فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

این‌چنین بی‌رحم و سنگین‌دل (هلالی جغتایی)



 غزلیات هلالی, شعرهای عاشقانه هلالی

اشعار زیبا و خواندنی هلالی جغتایی

 

بدرالدین هلالی استرآبادی از بزرگترین شاعران اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم بوده است که اصالتاً از ترکان حغتایی است. او در هرات متولد شده است و از ملازمان امیر علیشیر نوایی بوده است.

 

این‌چنین بی‌رحم و سنگین‌دل که جانان من‌ست

کی دل او سوزد از داغی که بر جان من‌ست؟

ناصحا، بیهوده می‌گویی که دل بردار ازو

من به فرمان دلم کی دل به فرمان من‌ست؟

در علاج درد من کوشش مفرما، ای طبیب

زان‌که هر دردی که از عشقست درمان من‌ست

بی‌دلان را نیست غیر از جان سپردن مشکلی



آن‌چه ایشان راست مشکل، کار آسان من‌ست

من که باشم تا زنم لاف غلامی بر درش؟

بندهٔ آنم که دولت خواه سلطان من‌ست

آن که بر دامان چاکم طعنه می‌زد گو بزن

کین چنین صد چاک دیگر در گریبان من‌ست

هرچه می‌گوید هلالی در بیان زلف او

حسب حال تیرهٔ بخت پریشان من‌ست

 

گردآوری:بخش فرهنگ و هنر صبح بخیر


ویدیو مرتبط :
وقتی شکارچی دل رحم می شود

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

تخت مرصع گرفت شاه ملمع بدن ( هلالی جغتایی)



شعر و ترانه, تخت مرصع گرفت شاه ملمع بدن

تخت مرصع گرفت شاه ملمع بدن

جیب مرقع درید شاهد گل‌پیرهن

ساغر سیمین شکست ساقی زرین قدح

پیکر پروانه سوخت شمع زمرد لگن

آتش موسی گرفت در کمر کوهسار

شعله به گردون رساند آه دل کوهکن

حضرت خضر فلک خلعت خضرا گرفت

یافت به عمر دراز چشمهٔ ظلمت وطن

شمع فلک را نشاند شعشعهٔ آفتاب

شعله در انجم فگند مشعل آن انجمن

ارقم طاق فلک شمع جهان‌تاب را

تیغ زبان تیز کرد، گرم شد اندر سخن

شعبده‌باز سپهر ز آتش پنهان مهر

بر صفت اژدها ریخت شرر از دهن

خاتم زرینه داد دست سلیمان پناه

صبح به صحرا فتاد از بغل اهرمن

گفت فلک: نیست اینؤ بلکه در ایوان عرش

چتر سعادت زدند بهر حسین و حسن

مهر و مه از دست آن لعل و در بحر کان

سرو و گل از آب این جان و دل مرد و زن

هر دو بر اوج کمال همچو مه و آفتاب

هر دو به باغ جمال چون سمن و یاسمن

هر دو شه یک بساط، هر دو در یک صدف

هر دو مه یک فلک، هر دو گل یک چمن

شیفتهٔ باغ آن غنچهٔ خضرا لباس

سوختهٔ داغ این لالهٔ خونین کفن

بندهٔ هندوی آن افسر ترک ختا

صید سگ کوی این آهوی دشت ختن

سر علم عهد آن بیضهٔ بیضافروغ

مهره‌کش مهد این زهرهٔ زهرابدن

والد ایشان قریش، مولد ایشان حجاز

منبع ایشان فرات، معدن ایشان عدن

ناقهٔ ایشان حلیم، چون دل سلمی سلیم

مهرهٔ دل در مهار، رشتهٔ جان در رسن

خارخور و بارکش، نرم‌رو و سخت‌کوش

گرگ‌در و شیرگیر، کرگدن پیل‌تن

لعل تراز جُلش حضرت سلمان فارس

شانه‌کش کاکلش حضرت ویس قرن

زهرع‌جبینان ظهور کرده ز کوهان او

همچو طلوع سهیل از سر کوه یمن

صحن چراگاه او خاک رفیعی، که هست

خار و خس آن زمین زشک گل نسترن

کاش ز خاک هرات بر لب آب فرات

بختی بخت افگند رخت من و بخت من

یا فگند بر سرم سایه همای حجاز

تا شود این استخوان طعمهٔ زاغ و زغن

ماه جمال حسن گفت و کمال حسین

نظم هلالی گرفت حسن کلام حسن

رفته فروغ بصر، مرده چراغ نظر

کرده دلم را حزین گوشهٔ بیت‌الحزن

چشم و چراغ منید گر نظری افگنید

باز شود این چراغ در نظرم شعله‌زن

چند بود در بلا خاطر من مبتلا؟

چند بود در محن، سینهٔ من ممتحن؟

نفس دغل از درون گام نه و دام نه

دیو دنی از برون راهزن و چاه‌کن

رشتهٔ جان تاب زد، آتش دل سرکشید

شمع صفت سوختم مردم از این سوختن

برفگنم جامه را در شکنم خامه را

ختم کنم بر دعا مهر نهم بر دهن

ظل شما بسته‌ام نور شما برده‌ام

تا فگند ظل و نور بر دل حانم علن

جان شما غرق نور، نور شما در حضور

تا فتد از ابر فیض سایه به خار و سمن

منبع:ganjoor.net