سبک زندگی
2 دقیقه پیش | شناخت بهترین آتلیه کودک و بارداریبچه ها به سرعت بزرگ میشوند، زودتر از چیزی که فکرش را میکنید یا انتظارش را دارید. زمانی توانایی راه رفتن یا حرف زدن ندارند ولی اندک زمانی بعد آنها را در حال دویدن و مکالمه ... |
2 دقیقه پیش | فیلم: تزیین اتاق کودک با گلهای مقواییهمین الان یک نگاهی به اتاق کودکتان بیندازید. آیا دلتان نمی خواهد چیزی به آن اضافه کنید؟ وقتی پولش را ندارید، پس باید از خلاقیتتان کمک بگیرید. در این ویدئو گل هایی مقوایی ... |
15 سال با همسر بیمارم زندگی كردم
داستان مردی كه پس از 40 سال مسیر زندگی خود را عوض كرد
بیماری همسرم آغاز مشكلات ما بود
خانم من، مشكل اعصاب داشت و سالها با این مشكلات درگیر بود. تاثیر بیماری او در سالهای اول ازدواجمان شدید نبود اما رفته رفته شدیدتر و به مشكلی جدی تبدیل شد. حدود 5-4 سال پیش ما بهدلیل این مشكلات به متخصصهای مختلف در حوزههای مختلف پزشكی مراجعه كردیم اما تشخیص بیماری او برای آنها هم آسان نبود. اول فكر میكردند مشكل قلبی دارد اما بعد از درمانهای مختلف فهمیدند این حملهها بهدلیل مشكلات عصبی است و در واقع روان همسرم، جسم او را هم بیمار كرده بود.
بعد از این ماجرا به روانپزشك مراجعه كردیم. در دورهای او دارو مصرف میكرد و تنها تاثیر این داروها بر بیماریاش تسكین بود و اینكه او مدام بخوابد و فرصتی برای تكرار واكنشهایش نداشته باشد. بعد از چند روانپزشك و روانشناس سراغ آقای دانیلیان آمدیم و بالاخره كم كم تاثیرات مثبت درمانی را مشاهده كردیم. حتی متخصصان قبلی، نوع بیماری ایشان را تشخیص نداده بودند یا به اشتباه تشخیص داده بودند اما ایشان بیماری را شناختند و برای درمانش اقدام كردند.
فكر میكردم مسبب همه مشكلات منم
مشكلاتی كه همسر من داشت روی زندگی ما تاثیر میگذاشت و این حس در من ایجاد شده بود كه شاید مشكل، من هستم و اشتباهات من است كه این زندگی را از كنترل خارج كرده. این موضوعی بود كه او به من القا میكرد و این تلقینها تا جایی پیش رفته بود كه خود من هم آنها را باور كرده بودم. حتی تا روز اولی كه فهمیدم ایشان مشكل دارند خود من برعكس این موضوع را فكر میكردم و او هم بر همین عقیده بود.
جریان از اینجا شروع شد كه بعد از ماهها بحث و جدل به من گفت تو بیماری و باید سراغ روانپزشك بروی. ما با هم به مطب یك روانپزشك رفتیم و در آنجا فهمیدیم ایشان بیمار هستند نه من. 9 سال از زندگی مان گذشته بود. تمام این 9 سال واكنشهای عصبی و برخوردهای آزاردهنده وجود داشت اما چون من هم در خانواده آرامی بزرگ نشده بودم فكر میكردم آن رفتارها برای یك زن طبیعی است و خصوصیات زنانه است. همیشه از آن رفتارها متعجب میشدم اما طی این 9 سال فكر میكردم و زندگی با یك زن همین است. من چندان آشنایی با اخلاق زنان نداشتم و نمیدانستم زنی كه رفتار سالمی دارد چطور رفتار میكند.
ایشان وسواس خرید داشت. بدخلق و شكاك بود ؛یك زمانی بهشدت هیجانی میشد و فكر میكرد از عهده انجام همه چیز بر میآید و یك زمانی بهشدت در لاك خودش میرفت و افسرده و بدبین میشد. این رفتارها با وجود دارو درمانیها و بستری شدن در بیمارستان پایان نمیگرفت.
راه و رسم زندگی را بلد نبودم
اختلافات ما شدید بود و تقریبا از هم طلاق عاطفی گرفته بودیم و بعد از سالها تنش و درگیری، دیگر تنها یك زندگی مسالمت آمیز زیر یك سقف با هم داشتیم بیآنكه به هم توجهی كنیم یا علاقهای داشته باشیم. این ماجرا تا 3-2 سال پیش كه او تصمیم گرفت از ایران برود، ادامه پیدا كرد. او خیلی سریع این تصمیم را گرفت و رفت و من هم بهدلیل برخی ملاحظات، مخالفتی نكردم و از آنجایی كه هیچ وقت رفتن از ایران را دوست نداشتم، خودم هم با او همراه نشدم. زمانی كه او رفت، من حس كردم باید از یك روانشناس كمك بگیرم و سبك زندگیام را تغییر بدهم.
تصمیم گرفتم مشاورههای تك نفره برای شناخت بیشتر خودم، زندگیام و تغییر نگاهم به آن را آغاز كنم. وقتی آمدم متوجه چیزهایی شدم كه نمیدانستم. فهمیدم خیلی مسائل زندگی را بلد نیستم و نمیدانستم در بسیاری موارد چطور باید رفتار كنم. شاید اگر من از نوجوانی این جلسات را شروع كرده بودم ماجرای زندگی من به اینجا نمیكشید. شاید در آن صورت یا همسر سابقم را انتخاب نمیكردم یا اینكه بعد از انتخاب زندگیام را بهتر و عاقلانهتر هدایت میكردم.
توانی برای تغییر شرایط نداشتم
یك حسی همیشه با من بود. مدام فكر میكردم دارم میمیرم. هیچ انگیزهای برای من نمانده بود. داشتم به 40 سالگی نزدیك میشدم و فكر میكردم 40 سالگی پایان زندگی است. شاید من هم در اثر زندگی با یك فرد بیمار، افسرده شده بودم و خودم هم نمیدانستم.
بیش از حد منفیگرا شده بودم اما متدهای مثبت گرایی كه این روزها در جامعه رایج شده پاسخ گوی من نبود. فهمیدم واقعیت این است كه همه چیز زندگی هم مثبت نیست اما باید یاد گرفت چطور با همان چیزها و اتفاقات دشوار روبهرو شد و از پسشان برآمد. الان خیلی به آینده امیدوارم و این امیدواری، روی جزء جزء زندگی من تاثیر گذاشته. دنبال یاد گرفتن چیزهای جدید میروم. برای بهتر كردن شرایط زندگیام تلاش میكنم. معاشرت هایم با آدمها تغییر كرده و حتی روی ظاهر من هم تاثیر گذاشته. من 108 كیلو بودم اما الان 80 كیلو هستم.
درصورتی كه در تمام آن سالها من هیچ انگیزهای برای سلامت نگهداشتن بدنم نداشتم. در واقع كلا سبك زندگیام سالمتر شده و از آنچه دارم راضیترم.
چگونه زندگی من آرام شد؟
تاثیر مشاورهها روی تمام ابعاد زندگی من پیدا شد. حتی رابطه من با خانوادهام هم تغییر كرد. از شیوه ابراز محبتم گرفته تا سطح اعمال نظر ایشان روی زندگی من. اوایل تغییرات من برایشان عجیب بود اما كم كم همه چیز درست شد و متوجه شدند تنها راهنما و مشاور من هستند و در نهایت خودم با توجه به تمام نكات تصمیم آخر زندگیام را میگیرم. این چیزی بود كه در طول 40 سال در زندگیام وجود نداشت.
بعد از مشاورهها و در طول این جلسات یاد گرفتم چطور محیطم را بشناسم و چطور در زندگیام رفتار كنم. نسبت به رفتارهایی كه پیش از این به زندگی من و طرف مقابلم آسیب میزد، آگاه شدم و دیگر ترس از مواجهه با اتفاقات زندگی را كنار گذاشتم. من توان تصمیمگیری و حل كردن مشكلات را نداشتم اما جلسات مشاوره این توان را در من پرورش داد.
پیش از این، من تنها یك اجراكننده بودم برای تصمیماتی كه او میگرفت و برای چیزهایی كه او میخواست.
تمام 15 سال زندگی مان من خودم نبودم و فكر میكردم زندگی كردن یعنی همین. اینكه «چشم» بگویم و بهرغم میلم آنچه را كه میخواهد اجرا كنم. از طرف دیگر، من قدرت تصمیمگیری نداشتم، ما 15 سال با هم با مشكلات بسیار، زندگی كردیم و من نمیتوانستم در مورد جدایی تصمیم بگیرم. یكی از موضوعاتی كه در این تصمیمگیری مانعم میشد ترس از پذیرفتن شكست بود.
من همسرم را خودم انتخاب كرده بودم و شاید به همین دلیل از بیان اینكه اشتباه كردم میترسیدم.
نارضایتیام را بیان نمیكردم
رفتن همسر شروعی بود برای اینكه من بیشتر بهخودم و زندگیام فكر كنم. حتی معاشرتهای من تغییر كرده. ما با هم تفاوتهای اساسی در نگاه به زندگی و افراد پیرامونمان داشتیم و در تصمیمگیریهایمان هم اختلاف شدیدی داشتیم.
اما با رفتن ایشان، فضا برای این مهیا شد كه من براساس نیازهای خودم و میل خودم زندگی و مناسباتم را تنظیم كنم. در دورهای كه زندگی مشترك داشتیم، تصمیمگیرنده در تمام امور، او بود. من آنچه را كه میخواست انجام میدادم اما از درون نمیپذیرفتم. مشكلم این بود كه من نارضایتیهایم را ابراز نمیكردم اما در عین حال خودم هم نمیتوانستم زندگی را مانند او نگاه كنم و آنچه را كه انجام میدادم از درون بپذیرم.
زندگی آرامی با 2 فرزندم دارم
وقتی همسرم از ایران رفت، از او جدا شدم. باورش نمیشد كه بتوانم چنین تصمیمی بگیرم اما من قویتر شده بودم و توان از دست رفتهام در تصمیمگیری را دوباره پیدا كرده بودم. هنوز هم با هم تماس داریم. برخورد من با او دوستانه است و این موضوع كه من با 2 فرزندم زندگی خوبی ساختهام و توانستهام بعد از جدایی برخورد خوبی با خود او داشته باشم برای او هم تعجببرانگیز
است.
در كنار این مشاورهها، من شرایطی را فراهم كردم كه فرزندانم كمترین آسیب را از این جدایی ببینند. رابطهای كه با آنها برقرار كردم و نظمی كه به زندگیمان دادم را مدیون سلامتی هستم كه جلسات مشاوره برایم به همراه آوردند.
او هنوز هم درمان نشده و دیگر برای درمان شدن هم تلاشی نمیكند اما من از زمانی كه سلامت روانم را به دست آوردهام برخورد سالم تری هم با او دارم و این سلامت، تمام جنبههای زندگی مرا آرام و منطقی كرده.
زن بیمار مرد منفعل
همسر ایشان مراجع من بود. در تمام دوران مراجعه خود از شوهرشان بسیار بد میگفت و از این بیتوجهی، غیرقابل اطمینان بودن و خست، مستبد و خودرأی بودن ایشان آنقدر عصبانی و ناراحت بود كه برای نجات رابطهشان هیچ شانسی قائل نبود و در برابر پیشنهاد من مبنیبر حضور شوهرش در جلسات مخالفت میكرد و بحثهای ما بیشتر در حول محور مشكلات فردی خودش بود. پس از رفتن همسر از ایران، شوهر مراجعه كرد. دلیل مراجعه ایشان نیز مشكلات زناشویی نبود بلكه دلیل مراجعه وی ضعف او در مسائلی بود كه آن را همسرش در تمام دوران مراجعه به او نسبت داده بود یعنی ضعف در تصمیمگیری، ناتوانی در گرفتن حق خویش، ناتوانی در ابراز افكار، عواطف و ناتوانی در نه گفتن.
در طول جلسات اولیه مشخص شد این مشكلات از دوران كودكی با او همراه بودهاند. ایشان با والدینی مستبد بزرگ شده بود كه با یكدیگر مشكلات جدی داشتند كه در آخر به جداییشان منجر شد و با روش تربیتی خودشان باعث شده بود مراجع عزتنفس پایینی داشته باشد. به همین دلیل نگرش او نسبت بهخود و تواناییهایش منفی بود و همین امر باعث شده بود او در مقاطع مختلف زندگی نقش منفعلانهای داشته باشد و بیشتر دنباله رو و تابع تصمیماتی باشد كه دیگران برای او میگرفتند.
بدینترتیب مرحله اول و مهمترین قسمت درمان تغییر نگرش وی بود. این كار با بررسی دوره كودكی او، یافتن آسیبهایی كه از آن دوره در ضمیر ناخودآگاهش بر جای مانده بود و بازسازی آنها شروع شد و از سوی دیگر شروع كردیم به افزایش مهارتهای ارتباطی او. ایشان در فلسفه برقراری رابطه دچار كاستیهای بارزی بود. اینكه ارتباط یعنی چه؟ چرا ارتباط برقرار میكنیم؟ چگونه به دیگری پیامهای اشتباه میدهیم و باعث سوء برداشت وی میشویم؟ آنچه برای من جالب بود، توانایی ایشان در بهرهگیری از آموختههایش بود و این بیانگر تواناییهای انسان است. این تغییرات آنقدر برجسته بودند كه برخی از آشنایان وی و خانمش كه مراجع من بودند ولی از مراجعه ایشان خبر نداشتند از تغییرات ایشان ابراز تعجب میكردند. دردی كه ایشان كشیده بودند انگیزهای شد برای تغییر به سوی سبك زندگی سالم.
ویدیو مرتبط :
جواد مقدم - شور - من از تب و تاب حرم آقا بیمارم بیمارم
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
پیوند چهره پس از 15 سال زندگی دشوار+13
پیوند چهره پس از 15 سال زندگی دشوار+13
پزشكان آمریكایی در یك عمل جراحی پلاستیك موفقیتآمیز توانستند صورت فرد گلوله خورده را پیوند بزنند.
به گزارش گروه خواندنی های مشرق به نقل از ایسنا، در این عمل جراحی كه در دانشگاه «مریلند» انجام شد، پزشكان توانستند استخوان فك، دندان و زبان بیمار را ترمیم كنند.
«ریچارد» 37 ساله در سال 1997 میلادی مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود و جراحت وارده به حدی بود كه برای بیرون رفتن از خانه مجبور به استفاده از ماسك بود.
در این عمل جراحی كه ساعتها به طول انجامید از اعضای صورت یك اهدا كننده به صورت «ریچارد» پیوند زده شد.
به گزارش ایسنا به نقل از BBC، به گفته پزشكان دانشگاه «مریلند»، «ریچارد» كه پس از این حادثه حس بویایی خود را از دست داده بود اكنون با بینی جدیدش حس بویاییاش را مجددا بدست آورده است./مشرق