فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
اشعار زیبا از فرخی سیستانی
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
برآمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا
چو گردان گردباد تندگردی تیره اندروا
چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده
چو پیلان پراکنده میان آبگون صحرا
ببارید و ز هم بگسست و گردان گشت بر گردون
تو گفتی موی سنجابست بر پیروزهگون دیبا
تو گفتی گرد زنگارست بر آیینهی چینی
به یک ساعت ملون کرده روی گنبد خضرا
بسان مرغزار سبز رنگ اندر شده گردش
به پرواز اندر آوردهست ناگه بچگان عنقا
تو گفتی آسمان دریاست از سبزی و بر رویش
وزو گه آسمان پیدا و گه خورشید ناپیدا
همیرفت از بر گردون، گهی تاری گهی روشن
بکردار عبیر بیخته بر صفحهی مینا
بسان چندن سوهانزده بر لوح پیروزه
چو چشم بیدلی کز دیدن دلبر شود بینا
چو دودین آتشی، کبش به روی اندر زنی ناگه
چو جان کافر کشته ز تیغ خسرو والا
هوای روشن از رنگش مغبر گشت و شد تیره
امین ملت و ملت بدو پیراسته دنیا
یمین دولت و دولت بدو آراسته گیتی
ملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما
قوام دین پیغمبر، ملک محمود دین پرور
ز بیم نه منی گرزش به جابلقا و جابلسا
شهنشاهی که شاهان را ز دیده خواب برباید
لباس سوکواران زان قبل پوشد همی ترسا
دل ترسا همیداند کزو کیشش تبه گردد
که هنگام سموم اندر بیابان تشنه را گرما
خلافش بدسگالان را بدانگونه همیبکشد
که آتش رنگ خون دارد چو بیرون آید از خارا
دل خارا ز بیم تیغ او خون گشت پنداری
به کام خویش برگیرد گهر غواص از دریا
امید خلق غواصست و دست راد او دریا
تمامی ظل چترش را ندارد کشوری پهنا
گذرگاه سپاهش را ندارد عالمی ساحت
نگشتی عاصی اندر امر او دارای بن دارا
گر اسکندر چنو بودی به ملک و لشکر و بازو
چنانچون برترین برجست مر خورشید را جوزا
جهان را برترین جایست زیر پایهی تختش
خیال قصر او بیند به خلد اندر همی حورا
صفات قصر او بشنید حورا یکره و زان پس
دو چشم از بهر آن باید که بینی روی او فردا
زبان از بهر آن باید که خوانی مدح او امروز
چو رویش دید نتوانی، چه بینا و چه نابینا
چو مدحش خواند نتوانی، چه گویا و چه ناگویا
خلایق را همه قسمت شد اندر گنج او مانا
بیابد، هر که اندیشد ز گنجش، برترین قسمت
ز جود و همتش جایی که اندیشد دل دانا
ز خشم و قوتش جایی که اندیشد دل بخرد
نه دریا را بود رادی، نه گردون را بود بالا
نه آتش را بود گرمی، نه آهن را بود قوت
ز تلخی خشم او نشگفت اگر الوا شود حلوا
ز خشمش تلختر چیزی نباشد در جهان هرگز
از آن پیکان او هرگز نجوید جز دل اعدا
دل اعدای او سنگست لیکن سنگ آهنکش
ایا میری که از میران نباشد کس ترا همتا
ایا شاهی که از شاهان نیامد کس ترا همسر
که از بس رنگ زر تو سلب زرین شود بر ما
به هر می خوردنی چندان به ما بر زر تو در پاشی
که گنجی را بر افشانی چو بر کف برنهی صهبا
امیرا! خسروا! شاها! همانا عهد کردهستی
که هرگز نیم از آن وامق نگشت از دیدن عذرا
تو از دیدار مادح همچنان شادان شوی شاها
همانا قصر تو کعبهست و گرد قصر تو بطحا
طواف زایران بینم به گرد قصر تو دایم
که پیش تو جبین بر خاک ننهادهست چون مولا
ز نسل آدم و حوا نماند اندر جهان شاهی
بر آن کو آفرین تو به یک لفظی کند املا
هر آنکس کو زبان دارد همیشه آفرین خواند
که لفظ اندر ثنای تو همه یکسر شود غرا
ز شاهان همه گیتی ثناگفتن ترا شاید
چو بر دیبای فیروزه فشانده لل لالا
همی تا در شب تاری ستاره تابد از گردون
گهی چون مهرهی سیمین نماید زهرهی زهرا
گهی چون آینهی چینی نماید ماه دو هفته
قرین کامگاری باش و یار دولت برنا
عدیل شادکامی باش و جفت ملکت باقی
گه از دست بت خلخ، گه از دست بت یغما
میان مجلس شادی، می روشن ستان دایم
منبع:parset.com
ویدیو مرتبط :
زندگی نامه طنز فرخی سیستانی(گروه تک)
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
اشعار زیبا بمناسبت عید غدیر
تا شد به روی دست نبی (ص) مرتضی (ع) بلند
شد رایت جلال خدا برملا بلند
بشنید چون كه نغمه «یا ایهاالرسول»
گردید منبری همه از پشتهها بلند
مرآت پاك لمیزلی، آیت جلی
شد بر سریر دست حبیب خدا بلند
آیین پاك ختم رسل ناتمام بود
گر بر نمیشد آن مه برج ولا بلند
هنگامه شد به كوری چشمان دشمنان
شد بانگ مرحبا ز همه ما سوی بلند
خورشید دین، سپهر یقین، ختم مرسلین
شد زین سبب میان همه انبیا بلند
تا شد به عرش دست نبی ماه عارضش
شد این ندا ز بارگه كبریا بلند
تكمیل شد شریعت پاك محمدی
چونان كه گشت دین خدا را لوا بلند
ای مظهر صفات خداوند لایزال
وی از تو آسمان ولایت به پا بلند
هرجا كه بود پیكر هر ناتوان به خاك
هر جا كه بود ناله هر بینوا بلند
هر جا كه بود طفل یتیمی سرشكبار
هرجا كه بود شعله شور و نوا بلند
از بهر دستگیری آنان سپندوار
یكباره میشد ا» ید مشكلگشا بلند
تا خانهزاد خود كُنَدَت كردگار پاك
بهرت نمود خانه خود را بنا بلند
آهنگ «تفلحوا» چو شنیدی ز كوی دوست
و آواز خوش چو شد ز حریم حرا بلند
یكباره دست بیعت خود را از روی شوق
كردی به سوی شمس رُسل، مصطفی بلند
مدحتگر تو ذات جلالت مأب حق
مدح تو كرده با سخن «هل اتی» بلند
پا بر حریم خانه چون بگذاری از شرف
فریاد شوق میشود از بوریا بلند
با ذوالفقار تو همه جا آشكار بود
دست بلند شیر خدا، «لافتی» بلند
ما ریزهخوار خوان ولای توایم و بس
از لطف توست این كه بُوَد بخت ما بلند
خمّ غدیر بود و به قدرت خدا نمود
جاه و جلال آن دُر یكدانه را بلند
در پهن دشت ظلمت كفر و نفاق و كین
همواره بود آیت شمس الضّحی بلند
باب المراد اهل جهانی و میكنند
بر آستان قدس تو دست دعا بلند
ای نفس قدرت ازلی، - یا علی - نمای
نخل شكوه نهضت «روح خدا» بلند
ما پیروان مكتب سرخ ولایتیم
گر میزنیم گام سوی كربلا بلند
عرش خدا زغصه بلرزاند، آن زمان
تیغی كه گشت بر سر آن مقتدا بلند
تا مست جام توست «براتی» به روزگار
سر میكند به عشق تو روز جزا بلند
دشت تا خیمه زد آهنگ خروشیدن را
چاه هم تجربه كرد آتش جوشیدن را
دست خورشید در آفاق رسالت چرخید
چنگ زد گیسوی تردید پریشیدن را
و بیابان چه تبی داشت از انبوه سكوت
تا مبارك كند این آینه پوشیدن را
عشق ابلاغ شد و حلقه مستان گُل كرد
تازه كرد آن خُم نو، چشمه نوشیدن را
پر شد آغوش غدیر از دم «بخٍّ بخٍّ»
تا بكوبد هیجانات نیوشیدن را
عطر «من كنتُ...» و غوغای «علی مولاه»
قافله قافله راند این همه كوشیدن را
دستی به هوا رفت و دو پیمانه به هم خورد
در لحظه «می» نظم دو تا شانه به هم خورد
دستور رسید از ته مجلس به تسلسل
پیمانه «می» تا سر میخانه به هم خورد
دستی به هوا رفت و به تایید همان دست
دست همه قوم صمیمانه به هم خورد
«لبیك علی »قطره باران به زمین ریخت
«لبیك علی» نور و تن دانه به هم خورد
یك روز گذشت و شب مستی به سر آمد
یعنی سر سنگ و سر دیوانه به هم خورد
پس باده پرید از سر مستان و پس از آن
بادی نوزید و در یك خانه به هم خورد
السلام ای غدیر! مَهبَط عشق!
مقصد دولت مسلّط عشق!
السلام ای غدیر! مقصد یار!
وی گلافشان ز موجموج بهار!
چه بهاری توراست؟ كز خُم تو
مست عشقیم در تلاطم تو؟
تشنگان ولایتیم همه
عطش بینهایتیم همه
لب خشكم ارگ ترَك خوردهست
غیرتم بارها محك خوردهست
قصه اهل كوفه بودن چیست؟
مست آب و علوفه بودن چیست؟
لب، اگر تر كند علی (ع)، تیغیم
حنجرِ عارفانه تبلیغیم
از ولایت هر آن كه دم نزند
نفس از بام صبحدم نزند
عشق را وقت استماع رسید
وحی در «حجةالوداع» رسید
ما علی (ع) را گرفتهایم هنوز
تا نبی (ص) را چو خویش، گُم نكنیم
از سبو می زدیم تا دیگر
جام را در شراب خُم نكنیم
ورنه «مروان»، «معاویه»، «هارون»
همگی از نبی (ص) سخن گویند
من، ولی، دستِ آن كسان بوسم
كز نبی (ص) زینبی (س) سخن گویند
غیر آل علی (ع) كه میداند؟
دین احمد، به تیغ، پابرجاست
حقِّ بدعتگذار، شمشیر است
جایِ احساس و عشق، دیگر جاست
«ابن ملجم» نكشت، مولا را
مرگ، طاقت نداشت پیش علی (ع)
همه گفتند: امام را كشتند
لیك زنده است تا همیشه علی (ع)
لفط بر لفظ، من نمیبافم
هر طرف بنگرم، علی (ع) بینم
نه در آن كوچه یا در این خانه
هركجا بگذرم، علی (ع) بینم
اوست نوری زلامكان و زمان
كه جهان در شعاعهاش، گُم است
گر به دنبال دیدن اویی
عكسش افتاده در «غدیر خُ«» است
شیعه، سنیترین مذهبهاست
زان كه سنت، ملاك هر شیعهست
زین سبب هركه اهل سنت شد
دم ز حیدر زند، اگر شیعهست
سنی و شیعه را اگر فرقیست
اندك است آن چنان كه دشنه و تیغ
هر دو در قلب خصم، خواهد شد
تا كه خورشید، سرزند زستیغ
آفتاب، آفتابِ اسلام است
بر سرِ ی، سرِ حسین (ع) ببین
دین، به تیغ دو تیغه، مدیون است
«خیبر» و «خندق» و «حنین» بین
ذوالفقارِ ستیز! مولا
كوفیانه را به قعرِ گور فرست
جوشِ رجّالههاست از شش سو
سیصد و سیزده غیور فرست
همرهانم! برادران! دیریست
دشمنان، در كمین ما هستند
نه به دنبال، شوكت مایند
در پی مسخ دین ما هستند
بین ما، تا شكاف اندازند
فرقهها ساختند، بیهوده
اشتراكات را نهان كردند
چون چراغی كه میزند دوده
روشنایی بجو، كه تاریكی
تیه گمراهی است باور كن
مصطفی، آن كه ماه كامل ماست
هم ستاره علیست، آری چون،
علی (ع) آیینه خداوند است
عشق از او، انعكاس مییابد
نور، بر گِرِد قامتش پیچد
ماهِ من، ناشناس میتابد
یاد كن خلوتِ فقیران را
در شبِ سرِ یثرب و كوفه
گریهها، گریههای مولاوار
رازها، رازهای مكشوفه
پرده برداشت حیدر از اسرار
هرچه بود و نبود، با من گفت
غصهها را و زخمها را سرخ
دردها را كبود، با من گفت
بعد از آن صحبت غریبانه
اسمان را بنفش، میبنیم
آخرین مرد، خواهد آمد و من
آسب و تیغ و درفش، میبینم
آخرین مرد، آخرین امید
آخرین حامی ولایت حق
آخرین گردبادِ نورانی
انتشار عدالت مطلق
ای علی، ای ارتفاعت تا خدا
بی نهایت، بیكران، بیانتها
ای علی، ای همسر بانوی اب
جلوه حق، اسم اعظم، نور ناب
ای علی ای خوب، ای تنهاترین
ای ملایك با نگاهت همنشین
ای علی، ای آفتاب حق سرشت
ای قسیم روشنیهای بهشت
ای فراتر از تصور، ازخیال
بحر عرفان، آفتاب بیزوال
ای تو خورشید نهان در زیر ابر
كوه علم و كوه حلم و كوه صبر
چون تو مردی نیست در این روزگار
هیچ تیغی نیز، همچون ذوالفقار
جان ما را كن ز عشقت منجلی
ای فدایت جان عالم، یا علی
كاش میكردیم بیعت تا بهار
میشكفتیم از كرامات علی
در بهارستان او گل میشدیم
زائر آواز بلبل میشدیم
از غدیر خم، سبویی میزدیم
در صراط عشق، هویی میزدیم
زائر كوی تولا میشدیم
جرعه نوش عشق مولا میشدیم
با نزول سوره سبز غدیر
باز میكردیم، بیعت با امیر
با علی، آیینهدار سرنوشت
وارث بوی خدا، بوی بهشت
شد غدیر خم، هلا، ای عاشقان!
میوزد عطر علی از آسمان
چیست تفسیر غدیر خم؟ علی
عشق را، مولا، عدالت را، ولی
چیست تفسیر غدیر خم؟ ولا
رستخیز عشق، بیعت با خدا
چیست تفسیر غدیر خم؟ حریم
رو به روی ما، صراط مستقیم
چیست تفسیر غدیر خم؟ امید
مژده رحمت به امت، بوی عید
چیست آیا این غدیر خم؟ سحر
صبح صادق، نور لبخند ظفر
چیست آیا...؟ساقی و ساغر، شراب
اتشی در جان هستی، عشق ناب
چیست آیا... ؟ خنده فتح المبین
روز اكمال رسالت، عید دین
چیست آیا...؟ سیب سرخی ناگهان
سهم ما از عشق، آری عاشقان
در غدیر خم خدا شد منجلی
در دل خورشیدی مولا علی
چیره شد فرمانروای آفتاب
گشت سهم آفرینش، نور ناب
عشق بارید و زمین آیینه شد
مهربانی وارد هر سینه شد
خاك را بوی نجیب گل گرفت
عالم هستی، تب بلبل گرفت
آسمان شد با زمین همسایه باز
شد زمین مهمانسرای اهل راز
چشمها با نور همبستر شدند
قلبها با هم صمیمیتر شدند
قبله توحید، آن جان جهان
روح ایمان ، خاتم پیغمبران
در غدیرستان خم، اعجاز كرد
راز معصوم خدا را باز كرد
گفت پیغمبر: علی نور خداست
بعد من، او پیشوا و مقتداست
ای شمایان! امت سبز زمین
در میان خلق عالم، بهترین
حرف حق این است و در آن شبهه نیست
هم علی حق است و هم حق با علیست
عشق را در قلب خود دعوت كنید
با علی،نور خدا، بیعت كنید
این حقیقت از كسی مستور نیست
جانشین نور، غیر از نور نیست
در غدیر خم ولایت شد قبول
برد بالا دست مولا را رسول
رفت بالا دست خورشید غدیر
شد امام و متدای ما، امیر
عشق، بیعت كرد با نور خدا
شد عدالت، سرور و مولای ما
نور احمد، برگرفت از رخ نقاب
«آفتاب آمد، دلیل آفتاب»
زین بشارت، آسمان خندید مست
نور بارید و طلسم شب شكست
شد جهان، آیینه باران علی
عالم هستی، چراغان علی
جون علی، آیینه عدل است و داد
دست در دست علی باید نهاد
چون علی، نور خدای سرمد است
بیعت ما با علی، با احمدست
شد ز عشق حق، وجودش صیقلی
هر كه بیعت كرد، با نور علی
باز دل در كوی مستی گم شده
عالم هستی، غدیر خم شده
باز هم مستیم، از جام غدیر
باده مینوشیم با نام امیر
باز فصل شور و شیدایی شده
در زمین از عشق، غوغایی شده
آمده عید ولایت، عاشقان
روز اكمال رسالت، عاشقان
در غدیر خم، بیا كامل شویم
«یاعلی» گوییم و صاحبدل شویم
«یاعلی» گوییم تا بالا شویم
قطرهها، ای قطرهها دریا شویم
با علی، نور خدا، بیعت كنیم
عشق را در قلب خود، دعوت كنیم
با علی، هم عهد و هم پیمان شویم
هم زبان و هم دل قرآن شویم
با علی، قرآن ناطق، بوتراب
سوره عصمت، امام آفتاب
چون كه احمد گفت: او نور جلیست
بعد من، ای عاشقان! مولا، علیست
چون وجود مقدس ازلی
شاهد دلربای لم یزلی
وقت پیمان گرفتن از ذرات
با صدایی رسا و بانگ جلی
«اولست بربكم» فرمود
پاسخ آمد از هر طرف كه: بلی
تا بسنجد عیارشان، افرودخت
آتشی در كمال مشتعلی
داد فرمان، روند در آتش
تا جدا گردد اصلی از بدلی
فرقهیی ز امر حق تمرد كرد
گشت مطرود حق ز پر حیلی
با شقاوت قرین و مد شد
شد پریشان ز فرط منفعلی
فرقه دیگری در آتش رفت
ز امر یزدان قادر ازلی
نادر شد بهرشان چو خلد برین
كه بود این سزای خوش عملی
با سعادت قرین شد و همدم
گشت مقبول حق ز بی خللی
بهر این فرقه حق عیان فرمود
جلوات نبی و نور ولی
كه منم نور احمد مختار
مهر من نیست غیر مهر علی
ناگهان شد عیان در آن وادی
نور مولا علی ز بی حللی
چون به خود آمدند، میگفتند
در حضور خدای لم یزلی
كه: علی دست قادر ازلیست
رشته ما سوا به دست علیست
قسم به جان تو ای عشق ای تمامی هست
كه هست هستی ما از خم غدیر تو مست
در آن خجسته غدیر تو دید دشمن و دوست
كه آفتاب برد آفتاب بر سر دست
نشان از گوهر آدم نداشت هر كه نبود
به خمسرای ولایت خراب و باده پرست
به باغ خانه تو كوثری بهشتی بود
كه بر ولای تو دل بسته بود صبح الست
در آن میانه كه مستی كمال هستی بود
به دور سرمدیات هر كه مست شد پیوست
بساط دوزخیان زمین ز خشم تو سوخت
چو در سپاه ستم برق ذوالفقار تو جست
هنوز اشك تو بر گونه زمان جاریست
ز بس كه آه یتیمان، دل كریم تو خست
ز حجم غربت تو میگریست در خود چاه
از آن به چشمه چشمش همیشه آبی هست
هنوز كوفه كند مویه از غریبی تو
زمانه از غم تنهاییات به گریه نشست
دمی كه خون تو محراب مهر رنگین كرد
دل تمامی آیینهها ز غصه شكست
صدای كیست چنین دلپذیر میآید؟
كدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
صدای كیست كه این گونه روشن و گیراست؟
كه بود و كیست كه از این مسیر میآید؟
چه گفته است مگر جبرییل با احمد؟
صدای كاتب و كلك دبیر میآید
خبر به روشنی روز در فضا پیچید
خبر دهید:كسی دستگیر میآید
كسی بزرگتر از آسمان و هر چه در اوست
به دستگیری طفل صغیر میآید
علی به جای محمد به انتخاب خدا
خبر دهید: بشیری به نذیر میآید
كسی كه به سختی سوهان، به سختی صخره
كسی كه به نرمی موج حریر میآید
كسی كه مثل كسی نیست، مثل او تنهاست
كسی شبیه خودش، بینظیر میآید
خبر دهید كه: دریا به چشمه خواهد ریخت
خر دهید به یاران: غدیر میآید
به سالكان طریق شرافت و شمشیر
خبر دهید كه از راه، پیر میآید
خبر دهید به یاران:دوباره از بیشه
صدای زنده یك شرزه شیر میآید
خم غدیر به دوش از كرانهها، مردی
به آبیاری خاك كویر میآید
كسی دوباره به پای یتیم میسوزد
كسی دوباره سراغ فقیر میاید
كسی حماسهتر از این حماسههای سبك
كسی كه مرگ به چشمش حقیر میآید
غدیر آمد و من خواب دیدهام دیشب
كسی سراغ من گوشه گیر میآید
كسی به كلبه شاعر، به كلبه درویش
به دیده بوسی عید غدیر میآید
شبیه چشمه كسی جاری و تبپنده، كسی
شبیه آینه روشن ضمیر میآید
علی (ع) همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر میآید
به سربلندی او هر كه معترف نشود
به هر كجا كه رود سر به زیر میآید
شبیه آیه قرآن نمیتوان آورد
كجا شبیه به این مرد، گیر میآید؟
مگر ندیدهای آن اتفاق روشن را؟
به این محله خبرها چه دیر میآید!
بیا كه منكر مولا اگر چه آزاد است
به عرصه گاه قیامت اسیر میآید
بیا كه منكر مولا اگر چه پخته، ولی
هنوز از دهنش بوی شیر میآید
علی همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر میآید...
آسمان، سرپناه مولا بود
و زمین، كارگاه مولا بود
عاشقی، پابهپای او میرفت
چشم نرگس، نگاه مولا بود
هرچه میكرد، دلبری میكرد
مهربانی، سپاه مولا بود
عدل و آزادگی، كه گم میشد
چشم مردم، به راه مولا بود
روز، هر چیز داشت؛ از او داشت
و شبان، شاهراه مولا بود
روز و شب را، به كار، وا میداشت:
این، سپید و سیاه مولا بود!
آب، از الغدیر، برمیداشت
مَشربی، كه گواه مولا بود
كوفه، هرچند هم، كه بد میكرد
باز هم، در پناه مولا بود!
پدر خاك بود و، خاكی بود
بیگناهی، گناهِ مولا بود!
به آتش میكشم آخر زبان سربهزیرم را
به توفان میسپارم اسمانهای اسیرم را
منم من، گردبادی خستهام، زندانی خویشم
بگیرید آی مردم دستهای ناگزیرم را
تمام عمر باقی ماندهاش را گریه خواهد كرد
اگر توفان بخواند خندههای دور و دیرم را
درختان گردبادی رو به خورشیدند، از آن دم
كه خواندم در مسیر باد، اندوه غدیرم را
شبی اندوه تابان علی (ع) از چاه بیرون شد
شبی سیراب دیدم جان سر تا پا كویرم را
منبع:rajanews.com