چهره ها
2 دقیقه پیش | در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (37)در این مطلب ما سعی داریم به طور هفتگی گزیده ای از عکس های چهره های محبوبتان را با شما به اشتراک بگذاریم. |
2 دقیقه پیش | محمدرضا شجریان: هرگز «ربنا» را از مردم دریغ نکردماینجا ایران است، سرزمین مرغ سحر که خوشا... دوباره به گلستان و مکتب عشق خوش آمده است. لذا به میمنت این شعور قابل ستایش، پای صحبتها و گلایههای محمدرضا شجریان مینشینیم. ... |
وُسع ما به سفر پراگ نمی رسد آقای دوایی!
من قبلا هم به دوستان جوانم گفته ام که سال هاست گفتگو نمی کنم. اصلا شما در کل مطبوعات سینمایی ایران بگردید، اگر گفتگویی با من پیدا شد، خبرم کنید.
- هالو؟
سلام آقای دوایی! احمد طالبی نژاد هستم از تهران.
- به... سلام آقای طالبی نژاد. چه عجب یاد ما کردید؟
ما همیشه به یاد شما هستیم قربان. شما پیش کسوت و مرشد ما بوده اید و هستید.
- خواهش دارم. من مخلص شما و همه دوستان منتقد و نویسنده هستم.
و به این ترتیب، مکالمه من با پرویز دوایی به قصد آماده کردن وی برای تن دادن به گفتگو با روزنامه «شرق» آغاز شد. از حال و احوال و یادی از دوستان مشترک رسیدیم به پیشنهاد من برای مصاحبه.
- من قبلا هم به دوستان جوانم گفته ام که سال هاست گفتگو نمی کنم. اصلا شما در کل مطبوعات سینمایی ایران بگردید، اگر گفتگویی با من پیدا شد، خبرم کنید. سالی یک بهاریه برای مجله فیلم می نویسم و دیگر هیچ. در این گوشه دنج دنیا نشسته ام و سرم به کار خودم مشغول است. مخصوصا این اواخر که حال خوشی هم ندارم.
من هم می خواهم درباره همین چیزها حرف بزنیم. اینکه چه می کنید. چه می خوانید؟ و ...
- راستش را بخواهی، تقریبا هیچ کاری که مربوط به سینما باشد نمی کنم. پیری از راه رسیده. تو خودت هم که خیلی جوان نیستی و می دانی که آدم در این سن و سال کم حوصله می شود.
ولی ما همیشه عشق به سینما و نفس کشیدن در این فضا را از شما یاد گرفته ایم.
می خواستم از او بپرسم، این همه سال دوری از وطن و دوستان قدیم که متاسفانه یکی یکی هم از دست می روند، او را به صرافت بازگشت به ایران نینداخته؟ ولی فکر کردم این چه پرسشی است؟ از قدیم گفته اند، «کجا خوش است، آنجا که دل خوش است. لابد دوایی در پراگ با آن زیبایی های مسحور کننده اش که بنده فقط وصفش را شنیده و عکسش را دیده ام، خوش است؛ ولی ذهنم وسوسه می کند که بپرسم:
آیا تصمیمی مبنی بر بازگشت یا بازدید از وطن ندارید؟
- ببین طالبی نژاد عزیز، من برای فرار از همین پرسش هاست که گفتگو نمی کنم. روزی روزگاری بود و ماها هم عاشق سینما بودیم و دل و دماغی هم داشتیم. حاصل تجربه های عاشقانه من و ما با سینما و وطن هم شده است مجموعه مقالات و خاطرات و چند کتاب که درآورده ام و آن روز و روزگار هم گذشت و ما هم پا به پای روزگار پیر شدیم و رفت پی کارش.
دو سال پیش جلد دوم کتاب خاطرات ایوب شهبازی با نام «حکایت مردان خاکستری سینما» که روایتی عامیانه از تاریخ سینما به ویژه سالن های سینما در ایران است درآمد که هر دو – دوایی و من – بر آن مقدمه نوشته ایم؛ و یک آن شرمنده شدم چرا یک جلد از کتاب خاطراتم (از شما چه پنهان) را برایش نفرستاده ام. هر چند روایت من از سینما، با روایت های عاشقانه استاد، تومنی هفت صنار تفاوت دارد.
ولی شما که ماشاءالله از ما جوان ترید.
- نه دیگر، نوبت شماهاست. باور کن اغراق نمی کنم. من وقتی مجله فیلم به دستم می رسد، اول دنبال اسم شماها می گردم. تو، هوشنگ گلمکانی، ایرج کریمی و دیگران.
ایرج که رفت و ما هم در نوبتیم. دور، دور جوان هاست. ما هم اینجا دل مان خوش است که شماره نوروزی مجله فیلم منتشر شود و بهاریه شما را بخوانیم.
آن اوایل او تنها بهاریه نویس مجله فیلم بود و البته خود مجله هم تنها نشریه سینمایی. حالا و در این سال های اخیر، همه بهاریه می نویسند؛ اما تنها یکی هست که بهاریه هایش همسنگ و گاه فراتر از دوایی است؛ کیومرث پوراحمد، که گاه تلخ ترین و بهترین بهاریه ها را می نویسد. اما نگاه همه به نوشته هایی دوایی است. هر چند او در این باره تواضع به خرج می دهد. باور کن اغراق نمی کنم. الان منتقدان خوبی داریم. زمان ما چند نفری بیشتر نبودند.
ولی آن سال ها سینما جایگاه بهتری در اذهان عمومی هم نسلان شما و ما داشت و دارد.
و این مکالمه دوستانه که بیشترش به احوالپرسی و تعارف گذشت تا یک گفتگوی سینمایی برای چاپ، همین طور ادامه پیدا کرد. درباره نقش منتقدان در توسعه فرهنگ سینما در آن سال ها و شکوه و جلال سالن های سینما و دوایی گفت این روزها حال خوشی ندارد. «عیال»ش بیمار است و او تیمارداری می کند و کمتر به کار دیگری می رسد. بیش از 40 سال است که از موطن خود دور افتاده و خودخواسته غربت نشینی را برگزیده اما همچنان دل در گرو سینمای ایران هم دارد. برخی دوستان همکار یا سینماگر که در این سال ها در پراگ به دیدارش رفته اند، از روحیه مقاوم و عشق پایدارش به سینما گفته اند و اینکه تحولات سینمای ایران را هم در حد مقدور دنبال می کند.
راستی چرا سری به این طرف ها نمی زنی؟ خیلی ها آمده اند.
راستش وُسع ما به سفر پراگ نمی رسد آقای دوایی.
- خب مگر نمی شود از طریق جشنواره کارلو ویواری بیایی این طرف ها.
می شود ولی... بگذریم. به هر حال یادتان باشد که هنوز هم نام شما بر تارک ادبیات سینمایی ما می درخشد. حتی خاطرات شما هم می تواند بخشی از تاریخ شفاهی سینمای ایران را بهتر بگویم سینما در ایران باشد. هر جا هستید پایدار باشید. حالا اجازه می دهید گزارش کوتاهی از این گفتگوی دوستانه را بنویسم؟
- (خنده) ممنونم و تشکر می کنم که به یاد من هستید. سلام من را به دوستان برسان.
ویدیو مرتبط :
انگشتر بُزرگ آقای شهرزاد با این رقم نجومی و میلیونی به فروش می رسد
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
جوکهای خنده دار < آقای خنده >
بیمار گفت:دکتر(< آقای خنده >)!اینقدر گوشم سنگین شده که صدای سرفه خودم رو هم نمی شنوم.
دکتر(< آقای خنده >) گفت: خب بلندتر سرفه کن!
از < آقای خنده > میپرسن: میگذاری پسرت بره دانشگاه؟ < آقای خنده > میگه: آره، به شرطی که به درسش لطمه نزنه!!!
به < آقای خنده > میگن باباتو بیشتر دوست داری یا مامانتو؟ میگه مامانتو!
< آقای خنده > خودشو دار میزنه. پزشکی قانونی اعلام می کنه : دلیل مرگ : ضربه ی مغزی. می رن تحقیق می کنن می بینن با کش خودشو دار زده !
< آقای خنده > بعد از سی سال کچل بودن میره مو میکاره دو روز بعدش توی قرعه کشی بانک حج واجب برنده میشه
یه روز < آقای خنده > میره مغازه لوازم خونگی چشش میافته به فلاسک میپرسه آقا اون چیه؟ مغازه دار میگه اون فلاسکه میپرسه کارش چیه میگه هر چیز سردی رو بزاری تو ش سرد نگه میداره هر چیز گرم هم بذاری توش گرم نگه میداره مرده خوشحال میشه و یکی میخره فردا که میره اداره باخودش میبره رییسش وقتی فلاسکو میبینه میگه ببینم چی تو اون فلاسکت داری؟ میگه اقای رییس 2 تا الاسکا دارم با 3 تا فنجون قهوه!
< آقای خنده > نمیتوانند با 110 تماس بگیرند .چون کلید 11 رو روی تلفن پیدا نمیکنند!
**********************
< آقای خنده > بالای پل هوایی ایستاده بوده میگه: حالا ما خر، ما نفهم ، ما بی شعور ... اینجا اصلأ آب ردمیشه که پل زدن؟!
به < آقای خنده > میگن چرا سی دیت انقدر خش داره میگه:آخه زیر قسمتهای مهمش خط کشیدم !
به < آقای خنده > میگند اگه دنیارو بهت بدند چه کار میکنی میگه میفروشم میرم خارج !
************************
جاسم (بنده خدا خسیس) به بچه اش میگه: اگه همه نمره هات بیست بشه می برمت پارک تا بستنی خوردن بچه های دیگرو ببینی!
< آقای خنده > به رفیقش می گه من یه تمساح پیدا کردم چیکارش کنم؟ میگه ببرش باغ وحش. فردا رفقیش می گه بردیش؟ < آقای خنده > می گه : آره ، تازه امشب هم می خوام ببرمش سینما !
< آقای خنده > و دوستش به تاکسی میگن: آقا 3 نفر تا تجریش چقدر میگیری؟ راننده میگه: شما که 2 نفر هستید ! < آقای خنده > میگه: مگه خودت نمیخوای بیای !
< آقای خنده > رفته بوده تئاتر، دوستش ازش می پرسه: چطور بود؟
< آقای خنده > میگه: خوب بود، ولی آخرش رو نفهمیدم چی شد. قست اول که تموم شد یک پلاکارد نشون دادن که نوشته بود: "پرده دوم، دو سال بعد"
من دیگه حوصله نداشتم دو سال صبر کنم اومدم بیرون!
تو شهر < آقای خنده > اینا برای اولین بار چرخ فلک نصب می کنن. < آقای خنده > به شهرداری زنگ می زنه می گه دستتون درد نکنه، از وقتی پنکه بزرگه رو نصب کردین هوا خیلی خنک شده!