب بود این بود که ما تا حدود یکماه بدون متن تمرین میکردیم. ایشان اصلا به ما متن را نداده بودند. در این مدت، تمرینها به این صورت بود که راه میرفتیم و ایشان دیالوگها را میگفتند و ما حفظ میکردیم و بعد همینطور جملهبهجمله و میزانسنبهمیزانسن، یک پرده را پیش میرفتیم و به مرور جملهجمله به دیالوگها و میزانسنهایمان اضافه میشد. ایشان بعد از سه یا چهارهفته تازه به ما نمایشنامه را دادند. دو هفته اول تمرینات حتی نمیدانستم از اول تا آخر نمایش چه اتفاقاتی قرار است بیفتد.
پس چطور قبول کردید در نمایشی بازی کنید که نمیدانید آخرش چگونه رقم میخورد؟
شرط اول اشتیاق برای کار با آقای «غنیزاده» بود که این را داشتم. بعد هم برایم جذاب بود که اصلا بیایم قدمبهقدم جلو بروم و ببینم آخر نمایش چه خواهد شد. البته میدانستم این نمایشنامه، بسیار معروف است و «مکدونا» نویسنده اثر هم به اندازه کافی معتبر است، اینها باعث میشد تردیدی نداشته باشم که آخرش چه میشود. اما در کل، این اجرا برایم حالت کشف و شهود داشت و روش آقای «غنیزاده» روش بسیار جالبی برای من به نقشرساندن بود.
در نمایش«کلفتها» هم تمرینات با همین روند پیش میرفت؟
آنجا هم همینطور بود. با این روش آنجا آشنا شده بودم. برای همین وقتی از من خواستند تا در «ملکه زیبایی لینین» بازی کنم، با روشایشان کاملا آشنا بودم و آن را میپسندیدم، بنابراین بیدرنگ پذیرفتم.
در اجرای میزانسنهای خیلی سخت و پرتلاطمی که با «راکینگچیر» در صحنه این نمایش دارید تا چه اندازه اینکه ورزشکار حرفهای هستید، کمکتان کرد؟
اگر نگویم صددرصد، باید حتما بگویم 99/9 درصد. اصولا زیاد ورزش میکنم. همه عمرم ورزش کردهام. باید اعتراف کنم اگر ورزشکار نبودم، صرفا با تمرینات بازیگری که داشتم، نمیتوانستم این میزانسنهای دشوار را اجرا کنم. آمادگی جسمانی زیادی میطلبیدند. میزانسنهای «راکینگچیر» با سهماه تمرین محقق شدند. روز اولی که «راکینگچیر» آمده بود میترسیدم به سمتش بروم و برایم مثل هیولا بود اما به مرور با سیستمش آشنا شدم و تمرینات زیاد و فشرده و مداوم باعث شدند که به آن عادت کنم. در کل خیلی زمان و انرژی برد. روند هم به این صورت بود که آقای «غنیزاده» یک میزانسن را به من میدادند و وقتی میدیدند که از پس آن برآمدهام، میزانسن دیگری را اضافه میکرد.
با این همه تجربه هیجانانگیز اما سختی که در این اجرا پشتسر گذاشتهاید، فکر میکنید باز هم روی صحنه خواهید آمد؟
امیدوارم. بسیار مشتاقم اما اگر کاری پیشنهاد شود خب بستگی به کار و متن و کارگردان هم دارد.
پاگیر صحنه شدید یا نه؟
صددرصد. کلا همیشه کارهای سخت و پرهیجان برایم جذاب است. هر کاری سختتر باشد، برای انجامش مشتاقترم. تئاتر و حضور روی صحنه هم برایم همینطور است. برای همین پاگیرش شدم.