فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

فروغ فرخزاد /عصیان خدا



شعر خدا,در مورد خدا,اشعارفروغ فرخزاد,ملائک

 

 

 

گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد میکردم

سکه خورشید را در کوره ظلمت رها سازند

خادمان باغ دنیا را ز روی خشم میگفتم

برگ زرد ماه را از شاخه ها جدا سازند

نیمه شب در پرده های بارگاه کبریای خویش

پنجهء خشم خروشانم را زیر و رو میریخت

دستهای خته ام بعد از هزاران سال خاموی

کوهها را در دهان باز دریاها فرو میریخت

میگشودم بند از پای هزاران اختر تبدار

میفاندم خون آتش در رگ خاموش جنگلها

میدریدم پرده های دود را تا در خرو باد

دختر آتش برقصد مست در آغوش جنگلها

میدمیدم در نی افسونی باد شبانگاهی

تا ز بستر رودها ، چون مارهای تشنه ، برخیزید

خسته از عمری بروی سینه ای مرطوب لغزیدن

در دل مرداب تار آسمان شب فرو ریزند

بادها را نرم میگفتم که بر شط شب تبدار

زورق سرمست عطر سرخ گلها را روان سازند

گورها را میگشودم تا هزاران روح سرگردان

بار دیگر،در حصار جسمها،خود را نهان سازند

گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد میکردم

آب کوثر را درون کوزهء دوزخ بجوشانند

مشعل سوزنده در کف،گلهء پرهیزکاران را

از چراگاه بهشت سبز دامن برون رانند

خسته از زهد خدائی،نیمه ب در بستر ابلیس

در سراشیب خطائی تازه میجستم پناهی را

میگزیدم دربهای تاج زرین خداوندی

لذت تاریک و دردآلود آغوش گناهی را


ویدیو مرتبط :
زنده یاد فروغ فرخزاد (با صدای فروغ فرخزاد)

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

شعر فروغ فرخزاد/شب و هوس



 

 

 

اشعار فروغ فرحزاد, فروغ فرحزاد, فرحزاد

 

 

 

در انتظار خوابم و صد افسوس

 

خوابم به چشم باز نمیآید

 

اندوهگین و غمزده می گویم

 

شاید ز روی ناز نمی آید

 

چون سایه گشته خواب و نمی افتد

 

در دامهای روشن چشمانم

 

می خواند آن نهفته نامعلوم

 

در ضربه های نبض پریشانم

 

مغروق این جوانی معصوم

 

مغروق لحظه های فراموشی

 

مغروق این سلام نوازشبار

 

در بوسه و نگاه و همآغوشی

 

می خواهمش در این شب تنهایی

 

با دیدگان گمشده در دیدار

 

با درد ‚ درد ساكت زیبایی

 

سرشار ‚ از تمامی خود سرشار

 

می خواهمش كه بفشردم بر خویش

 

بر خویش بفشرد من شیدا را

 

بر هستیم به پیچد ‚ پیچد سخت

 

آن بازوان گرم و توانا را

 

در لا بلای گردن و موهایم

 

گردش كند نسیم نفسهایش

 

نوشد بنوشد كه بپیوندم

 

با رود تلخ خویش به دریایش

 

وحشی و داغ و پر عطش و لرزان

 

چون شعله های سركش بازیگر

 

در گیردم ‚ به همهمه ی در گیرد

 

خاكسترم بماند در بستر

 

در آسمان روشن چشمانش

 

بینم ستاره های تمنا را

 

در بوسه های پر شررش جویم

 

لذات آتشین هوسها را

 

می خواهمش دریغا ‚ می خواهم

 

می خواهمش به تیره به تنهایی

 

می خوانمش به گریه به بی تابی

 

می خوانمش به صبر ‚ شكیبایی

 

لب تشنه می دود نگهم هر دم

 

در حفره های شب ‚ شب بی پایان

 

او آن پرنده شاید می گرید

 

بر بام یك ستاره سرگردان