علامه‌ مشهوری که الک‌ دولک بازی می‌کرد


73 سال زندگی و بیش از 80 عنوان کتاب. این خلاصه عمر مردی است که در 23 سالگی به درجه اجتهاد رسید و «علامه» لقب گرفت. علامه جعفری فیلسوف و مولوی شناس خوش ذوقی بود که تا 25آبان ماه 1377 که چشم از دنیا بست، طرفداران زیادی در کرسی های علمی و فلسفی دنیا پیدا کرده بود و شاگردانی از یونان و عراق و ژاپن داشت.

مجله مهر: 73 سال زندگی و بیش از 80 عنوان کتاب. این خلاصه عمر مردی است که در 23 سالگی به درجه اجتهاد رسید و «علامه» لقب گرفت. علامه جعفری فیلسوف و مولوی شناس خوش ذوقی بود که تا 25آبان ماه 1377 که چشم از دنیا بست، طرفداران زیادی در کرسی های علمی و فلسفی دنیا پیدا کرده بود و شاگردانی از یونان و عراق و ژاپن داشت.

مجله مهر: آنهایی که از نزدیک با علامه جعفری آشنا بودند، شخصیت علمی و خانوادگی علامه را از هم جدا می کردند. علامه جعفری برای آنها در کتابخانه «علامه» بود، در سفرهای خارجی «شیخ» و در خانه پدری که می شد با او الک دولک و توپ بازی کرد.



بانوی کم‌سوادی که همسرش را علامه کرد

فرزند علامه جعفری رابطه پدر و مادرش را این طور تعریف می کند: «پدرم وقتی از کتابخانه شان وارد اندرونی خانه می شدند دقیقا هم سطح خانواده بودند. مرحوم مادرم سواد چندانی نداشت، ولی زن بسیار با معرفتی بود و پدرم ایشان را بسیار دوست داشتند. علامه پی برده بود که باید شخصیت علمی بیرون را با جایگاهش در داخل خانه تفکیک دهد. بنابراین ما شخصیت علمی استاد را در داخل خانه ملاحظه نمی کردیم؛ با بچه هایش بگو بخند داشت، با ما گردش می رفت و وقتی کوچک بودیم، با ایشان الک دولک و توپ بازی می کردیم و در داخل خانه به معنای واقعی پدر بودند اما وقتی طبقه بالا در کتابخانه شان بودند، مستمر درگیر فعالیت‌های علمی می شدند.

علامه معتقد بودند، خانواده خصوصا زن در موفقیت هر شخصی خیلی موثر است، علی‌رغم اینکه مادرم، سواد چندانی نداشت ولی از معرفت بالایی برخوردار بود و این را فهمیده بود که کارهای فکری و خدمات علمی و اجتماعی ایشان برای مردم مفید است و او به عنوان یک زن باید بستر زندگی را چنان فراهم کند که دغدغه خاطری نداشته باشد؛ بنابراین فشار ما بچه ها و رتق و فتق امور خانه بر دوش مادرم بود؛ وقتی علامه این فداکاری ها را می‌دیدند مجذوب او می شدند.»



محبوب‌ترین فرزندش «وزیر» بود

علامه جعفری دختری داشت که در سن 38سالگی به علت ابتلا به سرطان از دنیا رفت. دختری که محبوب تر از بقیه فرزندان بود و به او لقب «وزیر» داده بود. پسر علامه جعفری درباره مراسم تدفین خواهر خود می‌گوید: «تصمیم بر این شد که مراسم تشییع را یک روز به تاخیر بیندازیم تا بستگان و آشنایانی که در شهرستان هستند بتوانند حضور داشته باشند، علامه همان روز 10 صبح در دانشگاه امام صادق‌(ع) سخنرانی داشتند و چیزی به ساعت سخنرانی‌شان نمانده بود، گفتند حالا که تشییع برای فردا موکول شده‌ است تا شما مشغول کار مقدمات هستید، من بروم سخنرانی را انجام بدهم و برگردم. با اینکه از مرگ ایشان خیلی متاثر بودند، جلسه سخنرانی‌شان را ترک نکردند و پس از پایان جلسه در پاسخ به اصرار دانشجویان برای ادامه جلسه، اظهار کرده بودند که مصیبتی بر ایشان پیش آمده و دخترشان وفات کرده است.»



برای شهادت کسی دعا نمی کنم

در طول جنگ از رزمنده هایی که عازم جبهه بودند به صورت دسته های50-60 نفری می آمدند تا علامه برایشان صحبت کند. در یکی از این ملاقات ها، عده ای از رزمندگان خواستند علامه برای شهادت آنها دعا کند. علامه گفت: «من ابدا چنین دعایی نمی کنم و در جواب اظهار تعجب رزمندگان پاسخ دادند که شما وظیفه تان در جنگ این است که جانتان را حفظ کنید و اگر شهادت هم نصیبتان شد خوش آمد، ولی حفظ حیات برای همه واجب است.»
 
قالی را از دزد خرید

روزی علامه جعفری در زمان بازگشت به منزل متوجه شد که دزدی از منزل ایشان فرشی برداشته و می برد. دزد را تعقیب کرد و در سرای بوعلی بازار تهران، دید که دزد مشغول فروختن قالی است. به حجره رفت و با پیشنهادی که هم به نفع حجره دار بود و هم دزد، قالی را خرید. ولی شرط کرد که فروشنده قالی آن را تا منزل برایش حمل کند. وقتی دزد به منزل استاد رسید، دستپاچه شد و از علامه معذرت خواست. علامه بدون آن که به رویش بیاورد گفت: «من که ندیدم تو از خانه من فرش را دزدیده باشی. من فقط قالی را از تو خریده ام.»



لبخندی زدند و چشمانشان را بستند

دکتر غلامرضا جعفری، فرزند علامه جعفری خاطره‌ای را از ایشان در کتاب «امام حسین (ع) فرهنگ پیشرو انسانیت» نقل کرده و از آخرین ساعات عمر علامه جعفری نوشته است که: «چون علامه دچار سکته مغزی شده بود و قدرت تکلم نداشت در آخرین لحظه های عمرشان با ایما و اشاره از من می خواستند که چیزی را بر ایشان بیاورم ولی من هر چه تلاش می کردم نمی فهمیدم که ایشان چه خواسته ای دارند، یک پارچه سبزی بود که یکی از دوستان علامه چند ماه قبل از کربلا آورده بود و به ضریح مطهر امام حسین (ع) متبرک شده بود.

من متوجه شدم که علامه آن پارچه را می خواهند به سرعت از بیمارستان خارج شدم تا آن پارچه سبز را بیاورم رفت و برگشت حدود یک ساعت طول کشید و من وقتی به بیمارستان رسیدم ایشان، تمام کرده بودند و دکتر ها پارچه سفیدی را به سرش کشیده بودند، از اینکه نتوانسته بودم این خواسته استاد را به موقع اجابت کنم خیلی متاثر شدم پارچه سفید را کنار زدم و پارچه متبرک شده را روی صورت علامه گذاشتم؛ در کمال تعجب مشاهد کردم که ایشان چشمانشان را باز کرده و لبخندی زدند و برای ابد چشمانشان را بستند.»


ویدیو مرتبط :
الک دولک (جنبش و آلک)

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

مهرانه مهین‌ ترابی تا 21 سالگی‌ الک دولک بازی می‌کرد



اخبارفرهنگی - مهرانه مهین‌ ترابی تا 21 سالگی‌ الک دولک بازی می‌کرد

بانوی مهربانی که وقتی گریه می کند قلب آدم فرومی ریزد و وقتی فریاد می زند ته صدایش زنگ خاصی دارد.

مهرانه مهین‌ترابی، بازیگر نام‌آشنایی است. شاید نقطه عطف بازیگری او بازی در سریال «همسران» باشد، آن هم در سال‌های رونق بازار سریال‌های تلویزیون. بعد هم که «خانه سبز» پخش شد.

بانوی مهربانی که وقتی گریه می کند قلب آدم فرومی ریزد و وقتی فریاد می زند ته صدایش زنگ خاصی دارد. هرچند حضورش در تلویزیون کمرنگ تر شده است، اما وقتی به او زنگ زدم چندان رغبتی هم به شرکت در این مسابقه پینگ پونگ نداشت. گفتم به من اعتماد کن و سیل سوال های عجیب و غریب را ریختم توی دامنش.

اخبار,اخبارفرهنگی,مهرانه مهین‌ ترابی

تعریف؟
مهرانه مهین ترابی. بازیگر سینمای ایران.

پس تئاتر چه؟
سال هاست تئاتر بازی نکردم.

چرا بازیگر شدید؟
نمی دانم به خدا.

نمی شود که!
دست سرنوشت زد پس کله ام.

کودکی شما چطور گذشت؟
عالی. پر از خاطره و بازی و نزدیکی به طبیعت.

بچه بودید زیاد می دویدید؟
خیلی خیلی خیلی زیاد.

تا کی؟
تا 21 سالگی.

تا 21 سالگی بازی می کردید؟
بله. در کوچه بازی می کردم.

کدام بازی؟
الک دولک.

در تئاتر هم سابقه بازی با خسرو شکیبایی را داشتید؟
بله. در نمایش «الموت».

نقش کدام تان مهم تر بود؟
او نقش اول بود و من یک دانشجو بودم. یک نقش خیلی کوتاه داشتم.

زمانش را یادتان است؟
سال 60 بود. دوران انقلاب فرهنگی.

دیگر با چه کسانی بازی کردید؟
رضا رویگری، پرویز پور حسینی، فهیمه راستکار، سیروس گرجستانی، گلاب آدینه، ستاره اسکندری، سهیلا رضوی. باقی را یادم نیست.

چرا تئاتر بازی نمی کنید؟
سلیقه خاصی دارم.

یعنی اینقدر خاص که اصلا بازی نکنید؟
جوان ها مرا به کارهای فرم دعوت می کنند اما هنوز دنبال کارهای حسی هستم.

اخبار,اخبارفرهنگی,مهرانه مهین‌ ترابی

گمرک کار می کردید؟
ارزیاب گمرک بودم.


به بازیگری ارتباطی دارد؟
نه. دیپلم گرفتم و اولین رشته ای را که در دانشگاه قبول شدم، رفتم و خواندم. همزمان استخدام هم شدم.

انتخاب خوبی بود؟
نه. دیدم عمرا نمی توانم کارمند باشم.

چه کار کردید؟
دوباره کنکور و این بار دانشکده هنرهای دراماتیک.

پس برای تغییر شغل بود؟
نه. آنقدر عاقل نبودم. نمی دانستم آخر و عاقبتش به کجا می رسد.

درس خواندید و هنرمند شدید؟
لیسانس هنری به درد گمرک نمی خورد. منتقل شدم به ارشاد و اداره برنامه های تئاتر.

چه کسی استعداد مهرانه مهین ترابی را در بازیگری کشف کرد؟
فرامرز صدیقی.

کلاس بازیگری داشت؟
در کتابخانه ای در کرج رفت و آمد داشتم. او هم آنجا کلاس داشت.

همین طور گذری دید و کشف تان کرد؟
از روی کنجکاوی رفتم و نشستم سر کلاسش.

آنجا استعدادتان را بروز دادید حتما.
نه. من خیلی خجالتی بودم.

پس دقیقا چطور فهمیدید استعداد دارید؟
یک روز فرامرز صدیقی یک تعریف عجیب و غریب از کارم کرد، خیلی رویم تاثیر گذاشت.

اینقدر که مسیر زندگی تان عوض شود.
بله، رفتم دانشکده و دیگر افتادم در این راه.

بعدا دوباره با صدیقی کار کردید؟
نه. هیچ وقت. داشتند نمایشنامه «گلدونه خانوم» خلج را تمرین می کردند. نیمه کاره رها شد.

درونتان به اندازه چهره شما آرام است؟
اگر چهره ام آرام باشد باعث خوشحالی است. بله درونم امن و آرام است.

عمل زیبایی؟
دلم می خواهد طبیعی باشم.

حالا که مد شده؛ به خصوص بین بازیگران.
نمی دانم چرا. تا به حال که مقاومت کرده ام.

گریم؟
به بازیگر اعتماد به نفس می دهد.

چه اعتماد به نفسی؟
وقتی روبه روی آینه می ایستی، می بینی ابزاری داری برای انتقال حس و بازی.

چه کسی بیشتر از همه به شما اعتماد به نفس داد؟
در «شور زندگی» چنان خوب گریم شدم که به خانم نویدی می گفتم این گریم دیگر نیاز به بازی ندارد. حرف نقش را می زند.

وقتی می گویند «خانه سبز»؟
یاد مرحوم خسرو شکیبایی زنده می شود.

دوست داشتید وکیل بودید؟
بله. اولین چشم انداز شغلی ام بود.

هیچ وقت دنبالش نرفتید؟
نه، ولی سریال وکلای جوان که پخش می شد خودم را جای آن دخترها می دیدم.

خب چرا نرفتید؟
دیدم آن همه ماده و تبصره از حوصله من خارج است. ولی در خانه سبز کیفش را کردم.

جامعه به زن ها ظلم می کند؟
هیچ کس نمی تواند به زن ها ظلم کند. هر روز خبر موفقیت زن ها را می شنویم.

بچه بودید برای بزرگ تر ها فیلم بازی می کردید؟
نه. اصلا توی این خط ها نبودم. فقط فیلم دیدن را دوست داشتم.

لابد مدام سینما بودید؟
نه. کسی ما را سینما نمی برد. همان تلویزیون بود. داستان ها را توی ذهنم کارگردانی می کردم.

کارگردانی؟ زیاد هم با بازیگری فرقی ندارد.
همه صحنه های داستان را دکوپاژ شده توی ذهن مجسم می کردم. شاید باید کارگردان می شدم. زاویه دوربین داشتم.

چرا نشدید؟
شاید اگر پدر و مادرم تحصیل کرده بودند این استعداد را در من کشف می کردند.

چرا کارگردانی نمی کنید؟
نمی دانم. داستان باید پرفکت باشد. داستان سوراخ دار دلم را می زند.

بالاخره باید یک داستان خوب پیدا شود؟
زیاد به کارگردانی فکر نمی کنم.

کسی تا حالا تشویق تان نکرده؟
چرا بیرنگ و خیلی های دیگر سال هاست تشویقم می کنند.

تشویقشان نتیـجه نمی دهد؟
هنوز آمادگی این را که اولین نفر بروم و آخرین نفر صحنه را ترک کنم ندارم.

احتمالا فکر می کنید کی آمادگی اش را داشته باشید؟
شاید یک روز تصادفی به یک قصه بربخورم.

آتش بس؟
چیز خاصی نبود. یک نقش کوچک داشتم.

سینمای ایران حق زنان ایرانی را ادا کرده؟
زیاد فیلم ها را نمی بینم.

وقتی بازی ندارید چه می کنید؟
کتاب می خوانم. فیلم می بینم. دوستانم را ملاقات می کنم.

دوره دانشجویی؟
دوست نداشتم.

واقعا؟
بله، جو بدی بود، همه از هم می ترسیدند.

همدوره ای های شما چه کسانی بودند؟
شهین علیزاده، گوهر خیراندیش، حسن پور شیرازی،شاپور پور امین، مسعود کرامتی، فرخنده شادمنش، رویا تیموریان، افسر اسدی و شهره لرستانی.

به کدام بخش زندگی نمره قبولی می دهید؟
هیچ کدام. البته در عین حال همه.

بالاخره همه یا هیچ کدام؟
تجربه است دیگر. هرکس اشتباه می کند.

اخبار,اخبارفرهنگی,مهرانه مهین‌ ترابی

کار عقب افتاده ای دارید که بخواهید در آینده انجام دهید؟
نه. حالا دیگر بُعد معرفتی و چشم گشودن به حقیقت زندگی برایم مهم است.

آلبوم های عکس را هم مرور می کنید؟
اهل عکس و آلبوم نیستم.

چرا؟
زیاد از بازگشتن به گذشته و نشخوار آن خوشم نمی آید. به نظرم بیهوده می آید.

جهانگردی با دوچرخه؟
اگر همپای خوب داشته باشی چرا که نه. البته دوچرخه که نه. با موتور.

اقامت در کمپ جنگلی؟
می ترسم. هتل را ترجیح می دهم.

تازگی فردوس کاویانی را دیده اید؟
نه. حداقل پنج سال است ندیده ام اش.

مرحوم حمیده خیرآبادی؟
یک ماه قبل از فوت دیدمش.

دلتان برایش تنگ می شود؟
بله. دو هفته پیش ثریا قاسمی را دیدم. خیلی دلتنگ مرحوم خیرآبادی بودم. زدم زیر گریه. کارم خیلی زشت بود.

چرا زشت؟
خانم قاسمی عصبی شد. بعد فکر کردم دیدم حق داشته است. باید احساساتم را کنترل می کردم.

رابطه شما با دنیای مجازی چطور است؟
دقیقا ده روز است به اینترنت متصل شده ام. تازه دارم یاد می گیرم.

لذتبخش است؟
نه.

احساس خسران نمی کنید؟
راستش فکر نمی کنم چیز زیادی را از دست داده باشم.

واقعا؟
بله، بیشتر وقت تلف کردن است.

جنگ های دنیا کی تمام می شود؟
وقتی جهل و دروغگویی بشر تمام شود. بفهمد نباید برای دیگران تصمیم بگیرد.

هنر؟
اگر منشا آن خدا باشد باعث خیر و برکت می شود.

اگر نباشد چه؟
اگر نباشد، اگر آدم دنبال بوالهوسی و خودنمایی باشد هیچ فایده ای ندارد.

عشق؟
باید تسلیم آن شد. عشق سلطان است.

اخبارفرهنگی -  جام جم