صادق طباطبایی، خوش چهره ترین سیاستمدار ایران


صادق طباطبایی در عرصه سیاست، معاونت وزارت کشور و سخنگویی دولت را تجربه کرد. بعد از استعفای مهندس بازرگان و تا شروع نخست وزیری شهید رجایی، سرپرست نخست وزیری بود.

ماهنامه دیار - آرزو رستم زاد: «شب خوابید و 2 اسفند دیگر بیدار نشد. لابد ایست قلبی بوده. چهره اش هم خیلی آرام و با عزت بود.» این را عدنان از مرگ پدرش روایت می کند؛ از شبی که صادق طباطبایی یک ماه مانده به تولد 72 سالگی اش چشم هایش را بست و دیگر باز نکرد. سرطان ریه، تمام تنش را گرفته بود و با از کار افتادن کبد، پرونده زندگی او برای همیشه بسته شد. تاریخ اما هنوز برای مرور زوایای زندگی این مرد راه زیادی دارد؛ مردی که جوانی اش به علم اندوزی گذشت، میانسالی اش به سیاست و مبارزه و سال های پایانی عمرش، به نوشتن و روایت تاریخ شفاهی انقلاب.

صادق طباطبایی، خوش چهره ترین سیاستمدار ایران

خوش چهره ترین سیاستمدار ایران


صادق طباطبایی در عرصه سیاست، معاونت وزارت کشور و سخنگویی دولت را تجربه کرد. بعد از استعفای مهندس بازرگان و تا شروع نخست وزیری شهید رجایی، سرپرست نخست وزیری بود و در زمان جنگ ایران و عراق از سوی امام خمینی (ره) مسئولیت تهیه اسلحه را برای ایران به عهده گرفت.

اما زندگی شیک پوش ترین و خوش چهره ترین سیاستمدار ایران عریض تر از اینها بود. او 5 سال سردبیر نشریه «دانشجوی مسلمان» بود که در آلمان منتشر و در سراسر جهان توزیع می شد. بنیانگذار و عضو اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا، آمریکا و کانادا و چند دوره دبیر روابط بین الملل آن سازمان بود. فصلنامه «اسلام؛ مکتب مبارز» را منتشر می کرد و دستی هم در موسیقی و نواختن پیانو داشت.

او بعدها وقتی فراغت بیشتری پیدا کرد، به نگارش کتاب روی آورد و خاطرات سیاسی اجتماعی اش را از مبارزات دوران انقلاب در سه جلد منتشر کرد. «طلوع ماهواره و افول فرهنگ»، «تکنوپولی»، «زندگی در عیش، مردن در خوشی» و «نقش رسانه های تصویری در زوال دوران کودکی» کتاب های دیگری هستند که از دکتر صادق طباطبایی به یادگار مانده اند.

ایران میدان مبارزه است

در زندگی سید صادق طباطبایی، تحصیل حرف اول را می زد. آنقدر که توانست در 32 سالگی استاد دانشگاه بوخوم آلمان شود. وقتی 18 ساله بود دیپلمش را گرفت و راهی آلمان شد تا لیسانس و فوق لیسانس شیمی آلی را از دانشگاه آخن بگیرد. بعد در دانشگاه بوخوم، دکترای رشته بیوشیمی را در گرایش آنزیمولوژی و ژنتیک گرفت و بعدتر، به عضویت جامعه پژوهشگران آلمان در آمد تا زندگی علمی اش در دنیای پژوهش ادامه پیدا کند اما حتی در زمان تحصیل هم سیاست از زندگی صادق طباطبایی جدا نشد.

فرزند آیت الله سلطانی طباطبایی (ره) و خواهرزاده امام موسی صدر بودن، کافی بود تا او حتی خارج از ایران هم نتواند از دنیای سیاست دور باشد. به محض ورود به آلمان به عضویت انجمن اسلامی درآمد و در فضای مسمومی که برای فعالیت های دانشجویی احساس می کرد، انجمن اسلامی دانشجویان آخن را بنیان گذاشت.

صادق طباطبایی، خوش چهره ترین سیاستمدار ایران

سید صادق در بخشی از خاطراتش گفته بود: «شرط ما برای اعضای انجمن این بود که در وهله اول باید درس شان را بخوانند چون قرار نیست برای همیشه در خارج بمانند. میدان مبارزه ایران است. برخلاف شعار کنفدراسیون دانشجویان ایرانی که درس خواندن را خیانت به انقلاب می دانست، ما معتقد به خوب تحصیل کردن بودیم. فعالان کنفدراسیون می گفتند اگر شما درس خواندید و مهندس شدید باید بروید در یک کارخانه کار کنید؛ کارخانه از آن سرمایه دار است، بنابراین شما در خدمت امپریالیسم قرار می گیرید ولی ما این شعار را انحرافی می دانستیم.»

25 روز تا رفراندوم


در سال 1344 وقتی 32 ساله بود با دخترخاله خود «فاطمه صدرعاملی» ازدواج کرد. 4 سال بعد یعنی در سال 1348 ازدواج خواهرش با احمد خمینی، زندگی شخصی او را بیش از گذشته در سیاست تنید. او در سال 57 و در مدت حضور امام در فرانسه وظیفه تنظیم دیدارها، ترجمه اخبار رسانه ها و ارتباط با خبرنگاران را بر عهده داشت و در 12 بهمن 1357 با پرواز انقلاب بعد از 17 سال به ایران برگشت و از همان زمان مسئولیت های سیاسی اش در ایران آغاز شد: «سال 57 که به ایران آمدم از طرف آقای صدر حاج سید جوادی (وزیر کشور وقت) به کار در وزارت کشور دعوت شدم. 14 اسفند بود که معاونت اجتماعی سیاسی این وزارتخانه را پذیرفتم. وزارت کشور هیچی نداشت. به دلیل اعتصابات 6 ماهه هیچ چیزی سر جایش نبود. من هم 17 سال دور از وطن بودم و تازه می خواستم با همه چیز آشنا بشوم. روز 16 اسفند بود که حاج احمد آقا (خمینی) تلفن کرد که امام (ره) می گویند زود همه پرسی را برگزار کنید.

گفتم من می روم قم خدمت شان عرض می کنم که برای چی همه پرسی برگزار کنیم؟ برگزاری رفراندوم، تشکیلات و سازمان می خواهد که ما نداریم. پاسبان ها می گویند ما نمی توانیم سر چهار راه ها بایستیم چون این لباس را که مردم می بینند یاد گذشته می افتند و باید لباس ها عوض شود. حساب کردیم که اگر در سراسر کشور بخواهیم لباس متحدالشکل تهیه کنیم، چه هزینه کلانی دارد. حاج احمد آقا گفت امام اصرار بر همه پرسی دارند.

 رفتم قم و به امام عرض کردم که دنیا شما را پذیرفته و شما 4 عنصر حاکمیت را حتی در پاریس داشتید و در آنجا به فکر دولت در تبعید بودید. جریان نفت به خارج را قطع کردید که اگر دولت در تبعید تشکیل شد، صادرات نفت در اختیار خود شما باشد تا آن را صرف هزینه های دولت در تبعید بکنید. حالا هم شما اعلام جمهوری اسلامی بکنید. امام گفتند: نه! همه پرسی باید برگزار بشود. شما الان نمی فهمید. 50 سال دیگر خواهند گفت که از احساسات مردم سوء استفاده شده و چه درست بود پیش بینی امام.

حرف هایت را به نام دولت بگو


در دوران پس از رفراندوم، مهندس بازرگان که نخست وزیری دولت موقت را به عهده داشت، از سید صادق طباطبایی خواست تا سخنگوی دولت شود. دکتر طباطبایی روایت سخنگو شدنش را اینطور گفته بود: «حاج مهدی عراقی (خدا رحمتش کند) برای بعضی از جلسات در مساجد بازار از من دعوت به سخنرانی کرد زیرا حالتی در جامعه به وجود آمده بود که تبیین مسائل دینی از زبان امثال من برای مردم و به خصوص جوانان خوشایندتر شده بود.

صادق طباطبایی، خوش چهره ترین سیاستمدار ایران

عصر یکی از روزهای اوایل تیر ماه 58 من در وزارت کشور بودم که از دفتر مهندس بازرگان به من زنگ زدند و گفتند نخست وزیر با شما کار دارد. برای روز بعد قرار گذاشتیم. آقای بازرگان گفت که ماشاءالله بازار سخنرانی های شما در روزنامه ها و رادیو و تلویزیون گرم است. قطب زاده هم که رفیقت است و چک سفید امضا داری. اشاره کنم که قطب زاده با دولت موقت خیلی بد بود.

 رادیو و تلویزیون اکثرا علیه دولت تبلیغ می کرد ولی من هم به دلیل سابقه دوستی با قطب زاده و هم به دلیل ارتباط مستقیم با امام و دفتر حاج احمد آقا مستثنی شده بودم. این عبارت طنز آقای بازرگان پرمعنی بود. خلاصه ایشان گفت حالا که روزنامه ها و رادیو و تلویزیون حرف هایت را منتشر می کنند، این حرف ها را به نام دولت بگو. پرسیدم حرف هایی که من تا الان زده ام، عقاید خودم است. آیا دولت هم آنها را قبول دارد؟ گفت بله. به این ترتیب من شدم سخنگوی دولت و البته شرط گذاشتم که اگر در جایی ضعف ببینم، مطرح خواهم کرد. او هم پذیرفت و من از اواسط تیر ماه به نخست وزیری رفتم.»

میانجی گری برای آزادی گروگان ها


بعد از 13 آبان و تسخیر سفارت آمریکا که منجر به گروگان گیری آمریکایی ها به دست دانشجویان شد، صادق طباطبایی سعی کرد از نفوذ خود برای خاتمه دادن به ماجرا استفاده کند. چند ماهی از 13 آبان گذشته بود و با آنکه امام حل این موضوع را به مجلس واگذار کرده بود، هیچ کاری در مجلس صورت نمی گرفت. صادق طباطبایی به دیدار حاج احمد خمینی رفت وسعی کرد راهی برای حل مسئله پیدا کند: «رفتم به دیدن احمد آقا و گفتم که شما گویا مشکل گروگان ها را فراموش کرده اید و اگرچه امام موضوع را به مجلس واگذار کرده اند اما مجلس درگیر کارهای خودش است. احمد آقا گفت که واقعیت این است که ما بریده ایم. تو می گویی چه کار کنیم؟ به او گفتم که باید ببینیم حداکثر و حداقل خواسته های مان چیست؟ می توانیم بر اساس آن با آمریکایی ها مذاکره کنیم. وقتی شروط آزادی گروگان ها به توافق دو طرف منجر شد، می توان آن را در اختیار مجلس گذاشت تا آن را بر اساس مصالح کشور به تصویب رساند.»

با تایید امام، دکتر طباطبایی با سفیر آلمان در تهران وارد مذاکره شد تا از طریق وزیر خارجه این کشور، پیام ایران را به کاخ سفید برساند. چند ساعت بیشتر نگذشته بود که خبر رسید کارتر از این پیشنهاد خیلی استقبال کرده و خواستار مذاکرات بیشتر است. قرار مذاکره گذاشته می شود، صادق طباطبایی به «بن» می رود و با هیات آمریکایی دیدار می کند.

«همیلتون جردن»، سخنگوی کاخ سفید، بعدها در خاطراتش نوشت: «فکر می کردم با یک فرد ریشو و اورکت پوشیده یا یک فرد روحانی روبرو می شوم اما با فردی مواجه شدم شبیه جنتلمن های فرانسوی، با کت و شلوار ابریشمی و کراوات که با زبان انگلیسی با من خوش و بش کرد. من بر روی یک فرش ایرانی ایستاده بودم و با مردی مؤدب و خندان روبرو شده بودم.»

کارتر اگرچه با تمام شروط ایران برای آزادسازی گروگان ها موافقت کرد اما در ادامه، مسیر کار طوری عوض شد که صادق طباطبایی از این مذاکرت حذف و کار دوباره از طریق الجزایر پیگیری شد. شروع جنگ ایران و عراق، باعث تعویق کار شد و تغییر نخست وزیری، سیاست آزادسازی گروگان ها را تغییر داد.

صادق طباطبایی، خوش چهره ترین سیاستمدار ایران

مرحوم طباطبایی خودش ماجرا را اینطور روایت می کرد: «به محض ورود به ایران، لباس هایم را عوض کردم و به دیدن امام رفتم. نامه کارتر را نشان دادم که قرار شد آن را به آقای هاشمی در مجلس برسانم. من این پاکت را به آقای هاشمی رساندم و اگرچه انتظار می رفت که مجلس به سرعت به آن رسیدگی کند اما مدام امروز و فردا می شد و دستور کار مجلس به محض ورود به موضوع گروگان ها با عدم نصاب لازم روبرو می شد! تا جایی که صدای آقایان منتظری و خلخالی و حتی خود امام درآمد و مجلس نهایتا تصویب کرد.

من منتظر بودم که به من بگویند بروم و مقدمات اجرای کار را فراهم کنم. احمد آقا مرا خواست و من رفتم آنجا و گفت که آقای رجایی تصمیم گرفته که از طریق الجزایر این مشکل را حل کند. نمی دانم چه جریانی به آقای رجایی گفتند که از یک کانال دیگر باید این اتفاق بیفتد؟ خب این از حق و حقوق رییس دولت است و او تصمیم خود را گرفت و البته به من هم دیگر ربطی ندارد. منتها من گفتم که در این کار یک انحراف و شیطنت می بینم و می دانم که به ثمر نخواهد رسید.»

به این ترتیب، صادق طباطبایی از ماجرای آزادسازی گروگان های آمریکایی کنار کشید و گروگان ها در 30 دی ماه 1359 پس از 444 روز آزاد شدند.

رو در رو با سرطان


سید صادق، بعد از جنگ ایران و عراق و حواشی که برایش ایجاد شد، کم کم از دنیای سیاست فاصله گرفت. هر چند خودش می گفت هیچ گاه صحنه سیاسی را ترک نکرده بلکه فقط از کار اجرایی فاصله گرفته است اما حالا کتاب و موسیقی دو بخش پر رنگ زندگی او بودند و 5 عنوان کتابی که از او باقی مانده، یادگار همان دوران فاصله گرفتن از سیاست هستند.

او وقتی محصل دبیرستان بود با تاکید دایی اش امام موسی صدر، شروع به یادگیری موسیقی ایرانی کرده بود و رد دهه 1360 همین علاقه به موسیقی، زمینه رفت و آمد او را با علی تجویدی، محمدرضا شجریان، پرویز مشکاتیان، محمد موسوی، پرویز یاحقی، فرهنگ شریف، احمد عبادی و حبیب الله بدیعی فراهم کرد. آرامش زندگی او در دنیای کتاب و موسیقی اما در سال 1392 پایان یافت.

سرطان ریه این بار عرصه جدیدی را برای مبارزه روبروی صادق طباطبایی گذاشته بود. او که در بهمن ماه 92 برای تولد 40 سالگی دخترش غزاله به آلمان رفته بود، دچار مشکل تنفسی شد و پزشکان بیماری او را سرطان بدخیم ریه تشخیص دادند. دوره های شیمی درمانی پس از آن، حال دکتر طباطبایی را بهتر کرد. خودش در گفتگویی که مدتی قبل از مرگ داشت، می گفت: «از همان ابتدا مطمئن بودم من این بیماری را حل خواهم کرد. احساسی به من می گفت مداوا خواهم شد. گذشت، اما سخت بود. خیلی سخت.»

نتیجه این مبارزه اما چند ماه بعد به نفع سرطان چرخید. بیماری بقیه اندام های داخلی را هم درگیر کرد و با گرفتار شدن کبد، پزشکان پیشنهاد توقف شیمی درمانی را دادند. داروها قطع شد، سید صادق به خانه اش رفت و چند روز بعد در بسترش برای همیشه به خواب رفت.

سال هایی که از سیاست دور نبود


صادق طباطبایی در دل سیاست به دنیا آمد. نوه پسری مرحوم آیت الله حاج سید صدرالدین صدر و خواهرزاده امام موسی صدر بودن، او را وارد دنیایی کرد که حتی اگر می خواست هم نمی توانست از سیاست دور بماند. بعدتر، ازدواج خواهرش با سید احمد خمینی او را با خاندان امام فامیل کرد تا او دایی سید حسن خمینی شود.

صادق طباطبایی، خوش چهره ترین سیاستمدار ایران

به جز این، سید صادق طباطبایی، عموی هدی طباطبایی، عروس محسن رضایی و پسرخاله زهره صادقی، همسر سید محمد خاتمی هم بود. شاید همین پیوند خانوادگی باعث شد تا در انتخابات 84 پیشنهاد محسن رضایی را برای مشاوره بپذیرد و پس از سال های زیادی که نام او در فعالیت های سیاسی به گوش نمی رسید، دوباره مسئولیتی را به عهده بگیرد. اگرچه درهمان زمان، بعضی ها به او می گفتند که کاندیدای ریاست جمهوری شود اما صادق طباطبایی نپذیرفت و به مشاور محسن رضایی بودن بسنده کرد.

رابطه دکتر طباطبایی با سید محمد خاتمی اما فراتر از نسبت فامیلی بود. آنقدر که وقتی برای ادامه درمانش به دوراهی رسید از خاتمی خواست تا برایش استخاره بگیرد و در روزهای آخر عمرش به فرزندش وصیت کرد تا پس از مرگش سید محمد خاتمی بر پیکرش نماز بخواند.

عدنان طباطبایی ماجرا را اینطور روایت می کند: «پدرم وقتی در بیمارستان بودند به خواهرم غزاله در این باره گفته بودند و این درخواست در قالب وصیت ایشان هم مطرح بود و خوشبختانه میسر شد. برای ما هم این ماجرا مایه افتخار بود"؛ به ویژه اینکه وصیت پدرم انجام شد.»

همسر دکتر طباطبایی درباره روابط او با سید محمد خاتمی می گوید: «دکتر با آقای خاتمی همیشه در ارتباط بود. در واقع معمولا با شخصیت ها و طیف های مختلف سیاسی ارتباط داشت. در دولت اصلاحات مشاوره هایی می داد اما بخشی از هماهنگی ها در سفر خاتمی به آلمان را دکتر طباطبایی انجام داد؛ مثلا سخنرانی در دانشگاه فرایبورگ.»

همچنین از مشغولیت های دکتر طباطبایی در دهه های 70 و 80، تدریس در دانشگاه بوخوم، مشاوره دایره المعارف اسلامی و همچنین ترجمه کتاب های نیل پستمن (منتقد، نویسنده، نظریه پرداز ارتباطات و استاد دانشگاه نیویورک) بوده است.=


ویدیو مرتبط :
وداع با عالم دینی و یک سیاستمدار صادق و یک انقلابی صریح

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

پسر خوش چهره و خوش اندام کشتی ایران


صادق گودرزی، پسر خوش چهره و خوش اندام کشتی ایران طی سال های اخیر با درخشش در میادین بزرگ، مدال های خوشرنگ را از دهان شیرهای نا آرام بیرون کشید و دل میلیون ها کشتی دوست ایرانی را ربود.





مجله تماشاگر:
شاید خیلی از گوش شکسته ها، مربیان، کشتی دوستان (از جمله نگارنده) و ... وقتی خبر مصدومیت صادق گودرزی در حین تمرینات تیم خونه به خونه بابل را شنیدند، حدس شان بر این بود که او همچون سال های گذشته که تمایل چندانی برای کشتی گرفتن در پیکارهای لیگ نداشته، تمارض کرده و با مصدوم جلوه دادن خود قصد دست به سر کردن مربیان تیمش را دارد.

بی میلی گودرزی برای حضور در مسابقات سال های گذشته لیگ و تصمیمات اشتباهی که در سال 2013 گرفت و دوبنده تیم ملی را تقدیم عزت الله اکبری کرد، ادله ای بود که شایعه تمارض او را ملموس و باورپذیر کرده بود؛ اما هیچکس، هیچکس نمی دانست که «دست تقدیر» سناریویی دردناک برای صادق نوشته او او را به عنوان بازیگر نقش اول داستانی وحشتناک و محیرالعقول برگزیده!

صادق گودرزی، پسر خوش چهره و خوش اندام کشتی ایران که طی سال های اخیر با درخشش در میادین بزرگ، مدال های خوشرنگ را از دهان شیرهای نا آرام بیرون کشید و دل میلیون ها کشتی دوست ایرانی را ربود، اینک در مخمصه ای گیر افتاده بود که نه می توانست با زیرگیری های تماشایی اش از شر آن خلاص شود و نه بهاندازهای همیشه کارسازش به کار می آمد!

وقتی در استانبول به جردن باروز آمریکایی باخت، شکست خود را یک حادثه قلمداد کرد. وقتی در جام جهانی این شکست تکرار شد، وعده به المپیک داد و وقتی در فینال المپیک هم نتوانست از سد حریف سیه چرده و بدقلق بگذرد، وعده را به میدان های بعدی داد. او را می شناختیم و باورش داشتیم و به همین خاطر هر وقت وعده داد، مثل بچه های خوب و حرف شنو به وعده هایش اعتماد کردیم و با این امید مسابقاتش را دنبال می کردیم که بالاخره صادق را در جلد امیر خادم سال 91 و باروز را در جلد «کنی ماندی» وارنا ببینیم و در مسابقه ای که نمی دانستیم کی و کجا برگزار خواهد شد. قهرمان آمریکایی را اسیر در چنگ گودرزی ببینیم و عقده سال ها قبول شکست مقابل او را به فریادی گوش خراش مبدل کنیم و هلهله کنان، یکدیگر را به آغوش بکشیم.



پیش ترها، دنیس سارگوش روس موی دماغ صادق شده بود و بعد از او، جردن باروز شروع به آزار و اذیت قهرمان سرشناس ورزش ایران کرد؛ اما قطعا هیچیک از آنها به گرد پای حریف تازه از گرد راه رسیده هم نمی رسیدند؛ چرا که آنها صادق را از دستیابی به طلا و قهرمانی محروم می کردند؛ اما این یکی خوش اشتهاتر از این حرف ها بود و هدفش، دور کردن جوان رعنای ورزش ایران از کشتی،این بار محبوبش؛ که البته به هدف خود هم رسید و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نکرد! حالا صادق مانده بود و حوضش. نه می توانست وعده به میدان های بعدی بدهد و نه رمق و جرأتی داشت که در مقابل این حریف موذی قد عَلَم کند. تا قصد خاک کردن حریف. این حریف بد پیله، به سرش می زد، گردنش درد می گرفت. انگشتانش گز گز می کرد و چنان برقی به دست و گردنش می زد که تو گویی دو سیم لخت را به بدن خیس او چسبانده اند!

 این بار، حریف با قبلی ها فرق داشت. برخلاف آنها که قادر نبودند خم به ابروی او آورند یا باعث توقفش شوند، هم ابروان پیوندی او را در هم کشید، هم متوقفش کرد و هم اشکش را درآورد. حیران و سرگردان شده بودو هر چقدر چشمانش را می مالید تا از آن خواب لعنتی و کابوس کذایی رهایی یابد، ره به جایی نمی برد و انگار پزشکان هم با آن حدس و گمان های وحشتناک خود، همدست و همداستان شده بودند تا خرخره اش را بفشارند و پشتش را بلرزانند.

امروز اما بیشتر از چند ماه گذشته با موضوع مصدومیت و خداحافظی با دنیای قهرمانی کنار آمده. خودش می گوید که قسمتی از موهایش سفید شده؛ اما سرش را آنقدر گرم درس و کار و مربیگری کرده که دیگر وقتی برای بغل کردن زانوی غم نداشته باشد.

صادق! وقتی به اصل ماجرای مصدومیت تو پی بردیم، شوکه شدیم. راستش، مثل سایرین تصور می کردیم برای شانه خالی کردن از کشتی گرفتن در لیگ مصدومیتی کوچک را بزرگ جلوه می دهی تا کمتر به میدان بروی؛ اما انگار اشتباه بزرگی را مرتکب شده بودیم. داستان از کجا آغاز شد؟

- 10 روز مانده به آغاز رقابت های لیگ، در حین انجام تمرینات کشتی تیم خونه به خونه به یکباره در کتفم احساس سوزش کردم. در ابتدا خیال کردم کتفم دچار مصدومیت جزیی شده و به همین خاطر تمرینم را رها نکردم و به کارم ادامه دادم و دو روز بعدی را هم به انجام تمرینات معمول تیم پرداختم و در هفته اول لیگ به میدان رفتم و با استفاده از دارو و پماد، موفق شدم از سد حریف جوانم بگذرم.

پس احساس سوزشی که به آن اشاره کردی، اولین نشانه مصدومیت شدیدت بود. خب، بقیه ماجرا؟

- به هر حال تمریناتم را با همان درد ادامه دادم تا اینکه 20 روز بعد، در اواسط برنامه مرور فن، انگار دستم را برق گرفت؛ طوری که تصمیم گرفتم مدتی به استراحت بپردازم.

لابد اطرافیانت چنین تصوری داشتند که تمارض می کنی. درست حدس زدم؟

- خودم چنین حسی داشتم و تصور می کردم که درد کشیدن هایم را به حساب تمایلم برای کشتی نگرفتن بشمار می آورند؛ در حالی که امسال طوری برنامه ریزی کرده بودم که از همان دیدارهای ابتدایی لیگ به میدان بروم و در نهایت دوبنده تیم ملی را در مسابقات جهانی به تن بزنم.

در ادامه راه چه شد که کم کم پی به جدی بودن ماجرا بردی؟

- روزی که احساس برق گرفتگی در دستانم داشتم، تمرینم را قطع کردم و نیمه های شب بود که با حسی عجیب و دردناک از خواب بیدار شدم. عضلات بازوی دست راستم به شکلی شده بود که احساس می کردم گوشت دستم را پخته اند!! فردای آن روز به تهران آمدم و دکتر آزادبخت که با فدراسیون کشتی همکاری دارد، تشخیص داد که مشکل، از گردنم است.

بعد از معاینه، یکی دو روزی را در خانه استراحت کردم و یک شب از با احساس برق زدگی انگشتانم، از خواب پریدم و در ادامه صورتم هم با چنین حالتی همراه شدو متوجه شدم که آب دهانم به طور غیر ارادی راه افتاده و حالم وخیم است. بلافاصله راه یکی از بیمارستان های تهران را در پیش گرفتم و با خواهش و التماس از مسئولانش خواستم که خارج از نوبت و به صورت اورژانسی از گردنم MRI بگیرند که خوشبختانه پزشکان مرا شناختند و کمکم کردند.

عکس مهره های گردن خود را به چه کسی نشان دادی؟

- به دکتر اسحاق بهرامی که به سفراش دکتر آزادبخت با ایشان آشنا شده بودم و می دانستم که بسیاری از قهرمانان و ورزشکاران را معالجه کرده است. البته قبل از معاینه شدن توسط دکتر بهرامی، ام آر آی خود را به یک پزشک نه چندان شناخته شده نشان دادم که پس از دیدن آن، جملاتی گفت که مو به تنم سیخ شد!

مگر چه گفت؟!

- پزشک یاد شده بلافاصله پس از دیدن ام آر آی گفت امکان ندارد این عکس، مربوط به من باشد و علائمی که با دیدن عکس تشخیص می دهد، مربوط به بیماری است که دچار ام اس شده است!

از من می پرسید که چگونه با این نشانه ها می توانم راه بروم؟ یا سوال می کرد که بعد از احساس درد، تشنج داشته ام یا نه؟!

وقتی این جملات را به زبان آورد و آن سوالات را پرسید، پاهایم شروع به لرزیدن کرد و ناخودآگاه یاد مرحوم محسن پودنکی و بیماری سختش افتادم و با خودم گفتم که سرنوشت من هم همچوناو شده است. در آن لحظات دائم موج منفی دریافت می کردم و اوضاع روحی ام اصلا خوب نبود.

نظر دکتر بهرامی چه بود؟

- ایشان معتقد بود که شاید بخاطر فشار تمرینات دچار چنین عارضه ای شده ام. می گفت که دقیقا نمی تواند تشخیص بدهد که داستان چیست. در اصطلاح 50-50 اظهارنظر می کرد و همین موضوع ترسم را بیشتر کرده بود.

در آن روزها کسی از فدراسیون پیگیر کارهایت نبود؟

- هیچکس از جدی بودن ماجرا خبر نداشت و وقتی رسول خادم در جریان مصاحبه هایم قرار گرفت، از طریق رضا لایق با من تماس گرفت و شرایطی به وجود آمد تا دکتر طباطبایی که جزو چهره های ماندگار علم پزشکی است، معاینه ام کند.

تشخیص های ایشان هم ناامیدکننده بود؟

- نه. آقای طباطبایی تشخیص داد که مغزم دچار آسیب دیدگی نشده و این موضوع خود جای شکر داشت؛ اما روی وجود خون مردگی بین مهره های گردنم تاکید داشت و یادآوری کرد که در صورت انجام تمرینات ورزش قهرمانی، به احتمال زیاد فلج خواهم شد.

پس در آن جلسه معاینه بود که برای اولین بار متوجه شدی باید قید کشتی گرفتن را بزنی؟

- بله. البته دو پزشک قبلی هم تاکید داشتند که دیگر نباید ورزش کنم اما من صحبت های ایشان را جدی نگرفته بودم و وقتی دکتر طباطبایی خیلی قرص و محکم یادآور شد که انجام تمرینات قهرمان خطرناکترین کار ممکن است، دیگر گوشم نشنید که در ادامه چه گفت! باورم نمی شد که باید برای همیشه با دنیای قهرمانی خداحافظی کنم.

ظاهرا قرار بود پروفسور سمیعی مشهور هم معاینه ات کند. شرایط فراهم شدن این ملاقات میسر نشد؟

- نه متاسفانه. چندی پیش پروفسور سمیعی وارد ایران شدند و چند روزی را در کشورمان بسر بردند اما هر چه تلاش کردیم نتوانستیم ایشان را ملاقات کنیم. با این وجود خوشبختانه ادامه معایناتم رضایتبخش بود و پزشکان معالجم به این نتیجه رسیدند که با قطع تمرینات حرفه ای، می توانم زندگی روزمره خود را بدون مشکل آنچنانی در پیش بگیرم.



برای خارج کردن لخته خون از میان مهره های گردنت چه تصمیمی داری؟ آیا گردنت را به تیغ جراحان خواهی سپرد؟

- آن اوایل چون تصور می کردم که بعد از عمل جراحی قادر به کشتی گرفتن خواهم بود، اشتیاق زیادی برای این کار داشتم اما وقتی فهمیدم که در هر حال باید قید کشتی را بزنم، تصمیم خاصی نگرفتم و باید ببینم پزشکان چه تشخیصی خواهند داد.

اولین نفراتی که از ماجرای مصدومیتت باخبر شدند، چه کسانی بودند؟

- طبیعتا اعضای خانواده ام اولین نفراتی بودند که در جریان قرار گرفتند. بعد از آنها احسان لشگری اولین نفری بود که ماجرا را برایش تعریف کردم و از او خواستم که تمام تلاشش را برای یافتن پزشکان حاذق انجام دهد.

آن روزها شنیدم وقتی وارد خانه کشتی شدی، با چشمانی اشکبار تمرین ملی پوشان را دنبال کردی. این موضوع صحت دارد؟

- بله، وقتی وارد خانه کشتی شدم، با حسرت به تشک هایی که تا همین چند وقت پیش روی آنها تمرین می کردم، زل زدم و بغضم ترکید و زار زار گریه کردم. دائم از خدا می پرسیدم که چرا سرنوشت من باید اینگونه شود؟! کشتی همه زندگی و دنیای من بود و وقتی می دیدم که آن را از دست داده ام، نمی توانستم جلوی گریه خود را بگیرم. حسودی دوستانم را نمی کردم که چرا آنها می توانند تمرین کنند و من نمی توانم اما نمی توانستم با این موضوع کنار بیایم که کشتی برای همیشه تمام شده و باید قید آن را بزنم.

البته خداحافظی ناخواسته با کشتی و دنیای قهرمانی از یکطرف و احتمال مبتلا شدن به بیماری های سختی چون سرطان و ام اس و ... هم از طرفی دیگر، دیوانه ام کرده بود و آب خوش از گلویم پایین نمی رفت.

سال گذشته در چنین روزهایی بود که بهانه جو شده بودی و به هر نحوی قصد شانه خالی کردن از حضور در اردوهای تیم ملی را داشتی. خوب یادم است که چند بار با هم صحبت کردیم تا بدون حاشیه تمریناتت را پیگیری و البته آنقدرها هم حرف شنو نبودی و تصمیمات اشتباه گرفتی تا مسابقات جهانی بوداپست، آخرین میدان است، آیاباز هم بی تفاوت از کنار اردوهای سال گذشته عبور می کردی؟

- بعد از متوجه شدن از عمق ماجرای مصدومیتم، بارها به خودم گفته ام که ای کاش سال گذشته با جان و دل تمرین می کردم و در مسابقات قهرمانی آسیا، جام جهانی و جهانی می درخشیدم و بر رکوردهایم می افزودم اما از آینده خبر نداشتم و موقعیتی خوب را از دست دادم.

پس با این وجود امروز صادق گپودرزی می تواند مهدی تقوی را نصیحت کند تا شاید دست از لجبازی با خود برداشته و بار دیگر به کورس قهرمانی بازگردد.

- اتفاقا چند روز پیش با مهدی تماس گرفتم و به او گفتم که تصمیمات اشتباهش را دیگر تکرار نکند و هر چه زودتر به اردوی تیم ملی بازگردد تا در آینده، حسرت این روزها را نخورد. می دانم که خسته شده است؛ اما پشت کردن به اردوی تیم ملی بزرگترین اشتباه ممکن است و مهدی با این کارها فقط به خودش لطمه می زند.

حالا چه شد که سر از جام تختی درآوردی و به عنوان مربی به هدایت کشتی گیران پرداختی؟

- بنا به درخواست آقای رسول در خدمت کشتی گیران بودم.

بدون تعارف باید بگویم وقتی انرژی چندانی برای کوچ کشتی گیران از خود نشان ندادی، حدس زدم که استعداد و شور و شوق زیادی برای مربیگری نداری!

- در جام تختی اصلا حال و هوای دیگری داشتم. وقتی کشتی ها را می دیدم و می دانستم که دیگر نمی توانم کشتی بگیرم، انگار در کما به سر می برم! فاز آن روزهای من اصلا فاز مربیگری نبود. این در حالی است که مربیگری را خیلی دوست دارم و برای این کار برنامه ریزی کرده ام و شانس خود را خواهم آزموند.

مثلا چه برنامه ریزی کرده ای؟

- از آنجا که تحصیلاتم را در دانشگاه همدان پیگیری می کنم، در ملایر به همراه پدرم کلاس کشتی داریم و به تمرین دادن کشتی گیران می پردازیم.

حالا در آن اوضاع ناخوشایند، توجهی هم به مسابقات جام تختی داشتی و کشتی ها را زیر نظر می گرفتی؟

- بله، به عنوان مثال کشتی های پیمان یاراحمدی و علیرضا کریمی را در اوزان 70 و 85 کیلوگرم پسندیدم. رضا افضلی و مرتضی رضایی قلعه هم در وزن خودم خوب کشتی گرفتند.

به افضلی و رضایی رقبای دوران قهرمانی خودت اشاره کردی. در این وزن عزت الله اکبری را چطور دیدی؟

- واقعیت امر این است که اکبری در جام تختی چندان خوب کشتی نگرفت.

بپردازیم به بحث داغ مربیگری. شاید لازم باشد بعد از کسب تجربه، در رده های سنی پایه کار خود را به عنوان مربی تیم های ملی پیگیری کنی؛ چرا که بهتر است نسلی که با آنها هم تیمی بوده ای، از کشتی خداحافظی کنند و سپس مربیگری در رده بزرگسالان را تجربه کنی.

- خودم هم چنین نظری دارم و بعد از تمرین دادن در ملایر، دوست دارم دوره های نوین و علمی مربیگری را پشت سر بگذارم و با کار کردن در رده جوانان استارت خود را در اردوهای تیم ملی بزنم و 5، 6 سال بعد مربی تیم ملی بزرگسالان شوم.

پس با این وجود انگار آماده ای تا مرحله جدیدی از زندگی را تجربه کنی و غم وداع با دنیای قهرمانی را به دست فراموشی بسپاری.

- به هر حال باید با این موضوع کنار بیایم که صادق گودرزی دیگر فرصت درخشیدن به عنوان کشتی گیر را ندارد. من عاشق کشتی بوده و خواهم بود. پس از عشق خودم نمی توانم دوری کنم و در کنارش خواهم ماند. البته زندگی شخصی خود را هم سر و سامان داده ام. به عنوان مثال پیگیر کلاس های دانشگاهم شده ام تا یک سال و چند ماه بعد مدرک کارشناسی ارشدم را دریافت کنم. شغلم هم مربوط می شود به اداره کشتارگاه مرغ که در کنار این موارد، بله عنوان مربی در جلسات تمرینی باشگاهی در ملایر حضور می یابم تا وقتی برای غصه خوردن و فکر کردن به ماجرای مصدومیتم نداشته باشم. (با خنده)

پیگیر اخبار کشتی هستی؟

- بله. هر شب از طریق سایت های اینترنتی اخبار کشتی را پیگیری می کنم.

در زمانی که برای کشورمان مدال های خوشرنگ می گرفتی، همیشه از علیرضا حیدری به عنوان الگوی فنی خود یاد می کردی. آیا روزی تصورش را می کردی همچون حیدری با چشمانی اشکبار از دنیای قهرمانی وداع کنی؟

- نه. تا به حال این موضوع فکر نکرده بودم. البته نوع خداحافظی حیدری با من تفاوت داشت. علی آقا قصد داشت با خاطره ای خوش و کسب یک مدال دیگر از دنیای قهرمانی خداحافظی کند؛ در حالی که وداع من با کشتی ناخواسته و اتفاقی و دردناک شد.

تا به حال به این موضوع فکر کرده بودی که روزی باید با دنیای قهرمانی خداحافظی کنی؟

- من اصلا به این مسائل فکر هم نمی کردم و تصمیمی در خصوص خداحافظی نداشتم. آنقدر درگیر برنامه ریزی برای کشتی بودم که برای بازی های آسیایی 2018 هم نقشه داشتم! بعد از آسیب دیدگی ام، روزی حیدری با خنده و شوخی به من گفت: «خوب شد که به روز با کشتی خداحافظی کردی؛ چون مطمئنم آنقدر در کشتی می ماندی که همه شکستت دهند و آبرویت را ببرند!»

جالب است. پس قصد داشتی تا سالیان سال کشتی بگیری و لابد فکری هم برای شکستن طلسم طلا نگرفتن و شکست ناپذیری جردن باروز کرده بودی.

- بله، قطعا. امسال طوری برنامه ریزی کرده بودم که از همان هفته های ابتدایی لیگ خودم را محک بزنم و با آمادگی کامل در رقابت های انتخابی تیم ملی کشتی بگیرم. با خودم عهد کرده بودم که تا قهرمان جهان نشوم وبارتوز آمریکایی را شکست ندهم، با کسی مصاحبه ای نداشته باشم. با آنکه عزت الله اکبری امسال در مسابقات جهانی کشتی گرفت اما هر که مرا در کوچه و خیابان می دید، خواهش می کرد که باروز را شکست بدهم و همین لطف مردم اشتیاق من را دو چندان می کرد.

از وضعیت جسمانی و سلامتی ات نگفتی. این روزها حالت چطور است؟

- خدا را شکر. دیگر در دستان و گردنم احساس برق گرفتگی ندارم و فقط هنگام خم و راست کردن گردنم کمی احساس درد می کنم که به امید خدا و با کمک پزشکان حاذق، این مشکل هم برطرف خواهد شد.



دوران وحشتناک اطلاع از مصدومیت و پی بردن به واقعیت تلخی که حکایت از خداحافظی با دنیای قهرمانی داشت، چه چیزهایی را به صادق گودرزی آموخت؟

- با تمام وجود متوجه شدم که هیچگاه نباید به این دنیا دل خوش کرد. حادثه و اخبار ناگوار همیشه در کمین است و در روزهای سخت می توان دوستان واقعی را شناخت. در آن روزهای سخت که کار شب و روزم شده بود گریه کردن و اشک ریختن، قدر اعضای خانواده ام را که دلشان مثل سیر و سرکه می جوشید، بیش از پیش دانستم. پدر و مادرم لحظه ای آرام و قرار نداشتند و همسرم ثابت کرد دوست و رفیق واقعی ام است.

همسرت بیشتر نگران کشتی نگرفتنت بودیا مصدومیت ناخواسته و خطرناک؟

- اتفاقا سر همین موضوع است که امروز قدردان او هستم. همسرم از همان روزهای اول مصدومیت هم می گفت: «کشتی در مقابل سلامتی ات هیچ ارزشی ندارد و از خدا می خواهم سرحال و قبراق به زندگی روزمره ات برگردی.» اگر مصدومیت سختی هایی داشت، در عوض به من نشان داد که یک دوست واقعی را به عنوان شریک زندگی در کنار خودم دارم.

شاید می خواهی بگویی که همسرت به خاطر نام و آوازه به تو جواب «بله» نداد؟!

- (با خنده) نه بابا. ایشان دختر دایی بنده است و سال ها از یکدیگر شناخت داشتیم.

و اما صحبت پایانی صادق گودرزی با خوانندگان این مصاحبه؟

- صحبت خاصی ندارم. فقط می توانم بگویم دنیا بالا و پایین زیادی دارد و هیچ چیزی مهمتر از سلامتی و خوش بودن کنار خانواده نیست.