فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش![]() | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش![]() | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
برای فصل 6 «بازی تاج و تخت» خودتان را گرم کنید
تصمیم گرفته ایم تا آخرین اتفاقاتی که در فصل قبل در هفت اقلیم رخ داد را مجدداً مرور کنیم تا برای تماشای فصل جدید این سریال محبوب گرم شده و آماده باشیم.
صبح بخیر: با شبکه وسیعی از دیالوگ ها و کاراکترهای خاص و متنوع، شاید حتی هنگامی که در حال تماشای "بازی تاج و تخت" هستید هم پیش رفتن با جریان داستان برایتان سخت باشد، چه رسد به اینکه یک سال از پخش آخرین فصل از این سریال گذشته باشد. با توجه به اینکه امشب، یکشنبه، 24 آوریل 2016، اپیزود اول از فصل ششم این سریال آغاز می شود، تصمیم گرفته ایم تا آخرین اتفاقاتی که در فصل قبل در هفت اقلیم رخ داد را مجدداً مرور کنیم تا برای تماشای فصل جدید این سریال محبوب گرم شده و آماده باشیم. در این میان، جدیدترین تصاویر از فصل جدید را نیز در متن گنجانده ایم.

این فصل تغییر و تحول عظیمی برای بینندگان – یا حداقل برای بینندگانی که سری کتاب های "بازی تاج و تخت" را خوانده بودند – است. طرفداران رمان های "ترانه یخ و آتش" (Song of Ice and Fire) عادت کرده بودند که جلوتر از داستانی که این سریال تعریف می کند از وقایع باخبر باشند، به خصوص از رویدادهای تراژیک و مرگ های غیرمنتظره ای که قرار بود برای قهرمانان داستان رقم بخورد، در حالیکه این رویدادها برای بقیه بینندگان، شوک و حیرت عظیمی به همراه داشت. ولی حالا که سریال بالاخره خودش را به آخرین کتابی که تابحال نویسنده نوشته رسیده و جورج آر. آر. مارتین به حوصله و کندی بسیار در حال نوشتن بقیه کتاب است، همه بیننده ها در یک سطح از دانش و آگاهی نسبت به کل داستان قرار دارند و کسی از بقیه ماجرا و آنچه قرار است برای قهرمانان اتفاق بیفتد، خبر ندارد و همه در بی اطلاعی کامل به سر می برند.
در نتیجه فصل ششم هیجان انگیز ترین فصل برای همه دوستداران "بازی تاج و تخت" است و انتظار به سر رسیده و قرار است همه به تدریج پاسخ سوالاتی را که برایمان در فصل قبل بوجود آمده بود بگیریم نظیر اینکه: در کینگز لندینگ (پایتخت) چه خبر است؟ دنریس کجا رفت؟ برن که بود؟ آیا جان اسنو برمی گردد؟ و ...
به سوی جنوب: کینگز لندینگ

اوضاع پایتخت وستروس چندان خوب نیست و محفل مذهبی "گنجشک ها" با دستگیری سرسی و مجبور کردن او به پیاده رفتن تا رد کیپ با پای برهنه و بدن عریان به عنوان کفاره گناهان جنسی اش، علناً علیه لنیسترها اعلام جنگ می کنند. و تا جائیکه خبر داریم مارجری تایرل هنوز بخاطر شهادت دروغ مبنی بر همجنسگرا نبودن برادرش، لوراس، در زندان به سر می برد، ولی با توجه به اینکه می دانیم او و مادربزرگش بانو اولنا چقدر خوب این بازی را بلد هستند، فعلاً او را کیش و مات حساب نمی کنیم). سرسی را به عنوان زنی انتقامجو می شناسیم، بنابراین تحقیر و خوار کردن او به این شکل قطعاً عواقب دارد و منتظر انتقام سرسی هستیم. یکی از سلاح های او برای کم کردن خشمش شاید شوالیه خاموش و عظیم الجثه ای باشد که به عنوان جدیدی از گارد سلطنتی به او معرفی شد. آیا این شوالیه شباهتی به جسدی که در آزمایشگاه کیبرن دیدیم دارد؟ آیا سرنوشت گرگور کلیگین معروف به the Mountain ارتباطی با ظهور این شوالیه دارد؟ شاید.
خوشبختانه جیمی لنیستر در راه بازگشت به کینگز لندینگ است و متأسفانه بجای دخترش میرسلا، جسد وی را با خود می آورد که به خاطر بوسه زهرآگین الاریا به انتقام مرگ معشوقه اش، اوبرین مارتل (اوبرین همان کسی بود که در مبارزه با the Mountain به صورت وحشتناکی با له شدن سرش توسط رقیب کشته می شود)، می میرد. نامزد میرسلا، یعنی تریستان مارتل، شاهزاده دورنی، هم در کشتی جیمی حضور دارد و با توجه به چرخه انتقامی که به وجود آمده، فکر نمی کنیم که با سابقه انتقامجویی سرسی، این شاهزاده از این مهلکه جان سالم به در ببرد.
به سوی شمال: وینترفل، دیوار و فراتر از آن

عنوان اپیزود اول فصل ششم، "زن قرمز" (The Red Woman) است، بنابراین تا حدی مطمئن هستیم که ملیساندرا بخش زیادی از داستان این اپیزود را به خود اختصاص می دهد. با آنکه این کاهنه سرخ مو بارها و بارها نشان داده که نیروهای فراطبیعی و واقعی دارد، به خصوص با به دنیا آوردن شبحی که در فصل دوم رنلی باراثیون را کشت، ولی به نظر می رسد که پیش گویی های او از روی آتش آنطور که خودش فکرش را می کرد هم واقعیت نداشته باشند. پس از آنکه وی استانیس باراثیون را مجاب کرد که دخترش، شیرین، را در ازای تضمین پیروزی اش مقابل نیروی بولتون که وینترفل را اشغال کرده اند، قربانی کند، کمپین او به طرز فجیعی به شکست انجامید و برین از تارث (ظاهراً) استانیس را می کشد تا انتقام قتل معشوقه اش، رنلی، را از او بگیرد. این موجب پایان یافتن سلسله باراثیون می شود، زیرا کینگ تامن، فرزند رابرت باراثیون نیست، بلکه پسر جیمی و سرسی است، در نتیجه تخت آهنین خالی می ماند تا وارث واقعی و قانونی برای طلب آن سر برسد. شما هم منتظر یک وارث از سلسله تارگرین هستید؟!
آخرین بار شاهد بودیم که ملیساندرا به سمت دیوار فرار کرد، درست همان جایی که جان اسنو به سبک ژولیوس سزار و توسط برادران نگهبانان شب و به جرم همدستی و متحد شدن با وایلدینگ ها (وحشی ها) (ظاهراً؟) کشته شد. یادمان نرفته که این اتحاد تنها امید آنها علیه توده های عظیمی از مردگان یخی بود که به سمت جنوب لشگرکشی کرده بودند تا نژاد انسان را ریشه کن کنند. البته مهمترین سوال در ذهن همه ما این است: «آیا جان اسنو واقعاً مرده است؟ یعنی برای همیشه و تا ابد مرده است؟!» پاسخ دادن به این سوال بسیار مشکل است و اگر واقعاً هم مرده باشد، بد نیست که یک کاهنه با نیروهای فراطبیعی سر و کله اش در دیوار پیدا شود! (یادتان هست که بریک دونداریون، پس از کشته شدن توسط the Hound به لطف این کاهنه سرخ مو بود که زنده شد؟ ما که یادمان نرفته!) جان قبل از آنکه بمیرد سم و گیلی را به سوی جنوب فرستاد، جایی که سم تصمیم دارد در آنجا مطالعه کند و راه شکست دادن وایت واکر ها را بیابد.

در همین حین، سانسا استارک بالاخره از چنگ رامزی بولتون سادیسمی فرار کرد و همراه با ثیون گریجوی (معروف به ریک) از دیوار وینترفل به روی چیزی که امیدواریم تل بزرگ و نرمی از برف باشد (!) پایین پرید. رامزی که سرگرمی اش شکار کردن دختران در جنگل است، قطعاً به تعقیب این دو می پردازد، نه فقط به این دلیل که دو تا از محبوب ترین اسباب بازی هایش گم شده اند، بلکه به این دلیل که آنها در مسیر فرار خود، شریک جنسی رامزی را نیز به قتل رساندند. مطمئناً مقام او در وینترفل بدون داشتن وارثی از سلسله استارک ها برای تقویت این مقام کاملاً در خطر قرار دارد، به خصوص اینکه همسر جدید پدرش نیز باردار است و این یعنی یک پسر مشروع بر خلاف رامزی که نامشروع بوده، در راه است. برین، که به کاتلین استارک کمی قبل از مرگ تراژیکش، سوگند یاد کرده بود تا از سانسا و آریا محافظت کند، به احتمال زیاد در نزدیکی سانسا قرار دارد و با توجه به اینکه سانسا از زمانی که اولین بار پیشنهاد محافظت برین را رد کرده بود، حالا در خطر بیشتری قرار دارد، می تواند این پیشنهاد را با کمال میل بپذیرد.
برن را یادتان نرود. البته اگر هم او را فراموش کرده بودید غصه نخورید. از فصل چهارم تابحال این استارک کوچک را ندیده بودیم. آخرین بار شاهد بودیم که وی همراه با هودور و میرا رید به سمت شمال دیوار رفت و در آنجا ناپدید شد. می دانیم که برن نیروهای ویژه ای دارد، از جمله رویاهای صادقه ای که می بیند و همچنین توانایی او برای انجام "وارگ" یعنی وارد شدن به بدن و فکر انسان ها و حیوانات. رویاهای برن بالاخره او را به اعماق منطقه یخزده شمال دیوار و به سوی مردی به نام کلاغ سه چشم کشاند که به نظر می رسد قرار است در زندگی برن، نقش یودا را بازی کند. تیزرهای مختلف نشان می دهند که برن حالا بزرگتر و پخته تر شده و در این فصل نزدمان برمی گردد. اینکه حالا او پس از یک فصل و تحت آموزش های فراطبیعی، چه نیروهای جدیدی به دست آورده، برای ما هم سوال است.

به سوی شرق: میرین و براووس
با پیدا شدن سر و کله تیریون لنیستر و واریس علامه دهر برای کمک به دنریس جهت اداره میرین و به امید خدا (!) رساندن او به وستروس، بارقه امیدی در دل طرفداران دنریس شکل گرفت. ولی از آنجائیکه هیچ چیزی هیچ وقت به آسانی به دست نمی آید، فصل قبل با توطئه قتل دنی توسط گروه اپوزیسیونی به نام پسران هارپی، تمام شد. هرچند آنها توانستند هیزدار زو لوراک، نجیب زاده ای که قرار بود دنریس به امید اجتناب از همین نوع خونریزی ها با او ازدواج کند را بکشند، ولی دنی با ظاهر شدن اژدهای آزاد شده اش، دروگون، و جزغاله شدن بیشتر دشمنانش توسط آن، توانست فرار کند. او با سوار شدن پشت دروگون و پرواز کردن به سمت حیات وحش، خودش را نجات داد، ولی دروگون دیگر اعتنایی به فرمان های دنی نمی کند.

در نتیجه وقتی یک کالاسار (قبیله) عظیم دوتراکی ظاهر می شود و دنی را محاصره می کند، دروگون در حال شکار است و در کنار دنی نیست! دنریس انگشترش را به عنوان علامتی برای کسانی که ممکن است در جستجوی او و برای نجاتش بیایند (یعنی معشوقه اش داریو و شاید هم جورا مورمونت)، به زمین می اندازد. با آنکه دنی جورا را نه یک بار بلکه دوبار بخاطر جاسوسی برای کینگز لندینگ تبعید کرده بود، ولی جورا هنوز هم عاشق اوست و آماده است تا برای خدمت به او جانش را هم بدهد. البته حالا که جورا به بیماری پیش رونده و مهلک جذام خاکستری مبتلا شده (همان بیماری ای که چهره شیرین باراثیون را از شکل انداخته بود) شاید تصمیمش برای جانفشانی برای دنی محکمتر شده باشد.
آریا استارک هنوز هم در مدرسه قتلی در براووس است، ولی به نظر می رسد که بخاطر قتلی که کمی در آن زیاده روی کرده (!) یا حداقل قتلی که دلایلش برای آن اشتباه بوده، با مربیانش در این مدرسه دچار مشکل شده است. هرچند که خط مشی خانه سیاه و سفید این است که مرگ یک هدیه است، ولی باید ضمانت شود. با آنکه تماشای آریا در حال خنجر زدن به مرین ترنت، که می توانیم او را با صفت هایی مانند بچه باز، بیمار روانی، قاتل به خصوص قاتل مربی شمشیرزنی براووسی آریا یعنی سیریو فورل، توصیف کنیم، بسیار رضایتبخش بود، ولی در نهایت این هدیه ای بود که آریا به خودش داد.
خانه سیاه و سفید این قتل غیرمجاز را به عنوان توهینی به خدای چند-چهره ای مرگ قلمداد می کند و شیشه ای از زهر تولید می کند که "تنها مرگ می تواند بهای زندگی را بپردازد". ولی به جای آنکه دوست چند-چهره ای آریا یعنی جاکن هاگار، او را مجبور کند که این زهر را بنوشد، خودش زهر را می نوشد، هر چند که معلوم نیست که آیا واقعاً خود جاکن بوده که زهر را نوشیده یا اینکه هر فرد دیگری که در خانه سیاه و سفید می بینیم. و واقعاً این خانه مشخص نیست که آیا هر کسی که می بینیم واقعاً خودش است یا خیر!!!

با این حال، آریا کاملاً هم از مجازات فرار نمی کند و آخرین صحنه ای که از او می بینیم به این شکل است که مردمک چشم هایش با پرده ای سفیدرنگ پوشانده شده و گویی کور شده است، حال معلوم نیست که نابینایی او دائمی است یا موقتی. در هر صورت، وقتی برادش برن هم – پس از آنکه جیمی لنیستر سال ها پیش او را از بالای برج به پایین هل داد – حس پاهایش را از دست داد، ولی در عوض نیروهایی بدست آورد که بسیار بالاتر از توانایی های از دست رفته اش بودند. آیا این موضوع برای آریا نیز تحقق می یابد؟ باید منتظر باشیم و ببینیم.

این فصل تغییر و تحول عظیمی برای بینندگان – یا حداقل برای بینندگانی که سری کتاب های "بازی تاج و تخت" را خوانده بودند – است. طرفداران رمان های "ترانه یخ و آتش" (Song of Ice and Fire) عادت کرده بودند که جلوتر از داستانی که این سریال تعریف می کند از وقایع باخبر باشند، به خصوص از رویدادهای تراژیک و مرگ های غیرمنتظره ای که قرار بود برای قهرمانان داستان رقم بخورد، در حالیکه این رویدادها برای بقیه بینندگان، شوک و حیرت عظیمی به همراه داشت. ولی حالا که سریال بالاخره خودش را به آخرین کتابی که تابحال نویسنده نوشته رسیده و جورج آر. آر. مارتین به حوصله و کندی بسیار در حال نوشتن بقیه کتاب است، همه بیننده ها در یک سطح از دانش و آگاهی نسبت به کل داستان قرار دارند و کسی از بقیه ماجرا و آنچه قرار است برای قهرمانان اتفاق بیفتد، خبر ندارد و همه در بی اطلاعی کامل به سر می برند.
در نتیجه فصل ششم هیجان انگیز ترین فصل برای همه دوستداران "بازی تاج و تخت" است و انتظار به سر رسیده و قرار است همه به تدریج پاسخ سوالاتی را که برایمان در فصل قبل بوجود آمده بود بگیریم نظیر اینکه: در کینگز لندینگ (پایتخت) چه خبر است؟ دنریس کجا رفت؟ برن که بود؟ آیا جان اسنو برمی گردد؟ و ...
به سوی جنوب: کینگز لندینگ

اوضاع پایتخت وستروس چندان خوب نیست و محفل مذهبی "گنجشک ها" با دستگیری سرسی و مجبور کردن او به پیاده رفتن تا رد کیپ با پای برهنه و بدن عریان به عنوان کفاره گناهان جنسی اش، علناً علیه لنیسترها اعلام جنگ می کنند. و تا جائیکه خبر داریم مارجری تایرل هنوز بخاطر شهادت دروغ مبنی بر همجنسگرا نبودن برادرش، لوراس، در زندان به سر می برد، ولی با توجه به اینکه می دانیم او و مادربزرگش بانو اولنا چقدر خوب این بازی را بلد هستند، فعلاً او را کیش و مات حساب نمی کنیم). سرسی را به عنوان زنی انتقامجو می شناسیم، بنابراین تحقیر و خوار کردن او به این شکل قطعاً عواقب دارد و منتظر انتقام سرسی هستیم. یکی از سلاح های او برای کم کردن خشمش شاید شوالیه خاموش و عظیم الجثه ای باشد که به عنوان جدیدی از گارد سلطنتی به او معرفی شد. آیا این شوالیه شباهتی به جسدی که در آزمایشگاه کیبرن دیدیم دارد؟ آیا سرنوشت گرگور کلیگین معروف به the Mountain ارتباطی با ظهور این شوالیه دارد؟ شاید.
خوشبختانه جیمی لنیستر در راه بازگشت به کینگز لندینگ است و متأسفانه بجای دخترش میرسلا، جسد وی را با خود می آورد که به خاطر بوسه زهرآگین الاریا به انتقام مرگ معشوقه اش، اوبرین مارتل (اوبرین همان کسی بود که در مبارزه با the Mountain به صورت وحشتناکی با له شدن سرش توسط رقیب کشته می شود)، می میرد. نامزد میرسلا، یعنی تریستان مارتل، شاهزاده دورنی، هم در کشتی جیمی حضور دارد و با توجه به چرخه انتقامی که به وجود آمده، فکر نمی کنیم که با سابقه انتقامجویی سرسی، این شاهزاده از این مهلکه جان سالم به در ببرد.
به سوی شمال: وینترفل، دیوار و فراتر از آن

عنوان اپیزود اول فصل ششم، "زن قرمز" (The Red Woman) است، بنابراین تا حدی مطمئن هستیم که ملیساندرا بخش زیادی از داستان این اپیزود را به خود اختصاص می دهد. با آنکه این کاهنه سرخ مو بارها و بارها نشان داده که نیروهای فراطبیعی و واقعی دارد، به خصوص با به دنیا آوردن شبحی که در فصل دوم رنلی باراثیون را کشت، ولی به نظر می رسد که پیش گویی های او از روی آتش آنطور که خودش فکرش را می کرد هم واقعیت نداشته باشند. پس از آنکه وی استانیس باراثیون را مجاب کرد که دخترش، شیرین، را در ازای تضمین پیروزی اش مقابل نیروی بولتون که وینترفل را اشغال کرده اند، قربانی کند، کمپین او به طرز فجیعی به شکست انجامید و برین از تارث (ظاهراً) استانیس را می کشد تا انتقام قتل معشوقه اش، رنلی، را از او بگیرد. این موجب پایان یافتن سلسله باراثیون می شود، زیرا کینگ تامن، فرزند رابرت باراثیون نیست، بلکه پسر جیمی و سرسی است، در نتیجه تخت آهنین خالی می ماند تا وارث واقعی و قانونی برای طلب آن سر برسد. شما هم منتظر یک وارث از سلسله تارگرین هستید؟!
آخرین بار شاهد بودیم که ملیساندرا به سمت دیوار فرار کرد، درست همان جایی که جان اسنو به سبک ژولیوس سزار و توسط برادران نگهبانان شب و به جرم همدستی و متحد شدن با وایلدینگ ها (وحشی ها) (ظاهراً؟) کشته شد. یادمان نرفته که این اتحاد تنها امید آنها علیه توده های عظیمی از مردگان یخی بود که به سمت جنوب لشگرکشی کرده بودند تا نژاد انسان را ریشه کن کنند. البته مهمترین سوال در ذهن همه ما این است: «آیا جان اسنو واقعاً مرده است؟ یعنی برای همیشه و تا ابد مرده است؟!» پاسخ دادن به این سوال بسیار مشکل است و اگر واقعاً هم مرده باشد، بد نیست که یک کاهنه با نیروهای فراطبیعی سر و کله اش در دیوار پیدا شود! (یادتان هست که بریک دونداریون، پس از کشته شدن توسط the Hound به لطف این کاهنه سرخ مو بود که زنده شد؟ ما که یادمان نرفته!) جان قبل از آنکه بمیرد سم و گیلی را به سوی جنوب فرستاد، جایی که سم تصمیم دارد در آنجا مطالعه کند و راه شکست دادن وایت واکر ها را بیابد.

در همین حین، سانسا استارک بالاخره از چنگ رامزی بولتون سادیسمی فرار کرد و همراه با ثیون گریجوی (معروف به ریک) از دیوار وینترفل به روی چیزی که امیدواریم تل بزرگ و نرمی از برف باشد (!) پایین پرید. رامزی که سرگرمی اش شکار کردن دختران در جنگل است، قطعاً به تعقیب این دو می پردازد، نه فقط به این دلیل که دو تا از محبوب ترین اسباب بازی هایش گم شده اند، بلکه به این دلیل که آنها در مسیر فرار خود، شریک جنسی رامزی را نیز به قتل رساندند. مطمئناً مقام او در وینترفل بدون داشتن وارثی از سلسله استارک ها برای تقویت این مقام کاملاً در خطر قرار دارد، به خصوص اینکه همسر جدید پدرش نیز باردار است و این یعنی یک پسر مشروع بر خلاف رامزی که نامشروع بوده، در راه است. برین، که به کاتلین استارک کمی قبل از مرگ تراژیکش، سوگند یاد کرده بود تا از سانسا و آریا محافظت کند، به احتمال زیاد در نزدیکی سانسا قرار دارد و با توجه به اینکه سانسا از زمانی که اولین بار پیشنهاد محافظت برین را رد کرده بود، حالا در خطر بیشتری قرار دارد، می تواند این پیشنهاد را با کمال میل بپذیرد.
برن را یادتان نرود. البته اگر هم او را فراموش کرده بودید غصه نخورید. از فصل چهارم تابحال این استارک کوچک را ندیده بودیم. آخرین بار شاهد بودیم که وی همراه با هودور و میرا رید به سمت شمال دیوار رفت و در آنجا ناپدید شد. می دانیم که برن نیروهای ویژه ای دارد، از جمله رویاهای صادقه ای که می بیند و همچنین توانایی او برای انجام "وارگ" یعنی وارد شدن به بدن و فکر انسان ها و حیوانات. رویاهای برن بالاخره او را به اعماق منطقه یخزده شمال دیوار و به سوی مردی به نام کلاغ سه چشم کشاند که به نظر می رسد قرار است در زندگی برن، نقش یودا را بازی کند. تیزرهای مختلف نشان می دهند که برن حالا بزرگتر و پخته تر شده و در این فصل نزدمان برمی گردد. اینکه حالا او پس از یک فصل و تحت آموزش های فراطبیعی، چه نیروهای جدیدی به دست آورده، برای ما هم سوال است.

به سوی شرق: میرین و براووس
با پیدا شدن سر و کله تیریون لنیستر و واریس علامه دهر برای کمک به دنریس جهت اداره میرین و به امید خدا (!) رساندن او به وستروس، بارقه امیدی در دل طرفداران دنریس شکل گرفت. ولی از آنجائیکه هیچ چیزی هیچ وقت به آسانی به دست نمی آید، فصل قبل با توطئه قتل دنی توسط گروه اپوزیسیونی به نام پسران هارپی، تمام شد. هرچند آنها توانستند هیزدار زو لوراک، نجیب زاده ای که قرار بود دنریس به امید اجتناب از همین نوع خونریزی ها با او ازدواج کند را بکشند، ولی دنی با ظاهر شدن اژدهای آزاد شده اش، دروگون، و جزغاله شدن بیشتر دشمنانش توسط آن، توانست فرار کند. او با سوار شدن پشت دروگون و پرواز کردن به سمت حیات وحش، خودش را نجات داد، ولی دروگون دیگر اعتنایی به فرمان های دنی نمی کند.

در نتیجه وقتی یک کالاسار (قبیله) عظیم دوتراکی ظاهر می شود و دنی را محاصره می کند، دروگون در حال شکار است و در کنار دنی نیست! دنریس انگشترش را به عنوان علامتی برای کسانی که ممکن است در جستجوی او و برای نجاتش بیایند (یعنی معشوقه اش داریو و شاید هم جورا مورمونت)، به زمین می اندازد. با آنکه دنی جورا را نه یک بار بلکه دوبار بخاطر جاسوسی برای کینگز لندینگ تبعید کرده بود، ولی جورا هنوز هم عاشق اوست و آماده است تا برای خدمت به او جانش را هم بدهد. البته حالا که جورا به بیماری پیش رونده و مهلک جذام خاکستری مبتلا شده (همان بیماری ای که چهره شیرین باراثیون را از شکل انداخته بود) شاید تصمیمش برای جانفشانی برای دنی محکمتر شده باشد.
آریا استارک هنوز هم در مدرسه قتلی در براووس است، ولی به نظر می رسد که بخاطر قتلی که کمی در آن زیاده روی کرده (!) یا حداقل قتلی که دلایلش برای آن اشتباه بوده، با مربیانش در این مدرسه دچار مشکل شده است. هرچند که خط مشی خانه سیاه و سفید این است که مرگ یک هدیه است، ولی باید ضمانت شود. با آنکه تماشای آریا در حال خنجر زدن به مرین ترنت، که می توانیم او را با صفت هایی مانند بچه باز، بیمار روانی، قاتل به خصوص قاتل مربی شمشیرزنی براووسی آریا یعنی سیریو فورل، توصیف کنیم، بسیار رضایتبخش بود، ولی در نهایت این هدیه ای بود که آریا به خودش داد.
خانه سیاه و سفید این قتل غیرمجاز را به عنوان توهینی به خدای چند-چهره ای مرگ قلمداد می کند و شیشه ای از زهر تولید می کند که "تنها مرگ می تواند بهای زندگی را بپردازد". ولی به جای آنکه دوست چند-چهره ای آریا یعنی جاکن هاگار، او را مجبور کند که این زهر را بنوشد، خودش زهر را می نوشد، هر چند که معلوم نیست که آیا واقعاً خود جاکن بوده که زهر را نوشیده یا اینکه هر فرد دیگری که در خانه سیاه و سفید می بینیم. و واقعاً این خانه مشخص نیست که آیا هر کسی که می بینیم واقعاً خودش است یا خیر!!!

با این حال، آریا کاملاً هم از مجازات فرار نمی کند و آخرین صحنه ای که از او می بینیم به این شکل است که مردمک چشم هایش با پرده ای سفیدرنگ پوشانده شده و گویی کور شده است، حال معلوم نیست که نابینایی او دائمی است یا موقتی. در هر صورت، وقتی برادش برن هم – پس از آنکه جیمی لنیستر سال ها پیش او را از بالای برج به پایین هل داد – حس پاهایش را از دست داد، ولی در عوض نیروهایی بدست آورد که بسیار بالاتر از توانایی های از دست رفته اش بودند. آیا این موضوع برای آریا نیز تحقق می یابد؟ باید منتظر باشیم و ببینیم.
ویدیو مرتبط :
تریلر فصل چهارم بازی تاج و تخت
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
قبل از تماشای فصل پنجم «بازی تاج و تخت» بخوانید
تماشای «بازی تاج و تخت» دست کمی از حکومت بر این هفت پادشاهیِ آشفته ندارد. البته آنهایی که از قبل کتابها را خوانده بودند، هشدار داده بودند که چنین تجربهای آسان نخواهد بود.
زومیت - رضا حاج محمدی: تماشای «بازی تاج و تخت» دست کمی از حکومت بر این هفت پادشاهیِ آشفته ندارد. البته آنهایی که از قبل کتابها را خوانده بودند، هشدار داده بودند که چنین تجربهای آسان نخواهد بود. ناسلامتی با سریالی طرف هستیم که شخصیتهای اصلی مُردهاش از زندههایش بیشتر هستند. در این داستان پروسهی تغییر و تحول یک دقیقه هم آرام نمیگیرد و قصه مثل بچهی اعصابخردکنِ بیشفعالی که حالا قدرتی خدایی پیدا کرده، بیوقفه درحال درهمشکستنِ انتظارتمان است.
از همین سو، دنبال کردن رد چهرهها، رویدادها و خطهای داستانی به ذهنی تیزتر از فولاد والریایی نیاز دارد. اما هیچ پادشاهی به تنهایی حکومت نمیکند و شما هم درست مثل دیگر پادشاهان (تماشاگران) هفت پادشاهی به کمک «دست»تان نیاز دارید تا شما را در جریان آخرین اتفاقاتِ سرزمین بگذارد. مخصوصا در این برحهی زمانی که یکی-دو روز بیشتر به پخش فصل پنجم سریال موفقِ شبکهی اچ.بی.اُ نمانده است. در این مطلب منطقه به منطقه، داستان به داستان به جای جای وستروس و آنسوی دریای باریک سر میزنیم و گذشتهها را مرور میکنیم تا وقتی پای اپیزود آغازینِ فصل پنجم نشستید، هنگ نکنید!
از همین سو، دنبال کردن رد چهرهها، رویدادها و خطهای داستانی به ذهنی تیزتر از فولاد والریایی نیاز دارد. اما هیچ پادشاهی به تنهایی حکومت نمیکند و شما هم درست مثل دیگر پادشاهان (تماشاگران) هفت پادشاهی به کمک «دست»تان نیاز دارید تا شما را در جریان آخرین اتفاقاتِ سرزمین بگذارد. مخصوصا در این برحهی زمانی که یکی-دو روز بیشتر به پخش فصل پنجم سریال موفقِ شبکهی اچ.بی.اُ نمانده است. در این مطلب منطقه به منطقه، داستان به داستان به جای جای وستروس و آنسوی دریای باریک سر میزنیم و گذشتهها را مرور میکنیم تا وقتی پای اپیزود آغازینِ فصل پنجم نشستید، هنگ نکنید!
دیوار در دورانی جدید
نبرد برای این سازهی کلیدی که بین تمدن و هرجومرجِ یخزدهی آنسو ایستاده است، فعلا به پایان رسیده است. منس ریدر، پادشاهِ آنسوی دیوار، تقریبا وحشیها را به پیروزی علیه نگهبانانِ شب رساند. چون وایتواکرها و ارتشی از زامبیهای بیمغزشان از پشت درحال نزدیکتر شدن هستند. البته جلوی این پیروزی با حضور غیرقابلپیشبینی پادشاه استنیس براتیون گرفته شد. اکنون منس، فرماندهی دستراستاش، تورمندِ غولکُش و تعداد بیشماری از وحشیها، زندانی استنیس هستند. درحالی که او و اطرافیانش از جمله سِر داووس سیوورث، درحال احیای مردان شب هستند. جان اسنو معشوقهی وحشیاش یگریت را در نبرد از دست داد، اما او و سِر الیسر تورن که تا قبل از جنگ از جان دل خوشی نداشت، اکنون حسابی رفیق شدهاند و از آنها به عنوان قهرمانان جنگ یاد میشود.
خیلی عمیقتر در شمال، برادر لُرد اسنو، برن و همراهانِ سفرش، میرا ریدر و هودور راهشان را از بین یکسری اسکلتهای متحرک باز کردند تا به خانهی زیرزمینی و مخفی فرزندان جنگل وارد شوند—نژادی جادویی و اِلفمانندی که گمان میرفت مدتها پیش منقرض شده باشند. هرچند این میعاد به قیمت جان برادرِ میرا، جوجن انجامید. اما برن درنهایت موفق شد راهنمای رویاهایش، زاغ سهچشم، را از نزدیک ملاقات کند. جادوگری که در شاخههای ریشهی یک درخت پیچیده شده است، قول داده تا این مرد جوان را تعلیم دهد.
قصهی وینترفل
بهتر است دیگر نام پادشاهی شمال را به «وینترفلِ اشغالی» تغییر دهیم. در ازای خنجر زدن از پشت به راب استارک (خب، از لحاظ فنی به سینه) در عروسی خونین، تایوین لنیستر به لُرد روس بولتونِ بیرحم قلعهی نیاکانِ استارکها و همچنین عنوان «محافظِ شمال» را هدیه کرد. این وسط، روس بولتون پسر حرامزادهی دیوانهاش، رمزی اسنو را در خلال خوشحالی از این موفقیت، قانونی اعلام کرد. حالا رمزی اسنو به عنوان وارث وینترقل شناخته میشود و تیان گریجوریِ بیچاره که در قالبِ بدبختِ فرمانبرداری به اسم ریک فرو رفته، کماکان همراه آنهاست.
در جادهای جدا به سوی یک مقصد
خواهران استارک اکثر زمان فصل چهارم را در فرار گذراندند، اما هردو در پایان به مقصدهای کاملا متفاوتی رسیدند. سانسا بعد از اینکه لیتلفینگر او را به صورت ناخواسته در نقشهی قتل پادشاه جافری سهیم کرده بود، از «قدمگاه پادشاه» بیرون زد. او با کمک لُرد بیلیش به کوهستانی دورافتاده یعنی قطعهی ایری، جایی که خالهی روانیاش، لایسا اَرن زندگی میکند، فرار کردند. آنجا لایسا نزدیک بود، سانسا را بکشد، اما لیتلفیلنگر پیشدستی کرد و این زنِ نفرتانگیز را برای تکمیلِ نقشهی بلند و بالایش از چهرهی زمین محو کرد. برخلاف انتظارها، سانسا آن اخلاقِ معصومانهاش را کنار گذاشت و به جای لو دادنِ محافظِ شیطانیاش، در دروغِ او سهیم شد. اکنون با وجود سانسایی تاریکتر، او برای در آغوشِ کشیدنِ شیادترین انسانِ تمام هفت پادشاهی به عنوان مربی و مرشدش، آماده به نظر میرسد.
خواهر کوچکترش، آریا اوقات سختتری را پشت سر گذاشت. او مسیرش را همراه با جنگجوی سرکشِ همراهاش سندور کلگان معروف به تازی با کشتن باز کرد تا به جفتِ عجیب و غریبِ دیگری مثل خودشان برخوردند: برینِ تارتی، زنِ جنگاوری که قسم خورده از خواهرانِ استارکی محافظ کند و ملازمِ ترسناکاش، پادریک! برین، تازی را در دوئلی سنگین شکست داد. اما آریا تصمیم گرفت از چشمِ برین مخفی بماند و با آرامش به جان دادن تازی خیره شود. او با استفاده از سکه و عبارتِ «والار مگولیس» که در گذشته از آدمکشی به اسم جیگن هگار، گرفته بود، یک سواری رایگان به سوی براووس دستوپا کند. شهری منزوی در آن طرفِ سواحل وستروس.
در «قدمگاه پادشاه» چه خبر است
در یک کلام، «قدمگاه پادشاه» بهطرز دیوانهواری در کشتوکشتار و آشوبی تمامعیار به سر میبرد. پادشاه جافری در پی توطئهایی بین لیتلفینگر و بانو اولنا تایرل مُرده است و حالا برادر کوچکترش، تامن تاج پادشاهی را بر سر دارد و عمویش تیریون به عنوان مقصر تمام این اتفاقات شناخته شد. تیریون به وسیلهی اوبرین مارتل که برای نبرد به جای او در محاکمه به وسیلهی مبارزه پیش قدم شده بود، فرار کرد. اما اوبرین مارتل بعد از زخمی کردن حریفاش، در کشتن ماشینکشتاری به اسم سِر گلگور کلگین یک لحظه تعلل کرد و این غفلت به ترکیدنِ مغزش با دستانِ خالیِ «کوه» به پایان رسید! درسی تاثیرگذار برای زندگی خودمان که میگوید باید دشمنانمان را در اولین فرصت خلاص کنیم!
در ادامه نامزد اوبرین، الاریا سَند به شهر خودش (جایی که اگر یادتان باشد، تیریون خواهر زادهاش، میرسلا را به عنوان نشانهای از حسنِ نیت فرستاده بود) فرار کرد. ملکه سرسی، گرگور را به دوست تازهی هولناکاش، استاد نمیدونم چیچی سپرد تا آزمایشاتی روی او انجام دهد. تیریون هم درنهایت به لطفِ برادرش جیمی، از اعدام قسر در رفت و همراه با استاد جاسوسی وستروس، وَریس، از پایتخت گریخت. البته قبل از فرار، راهش را کج کرد و دوستدختر سابقاش، شِی و پدرِ قدرتمندش، تایوین را برای دست بردن در محاکمهاش کُشت. آخرینبار او و وریس را در کشتیای دور از قدمگاه پادشاه دیدیم. این یعنی به جز سرسی و مارجری تایریلِ جاهطلب که به زودی عروسِ پسرش میشود، فرد دیگری باقینمانده تا جلوی آنها از کشتن یکدیگر بگیرد.
در همین حین، در «میرین»…
