فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

شعر شوق از فروغ فرخزاد



اشعار زیبا و خواندنی, اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد

اشعار زیبا و عاشقانه فروغ فرخزاد

 

فروغ‌الزمان فرخزاد (زادۀ ۸ دی ۱۳۱۳ - درگذشته ۲۴ بهمن ۱۳۴۵) شاعر معاصر ایرانی است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونه‌های قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد در ۳۲ سالگی بر اثر تصادف اتومبیل درگذشت.

 

یاد داری که ز من خنده کنان پرسیدی

چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز؟

چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گوید

اشک شوقی که فرو خفته به چشمان نیاز

چه ره آورد سفر دارم ای مایه عمر؟

سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال

نگهی گمشده در پرده رؤیائی دور

پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال

چه ره آورد سفر دارم … ای مایه عمر؟

دیدگانس همه از شوق درون پر آشوب

لب گرمی که بر آن خفته به امید و نیاز

بوسه ای داغتر از بوسه خورشید جنوب

ای بسا در پی آن هدیه که زیبنده تست

در دل کوچه و بازار شدم سرگردان









عاقبت رفتم و گفتم که ترا هدیه کنم

پیکری را که در آن شعله کشد شوق نهان

چو در آئینه نگه کردم، دیدم افسوس

جلوه روی مرا هجر تو کاهش بخشید

دست بر دامن خورشید زدم تا بر من

عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشید

حالیا … این منم این آتش جانسوز منم

ای امید دل دیوانه اندوه نواز

بازوان را بگشا تا که عیانت سازم

چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز

 

گردآوری:بخش فرهنگ و هنر صبح بخیر


ویدیو مرتبط :
زنده یاد فروغ فرخزاد (با صدای فروغ فرخزاد)

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

شعر شوق (فروغ فرخزاد)



شعر شوق,شعر شوق فروغ فرخزاد,فروغ فرخزاشعر شوق از فروغ فرخزاد

 

یاد داری که ز من خنده کنان پرسیدی
چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز؟
چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گوید
اشک شوقی که فرو خفته به چشمان نیاز
چه ره آورد سفر دارم ای مایه عمر؟
سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال
نگهی گمشده در پرده رؤیائی دور
پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال
چه ره آورد سفر دارم … ای مایه عمر؟
دیدگانس همه از شوق درون پر آشوب
لب گرمی که بر آن خفته به امید و نیاز
بوسه ای داغتر از بوسه خورشید جنوب
ای بسا در پی آن هدیه که زیبنده تست
در دل کوچه و بازار شدم سرگردان
عاقبت رفتم و گفتم که ترا هدیه کنم
پیکری را که در آن شعله کشد شوق نهان
چو در آئینه نگه کردم، دیدم افسوس
جلوه روی مرا هجر تو کاهش بخشید
دست بر دامن خورشید زدم تا بر من
عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشید
حالیا … این منم این آتش جانسوز منم
ای امید دل دیوانه اندوه نواز
بازوان را بگشا تا که عیانت سازم
چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز

 

گردآوری: بخش فرهنگ و هنر صبح بخیر