سبک زندگی


2 دقیقه پیش

شناخت بهترین آتلیه کودک و بارداری

بچه ها به سرعت بزرگ می‌شوند، زودتر از چیزی که فکرش را می‌کنید یا انتظارش را دارید. زمانی توانایی راه رفتن یا حرف زدن ندارند ولی اندک زمانی بعد آنها را در حال دویدن و مکالمه ...
2 دقیقه پیش

فیلم: تزیین اتاق کودک با گل‌های مقوایی

همین الان یک نگاهی به اتاق کودکتان بیندازید. آیا دلتان نمی خواهد چیزی به آن اضافه کنید؟ وقتی پولش را ندارید، پس باید از خلاقیتتان کمک بگیرید. در این ویدئو گل هایی مقوایی ...

خارج رفتن کلاس داره!


ما می گوییم خارج رفتن کلاس دارد. شما می گویید نه؟ یک نگاه به دور و اطرافتان بیندازید. چقدر آدم های خارج رفته را تحویل می گیرند؟ وقتی در یک مهمانی کسی را اینطور معرفی می کنند که از آمریکا، آلمان یا حتی مالزی آمده است، چقدر توجه ها جلب او می شود؟





مجله چلچراغ:
 ما می گوییم خارج رفتن کلاس دارد. شما می گویید نه؟ یک نگاه به دور و اطرافتان بیندازید. چقدر آدم های خارج رفته را تحویل می گیرند؟ وقتی در یک مهمانی کسی را اینطور معرفی می کنند که از آمریکا، آلمان، فرانسه، لندن یا حتی مالزی آمده است، چقدر توجه ها جلب او می شود؟ چند نفر دور او جمع می شوند، سوال های عجیب و غریب می پرسند و با اشتیاق و شگفتی به صحبت هایش گوش می دهند؟ چند نفر در ذهن خود این گمان را می بردند که یارو آدم حسابی است؟ بدون اینکه بدانند در خارج کشور چه می کرده، درس خوانده یا نخوانده و ... از طرف دیگر هم مهاجراتی ذوق زده داریم. مثل همان هایی که در شبکه های ماهواره ای مقابل دوربین برایمان استارتر و تیرامیسو درست می کنند و گاهی یادشان می رود که به جای CREAM بگویند خامه! همان هایی که وقتی پای صحبتشان می نشینی، معلوم می شود سه، چهار سال بیشتر نیست که پایشان به این طرف آب باز شده. چه اتفاقی افتاده است که آنها کشورشان را ترک کرده اند؟ چرا وقتی کسی برمی گردد، فارغ از اینکه چه تجربه هایی کسب کرده و چه توشه ای با خودش آورده، برای ما فرد مهمی تلقی می شود؟ در ادامه سه روایت از سه جوان مهاجر داریم که در گفتگو با اسماعیل قدیمی، دکتر علوم ارتباطات اجتماعی، علل و چگونگی رخداد آنها را بررسی کرده ایم.

روایت اول

سارا، ترم دوم دانشگاه تصمیم می گیرد تا تحصیلاتش را در خارج کشور ادامه دهد. او به لندن می رود و در یکی از کالج های آنجا مشغول به خواندن زبان انگلیسی می شود. اما این سبک زندگی، شش ماه بیشتر دوام نمی آورد و او با وجود موفقیت در آزمون های کالج، تصمیم می گیرد بار و بنه اش را جمع کند و برگردد. مشکل اصلی سارا، همان پدیده رایج Home sick یا دلتنگی برای دیار و خانه و افسردگی بود که خیلی از اطرافیانش هم به آن دچار بودند، اما رویشان نمی شد به آن اعتراف کنند و بخواهند برگردند. آنها خیلی به سارا افتخار می کردند و به اومی گفتند که کار شجاعانه ای می کند. سارا هم بعد از بازگشت مدت ها مشغول پاسخگویی به سوال های اطرافیانش بود؛ اطرافیانی که این اقدام او را غیرعاقلانه وسطحی می پنداشتند. انگار او به همه خوشی ها و بهترین ها پشت پا زده و فرد بی لیاقت و ناشکری است که اروپا را رها کرده و به ایران برگشته است!



روایت دوم

شیما، 22 ساله است و از سال پیش دانشگاهی به فکر خروج از کشور بود. به همین خاطر در سال کنکور خیلی هم به خودش سخت نگرفت و برایش مهم نبود قبول بشود یا نه که قبول هم نشد و بلافاصله در تابستان همان سال به نیویورک مهاجرت کرد. با گذشت سه سال، هنوز موفق به قبولی در دانشگاه نشده است و همچنان در کلاس های متفرقه آموزشی شرکت می کند. از عکس های پروفایل فیس بوکش هم معلوم است اوقات زیادی را در مکان های تفریحی و ساحل ها می گذراند.

در میان صحبت هایمان عموما به جای چون می گوید بیکاز (Because) و هالیدی (Holiday) نقش بسیار مهمی را در زندگی اش ایفا می کند! شیما دوست ندارد به ایران بازگردد و تقریبا با همه دوستانش در ایران هم قطع رابطه کرده است. او دوستان جدیدی در نیویورک پیدا کرده که هالیدی های هیجان انگیزی را برایش رقم می زنند!

روایت سوم

از وقتی با او آشنا شدم، در حال تحقیق و تفحص درباره دانشگاه های اروپایی برای ادامه تحصیل بود. سال اول دانشگاه بودیم و من فکر می کردم اینطور که گازش را گرفته، به سال دوم نرسیده، رفته است اما با گذشت چهار سال، هنوز اینجاست و هنوز هم که پای صحبت هایش می نشینی، در جریان جدیدترین اخبار آن ور آب است. یعنی خبر دارد که دو پوند شهریه های دانشگاه های اروپایی کم و زیاد شده، یا فلان تظاهرات صورت گرفته، یا حال و هوای پیشواز کریسمس چطور است. اما خبر ندارد - یا شاید برایش مهم نیست - که رئیس دانشگاهمان عوض شده، یا فلان جشن و سخنرانی در راه است و چند هفته پیش که دو روز تعطیل بود، به خاطر تاسوعا و عاشورا بوده است! در کل که انگار در عالم دیگری سیر می کند و اگر محدودیت مالی خانواده دست و پایش را نبسته بود، تا الان اینجا نمانده بود.

«عدم بازتولید ارزش های فرهنگی و اختلال در نظام ارزشی فرد» (روایت دوم و سوم)

در کشور ما، ارزش های فرهنگی، اجتماعی و تاریخی به خوبی بین نسل ها منتقل نمی شود. به این معنی که چه خانواده ها، چه نهادهای آموزشی از جمله آموزش و پرورش و دانشگاه ها و چه رسانه ها مانند صدا و سیما، نتوانسته اند این ارزش ها را به خوبی به نسل جوان بشناسانند. سهم رسانه ملی به عنوان بازوی تبلیغاتی کشور، در این نارسایی بسیار قابل توجه است. رسانه ای که در این سال ها با وجود تمام تلاش ها، نتوانسته در انتقال مفاهیم و ارزش ها مانند میهن پرستی، فرهنگ ایرانی - اسلامی، شهادت و ... موفق عمل کند و استفاده از کلیشه ها، سد بزرگی بر سر راه رسیدن به اهدافش بوده.

در شرایطی که حس میهن پرستی به درستی به کسی معرفی نشده و این احساس در او شکل نگرفته، طبیعی است که فرد دچار نوعی بی تفاوتی نسبت به کشور خود می شود. چیزی که باعث می شود با افزایش مشکلات، فرد زندگی در کشور خود را غیرممکن بداند، به راحتی آن را رها کرده و راهی کشوری دیگر شود.

در این شرایط بعد از مهاجرت، فرد به سادگی جذب فرهنگ سامان یافته و منسجم کشور مقصد شده و رفتارش نیز تغییر می کند. به این ترتیب، فرهنگ غربی، جای خود را در دل مردم به عنوان فرهنگ والا و برجسته باز می کند.

«قدرت رسانه های کشورهای توسعه یافته (مهاجر پذیر)» (روایت سوم)

کشورهای توسعه یافته نیاز بیشتری به نیروی کار متخصص دارند و طبیعی است که قدر آنها را هم بیشتر می دانند. به همین خاطر برنامه های دقیقی برای جذب نیرو از کشورهای دیگر تدوین می کنند که این وسط نقش رسانه ها، برای تبلیغ کشور، امکانات و مزایای آن بسیار مهم است. دکتر قدیمی معتقد است کشورهای توسعه یافته با برنامه های تبلیغاتی درست و تاثیر گذار، اوضاع وشرایط زندگی در کشورشان را از همه لحاظ خوب و مطلوب جلوه می دهند و تا حد ممکن عیب های خود را می پوشانند.

البته این تصاویر خیلی هم خلاف واقع نیست. چون ایران کشوری در حال توسعه است و مسلما در مقایسه با کشورهای توسعه یافته، جذابیت های کمتری دارد. اما با اینحال آنها گزینه های خوبی را پیش روی نیروهای متخصصی که بخواهند به کشورشان مهاجرت کنند، می گذارند. بسیاری از این رسانه ها، در سیاه نمایی و بزرگنمایی مشکلات و کمبودهای کشورهای در حال توسعه هم کوشا هستند. به همین خاطر در ذهن بسیاری از مردم، کشورهای اروپایی و آمریکایی، به عنوان منبع مهمی از فرصت ها شناخته می شود.

«ضعف در اقناع افکار عمومی» (روایت دوم و سوم)

رسانه های قدرتمند که اکثرا متعلق به کشورهای توسعه یافته هستند، در راضی نگه داشتن و اقناع افکار عمومی، بسیار موفق عمل می کنند. رسانه ملی ما اما از عهده انجام چنین کاری به درستی برنیامده! نمونه های بسیاری از جمله انتخابات 88، بهار عربی، وقایع سوریه و حتی انتخابات 92 هستند که رسانه ملی در سیر حوادث و جریانات از مردم عقب افتاده و نتوانسته به سوال های آنها پاسخ دهد، آنها را راضی کند و آینه تمام نمایی برای همه مردم باشد.

نیاز به دانستن و آگاهی اما همیشه در مردم وجوددارد. چنین نیازی مردم را به سمت رسانه های قدرتمند کشورهای خارجی می کشاند که هدفی غیر از آنچه که در داخل دنبال می شود، دارند. طبیعی است که این رسانه ها هم تابع سیاست های فرهنگی کشور خود باشند و فرهنگ خود را به دنیا عرضه کنند. در چنین شرایطی کسی که ضرر می کند، کشورهای جهان سومی از جمله ایران هستندکه در نبود رسانه های قدرتمند، مردم آنها جذب رسانه های خارجی شده وتحت تاثیر آنها قرار می گیرند.

«مشکلات و نابسامانی های داخل کشور» (هر سه روایت)

یک نگاه به خودتان بیندازید! احتمالا شما هم جزو خیل کسانی باشید که جایی در گوشه و کنار ذهنشان فکر مهاجرت وجود داشته. دلیل شکل گرفتن چنین فکری چه بوده؟! از موارد خاص که بگذریم، آیا کسی که عزم مهاجرت می کند، دلیلی جز ناامیدی از بهبود شرایط داخلی دارد؟!

از موارد خاص که بگذریم، آیا کسی که عزم مهاجرت می کند، دلیلی جز ناامیدی از بهبود شرایط داخلی دارد؟! آمارها می گویند که جواب این سوال، قهرا منفی است! زیرا در دو دهه 60 و اواخر سال 80 که شرایط سیاسی وداخلی ایران نامناسب و بسته بود، آمار مهاجرت نیز به شکل قابل ملاحظه ای افزایش پیدا کرد.

کسی که شرایط محل زندگی اش را سخت و آن را مانع رسیدن به اهدافش می بیند، راه مهاجرت در پیش می گیرد. این دقیقا همان چیزی است که در قرآن کریم هم به آن اشاره شده: «ان الذین توفاهم الملائکه ظالمی انفسهم قالوا فیم کنتم قالو کنا مستضعفین فی الارض، قالو الم تکن ارض الله واسعه فتهاجروا فیها...» (سوره نساء، آیه 92)

روایت آخر

امیر، در رشته مهندسی برق، از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و طبق برنامه ای که چیده بود، برای ادامه تحصیل در همین رشته، به یکی از دانشگاه های خوب در کانادا رفت و توانست برای ادامه تحصیل بورسیه هم بگیرد. امیر، حالا که دانشجوی دکتری است، موفق شده به عنوان استادیار در دانشگاه مشغول به کار شود و فرصت خوبی برای پیشرفت به دست آورده است. او دورادور پروژه هایی را در تهران دنبال می کند و قصد دارد بعد از اتمام تحصیل، مدتی به تهران برگردد تا ساز و کار کارگاهی متشکل از دوستان جدید و قدیمی اش را آماده کند و سپس تصمیم بگیرد که کجا زندگی کند.

امثال امیر کم نیستند اما کسانی مانند او در میان خیل مهاجران به خارج از کشور، در اقلیت قرار دارند. همانطورکه در همه جای جهان نخبه ها در اقلیت هستند. درست است که ایران بالاترین میزان فرار مغزها را در جهان دارد، اما مهاجرت و پدیده فرار مغزها، دو موضوع جدا از یکدیگر هستند.

هر کسی از کشور مهاجرت کرده، نخبه نیست. قبول ندارید؟ نگاهی به اکثریت شرکت کنندگان در مسابقه های شبکه «من و تو» از جمله بفرمایید شام بیندازید، به تحقیق دستگریتان می شود.

نگاهی مختصر به ایرانیان مقیم آمریکا

به دست اقلیت؛ به نام اکثریت

داستان ساده است. ایران بالاترین نرخ فرار مغزها را در کل دنیا دارد و آمار بسیار بالایی در مهاجرت به خارج از کشور می روند، نخبه هستند؟ آیا همه آنها در خارج از کشور در حال افتخارآفرینی هستند؟ بیایید نگاه مختصری به این مسئله بیندازیم و شرایط ایرانیان مقیم آمریکا (به عنوان کشوری که مقصد اصلی عالی ترین نخبه های ایرانی بوده) را بررسی کنیم.

طبق سرشماری رسمی که در سال 2000 در کشور آمریکا صورت گرفت، تعداد ایرانیان حاضر در این کشور معادل 338 هزار نفر بود. این عدد شامل جمعیتی است که به طور داوطلبانه خود را ایرانی معرفی کرده اند. حوادث یازدهم سپتامبر 2001 اما شرایط را برای ایرانیان تا حدودی تغییر داد. بعد از آن بود که جرج بوش، بی شرمانه ایران را در محور شرارت قرار داد و با اتهامی بی اساس مبنی بر حمایت ایران از القاعده و تروریسم، کار را برای ایرانیان مقیم آمریکا سخت کرد. طوری که ایرانیان ترجیح می دادند ملیت و هویت اصلی شان را برای دوری از نگاه بدبینانه آمریکایی ها مخفی نگه دارند.

در سرشماری سال 2010 آمریکا، تعداد ایرانیان حاضر در این کشور به 289 هزار و 485 نفر کاهش پیدا کرد حال آنکه دفتر حافظ منافع ایران در آمریکا اعلام کرده که بیش از 900 هزار پرونده گذرنامه از ایرانیان مقیم آمریکا در اختیار دارد «شورای ملی ایرانیان آمریکا» هم جمعیت ایرانیان مقیم این کشور را بیش از یک میلیون نفر ارزیابی می کند.

کالیفرنیا، ایالت محبوب ایرانی هاست. جایی که طبق آمار رسمی حدود 160 هزار نفر ایرانی در آنجا زندگی می کنند و 0.45 درصد جمعیت آن را تشکیل می دهند. ایرانی ها بین 67 گروه مهاجر در آمریکا، تحصیل کرده ترین مهاجران به حساب می آیند.

طی تحقیقی که دانشگاه ماساچوست (MIT) انجام داده، بیشتر از 25 درصد ایرانیان حاضر در آمریکا، مدرک کارشناسی ارشد یا دکترا دارند. 500 استاد برجسته ایرانی در دانشگاه های آمریکا در حال تدریس هستند و به گفته واشنگتن پست، هفت هزار دانشجوی ایرانی در میان یک میلیون و دویست هزار دانشجوی کشور آمریکا وجوددارند. 20 درصد ایرانیان آمریکا درآمدی بیش از میانگین ملی درآمد خانوار در آمریکا دارند.

در تحقیقی که توسط موسسه Fortune در مورد 500 شرکت بزرگ و عمده آمریکایی از جمله جنرال الکتریک، AT & T، وریزون، اینتل، سیکو، موتورولا، اوراکل، لوسنت تکنولوژی، نورتل نت ورک و eBay صورت گرفته، 50 نفر ایرانی در سمت های ارشدمدیریتی آنها حضور دارند. کسانی که ارزش دارایی هایشان بیش از 200 میلیون دلار ارزیابی می شود.

شاید سازمان فضایی آمریکا (ناسا) ویژه ترین معبدی باشد که روح پراستعداد ایرانی در آن حلول کرده. حرف های زیادی در مورد تعداد کارکنان ایرانی حاضر در این سازمان هست، که البته هیچ کدام معتبر نیستند. طبق این صحبت ها، تعداد ایرانی ها از 70 تا 400 نفر تفاوت می کند. در حالی که تعداد کل کارمندان ناسا چیزی در حدود 19 هزار نفر است! بعضا گفته می شود که 43 درصد از دانشمندان ناسا ایرانی هستند اما تنها یک جستجوی مختصر کافی است تا مشابه این ادعا (و چه بسا شدیدتر از آن) را از سوی مردممصر، چین، پاکستان، هند و ... نیز بشنوید.

وضعیت ایرانیان مقیم آمریکا خیره کننده است. از نظر تحصیلی، شغلی، اقتصادی و ... ایرانیان وضعیت خوبی دارند اما نکته ظریفی این میان وجود دارد. این افتخاراتی که توسط ایرانیان در آمریکا (و دیگر کشورها) ثبت شده، توسط چند درصد از آنها انجام شده؟! تازه این آمار مربوط می شود به کشوری که نخبه ترین نیروهای انسانی ایران، به آنجا مهاجرت کرده اند. با تمام اینها، در نهایت حدود یک پنجم ایرانی ها، دارای چنین افتخاراتی هستند و باقی آنها، مردمی عادی هستند که صرفا مکان زندگی شان را به علل گوناگون تغییر داده اند.

شاید این مختصر آمار (و البته بسیار آمار و ارقام دیگری که جای آنها در این نوشته نیست) این واقعیت را نمایان کنند که مهاجرت و فرار مغزها دو پدیده جداگانه هستند. شاید این را ببینیم که هر کسی که از ایران رفت، لزوما فرار مغزها صورت نگرفته. اینکه هر کسی که خارج از کشور زندگی می کند، لزوما نخبه نیست.


ویدیو مرتبط :
تدریس و یادگیری کلاس اولی ها خارج از کلاس

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

خارج رفتن به این فوتبالیست ها نیامده!(+تصاویر)




 اخبار ورزشی - خارج رفتن به این فوتبالیست ها نیامده!

«وای خدا، دارم لژیونر می شم»؛ این جمله ای است که اغلب ورزشکاران ایرانی در اوج دوران حرفه ای خود آرزوی بر زبان راندن آن را دارند و بعضی نیز لذت گفتن و عملی شدن آن را چشیده اند.

 رویای رسیدن به هدفی بزرگ و کسب موفقیتی عظیم در آن سوی آب ها. بدون شک طی کردن مدارج ترقی در خارج از کشور برای همه ورزشکاران ایرانی امری بسیار لذتبخش و البته دشوار محسوب می شود و غیر از ورزشکاران رشته های کشتی آزاد و تکواندو (که البته در میان آنها هم لژیونر داشته ایم) سایر اهالی ورزش با تمام وجود دوست دارند آنقدر قوی شوند که تیم های خارجی برای جذب آنها ابراز تمایل کنند. حضور در لیگ های سایر کشورها به منزله عبور از دروازه های شهرت و ثروت بوده و اغلب ورزشکارانمان که لژیونر شده اند نیز به این مهم دست یافته اند...

بدون شک حضور یک ورزشکار در خارج از کشور باعث می شود عملکردش بازتاب بین المللی پیدا کند و مزایای فراوانی هم در انتظار او خواهد بود اما همه این موارد، یک روی دیگر هم دارد. حضور در آن سوی آب ها یعنی رسیدن به پول، پیشرفت و عبور از دروازه های موفقیت، ولی ورزشکارانی هم بوده اند که راهی غربت شده و دردسرهای زیادی نیز متحمل شده اند اما حاصل کارشان آن طور که باید از آب درنیامده و کلی دردسر عایدشان شده است.

بعضی از آنها به پول رسیدند ولی به جای آن تیم ملی و میادین بزرگ را از دست دادند، عده ای دچار مشکلات عدیده خانوادگی شدند، چند نفری یا پول خوب نگرفتند یا آن را از کف دادند و تعدادی اندک هم بودند که به معنای واقعی کلمه در خارج از کشور زندگی بسیار دشوار و بعضا شبیه دوران برده داری را تجربه کردند!

در اینجا بد ندیدیم به آنهایی نگاه بیندازیم که حضور در خارج از کشور برایشان دردسرهایی بزرگ داشته و در حد منزلت یک ورزشکار با آنها رفتار نشده.

بیکاری در اروپا
بعد از جام جهانی 1998 که با درخشش تیم ملی کشورمان توأم شد، تیم های اروپایی به ویژه تیم های درجه دو و سه این قاره سراغ بازیکنان ایرانی آمدند و با توجه به اختلاف قیمت یورو با ریال، با ارقامی نه چندان زیاد، صاحب فوتبالیست های مستعدی شدند.

از سوی دیگر عطش بازی در قاره سبز نیز مزید بر علت شد تا طی کمتر از 18 ماه پس از جام جهانی فرانسه، تعداد فوتبالیست های ایرانی شاغل در اروپا دو رقمی شود! مقصد اغلب آنها آلمان بود اما در کنارش عده ای هم یونان و اتریش را برمی گزیدند و به شوق لژیونر شدن چمدان می بستند.

 

اخبار,اخبارورزشی,خارج رفتن به این فوتبالیست ها نیامد


تب حضور در باشگاه های اروپایی آنقدر فراگیر شده بود که فوتبالیست های ما حاضر بودند در آن باشگاه ها سکونشین باشند اما به ایران برنگردند. در این میان از اوایل دهه 80 کم کم گروهی از واسطه ها به این نکته پی بردند که بازیکنان جوان و کم نام و نشان ایرانی هم عاشق بازی در اروپا هستند و همین مسئله راه را برای عده ای سودجو فراهم کرد تا با وعده های چرب و نرم این نفرات را به اروپا بکشانند و با گرفتن اقامت و مجوز کار، درِ باغ سبز نشان این جوانان بی خبر از همه جا بدهند. البته چند بازیکن کم نام و نشان بدون هیچ مشکلی به اروپا رفتند و با قیمت های کم فوتبال بازی کردند اما زندگی گروهی از آنهایی که راهی اروپا شدند، به معنای واقعی کلمه سیاه شد.

آنها به خاطر عدم اطلاع از قوانین و مشورت نکردن با اهل فن، به طور کاملا بارزی «استثمار» شده و حتی برای گذران زندگی و سیر کردن شکم خودشان هم دچار مشکل بودند. کار به جایی رسید که بعضی از آنها با کمک اقوام خویش و سفارتخانه های کشورمان توانستند به ایران بازگردند اما می توان گفت هیچ کدام هرگز نتوانستند پس از بازگشت به ایران، خودشان را در سطح اول فوتبال کشورمان مطرح کنند.

فوتبال در ایران، کار در ژاپن
از اواسط دهه شصت، بحث کار کردن جوانان ایرانی در ژاپن مطرح و سیل مهاجرت به سوی این کشور آغاز شد. در ابتدا جوانان پایتخت سودای ژاپن داشتند اما کم کم فکر آن به سهر شهرستانی ها هم افتاد و یک مقدار که گذشت، ورزشکاران نیز بد ندیدندکه راه یدیار آفتاب تابان شوند.در آن زمان، ورزش عملا فعالیت پولسازی برای ورزشکاران و مربیان نبود و اگر کسی می خواست به طور جدی آن را دنبال کند، چه بسا از زندگی عقب می ماند.

در اواخر دهه شصت چند نفر از فوتبالیست های مطرح حاضر در جام باشگاه های تهران قید حضور در مستطیل سبز را زده و راهی ژاپن شدند. آنها با این کارشان عملا فوتبال خود را تمام شده اعلام کردند و هیچ کدام نیز پس از بازگشت به ایران به طور جدی آن را دنبال نکردند. نفراتی که می توانستند به تیم ملی برسند، به جای ورزش، کار در ژاپن را انتخاب کردند.

البته یکی دو نفر از آنها با پولی که جمع کرده بودند در ایران زندگی بسیار خوبی بر هم زده و هم اکنون در عرصه هایی چون صادرات، واردات و برج سازی حرفی برای گفتن دارند. حتی چند سال پیش که مجید جلالی سایت خود را راه اندازی کرده بود، این شایعه را شنیدیم که یکی از بازیکنان اسبق تیم وحدت که راهی ژاپن شده بود و به واسطه کار در آن کشور به پول رسیده و در تهران برج ساز شده یکی از واحدهای خودش را در اختیار آقا مجید گذاشته بود تا آن را بدل به دفتر پایگاه اینترنتی خودش بکند!

روزهای سخت حجازی
ناصر حجازی عزیز هم از جمله کسانی بود که خارج از ایران فوتبال بازی کرد و روزهای بسیار دشواری را گذراند. حجازی ابتدا در سال 1357 سودای لژیونر شدن داشت و چندی پس از جام جهانی آرژانتین راهی انگلستان شد تا در تمرینات منچستریونایتد شرکت کند.

درآن زمان شیاطین سرخ به دنبال یک گلر ذخیره مطمئن می گشتند که حتی بتواند در تمرینات، سنگربان اصلی را هم تهدید کند و دروازه بان اصلی تیم ملی ایران گزینه بسیار مناسبی بود.

اخبار,اخبارورزشی,خارج رفتن به این فوتبالیست ها نیامد


حجازی در تمرینات شرکت کرد و نمره قبولی هم گرفت اما وقتی همه چیز در حال انجام بود، باشگاه منچستر از سنگربان ایرانی تقاضای ارائه رضایتنامه کرد. این مسئله دقیقا با اوج گیری تظاهرات مردمی علیه رژیم پهلوی و انقلاب متقارن شد، به همین خاطر او نتوانست از فدراسیون فوتبال یا باشگاه شهباز رضایتنامه بگیرد چون در آن روزها فوتبالی وجود نداشت.

تلاش های حجازی برای ساختن یک رضایتنامه دستی هم بی ثمر بود. (نکته ای که سال ها بعد در گفتگو با روزنامه خبر ورزشی به آن اشاره کرد) و این بازیکن که 35 روز با یونایتدها تمرین کرده بود، در نهایت سال 1358 به ایران برگشت.

سنگربان فقید تیم ملی ایران در سال 1365 لژیونر شد اما این بار شرایط کاملا متفاوت و البته دشوارتر بود؛ دیگر نه خبری از انگلیس بود و نه اثری از منچستریونایتد. حجازی که می دید در ایران فضای چندانی برای فعالیت نداشته و خرج خانواده اش را باید تامین کند، برای ادامه فوتبال راهی هند شد! کشوری که سالیان متمادی مستعمره انگلیسی ها بود اما فوتبال آن جزو کشورهای درجه سه آسیایی به حساب می آمد.

ناصرخان در مورد آن روزها می گفت: «خیلی سخت بود. خانواده ام در تهران بودند و من با مشکلات مالی فراوانی راهی هندوستان شدم. یک ساک ورزشی و یک آلبوم از عکس های دوران فوتبالم همراهم بود تا اگر لازم شد آنها را نشان بدهم. روزهایی بود که برای رفع گرسنگی فقط موز می خوردم. موز خیلی ارزان بود و در عین حال معده را پر می کرد. با قطار به این طرف و آن طرف می رفتم تا برای خودم تیم پیدا کنم.»

سرانجام حجازی که دید در هند به جایی نمی رسد، راهی بنگلادش شد و به عضویت تیم محمدان آن کشور درآمد. او پس از یک سال بازی در آن تیم به عنوان مربی انتخاب شد و محمدان را قهرمان لیگ بنگلادش کرد.

بدبیاری کریم باوی
فوتبال بازی کردن ایرانی ها در کشورهای حوزه خلیج فارس هم در نوع خودش ماجراهای زیادی دارد؛ نمونه بارز آنها کریم باوی است. ستاره فوتبال ایران در دهه شصت که پس از پایان فوتبالش وقتی دید که در ایران نمی تواند کاری برای خودش دست و پا کند راهی کویت شد و توسط یکی از همدوره هایش در تیم ملی کویت شغل خوبی هم پیدا کرد. باوی پس از مدتی کار در کویت، پول خوبی جمع آوری کرد اما بلافاصله بعد از بازگشت به ایران، همه پول را که به صورت نقدی آورده بود، در فرودگاه مهرآباد دزدیدند و به این ترتیب حاصل همه زحمات او به راحتی هر چه تمام تر بر باد رفت!

اخبار,اخبارورزشی,خارج رفتن به این فوتبالیست ها نیامد


از سوی دیگر یکی دو سال قبل هم یکی از مربیان لیگ برتری که به واسطه نزدیک بودن شهر محل اقامتش به ارمنستان، مرتب به این کشور سفر می کرد، به توصیه دوستانش با چند نفر از اتباع این کشور شریک شد و شرکتی راه اندازی کرد اما پس از مدتی پول او توسط شرکا به یغما برده شد. حتی کار به جایی رسید که یک شب در ایروان عده ای به این مربی نگون بخت حمله کرده و قصد جانش را کردند! این اتفاق باعث شد مربی شمالی از سطح اول فوتبال کشورمان فاصله بگیرد و این روزها اگر در لیگ آزادگان برای خودش تیم دست و پا کند، برای او یک موفقیت محسوب می شود!

پول های بر باد رفته
بعضی از فوتبالیست های مان نیز در دوران لژیونر بودن دچار مشکلات عدیده خانوادگی شده و کارشان به طلاق کشیده شد. نمونه بارز این اتفاق یکی از سرشناس ترین بازیکنان ماست که ازدواج کرد و برای ادامه دوران فوتبالش راهی امارات شد. او در آنجا با همسرش به مشکل خورد و در نهایت قرار به جدایی شد. آنها در دبی از هم جدا شدند و همسر این فوتبالیست بلافاصله پس از جدایی تقاضای غرامت کرد. با توجه به اینکه هر دو اقامت امارات داشتند، طلاق در خاک امارات صورت گرفت. این بازیکن نیز اموال فراوانی در دبی داشت و دادگاه حکم به پرداخت غرامت داد تا آقای فوتبالیست مبلغی بسیار بیشتر از مهریه را بابت این جدایی بپردازد. البته او هنوز هم متمول است اما آن ماجرا چند میلیارد تومانی از ثروتش را به باد داد.

فاجعه ای به نام غذا
فوتبالیست های ایرانی از حضور در لیگ چین هم خاطرات خوشی ندارند. سال 1377 رضا شاهرودی به تیم دالیان چین پیوست و پس از مدتی هم سر و کله حسن شیرمحمدی در آن کشور پیدا شد اما هیچ کدام نتوانستند حتی به اندازه 6 ماه دوام بیاورند و برگشتند.

 

اخبار,اخبارورزشی,خارج رفتن به این فوتبالیست ها نیامد


در آن برهه چین به اندازه حالا توریستی نبود و عملا چیزی به نام رستوران های غربی و عربی در آن معنا نداشت؛ به ویژه عربی که با ذائقه ما همخوانی بیشتری دارد. حسن شیرمحمدی پس از بازگشت به ایران در مورد معضل غذا می گفت: «فاجعه بود آقا، فاجعه. ما که نمی توانستیم مثل آنها غذا بخوریم. غذاهای شان اصلا از گلوی مان پایین نمی رفت. ذائقه مان با آنها جور نمی شد. من فقط ساندویچ مک دونالد می خوردم. مگر چقدر می شود ساندویچ و سیب زمینی خورد؟!»


 اخبار ورزشی - مجله تماشاگر