سبک زندگی


2 دقیقه پیش

شناخت بهترین آتلیه کودک و بارداری

بچه ها به سرعت بزرگ می‌شوند، زودتر از چیزی که فکرش را می‌کنید یا انتظارش را دارید. زمانی توانایی راه رفتن یا حرف زدن ندارند ولی اندک زمانی بعد آنها را در حال دویدن و مکالمه ...
2 دقیقه پیش

فیلم: تزیین اتاق کودک با گل‌های مقوایی

همین الان یک نگاهی به اتاق کودکتان بیندازید. آیا دلتان نمی خواهد چیزی به آن اضافه کنید؟ وقتی پولش را ندارید، پس باید از خلاقیتتان کمک بگیرید. در این ویدئو گل هایی مقوایی ...

گفت و گو با کاظم قلم چی بنیانگذار بنیاد قلم چی


کاظم قلم چی، متولد دی ماه سال 1334، تهران-میدان خراسان. یک برادر دارد. مادر و خاله های قلم چی فرهنگی بودند، کاظم قلم چی زیاد از پدر خود که حدود 30 سال از او دور بوده صحبت نمی کند و بیشترین تاکید وی بر روی نقش مادرش در زندگی اوست، قلم چی می گوید یکی از دلایل مهمی که وارد حوزه آموزش شده است شغل مادر او، یعنی معلمی بوده است.

در بالاترین طبقه ساختمان بزرگ بنیاد قلم چی، در محل سالن کنفرانس این بنیاد منتظر کاظم قلم چی هستیم. در بالای سالن باز می شود. بنیان گذار بنیاد قلم چی، بزرگترین سازمان بخش خصوصی در امر آموزش، چیزی شبیه به آموزش و پرورش خصوصی وارد سالن می شود. مردی میانسال با قامت حدودا 165 سانتی متر و کت و شلوار سورمه ای رنگ در چهارچوب در جای می گیرد، یک مکث کوتاه می کند. قدم های کوتاه و سریع دارد. مستقیم و سریع به سمت بالاترین صندلی سالن می رود. قبل از پاسخ به هر سوالی ـ در مورد زندگی شخصی ـ ابتدا چند لحظه به روبرو خیره می شود.
مردی که زندگی پرحادثه ای داشته و تمایل چندانی به بازگویی حوادث زندگی خود به خصوص در سال های پایانی دهه 70 ندارد، سال هایی که او از آنها حرفی نمی زند اما برخی معتقدند قلم چی به دلیل عقاید چپ گرایانه خود در زندان به سر برده و به همین دلیل هم از آموزش و پرورش اخراج شده است. مشخص است که لااقل او در حال حاضر در حال حاضر اهل ایراد گرفتن به شرایط و به چالش کحشیدن موضوعات نیست و در گفته های خود نیز چند بار به این موضوع اشاره می کند.  به نظر می رسد دسته کم در حال حاضر به کاری که می کند بیشتر اهمیت بدهد، جای خالی او در مصاحبه ها و اظهار نظر ها به خوبی بیانگر این موضوع است.
کاظم قلم چی، متولد دی ماه سال 1334، تهران-میدان خراسان. یک برادر دارد.  مادر و خاله های قلم چی فرهنگی بودند، کاظم قلم چی زیاد از پدر خود که حدود 30 سال از او دور بوده صحبت نمی کند و بیشترین تاکید وی بر روی نقش مادرش در زندگی اوست، قلم چی می گوید یکی از دلایل مهمی که وارد حوزه آموزش شده است شغل مادر او، یعنی معلمی بوده است.
او از شرایط بد اقتصادی خانواده در سنین کودکی تا نوجوانی می گوید و اینکه از کلاس چهارم ابتدایی مجبور به کار شده و در سه سال آخر دبیرستان ترک تحصیل کرده است. طی دوره تحصیلش در حدود 13 مدرسه درس خوانده و در نهایت در رشته ریاضی فارغ التحصیل شده است. در حال حاضر بنیانگذار بنیاد قلم چی یک پسر و یک دختر به نام های پندار و پرستو دارد که یکی در رشته کامیپوتر تحصیل می کند و دیگری در مقطع دوم دبیرستان. جالب آنکه فرزند کاظم قلم چی خود در دبیرستان دولتی تحصیل می کند.

شما کجا متولد شدید، چه کسی از اعضای خانواده بیشتر در زندگی شما نقش ایفا کرد؟
من متولد سال 1334 در یکی از مناطق جنوب شرقی تهران هستم. تقریبا می توانم بگویم بیشترین نقش را در زندگی من مادرم ایفا کردند. در دوره ای که من هشت سالم بود، او(مادرم) تا کلاس شش دبستان درس خوانده بود اما هم زمان درس هم میداد. در یک دبستانی تدریس می کرد برای کلاس پنجم دبستان. در مدرسه اسلامی موحدین در خیابان جهان پناه که نزدیک میدان خراسان بود. و بعد سال های دبیرستان را شبانه درس می خواند، شش سال دبیرستان را در سه سال خواند. هر دو سال را در یک سال می خواند و در همه دوره های تحصیلش در تهران شاگرد اول بود. در فوق دیپلم تربیت معلم شرکت کرد، در آنجا شاگرد اول شد. در کنکور شرکت کرد و در رشته ادبیات دانشگاه تهران برای مقطع لیسانس پذیرفته شد. و بعد در مقطع فوق لیسانس در رشته علوم اجتماعی در همان دانشگاه تهران قبول شد. همزمان هم درس می خواند و درس می داد و هم سرپرستی ما را داشت. وقتی من در سال 1352 وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شدم، مادرم هم همزمان دانشجو بود و البته می خواست برای دکتری بخواند که سرطان گرفت و فکر می کنم در سن 43 سالگی فوت کرد.

از بین اعضای خانواده شما در حال حاضر به جز شما شخص دیگری هم در این حوزه یعنی آموزش فعالیت دارد؟
نه، فقط من هستم.

نام فامیل شما یعنی «قلم چی» سنخیت جالبی با نوع فعالیت شما دارد، آیا این فعالیت در خانواده شما موروثی است؟
من از پدرم شنیدم که مثل اینکه پدر بزرگم نویسنده بوده یا در چنین زمینه هایی کار می کردند برای همین نام فامیل را قلم چی انتخاب کردند.

از دوره تحصیل خودتان بگویید، در آن دوره هیچ وقت تجدید یا رد شده بودید؟
نه، من همیشه در دوره تحصیلم یا شاگرد اول بودم یا شاگرد دوم. علت عمده آن هم این بود که از دوره ابتدایی تا دبیرستان مادرم همیشه ما را حمایت آموزشی می کرد. و همیشه به ما درس می داد.
جالب است که به شما بگویم من در سال 52 هم که شبانه درس می خواندم و امتحان نهایی سال آخر دبیرستان را دادم در تهران شاگرد اول شدم. البته بین دانش آموزانی که متفرقه شرکت کرده بودند.
بعد از دبیرستان چطور وارد دانشگاه شدید و در چه رشته ای؟
من خیلی علاقه داشتم که دانشکده فنی دانشگاه تهران را انتخاب کنم. چون در آن زمان دانشکده فنی در صدر بود. در انتخاب رشته هم پایین ترین رشته ای که می شد در دانشگاه تهران از لحاظ نمره قبول شد آن را انتخاب کرده بودم. چون اصلا احتمال انتخاب شدن در دانشگاه تهران را نمی دادم و اتفاقا در آن رشته هم یعنی در رشته معدن من اول شدم. البته نمره ام به همه رشته های دیگر می رسید.



با توجه به مشکلاتی که به آن اشاره کردید، ایا وارد شدن به دانشکده فنی دانشگاه تهران با امکانات مجحدود برایتان مشکل نبود؟
به خاطر پیگیری های مادرم من و برادرم هر دو یکی-دوسال جلوتر درس خواندیم. اما در شرایطی که بچه هایی در مدارس ملی آن زمان مثل خوارزمی و هدف و البرز در آسایش و بهترین شرایط علمی تحصیل می کنند من هم در دانشگاه تهران پذیرفته بشوم. جالب است که بگویم همان سال که من قبول شدم از بین 80 نفر دانشجوی رشته ساختمان دانشکده فنی تقریبا 40 نفر از پذیرفته شدگان دانش آموز دبیرستان البرز بودند.

کمی هم از برادر بزرگتان بگویید، ایشان هم همکار شما هستند؟
ایشان اول در دانشگاه تربیت مدرس فیزیک خواند و بعد رشته برق خواند و الان مهندس برق هستند و در یکی از شرکت های وزارت نیرو شاغل هستند. البته ایشان یک دوره ای با من همکاری می کردند.

در دوره تحصیل خودتان، به خصوص در زمان وارد شدن به دانشگاه، در واقع کنکور مشاور و راهنمایی داشتید؟
نه؛ من همیشه این خلاء را احساس می کردم، در همان زمان من فقط به دانشگاه فکر کردم. در آن زمان من اصلا به رشته مورد علاقه ام فکر نکردم.  اما الان توضیحی که ما به دانش آموزان می دهیم این است که رشته را باید ترجیح بدهید نه دانشگاه را. البته یک چیزی را به خاطر دارم، سالی که من کنکور دادم یک 15 روزی کلاس کنکور هم رفتم. من روز دومی که به کلاس کنکور رفتم پشیمان شدم! چون دیدم دروسی که میدهند آنقدر به گوش من ناآشناست. اتفاقا دبیر ادبیات مدرسه شبانه ما هم در همان موسسه تدریس می کرد، من به او گفتم که من آمادگی کنکور ندارم و نمی خواهم کنکور بدهم، او به من گفت که بسیار خب! حالا شما به عنوان آزمایشی این کنکور را بدهید، شما دو سال دیگر هم فرصت دارید که کنکور بدهید… امسال را هم همینطوری شرکت کنید. اتفاقا این به من خیلی کمک کرد، که با این احساس که قبول نمی شوم، رفتم و خیلی آسوده سر جلسه نشستم.

اولین تدریستان را کی و کجا انجام دادید؟
اولین تدریسم را کلاس پنجم دبستان داشتم. مدیر مدرسه به من پیشنهاد کرد که به یک دانش آموزی که جهشی خوانده بود و در ریاضیاتش مشکل داشت، ریاضی درس بدهم. من هم این کار را کردم و نمره ریاضی او 13-14 شد و سر صف من تشویق شدم. آن تدریس را هرگز فراموش نمی کنم. بعد از آن هم همیشه به بچه ها درس می دادم. در همان دوره شبانه هم به همه هم کلاسی هایم درس می دادم. البته چون من سنم، سن دانش آموزان روزانه بود کمترین اختلاف سنی ام با آنها ده سال بود. ساعت چهار صبح به پارک لاله می رفتیم، در می زدیم نگهبان پارک در را باز می کرد تا ساعت 7 صبح درس می خواندیم و بعد نیم ساعتی فوتبال بازی می کردیم و بعد هم همه سر کار می رفتیم، چون همگی شاغل بودیم. بعد از آن هم به شکل خصوصی در دوره دانشگاه تدریس می کردم.

از چه سالی ایده تشکیل کانون را با سبک فعلی طرح کردید؟
از سال 72 من این روش جدید را که آزمون های منظم را می گرفتیم شروع کردم. اولین باری که ما آزمون را شروع کردیم، آن آزمون بعد از صدها آزمونی که بعدها برگزار کردیم هنوز خاطرم هست. در زیر زمین دبستان ازادگان در خیابان بوستان چهارم در خیابان پاسداران. چیزی حدود 60 نفر سال 72 آمدند و امتحان دادند و برای من خیلی جالب بود که این دانش آموزانی که برای کنکور آماده می شدند آمدند و در یک روز جمعه در این آزمون شرکت کردند. این موضوع آن زمان اصلا غیر عادی بود که بچه هایی که همگی از امتحان فرار می کردند بیایند و در یک روز تعطیل به طور داوطلبانه در یک امتحان شرکت کنند.

چطور این فاصله زمانی بین آزمون ها را معین کردید؟
جالب است از اولین باری که این آزمون را برگزار کردیم نظم دو هفته را داشتیم. خیلی بحث کردیم. من این کار را با همکاری آقای سعادتی شروع کردیم. خیلی بحث کردیم که این فاصله زمانی را چگونه تنظیم کنیم. که در نهایت به این استاندارد دو هفته ای گذاشتیم.

تاکید اصلی طرح شما بر چه اصلی بود؟
همراه این آزمون ها به بچه ها یک برنامه ای هم می دادیم. یعنی من از ابتدا اعتقادم بر این بود که این بچه ها خودشان می توانند به صورت خود آموزی پیش بروند تنها باید یک برنامه منظم برای آنها وجود داشته باشد. که این برنامه ای که کل مباحث درسی شان را تقطیع می کرد به بخش های کوچک تر که بتوانند در مدت زمان بین آزمون ها این مباحث را بخوانند و بعد خودشان را در آزمون ارزیابی کنند. من متوجه شدم که بین این بچه ها چیزی حدود 75 درصدشان در کلاس خاصی شرکت نمی کنند و به صورت خودآموز درس می خوانند.

در سال اول چند نفر در آزمون های شما شرکت کردند؟
سال اول حدودا 70-80 نفر شرکت می کردند.

اوایل مجموعه شما با همین نام بنیاد قلم چی شناخته می شد؟
نه آن موقع به اسم کانون فرهنگی آموزش بود.

پیش از تاسیس کانون چه می کردید؟
پیش از آن به صورت تدریس خصوصی کار می کردم. یک موسسه تدریس خصوصی داشتیم. اما در سال 72 در کنار تدریس، این کار را هم شروع کردیم. مجموعه کوچک بود، بیش از 70-80 نفر نبودند من هم سوالات را طراحی می کردم، هم تدریس می کردم، هم مشاوره می کردم و…. اما سال بعد نتایجی که این دانش آموزان گرفتند به اندازه ای جالب بود که تعداد یک دفعه چندین برابر شد و به 500 نفر رسید.

اولین بار در کجای تهران کارتان را شروع کردید؟
ساختمان شماره دوازده سید خندان بود، که الان واحد آ5 است.

از آن واحد چیزی به خاطر دارید؟
یک آپارتمان ورثه ای بود که تعداد حدود 40-50 نفر پای سند را امضا کردند و انگشت زدند! این واحد را ما سال 70 چهار میلیون تومان خریدیم. من در بنگاه معاملات ملکی گفته بودم، باید جایی باشد که دسترسی مردم به آن ساده باشد، مثل میدان توپ خانه سابق که فکر می کردم سیدخندان چنین وجهه ای داشته باشد. وقتی هم که من این واحد را خریدم هنوز خودم اجاره نشین بودم. این دفتر کار را من از پول تدریس هایی که خود کرده بودم و پس انداز کرده بودم خریدم.

رقابت به چه شکلی بود، رقبای اصلی شما چه موسساتی بودند؟
اصلا رقیب نداشتیم، چون کاری که ما می خواستیم بکنیم اصلا کسی به آن فکر نمی کرد. در آن زمان کلاس های کنکور هم بودند ولی مثل ما نبودند. کار خاص ما برنامه ریزی آموزشی مبتنی بر آزمون های منظم بود. آزمون آزمایشی را قبلا هم یک سال یکبار می گرفتند. کار ما این بود که دانش آموزان بتوانند خودشان درس بخوانند حتی بدون نیاز به کلاس. یعنی از ابتدای کار اصلا ما کارمان را روی کلاس متمرکز نکرده بودیم.
تا چندین سال پس از این همه به نوعی با ناباوری به این کار نگاه می کردند، و اصلا کسی به این کار توجهی نمی کرد و فکر می کردند مهم نیست. در صورتی که دانش آموزان و اولیا آنان که می آمدند متوجه می شدند که اصل کار در آموزش خود دانش آموز است. ما به دانش آموزان دو برنامه می دهیم. یکی برنامه راهبردی که ما به او می دهیم که مبتنی بر برنامه آموزش و پرورش است و یکی هم برنامه ریزی شخصی که ما به دانش آموزان یاد می دهیم که خودشان برای خودشان برنامه ریزی کنند. دفتر برنامه ریزی که من نوشته ام تابحال یک میلیون و400 هزار نفر آن را اجرا کردند.
تا بعد از 5-6 سال که این کار مورد اقبال گسترده دانش آمزوان و اولیا قرار گرفت تازه موسسات خصوصی و دولتی به فکر افتادند که کاری شبیه به کار ما بکنند. که این هم اسنادش موجود است.

چه کسانی در تاسیس کانون همراه شما بودند؟
من بودم و آقای سعادتی و آقای حامد و آقای تمنا و همکاران دیگری که به تدریج ملحق شدند یک سال بعد آقای آذربای.

الان این همکاران کجا هستند؟
آقای سعدتی تشریف دارند نمایندگی کانون را در مشهد دارند و دوستان دیگر، آقای تمنا بعد از چند سال بعد به همراه آقای حامد موسسه را تاسیس کردند که باز در چند سال اخیر با کانون همکاری می کنند.

آموزش و پرورش چطور با موضوع کانون برخورد کرد؟
کار جدیدی که ما انجام دادیم خیلی طول کشید تا در آیین نامه آموزش و پرورش وارد شد. همه مردم عادت داشتند که بروند به کلاس درس و معلم تدریس کند و کسی با این روش را که دانش آموز خودش درس بخواند و هر دو هفته یکبار آزمون بدهد و برنامه ریزی آموزشی هدایت کننده دانش آموزان باشد آشنایی نداشتند.

بعد از چندین سال اجرای طرح تان و تاثیر چشم گیر آن بر جامعه آن را چطور ارزیابی می کنید؟
این ایده الان اجرا شده و نتیجه داده و نتیجه آن این است که در اکثر نقاط کشور، در روستاهای کشور افرادی را که لیاقت و استعدادش را دارند بیایند و درست مثل سایرین درس بخوانند. من خاطرم هست که وقتی که اشکان برنا نفر اول کنکور شده بود وزیر علوم به او زنگ زده بود و گفته بود نفر اول شده است. او فکر کرده بود که نفر اول اران هم شده است، بعد متوجه شده بود که نفر اول منطقه یک است و در همان سال شاگرد اول ریاضی کشور خانم ندا ناطق بود از ساری که تاز منطقه دو است. من از او سوال کردم که تعجب نکردی که یک دانش آموز از یک شهر مثل ساری اول شده است؟ جوابی که به من داد خیلی جالب بود که من هرگز فراموش نکردم. به من گفت : نه، تعجب نکردم؛ چون شما همان امکاناتی را که به ما دادید به ساری هم دادید.

مسئولین چطور با این طرح شما برخورد کردند؟
من اعتقاد دارم که همه مسئولین بالاخره خودشان فرزند دارند. جالب است برایتان بگویم که ما در رده های مسئولیت های اداری و دولتی هرچقدر بالا می رویم می بینیم که توجه به وضعیت تحصیلی فرزندان بیشتر می شود. خیلی ها ممکن است که ندانند ما چه کار می کنیم. کافی است که یک نفر فرزندش یک مدت در کانون باشد. پدر و مادر در منزل می بیند که وضعیت تحصیلی و رفتار فرزندش تغییر می کند، خودش درس می خواند.
اولش ممکن است فکر کنند که این کار بیهوده ای است، اما بعد که فرزند خودشان وارد کانون می شود اثر بخشی آن را می بینند. در مورد تخفیف هایی هم که گفتید، بله ما این توافقات را انجام می دهیم. برای فرزندان فرهنگیان 30 درصد تخفیف، برای بنیاد شهید 50 درصد تخفیف، برای خانه کارگر تخفیف 20 درصدی و بسایاری از وزارت خانه ها و موسسات مختلف مراجعه می کنند و قرارداد های کلی می بندند که پرسنلشان وقتی مراجعه می کنند از یک تخفیفی برخوردار شوند.

توافقنامه هایی در سازمان ها، وزارتخانه ها و… وجود دارند که بر اساس آن به فرزندان اعضای این سازمان ها و وزارتخانه ها تخفیف هایی ارایه می شود. شما برای ایجاد این توافقنامه ها پیش قدم شدید یا آنها؟
نخیر، همیشه آنها مراجعه می کنند. یعنی چون این کار با یک اقبال عمومی روبرو شد آنها مراجعه می کنند.

گفتید از فرزندان مسئولان در آزمون ها شرکت می کنند، یکی را می توانید نام ببرید؟
ده ها مورد این چنینی وجود دارد که من نمی توانم بگویم، چون شاید خودشان رضایت نداشته باشند. حالا یکی را مثال می زنم شاید مشکل نداشته باشد، وقتی که رفتیم اینجا را وقف کنیم، من به سازمان اوقاف هم مراجعه کردم. آقای نظام زاده که نماینده رهبری در آنجا بودند به من گفتند که دختر من از اول دبیرستان در آزمون های شما شرکت کرده است.
کاری که شما می کنید دقیقا چیست؛ به هر حال کانون باشد یا نباشد عده ای در کنکور پذیرفته می شوند!
کاری که ما می کنیم این است که خیلی از افرادی که نمی توانستند این رتبه ها را بگیرند می توانند این رتبه ها را بگیرند. شما سال های گذشته را نگاه کنید اکثر رتبه های برتر کنکور از تهران و کلان شهرها بودند، اما کاری که ما کرده ایم این است که امکانات آموزشی را در دور افتاده ترین نقاط کشور توزیع کرده ایم. وقتی همانجا بودیم و سوال کردم، دیدم فرزندان چندتن از معاونین دیگر آنجا هم در آزمون ها شرکت می کنند.

بسیاری اعتقاد دارند حیات کانون به حیات کنکور وابسته است و کانون در برابر حذف کنکور موضع گیری دارد، این موضوع صحت دارد؟
این جزو سوالات متداول است، من دو نکته را اشاره می کنم. اصلا علت اینکه من این ساختمانی که اینجا(ساختمان مرکزی) را وقف کردم همین بود. وقتی که تصمیم به وقف گرفتم، کی از دوستانم آقای علی اکبر که در مجمع خیرینی مدرسه ساز هم هست به من گفتند که شما چه چیزی راوقف می کنید؟ اگر فردا کنکور را برداشتند دیگر این بنمیاد درآمدی نخواهد داشت، به همین دلیلی من این ساختمان را هم وقف کردم که اگر در سال های آتی چنین اتفاقی افتاد تمام درآمدهای این ساختمان هم به اهداف وقف برسد.
اما انکه اگر کنکور نباشد آیا فعالیت ما بلاموضوع خواهد بود؟ یکی از رتبه های برتر کنکور پاسخ جالبی به این سوال داد من از او پرسید که به نظر شما چه سالی برای ورود به کانون مناسب است و او گفت اگر کنکور باشد، از سال دوم دبیرستان اما اگر کنکور نباشد از سال دوم دبستان.
برای اینکه ما روش درس خواندن و برنامه ریزی و خودآموزی را به بچه ها یاد می دهیم و اتفاقا اگر این فضای استرس و آزمون نباشد بچه ها بهتر یاد می گیرند. آقای میرعماد معافی مدنی که از رتبه های یک رقمی هم هست از دوره راهنمایی در آزمون ها شرکت کرده است. اعتقاد دارم که کاری که ما می کنیم، آموزش برنامه ریزی و رسیدن به خودآموزی است که نیاز زمان و آموزش است ولی چرا ما در کنکور تمرکز می کنیم؟ چون ما تا به دقیقه نود نرسیم به فکر نمی افتیم. البته این را بعدها تاریخ نشان خواهد داد که تا چه اندازه این کار رونق پیدا می کند.

صراحتا بگویید شما موافق کنکور هستید یا مخالف؟
ما راجع به این قضیه یک پاسخ روشن داریم. اولین اصل برنامه ریزی ما این است که ما هماهنگ هستیم با نظام آموزش کشور. یک دلیل روشن و ساده هم دارد. دانش آموز باید ذهن منظم داشته باشد. اگر ما دائما بگوییم که ما با این روش موافق هستیم یا خیر، این آرامش دانش آموز را برهم می زند.ما خودمان را زیاد درگیر نمی کنیم. بودن یا نبودن کنکور موضوع کار ما نیست. در سال 54 یا 55 یکسال کنکور را برداشتند، فقط با معدل دانشجویان را گزینش کردند، فقط همان یکسال بود و بعد هم تغییر کرد، اما در همان سال هم شخصی که وارد نفر اول شده بود که وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران هم شد و او را با نام آقای 20 معرفی کردند، کسی بود که تمام نمراتش در سال ششم دبیرستان 20 شده بود.
هر جایی که امکانات گسترده است مثلا در آمریکا هم همه دوست دارند که به دانشگاه هاروارد، ییل، کلمبیا و… دانشگاه های معتبر برود اینطور نیست که هر کسی بتواند وارد شود. در آنجا هم باید امتحان  SATبدهد. خب در ایران هم کسی که می خواهد وارد دانشگاه شریف، تهران، صنعتی شریف و… بشود باید مکانیزم مشخصی وجود داشته باشد. به هر حال این مکانیزم مساله ما نیست.

شما با طیف وسیع دانش آموزانی که عضو کانون هستند در بدنه نظام آموزشی کشور تا چه اندازه نفوذ دارید؟
نوع نگاه من اینگونه است که ما باید به دانش آموزان کمک کنیم که بهتر درس بخوانند. و اولین اصل این است که هماهنگ باشیم با نظام آموزشی، معتقدیم نیستیم که وارد بحث های چالشی بشویم. مثلا در مورد روش تدوین کلاس های درسی نظرم بدهیم یا در مورد متمرکز بودن یا نبودن کنکور نظر بدهیم. ما اگر الان در بنگکلادش، فرانسه یا ترکیه هم باشیم. معتقدیم اگر بخواهیم به دانش آموزان کمک کنیم باید تقویت کننده نظام آموزشی باشیم.
یک مثال بزنم، گاهی اوقات مثلا دبیران عربی می گیوند چرا کتاب درسی این طور تدوین شده است… ما می گوییم اگر ما بخواهیم اینطور سلیقه ای عمل کنیم، سلیقه شما را هم عده کثیری نخواهد پذیرفت، پس منطقی ترین راه این است که فعلا همین کتاب درسی با همین ویژگی مبنای کار ما قرار بگیرد. من به مشاوران و پشتیبانان کانون هم می گویم که ما اگر بخواهیم به مباحث چالشی بپردازیم و اعمال نظر کنیم، به کار اصلی خودمان نمی پردازیم. بنابراین حوزه کار ما، یک حوزه مستقل است که ما نباید وارد آن بشویم.

در تمام کشور چند نفر نیرو دارد؟
ما به ازای هر 50 نفر دانش آموز یک پشتیبان داریم. فکر می کنم الان در کل کشور چپیزی حدود 5 هزار نفر پشتیبان داشته باشیم.

یعنی شما چیزی حدود 5 هزار نفر پرسنل دارید؟
اینها همکاران ما هستند ولی پرسنل کانون نیستند. نمایندگی های کانون در شهرها و استان های مختلف مستقل هستند. گاهی اوقات این شبهه ایجاد می شود که اینها در شهرستان ها موسساتی هم دارند. گاهی وقتی نمایندگی های ما در شهرستان ها در تبلیغاتشان از لوگوی کانون استفاده می کنند برای مردم این شبهه ایجاد می شود که کانون در شهرستان ها هم شعبه دارد. در صورتی که اینطور نیست. نمایندگی های ما در شهرستان ها موسسه یا مدرسه غیر انتفاعی مستقلی دارند که نمایندگی کانون را هم دارند و استخدام پرسنل و … همگی با خود آنهاست. در واقع از ما فقط نمایندگی برگزاری آزمون را گرفته اند. یعنی به لحاظ قراردادی استخدام کانون نیستند.

چند نمایندگی در راسر کشور دارید؟
بیش از 300 نمایندگی در کل کشور داریم.

مبلغ بورسیه تحصیلی که برای برخی از دانش آموزان پرداخت می کنید چقدر است و چند نفر از شما بورسیه دریافت می کنند؟
ماهانه بیست هزار تومان. اولین سال، سال 84 هشت هزار نفر بورسیه داشتیم، سال 85، 20 هزار نفر، سال 86 هم 20 تا 25 هزار نفر. این دانش آموزان یک حساب بانکی دارند که ماهانه کمک هزینه تحصیلی برایشان واریز می شود.
این یک سوال عمده است و آن اینکه اگر بنیاد قلم چی وقف شده است پس آقای کاظم قلم چی از چه طریقی کسب درآمد می کند؟
قسمت انتشارات وقف نشده است ولی این 300 نمایندگی و درآمد حاصل از برگزاری آزمون ها وقف شده است.

منبع : Emodiran.com


ویدیو مرتبط :
آشنایی با بنیاد علمی آموزشی قلم چی

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

قلم چی: با حقوق معلمی شروع کردم


قلم چی با سرمایه زیر صفر و در واقع همان حقوق معلمی شروع کرد. ساختمان سید خندان را اجاره کرد و برای گروه بسیار کمی از داوطلبان آزمون برگزار می‌کرد.

همشهری جوان:

با حقوق معلمی شروع کردم

در سال 1334 درست همان زمانی که تعداد دانشجویان دانشگاه ها و موسسات عالی کشور محدودتر از آن بود که کسی به مدرک بنازد، حوالی میدان خراسان به دنیا آمد. در آن دوره و زمانه و با شرایط نسبتا سخت خانوادگی ای که داشت، به مخیله هیچ کس – حتی صمیمی ترین دوستانش- خطور نمی‌کرد که چندین و چند سال بعد درست در روزگاری که برای نشستن روی یکی از صندلی های دانشگاه عده ای سر و دست می‌‌شکنند، قرار است یکی از بزرگ ترین راه های گذشتن از دروازه های کنکور به دوستان او و موسسه اش وابسته باشد؛ حالا – یعنی 55 سال بعد- در نزدیکی سید خندان و میدان انقلاب او پر آوازه ترین پدر خوانده کنکور ایران است و برای خیلی ها راهی جز روش طراحی شده او برای رسیدن به دانشگاه وجود ندارد.



کودکی اش مثل یک دون کورلئونه واقعی روی خط فقر و سختی گذشت اما شروع تمام موفقیت هایش به تلاش های مادر وابسته بود؛ مادری که تا ششم دبستان درس خوانده بود. برای پنجم ابتدایی تدریس می‌کرد و ماهی 100 تومان هم حقوق می‌گرفت و ادامه تحصیل هم می‌داد. روزگار سختی را می‌گذراند، حقوق کم بود و خرج زیاد. او مجبور بود برای کمک به مادر و برادرش تابستان ها کار کند و برای دبیرستان هم سراغ مدارس شبانه برود. خودش در معدود مصاحبه هایی که با مجله هایی مثل کار آفرینان و خانواده سبز انجام داده، می‌گوید: « از دوران دبستان تابستان که شروع می‌شد می‌رفتم سر کار. حقوقم کم بود اما بالاخره به یک دردی می‌خورد. سه سال آخر دبیرستان بود که دیگر کار کردن تابستان ها به تنهایی کفافمان را نمی‌داد. همین شد که روزها کار می‌کردم و شب ها درس می‌خواندم.»

اما با تمام این احوال گویا آموزش و درس در خانواده شان حرف اول را می‌زده؛ مادر شش سال دبیرستان را سه ساله تمام می‌کند و تا فوق دیپلم، لیسانس و فوق لیسانس هم پیش می‌رود. آن طور که خودش می‌گوید، مادرش او را در مسیر آموزش قرار داده است.

قلم چی کنکور می‌دهد

با هر مشقت درس تمام می‌شود. یا باید سراغ کار برود و یک حقوق بخور و نمیر در انتهای برج راضی اش کند یا با مدرک شاگرد اولی بچه های متفرقه عزمش را جزم کند و برود توی دل کنکور؛‌ « دانشکده فنی، کعبه آمالم بود. فرق نمی‌کرد چه رشته ای، همین که وارد بشوم برایم کافی بود» همکلاسی ها همه بزرگ بودند و کافی بود دیپلم را بگیرند تا بروند پی زندگی و پول در آوردنشان. برای همین هم در سال آخر دبیرستان نه خبری از فوق برنامه بود، نه آمادگی برای کنکور؛ « می‌خواستم قید دانشگاه رفتن را بزنم و بروم دنبال زندگی. چون اصلا فکرش را هم نمی‌کردم در دانشگاه تهران قبول شوم. بدون انتظار برد، پایین ترین رشته ای که می‌شد در دانشگاه تهران قبول شد، یعنی مهندسی معدن را انتخاب کردم و در کمال ناباوری اول شدم.»



تدریس یک پدر خوانده

اولین تدریس زندگی اش در ده سالگی انجام شد؛ به پسرکی که همیشه با ریاضی مشکل داشت درس داد و او را به نمره 14-13 رساند، به عنوان موفقیت در اولین تدریس سر صف تشویق شد و همین آغازی شد برای پوشیدن ردای یک پدر خوانده در عرصه کنکور. دوره دبیرستان هم به بچه های شبانه که ده سالی از او بزرگ تر بودند، درس می‌داد؛ « چون نه جایی برای درس خواندن داشتیم و نه زمان آزاد که برای این امر بگذاریم. چهار صبح دربان پارک لاله را بیدار می‌کردیم و تا هفت صبح آن جا درس می‌خواندیم.» سعید شبقره، استاد معارف و یکی از همراهان دائمی کانون فرهنگی آموزش می‌گوید: « از ابتدا به شدت به تدریس علاقه داشت. آن طور که من از تعریف هایش شنیده ام، دوران دانشجویی با یک دو چرخه سراغ تدریس خصوصی می‌رفته.»قلم چی سپس با تنی چند از دوستانش کار تدریس خصوصی را در آموزشگاهی با نام البرز پی می‌گیرد و رسما تبدیل می‌شود به یک معلم تدریس خصوصی.

کانون فرهنگی آموزش وارد می‌شود

سال های بعد از جنگ است و مردم از نظر اقتصادی چندان وضعیت مناسبی ندارند. بسیاری از نیروهای مستعد و جوان کشور به شهادت رسیده اند و حالا دیگر همت جوانان بر سازندگی است و آمار رسیدگان به مرحله کنکور به حد چشمگیری بالا می‌رود. پس در چنین اوضاع و شرایطی حتما استفاده از معلم خصوصی و تدریس یک نفره ضروری به نظر نمی‌رسد؛‌« فکر کردم در تدریس خصوصی نفع به کسانی می‌رسد که معمولا وضع مالی خوبی دارند. اما تکلیف آن هایی که با استعداد های خوب امکانات مالی نداشتند چه می‌شد؟ برای همین سراغ ایده ای رفتم که به کلاس های آموزشی، امکانات مالی و مدرسه نیازی نداشت و حتی منحصر به بچه های تهرانی هم نمی‌شد؛ ایده آزمون های منظم که هر کس با هر وضعیت اقتصادی امکان استفاده از آن را داشت.» سال 72 اتفاق مهم در تاریخ کنکور ایران رقم می‌خورد؛ یک حادثه شیرین کنکوری؛ اولین آزمون به شیوه قلم چی در زیرزمین دبستان آزادگان، خیابان بوستان چهارم در منطقه پاسداران تهران برگزار شد و نزدیک به 60 نفر هم داوطلبانه آمدند و در آن شرکت کردند.

شبقره از آن روزها می‌گوید: « قلم چی با سرمایه زیر صفر و در واقع همان حقوق معلمی شروع کرد. ساختمان سید خندان را اجاره کرد و برای گروه بسیار کمی از داوطلبان آزمون برگزار می‌کرد. به گفته خودش غیر عادی به نظر می‌رسید بچه هایی که یک عمر از امتحان فراری بودند آن هم در روز جمعه بیایند و داوطلبانه امتحان بدهند.»او متوجه شده بود چیزی حدود 75 درصد بچه ها امکان استفاده از کلاس های کنکوررا ندارند و خودشان درس می‌خوانند؛ بنابراین احساس کرد بهترین حالت ممکن طراحی برنامه منظمی است که کمکشان کند تا به صورت خود آموز پیش بروند و در نوع خواندنشان نظمی ایجاد کند. در واقع شکل گیری کانون فرهنگی آموزش به همین دلیل صورت گرفت که در اکثر نقاط کشور و به خصوص در روستا ها افرادی که لیاقت و استعدادش را دارند، بیایند و درست مثل سایرین درس بخوانند و در هر وضعیت مالی و درسی از روش کانون استفاده کنند. خودش معتقد است گسترش این روند با شهریه کم باعث گسترش عدالت آموزشی می‌شد و همچنین خیلی از دانش آموزان هم که روزها کار می‌کردند و شب ها درس می‌خواندند‌، می‌توانستند همین طور درس بخوانند و موفق شوند.
کتاب هایی با نام قلم چی

آزمون ها تدوین شده اند و برنامه ریزی مدون هم در اختیار اعضاست. حالا نوبت به اطلاعاتی است که باید دانسته شود! سال 74، ده عنوان کتاب با نزدیک به 50 هزار تیراژ منتشر می‌شود. این کتاب ها سال به سال در رنگ ها و فرم های مختلف تکثیر می‌شوند تا جایی که سال گذشته به هزار و 362 عنوان کتاب در تیراژ کلی 5 میلیون و 229 هزار و 500 عدد می‌رسد. حالا دیگر پنج سالی می‌شود که میان ناشران کمک آموزشی از لحاظ تیراژ و عنوان، کتاب اول است و هر جا که قدم بگذاریم و رنگ های مختلفش میان سایر کتاب های کنکور بیشتر به چشم می‌خورد و این یعنی پدرخواندگی واقعی در زمینه کنکور رنگ حقیقی به خود می‌گیرد.



اتفاقی به نام وقف!

همه باید درس بخوانند؛ حتی فقیرترها. پس « پیشنهادی به شان می‌کنیم که نتوانند ردش کنند.» این پدر خوانده برای اینکه همه بتوانند درس بخوانند، دو پیشنهاد اساسی دارد؛ اول این که دانش آموزانی که مشکل مالی دارند و سرپرستی شان به عهده مادرشان است، بورسیه می‌شوند تا رایگان درس بخوانند. دوم هم ساخت مدارس و و کتابخانه است تا نه تنها بعد از خودش این مسیر ادامه پیدا کند، یلکه طوری باشد که همه دانش آموزان نیازمند بتوانند از آن بهره مند شوند. به گفته او تا به حال 300 نمایندگی کانون در سراسر کشور وقف شده. برای همین هم هست که پرونده قلم چی این روزها مثل بسیاری از وقف های دیگر روی بورس است!

نهایت یک پدر

آزمون ها، کتاب ها، برنامه ها و از همه مهم تر تبلیغات به نهایت خود رسیده اند. دیگر نمی‌شود اسم کنکور را آورد و از بردن نامش طفره رفت. از این جا به بعد برنامه ای که قلم چی برای آینده اش در نظر دارد، این است؛ به جایی برسد که اگر کسی نام او را بشنود، یاد آموزش به معنای کلی اش بیفتد. حالا دیگر او آرزو دارد به جایی برسد که دانش آموزان روش فکر کردن را بیاموزند و بتوانند برای خودشان برنامه ریزی کنند؛ فکر کردن به روش قلم چی حد نهایت چیزی است که یک پدر خوانده به آن می‌اندیشد.