فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

شعر هایی زیبا درباره وطن



 

اشعار وطن, شعر درباره ایران

     ای وطن ای مادر تاریخ ساز
    ای مرا بر خاک تو روی نیاز

    ای کویر تو بهشت جان من
    عشق جاویدان من ایران من

    ای ز تو هستی گرفته ریشه ام
    نیست جز اندیشه ات اندیشه ام

    آرشی داری به تیر انداختن
    دست بهرامی به شیر انداختن

    کاوه آهنگری ضحاک کش
    پتک دشمن افکنی ناپاک کش

    رخشی و رستم بر او پا در رکاب
    تا نبیند دشمنت هرگز به خواب

    مرزداران دلیرت جان به کف
    سرفرازن سپاهت صف به صف

    خون به دل کردند دشت ونهر را
    بازگرداندند خرمشهر را

    ای وطن ای مادر ایران من
    مادر اجداد و فرزندان من

    خانه من بانه من توس من
    هر وجب از خاک تو ناموس من

    ای دریغ از تو که ویران بینمت
    بیشه را خالی ز شیران بینمت

    خاک تو گر نیست جان من مباد
    زنده در این بوم و بر یک تن مباد

    وطن یعنی همه آب و همه خاک
    وطن یعنی همه عشق و همه پاک

    به گاه شیر خواری گاهواره
    به دور درد پیری عین چاره

    وطن یعنی پدر مادر نیاکان
    به خون و خاک بستن عهد و پیمان

    وطن یعنی هویت اصل ریشه
    سر آغاز و سر انجام و همیشه

    ستیغ و صخره و دریا و هامون
    ارس زاینده رود اروند کارون

    وطن یعنی سرای ترک تا پارس
    وطن یعنی خلیج تا ابد فارس

    وطن یعنی دو دست از جان کشیدن
    به تنگستان و دشتستان رسیدن

    زمین شستن ز استبداد و از کین
    به خون گرم در گرمابه فین

    وطن یعنی اذان عشق گفتن
    وطن یعنی غبار از عشق رفتن

    وطن یعنی هدف یعنی شهامت
    وطن یعنی شرف یعنی شهادت

    وطن یعنی گذشته حال فردا
    تمام سهم یک ملت ز دنیا

    وطن یعنی چه آباد و چه ویران
    وطن یعنی همین جا یعنی ایران

    وطن یعنی رهایی ز آتش و خون
    خروش کاوه و خشم فریدون

    وطن یعنی زبان حال سیمرغ
    حدیث جان زال و بال سیمرغ

    سپاه جان به خوزستان کشیدن
    شهادت را به جان ارزان خریدن

    نماز خون به خونین شهر خواندن
    مهاجم را ز خرمشهر راندن

    وطن یعنی اذان عشق گفتن
    وطن یعنی غبار از عشق رفتن

    وطن یعنی هدف یعنی شهامت
    وطن یعنی شرف یعنی شهادت

    وطن یعنی گذشته حال فردا
    تمام سهم یک ملت ز دنیا

    وطن یعنی چه آباد و چه ویران
    وطن یعنی همین جا یعنی ایران

 

اشعار وطن, شعر درباره ایران

دلم از تنهایی تو
حتی یک نفس جدا نیست

گله سر کن که می ­دونم
گله­ هات یکی دوتا نیست

ای وطن ای ریشه من
عشق من اندیشه من

گور من گهواره من
قلب پاره پاره من

بگو از اونا که رفتن
تو رو بی صدا شکستن

بگو از اونا که موندن
دلتو اینجا شکستن

با همه عذاب دیروز
دل به فردای تو بستن

توی این روزای خوب هم
می­بینی که با تو هستن

اما من نه اهل سودام
نه به فکر ترک اینجام

اهل تو از ریشه تو
خاک تو خون تو رگهام

منبع:forum.iranvij.ir


ویدیو مرتبط :
تصنیف وطن از سالار عقیلی بسیار زیبا (آلبوم وطن)

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

چندین شعر زیبا درباره خیانت



 

 

چندین شعر زیبا درباره خیانت

 

من به یادت بودم
اما تو بی احساس
به منو احساسم
تو خیانت کردی باز
یادم از یادت رفت
بی صدا قلبم مرد
من شدم تنها تر
خاطراتت رو غم برد
بی هوس عاشق بود
این دل بیچارم
از هوس تو رفتی
من هنوز بیمارم
بی خداحافظ بود
رفتنت از پیشم
دور میشیو من
بی صداتر میشم
به تو مدیونم من
عشقو یادم دادی
عاشقت بودم من
تو به بادم دادی .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

خیانت کرده ای آری
ولی گویم نفهمیدی
بدی از کار من بوده
که تو اینگونه رنجیدی
ز تو قدیس تر هرگز
ندیدم من به جان تو
تو گریه می کنی اما
گمانت هست که خندیدی
وفا را من ز تو دیدم
به اسم بی وفائیها
همین بود آنجه من کردم
همان بود آنچه تو دیدی
چرا بازی کنی با من
خیانت از توئی هرگز
فقط یک لحظه دور از من
به یک بیگانه خندیدی ...

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

می روی و در بیراهه ی خیانت گم میشوی
می روی و هر قدمت آفتی است و هر نگاهم شکایتیست
هراس بر وجودم چنگ می زند
مرغ شوم بر ویرانه ها می خواند
سیاهی جان می گیرد
و سایه چرکین خیانت تمامی سطح آبی قلبم را می پوشاند
باتلاق رذالتها تو را می بلعد و تو نیز تمامی روشنی ها را
ومن تنهاتر از هر غروب دیگری دست بر تن خاک می کشم و بنگر بر زبانه های آتش درونم که به کبریت تو جان گرفت و جانم سوزاند. .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

شادیت را ز دور میبینم
بانگ خندان صدایت
بر دلم میکوبد
چه صدای زشتی
چه نوای شومی
مشت بی رحم خیانت
به سرم میکوبد
من از این درد به خود میپیچم
همچو کرمی زخمی
چشم مست تو برای دگری میخندد
و برای من ِ عاشق
درد بی رحم سیاهی ست
که بر این جان ترک خورده روان میسازی
چشم غمگین دلم پر خون است
دل من میشکند از
یاد آن ایّامی
که به روی پدرم جوشیدم
به تن ِ پیر ِ چروکیدۀ او
رخت غم پوشیدم
رسم غفلت این است
گله ای از تو ندارم هرگز
هستیم را به تو بخشیدم لیک

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


خیانت دیدم وُ گفتم : تلافی می کنم من هم
اگر با دیگری باشم؛ سبک تر می شود دردم
خیانت کردم اما تو؛ ز من با طعنه پرسیدی :
چرا با اینکه بیزاری دچار ترس و تردیدی؟
خیانت کردی و چون ابر؛ به شَکَّم گریه باریدم
خیانت کردم وُ اشکی به چشمانت نمی دیدم
تلافی کردم و دردی فزون گردیده بر دردم
درونت از غمم خالیست ؛ خیانت من به خود کردم
گناهت گردنم مانده ؛ چه تاوانی که پس دادم
چه کردم با خیالاتم ؛ نخواهد رفت از یادم .

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


خیانت کرده ام .... آری
و بر عشق تو می خندم
دو چشمت را خودم امشب
به روی خویش می بندم
خیانت کرده ام .... آری
نمی دانی و می گویم
بدان راهی دگر بی تو
برای عشق می جویم
وفایم را ندیدی که
خیانت را ببین حالا
دل تنگم ندیدی که
دل سنگم ببین اما
ندیدی غرق احساسم
ندیدی گریه هایم را
خیانت کرده ام تا تو
ببینی خنده هایم را
خیانت کرده ام .... آری
چه خشنودم که می دانی
مکن اندیشه باطل
که قلبم را بسوزانی

امانت داده بودم دل
به دستانت نفهمیدی؟
چه آوردی به روز دل