فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
لطفی نزد کامکارها بزرگ است!
قشنگ کامکار نخستین زنی است که پس از انقلاب روی صحنه رفت و به صورت صحنهای موسیقی اجرا کرد. متولد۱۳۳۲ سنندج و از اعضای گروه کامکارهاست.
در جوانی با محمدرضا لطفی ازدواج کرد اما به متارکه انجامید. این جدایی هیچگاه از احترام لطفی نزد کامکارها نکاست و مرگ لطفی کامکارها را در غمی بزرگ فروبرد. قشنگ کامکار زیاد اهل مصاحبه نیست و تنهاییاش بیشتر در حسوحالی که با ساز پیدا میکند، معنا مییابد. ورود به این تنهایی پرمعنا چندان آسان نبود و برای انجام این گفتوگو نیز بیژن کامکار واسطه شد.
قشنگ با پذیرش این پیشنهاد با صمیمیت به سوالات ما پاسخ گفت، مصاحبهای که ناخواسته به تنهایی و روزهایی با محمدرضا لطفی و روزگاری در کردستان سوق پیدا کرد. اینک در نخستین سالمرگ مرحوملطفی، انتشار آن بیمناسبت نیست. این مصاحبه در سفر کامکارها برای اجرای دومین کنسرتشان در سنندج در تابستان٩٣ انجام شد.
خانم کامکار گفتوگو با شما در جایگاه تنها خواهر کامکارها باید متفاوت و البته سخت باشد، مخصوصا اینکه وقتی شما را میبینم که سهتار مینوازید، احساس میکنم، از انگشتهایتان درد میبارد و صدایی که از ساز بیرون میدهید، تراژدی خاصی در پشت دارد. ممکن است بفرمایید چهوقت ساز بهدست گرفتید و حس کردید میتوانید با آن ارتباط برقرار کنید؟ بههرحال موسیقی در خانواده شما بهنوعی موروثی بوده است...
تقریبا میتوانم بگویم که از هفتسالگی نزد پدرم اولین آموزشها را دیدم. موسیقی در خانواده ما چنانکه شما هم گفتید، موروثی بوده است. حتی اگر چنان کودکی بوده باشیم که ساز را بهدست نگرفته باشیم، اما با صدای ساز پدر آشنا بودیم و با آن بزرگ شدهایم. بههرحال پدر من ویولن مینواخت و آهنگسازی میکرد. ارتباط هنری با رادیو کردستان داشت و همینطور با افرادی که آن زمان در موسیقی فعالیت میکردند. خود من هم حدود ٨-٧ سال ویولن مینواختم.
در کودکی هم میخواندم و هم ساز مینواختم. اما ویولن کلاسیک را بیشتر دوست داشتم. ویولن ایرانی برای من زیادجالب نبود. اینکه خواسته یا ناخواسته بود، با ساز سهتار آشنا شدم؛ آنزمان بیشتر از طریق رادیو و نوازندگی استاد «عبادی» در سنندج. بعدها با استاد «محمدرضا لطفی» آشنا شدیم که داماد این خانواده شد.
شما میدانید که بهترین هنرمند ایران - مخصوصا- در زمینه نواختن تار و سهتار بود. لطفی سهتاری را برای من هدیه آورد که [وقتی مینواخت] من فقط دست او را نگاه میکردم، نه بهعنوان اینکه معلمم بود، چون خودم قبلا با نت آشنایی داشتم و ساز میزدم.
بهاینترتیب خودم شروع به نواختن با سهتار کردم. الان هم که دیگر میبینید ارتباط من با سهتار قطع نشده و روزبهروز علاقهام بیشتر شده است. درحالحاضر در تهران در چندینکلاس، سهتار تدریس میکنم. ٣٠سال پیش در تالار رودکی بهعنوان اولین نوازنده زن سهتار روی صحنه رفتم و همخوانی کردم. قبل از آن نوازندگی یک زن و حتی همخوانیاش، سابقه نداشت. ما گروه خانوادگی را بازسازی کرده بودیم؛ بیشتر بهخاطر مرحوم پدرم بود که مریضاحوال بود. شرایط خوبی نداشت. به خاطر اینکه روحیه پدرم را به دست بیاوریم، من و برادرانم باهم صحبت کردیم که این گروه را دوباره تشکیل دهیم.
بنابراین شروع به کار کردیم و این حضور من راهگشایی بود برای گروههای دیگر که فعالیت داشته باشند؛ مخصوصا برای زنان که سالها از حضور آنها روی صحنه برای اجرا و خوانندگی خبری نبود. اما الان در هرگروه چندخانم فعالیت دارند که ساز میزنند و همخوانی میکنند. داستان ما هم این بود که گفتم.
در ذهن من سوالهای زیادی وجود دارد. قطعا شما هم علیرغم اینکه خیلی اهل مصاحبه نیستید، اما حرفهای ناگفته زیاد دارید. در ناگفتههای شما چه نسبتی میان هفت برادر و تنهایی یک خواهر برقرار میشود؟
ما هیچوقت از هم جدا نبودهایم. اگر منظور شما رابطه خانوادگی است، همیشه با هم هستیم. از نظر زندگی شخصی، هم تقریبا هردونفر باهم در یک آپارتمان زندگی میکنیم. مثلا من و «ارژنگ» با هم هستیم. «اردشیر» و «بیژن» با هم در آپارتمانی دیگر.
از آنجایی که کلاسهای آموزشی هم داریم، حداقل هفتهای یکبار همدیگر را میبینیم. اواسط هفته هم ممکن است به بهانه میهمانی یا برنامهای دیگر دیداری داشته باشیم. از نظر خانوادگی ما هیچوقت احساس تنهایی نکردهایم، اما از نظر جنبه شخصی، شاید. انسان وقتی سنش بالا رفت، تنهایی معنایی ندارد.
یکی از بزرگان میفرماید که احساس تنهایی ویژگی همه انسانهاست. انسان درنهایت تنهاست، چه وقتی که به دنیا میآییم، چه زنده باشیم مثلحالحاضر، چه وقتی که از این دنیا میرویم. من بهتنهایی عادت کردهام. از نظر شخصی برای من این تنهایی زیبا و قابل احترام است. حاضر نیستم این تنهایی را با شخص دیگری قسمت کنم.
این تنهایی خودخواسته است یا آن را اتفاق به حساب میآورید؟
برای من اتفاق بود. طبیعی بود که اوایل دوست نداشته باشم تنها بمانم. بههرحال دختر جوان وقتی در ١٨-١٧ سالگی ازدواج میکند، چه آرزوهایی دارد؟ آرزویش این است که تا آخر عمر این رابطه ادامه داشته باشد تا اینکه فرزندش ازدواج کند، نوه داشته باشد.
با همسرش پیر شود. خواستهای طبیعی است. اما برای من پیش نیامد. تنهایی اتفاق بود. شاید یکی از دلایلی که باعث شد این اتفاق روی دهد و من تنها بمانم، این بود که خیلی زود ازدواج کردم. حدود ١٧-١٦ ساله بودم که ازدواج کردم. شاید اگر اندکی به خواست پدرم گوش میدادم، این اتفاق روی نمیداد. اما من گوش نکردم. او دوست نداشت زود ازدواج کنم. اما متاسفانه اتفاق افتاد. نمیدانم علتش چه بود.
شاید کمسنوسال بودم و درست درک نمیکردم. افکار کودکی خیلی متفاوت است با زمانی که انسان بزرگتر میشود. خواستههای کودکی، نوجوانی و جوانی با میانسالی خیلی فرق دارد. انسان متحول میشود. به خود میگوید که ای کاش فلان کار را در کودکی انجام نمیدادم. متاسف نیستم که چرا با آقای لطفی ازدواج کردم.
بههرحال آن هم دورانی از زندگی بود. نتیجه آن ازدواج، تولد پسرم «امید لطفی» بود که حدود ١٨سال است در آمریکا زندگی میکند. الان که فکر میکنم میگویم کاش در سن بالاتری ازدواج میکردم. به نظرم سن ازدواج برای دختر ٣٥-٣٤ سالگی است، نه ١٧سالگی که دست راست و چپ خود را نمیشناسد. بههرحال یکی از دلایل این اتفاق ازدواج در سنین پایین بود. دیگر اینکه در جریان انقلاب هم آشفتگی ذهنی و فکری ما بیشتر شد. مخصوصا برای هنرمندان. بههرحال آقای لطفی هنرمند بود و من هم در خانوادهای هنرمند بزرگ شده بودم. اینگونه ما تنها شدیم.
از آغاز تنهایی چندسال میگذرد؟
حدود ٣٠ سال.
باوجود این اتفاق، خانواده کامکارها احترام خاصی برای آقای لطفی قایل بودند. شخصیت و جایگاه ایشان هیچوقت نزد کامکارها کم نشد...
بله، همینطور است. هیچوقت از احترام کاسته نشد. نوروز سال گذشته که در کردستان عراق بودیم خبر فوت را شنیدیم. البته قبلا میدانستیم که مریضاحوال و در بیمارستان است. بعد از شنیدن خبر فوت، بچهها میدانند که تا دوماه حالتی خاص پیدا کردم و تا حدودی افسرده شدم. من آقای لطفی را فوقالعاده دوست داشتم و به ایشان احترام میگذاشتم. حتی روابط کاری و خانوادگی با کامکارها وجود داشت. بعد از آن اتفاق ایشان ازدواج کرده بود، اما همیشه از خانواده کامکارها و ما از ایشان خبر میگرفتیم. او زنگ میزد، ما زنگ میزدیم. دیدار داشتیم. احوالپرسی خانوادگی برقرار بود. در کنسرتهایش شرکت میکردیم.
این رابطه بهطور کامل قطع نشد. قطعی رابطه هم به صورت کدورت و دشمنی نبود. به عنوان دودوست، رابطه ما ادامه داشت و برادرزادههای آقای لطفی، الان هم به دیدار من میآیند. میگویند شما یادگار عموی ما هستید. همینطور برادرش.
آیا امکان داشت که این اتفاق روی ندهد؟ قابل پیشگیری بود؟
نه، چون نظر من متفاوت بود. هر زنی برای خود، شأن و شخصیت و مقامی دارد. وقتی مردی بگوید نه، یعنی دیگر نه! زندگی به آن شکل برای من وجههای نداشت، احترامها حفظ شد، اما رابطه عاطفی و زندگی مشترک برای همیشه قطع شد.
پاسخ این سوال را اگر جسارتی به حوزه شخصی شما تلقی نمیشود، بفرمایید. آیا آغازی دوباره و به شیوهای دیگر برای شما امکانپذیر بود؟
دوست نداشتم؛ اصلا و ابدا. نه اینکه مرحوم لطفی باعث این کار شده باشد.
پرسشهای تنهایی را به این خاطر پرسیدم که به اینجا برسم چگونه شما این تنهایی و دردهایش را از ساز بیرون میدهید؟
خیلی سخت است.
در نواختن شما دردی خاص به گوش میرسد. گاهی آدم حس میکند که ساز شما هم گریه میکند...
این امری طبیعی است. وقتی که کسی ساز میزند و در عمق ساز فرو میرود، امری معمولی است، چون به بیرون توجهی ندارد، حتی اگر آتشسوزی روی داده باشد یا فرزندش گریه کند. ذهن نوازنده در آن حالت فقط متوجه درون خود و ارتباط با ساز است. البته اینگونه هم نیست که من افسرده و خموده باشم که از راه ساز این دردها را بیرون میدهم. نه، ممکن است داستانی در ذهن باشد. برای هرکسی که اندکی عاطفه در وجودش باشد، تراژدی و تنش همیشه هست. اتفاقاتی که برای خود خانواده ما افتاد خیلی سخت بود.
مثلا شما اطلاع دارید که برادر کوچک ما «اردوان» برای مدتی در بیمارستان بستری شد. «بیژن» چندینبار - دور از جان- از مرگ برگشت. قبل از آن پدر و مادری عزیز را از دست دادیم. اینها تراژدی است. همه اینها درد است. هنوز که هنوز است نتوانستهام مادرم را فراموش کنم. چون ما در یک ساختمان با هم زندگی میکردیم. هنوز جای خالی مادرم را حس میکنم. ما هم بهطور کلی احساسی هستیم؛ من بیشتر. از روزی که برای کنسرت به سنندج آمدهام تا این لحظه که اینجا هستم، نتوانستهام بیرون بروم. چون زخم خاطراتی زنده میشود. دردناک است.
وقتی برمیگردید چه حسی پیدا میکنید؟
سخت است. حس را نمیتوان بیان کرد. برادرهایم گفتند که خانه «حسن کامکار» را بخریم و برای موزه استفاده کنیم. من گفتم: «نه»، چون پدر و مادرم را در تهران به خاک سپردهایم. اگر سنندج بودند، کشش بیشتری ایجاد میکرد. نمیتوانم بیان کنم. ما این سرزمین را دوست داریم. هر طبیعتی را که میبینم نمیتوانم با طبیعت کردستان مقایسه کنم. اگر دیگران بگویند بهبه چه کوهستانی! من میگویم هیچ کوهستانی، کوههای کردستان نمیشود. باور نمیکنید، حتی صدای اذان را هم که میشنوم، میگویم اذان کردستان نمیشود. محل و کوچه و همسایهها را به یاد میآورم. آن فضا و مهربانیها را بهخوبی به یاد میآورم.
آن صفا و صمیمیت و محلهها. الان که میبینم خانههای جدید ساخته شده، در ذهن خودم نمیپذیرم. میگویم فقط خانههای قدیمی که بام آن خاک و گلاندود بود و در بهار بامها پر از سبزه و شقایق میشد. کردستان این فضا را برای من ترسیم میکند. حسی فوقالعاده نوستالژیک دارم.
آخرینبار کی به سنندج سفر کردید؟
چهارسال پیش.
و کی به آبیدر رفتید؟
همان چهارسال پیش. آبیدر الان تغییر کرده است. قبلا اینگونه نبود. اصلا برایم قابل هضم نیست. نمیتوانم بپذیرم. آبیدر باید بکر میماند. ما آن زمان از راههای مالرو یا جادهخاکی بالا میرفتیم. لذت میبردیم. به یاد دارم که برای مادرم لاله کوهی میکندیم. من هم زبروزرنگ بودم و کوهرفتن را دوست داشتم. به آبیدر میرفتم یا همین «کوچکهرش» (سنگ سیاه)؛ اینها خاطرات ما هستند. الان چیزی در شهر سنندج برای من جالب نیست؛ غیر از طبیعت. همهچیز نوبنیاد است. «قشلاق» و «گریزه» را که میبینم فوقالعاده برای من خاطرهانگیزند.
آیا مصداق مشخصی در سنندج هست که شما را به گذشته حسرتآلود ببرد؟
وقتی در این شهر پدر و مادرم نیستند؛ ما با حضورمان به یاد آنها میافتیم که اینجا زندگی میکردیم. بهترین بخش از زندگی ما، همان دوران کودکی بود.
از طبیعت کردستان هم دور ماندهاید؟
بله، متاسفانه. وقتی که این طبیعت با ما نیست، انگار که زندگی مصنوعی داریم. تن و وجود ما آغشته به فرهنگ و طبیعت کردستان است. درست است که برخی از اعضای خانواده ما با غیرکرد وصلت کردهاند، اما دل اینجاست. من دوستان کرد زیادی در تهران دارم که هر یکماهیکبار دورهم جمع میشویم و میهمانی برگزار میکنیم، غذاهای کردی درست میکنیم و دنیایی برای من لذت دارد. گذشته و حسرت دوباره تداعی میشود. بعضا از کودکی من خاطره دارند. وقتی آنها را میبینم دلم روشن میشود. در آن فضا هنوز آیین و رسوم کردی در بین ما وجود دارد. لذت میبریم.
آیا فکر نمیکنید حسرت و آرزوی بازگشت به گذشته ریشه در حس شرقی و اختلاط آن با فضای مدرن دارد؟
بههرحال شما انسانی شرقی از نوع کرد هستی که در فضایی مدرن قرار گرفتهای و مخصوصا اینکه ارتباط زیادی با خارج از کشور دارد.
همینطور است. ما باید از آن بهعنوان نوستالژی یاد کنیم. کسی که سنش بالا میرود، بیشتر به نوستالژی کودکی برمیگردد. اگر شما این سوال را از نوههای خانواده بپرسید، شاید این حس را نداشته باشند و از اروپا یا آمریکا بیشتر لذت ببرند، اما من ابدا لذتی نمیبرم. یکبار از جادهای فوقالعاده زیبا در استرالیا میگذشتیم.
به «ارسلان» گفتم، چه احساسی دارید؟ تو فکر بود. گفتم، با دیدن این جاده ملودیای به ذهن رسید یا نه؟ گفت: نه، یاد جادههای کردستان افتادم. به جان بچهام با حسی خاص گفت: نه! حس میکنم در جاده گریزه و صلواتآباد سنندج هستم. این واقعیت است. هیچوقت نمیتوانم کردستان و زیباییهایش را فراموش کنم. همیشه گفتهام کوه یا دشت سبز میخواهید، فقط کردستان. در هیچجای ایران این سرسبزیها را نمیتوانید ببینید.
خیلی از مردم میپرسند، تنها خواهر هفتبرادربودن چگونه است؟
آه که سخت است! گاهی آنها هم فکر میکنند که من هم پسر هستم! (باخنده) گاهی حرفهای مردانه میزنند و فکر نمیکنند که یک زن هم نشسته است، من هم با آنها میخندم.
آنها چنین حسی دارند. من هم با آنها همحس میشوم. همین فضا باعث شده که من هم حسی مردانه پیدا کنم. من برای زنان احترام خاصی قایل هستم ولی باور کنید در جمع مردانه راحتتر میتوانم صحبت کنم. منش و رفتار مرد مشخص است. من هم خودم که تنها هستم، مثل یک مرد زندگی میکنم!
ویدیو مرتبط :
اشک حسینی لطفی بزرگ از جانب خداوند
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
زندگی نامه بزرگ شیعیان امام علی
حضرت علي ( ع ) نخستين فرزند خانواده هاشمي است كه پدر و مادر او هر دو فرزند هاشم اند . پدرش ابوطالب فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم بن عبدمناف است و مادر او فاطمه دختر اسد فرزند هاشم بن عبدمناف مي باشد . خاندان هاشمي از لحاظ... فضائل اخلاقي و صفات عاليه انساني در قبيله قريش و اين طايفه در طوايف عرب ، زبانزد خاص و عام بوده است . فتوت ، مروت ، شجاعت و بسياري از فضايل ديگر اختصاص به بني هاشم داشته است . يك از اين فضيلتها در مرتبه عالي در وجود مبارك حضرت علي ( ع ) موجود بوده است . فاطمه دختر اسد به هنگام درد زايمان راه مسجدالحرام را در پيش گرفت و خود را به ديوار كعبه نزديك ساخت و چنين گفت : خداوندا ! به تو و پيامبران و كتابهايي كه از طرف تو نازل شده اند و نيز به سخن جدم ابراهيم سازنده اين خانه ايمان راسخ دارم . پرودگارا ! به پاس احترام كسي كه اين خانه را ساخت ، و به حق كودكي كه در رحم من است ، تولد اين كودك را بر من آسان فرما ! لحظه اي نگذشت كه ديوار جنوب شرقي كعبه در برابر ديدگان عباس بن عبدالمطلب و يزيد بن تعف شكافته شد . فاطمه وارد كعبه شد ، و ديوار به هم پيوست . فاطمه تا سه روز در شريفترين مكان گيتي مهمان خدا بود . و نوزاد خويش سه روز پس از سيزدهم رجب سي ام عام الفيل فاطمه را به دنيا آورد . دختر اسد از همان شكاف ديوار كه دوباره گشوده شده بود بيرون آمد و گفت : پيامي از غيب شنيدم كه نامش را علي بگذار .
دوران كودكي:
حضرت علي ( ع ) تا سه سالگي نزد پدر و مادرش بسر برد و از آنجا كه خداوند مي خواست ايشان به كمالات بيشتري نائل آيد ، پيامبر اكرم ( ص ) وي را از بدو تولد تحت تربيت غير مستقيم خود قرار داد . تا آنكه ، خشكسالي عجيبي در مكه واقع شد . ابوطالب عموي پيامبر ، با چند فرزند با هزينه سنگين زندگي روبرو شد . رسول اكرم ( ص ) با مشورت عموي خود عباس توافق كردند كه هر يك از آنان فرزندي از ابوطالب را به نزد خود ببرند تا گشايشي در كار ابوطالب باشد . عباس ، جعفر را و پيامبر ( ص ) ، علي ( ع ) را به خانه خود بردند . به اين طريق حضرت علي ( ع ) به طور كامل در كنار پيامبر قرار گرفت . علي ( ع ) آنچنان با پيامبر ( ص ) همراه بود ، حتي هرگاه پيامبر از شهر خارج مي شد و به كوه و بيابان مي رفت او را نيز همراه خود مي برد . بعثت پيامبر ( ص ) و حضرت علي ( ع ) شكي نيست كه سبقت در كارهاي خير نوعي امتياز و فضيلت است . و خداوند در آيات بسياري بندگانش را به انجام آنها ، و سبقت گرفتن بر يكديگر دعوت فرموده است . از فضايل حضرت علي ( ع ) است كه او نخستين فرد ايمان آورنده به پيامبر ( ص ) باشند . ابن ابي الحديد در اين باره مي گويد : بدان كه در ميان اكابر و بزرگان و متكلمين گروه معتزله اختلافي نيست كه علي بن ابيطالب نخستين فردي است كه به اسلام ايمان آورده و پيامبر خدا را تاييد كرده است .
حضرت علي ( ع ) نخستين ياور پيامبر ( ص ):
پس از وحي خدا و برگزيده شدن حضرت محمد ( ص ) به پيامبري و سه سال دعوت مخفيانه ، سرانجام پيك وحي فرا رسيد و فرمان دعوت همگاني داده شد . در اين ميان تنها حضرت علي ( ع ) مجري طرحهاي پيامبر ( ص ) در دعوت الهيش و تنها همراه و دلسوز آن حضرت در ضيافتي بود كه وي براي آشناكردن خويشاوندانش با اسلام و دعوتشان به دين خدا ترتيب داد . در همين ضيافت پيامبر ( ص ) از حاضران سؤال كرد : چه كسي از شما مرا در اين راه كمك مي كند تا برادر و وصي و نماينده من در ميان شما باشد ؟ فقط علي ( ع ) پاسخ داد : اي پيامبر خدا ! من تو را در اين راه ياري مي كنم پيامبر ( ص ) بعد از سه بار تكرار سؤوال و شنيدن همان جواب فرمود : اي خويشاوندان و بستگان من ، بدانيد كه علي ( ع ) برادر و وصي و خليفه پس از من در ميان شماست . از افتخارات ديگر حضرت علي ( ع ) اين است كه با شجاعت كامل براي خنثي كردن توطئه مشركان مبني بر قتل رسول خدا ( ص ) در بستر ايشان خوابيد و زمينه هجرت پيامبر ( ص ) را آماده ساخت .
حضرت علي ( ع ) بعد از هجرت:
بعد از هجرت حضرت علي ( ع ) و پيامبر ( ص ) به مدينه دو نمونه از فضايل علي ( ع ) را بيان مي نمائيم :
1 - جانبازي و فداكاري در ميدان جهاد : حضور وي در 26 غزوه از 27غزوه پيامبر ( ص ) و شركت در سريه هاي مختلف از افتخارات و فضايل آن حضرت است .
2 - ضبط و كتابت وحي ( قرآن ) كتابت وحي و تنظيم بسياري از اسناد تاريخي و سياسي و نوشتن نامه هاي تبليغي و دعوتي از كارهاي حساس و پرارج امام ( ع ) بود . ايشان آيات قرآن چه مكي و چه مدني ، را ضبط مي كرد . به همين علت است كه وي را از كاتبان وحي و حافظان قرآن به شمار مي آورند . در اين دوران بود كه پيامبر ( ص ) فرمان اخوت و برادري مسلمانان را صادر فرمود و با حضرت علي ( ع ) پيمان برادري و اخوت بست و به حضرت علي ( ع ) فرمود : تو برادر من در اين جهان و سراي ديگر هستي . به خدايي كه مرا به حق برانگيخته است ... تو را به برادري خود انتخاب مي كنم ، اخوتي كه دامنه آن هر دو جهان را فرا گيرد . حضرت علي ( ع ) داماد رسول اكرم ( ص ) عمر و ابوبكر با مشورت با سعد معاذ رئيس قبيله اوس دريافتند جز علي ( ع ) كسي شايستگي زهرا ( س ) را ندارد . لذا هنگامي كه علي ( ع ) در ميان نخلهاي باغ يكي از انصار مشغول آبياري بود موضوع را با ايشان در ميان نهادند و ايشان فرمود : دختر پيامبر ( ص ) مورد ميل و علاقه من است . و به سوي خانه رسول به راه افتاد . وقتي به حضور رسول اكرم ( ص ) رسيد ، عظمت محضر پيامبر ( ص ) مانع از آن شد كه سخني بگويد ، تا اينكه رسول اكرم ( ص ) علت رجوع ايشان را جويا شد و حضرت علي ( ع ) با تكيه به فضايل و تقوا و سوابق درخشان خود در اسلام فرمود : آيا صلاح مي دانيد كه فاطمه را در عقد من درآوريد ؟ پس از موافقت حضرت زهرا ( س ) آن حضرت به دامادي رسول اكرم ( ص ) نائل آمدند .
غدير خم:
پيامبر ( ص ) بعد از اتمام مراسم حج در آخرين سال عمر پربركتش در راه برگشت در محلي به نام غديرخم در نزديكي جحفه دستور توقف داد ، زيرا پيك وحي فرمان داده بود كه پيامبر ( ص ) بايد رسالتش را به اتمام ( 9 )برساند . پس از نماز ظهر پيامبر ( ص ) بر بالاي منبري از جهاز شتران رفت و فرمود : اي مردم ! نزديك است كه من دعوت حق را لبيك گويم و از ميان شما بروم درباره من چه فكر مي كنيد ؟ مردم گفتند : گواهي مي دهيم كه تو آيين خدا را تبليغ مي كردي پيامبر فرمود : آيا شما گواهي نمي دهيد كه جز خداي يگانه ، خدايي نيست و محمد بنده خدا و پيامبر اوست ؟ مردم گفتند : آري ، گواهي مي دهيم . سپس پيامبر ( ص ) دست حضرت علي ( ع ) را بالا گرفت و فرمود : اي مردم ! در نزد مؤمنان سزاوارتر از خودشان كيست ؟ مردم گفتند : خداوند و پيامبر او بهتر مي دانند . سپس پيامبر فرموند : اي مردم ! هر كس من مولا و رهبر او هستم ، علي هم مولا و رهبر اوست . و اين جمله را سه بار تكرار فرمودند . بعد مردم اين انتخاب را به حضرت علي ( ع ) تبريك گفتند و با وي بيعت نمودند .
حضرت علي ( ع ) بعد از رحلت رسول اكرم ( ص ):
پس از رحلت رسول اكرم ( ص ) به علت شرايط خاصي كه بوجود آمده بود ، حضرت علي ( ع ) از صحنه اجتماع كناره گرفت و سكوت اختيار كرد. نه در جهادي شركت مي كرد و نه در اجتماع به طور رسمي سخن مي گفت . شمشير در نيام كرد و به وظايف فردي و سازندگي افراد مي پرداخت . فعاليتهاي امام در اين دوران به طور خلاصه اينگونه است :
1 - عبادت خدا آنهم در شان حضرت علي ( ع )
2 - تفسير قرآن و حل مسائل ديني و فتواي حكم حوادثي كه در طول 23سال زندگي پيامبر ( ص ) مشابه نداشت .
3 - پاسخ به پرسشهاي دانشمندان ملل و شهرهاي ديگر .
4 - بيان حكم بسياري از رويدادهاي نوظهور كه در اسلام سابقه نداشت .
5 - حل مسائل هنگامي كه دستگاه خلافت در مسائل سياسي و پاره اي از مشكلات با بن بست روبرو مي شد .
6 - تربيت و پرورش گروهي كه از ضمير پاك و روح آماده ، براي سير و سلوك برخوردار هستند .
7 - كار و كوشش براي تامين زندگي بسياري از بينوايان و درماندگان تا آنجا كه با دست خويش باغ احداث مي كرد و قنات استخراج مي نمود و سپس آنها را در راه خدا وقف مي نمود .
خلافت حضرت علي ( ع ):
در زمان خلافت حضرت علي ( ع ) جنگهاي فراواني رخ داد از جمله صفين ، جمل و نهروان كه هر يك پيامدهاي خاصي به دنبال داشت .
شهادت امام علي ( ع ):
بعد از جنگ نهروان و سركوب خوارج برخي از خوارج از جمله عبدالرحمان بن ملجم مرادي ، و برك بن عبدالله تميمي و عمروبن بكر تميمي در يكي از شبها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز و خونريزي ها و جنگهاي داخلي را بررسي كردند و از نهروان و كشتگان خود ياد كردند و سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه باعث اين خونريزي و برادركشي حضرت علي ( ع ) و معاويه و عمروعاص است . و اگر اين سه نفر از ميان برداشته شوند ، مسلمانان تكليف خود را خواهنددانست . سپس با هم پيمان بستند كه هر يك از آنان متعهد كشتن يكي از سه نفر گردد . ابن ملجم متعهد قتل امام علي ( ع ) شد و در شب نوزدهم ماه رمضان همراه چند نفر در مسجد كوفه نشستند . آن شب حضرت علي ( ع ) در خانه دخترش مهمان بودند و از واقعه صبح با خبر بودند ، وقتي موضوع را با دخترش در ميان نهاد ، ام كلثوم گفت : فردا جعده را به مسجد بفرستيد . حضرت علي ( ع ) فرمود : از قضاي الهي نمي توان گريخت . آنگاه كمربند خود را محكم بست و در حالي كه اين دو بيت را زمزمه مي كرد عازم مسجد شد . كمر خود را براي مرگ محكم ببند ، زيرا مرگ تو را ملاقات خواهدكرد . و از مرگ ، آنگاه كه به سراي تو درآيد . جزع و فرياد مكن ابن ملجم ، در حالي كه حضرت علي ( ع ) در سجده بودند ، ضربتي بر فرق مبارك خون از سر حضرتش در محراب جاري شد و محاسن آن حضرت وارد ساخت . شريفش را رنگين كرد . در اين حال آن حضرت فرمود : فزت و رب الكعبه به خداي كعبه سوگند كه رستگار شدم سپس آيه 55سوره طه را تلاوت فرمود : شما را از خاك آفريديم و در آن بازتان مي گردانيم و بار ديگر از آن بيرونتان مي آوريم . حضرت علي ( ع ) در واپسين لحظات زندگي نيز به فكر صلاح و سعادت مردم بود و به فرزندان و بستگان و تمام مسلمانان چنين وصيت فرمود : شما را به پرهيزكاري سفارش مي كنم و به اينكه كارهاي خود را منظم كنيد و اينكه همواره در فكر اصلاح بين مسلمانان باشيد . يتيمان را فراموش نكنيد ، حقوق همسايگان را مراعات كنيد . قرآن را برنامه ي عملي خود قرار دهيد . نماز را بسيار گرامي بداريد كه ستون دين شماست . حضرت علي ( ع ) در 21ماه رمضان به شهادت رسيد و در نجف اشرف به خاك سپرده شد ، و مزارش ميعادگاه عاشقان حق و حقيقت شد .