داستان عاشقی پادشاه


فیلم سینمایی «سخنرانی پادشاه» را دیده اید؟ «تام هوپر» این فیلم را در سال 2010 ساخت و «کالین فرت» که نقش پادشاه را بازی می کرد در هشتاد و سومین مراسم اسکار و برای ایفای همین نقش، جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد را از آن خود کرد. فیلم سخنرانی پادشاه در مورد جورج ششم و لکنت زبان اوست اما این تنها ماجرای پادشاه نیست.





هفته نامه تماشاگران امروز - ابوالفضل الله دادی: فیلم سینمایی «سخنرانی پادشاه» را دیده اید؟ «تام هوپر» این فیلم را در سال 2010 ساخت و «کالین فرت» که نقش پادشاه را بازی می کرد در هشتاد و سومین مراسم اسکار و برای ایفای همین نقش، جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد را از آن خود کرد. فیلم سخنرانی پادشاه در مورد جورج ششم و لکنت زبان اوست اما این تنها ماجرای پادشاه نیست.

جورج ششم از یازدهم دسامبر 1936 پادشاه بریتانیا بود. او آخرین پادشاهی است که عنوان «امپراتور هند» را یدک می کشید و نخستین رییس کشورهای مشترک المنافع است. کسی پیش بینی نمی کرد که دومین پسر جورج پنجم به سلطنت برسد، به همین دلیل جورج ششم - که نام اصلی اش «آلبرت فردریک» است - نخستین سال های زندگی خود را در سایه حضور برادر بزرگترش «دوید» - که بعدها به ادوارد هشتم تبدیل شد - گذراند.

داستان عاشقی پادشاه

شاهزاده آلبرت در طول جنگ جهانی اول در نیروی دریایی و نیروی هوایی سلطنتی خدمت می کرد. با مرگ پدرش در سال 1936، برادرش به تخت پادشاهی رسید. کمتر از یک سال بعد ادوارد اعلام کرد که قصد دارد با «والیس سیمپسون»، زنی آمریکیای ازدواج کند که تا پیش از این، دو بار ازدواج کرده و طلاق گرفته بود.

«استنلی بالدوین»، نخست وزیر بریتانیا به ادوارد گفت که به دلایل سیاسی و مذهبی، او نمی تواند با والیس ازدواج کند و پادشاه باقی بماند. عشق اما پرقدرت تر از زرق و برق تاج و تخت بود و به همین دلیل ادوارد از سلطنت استعفا کرد تا به دلداده آمریکایی اش برسد.

رفتن ادوارد از قدرت، مساوی بود با به قدرت رسیدن آلبرت با نام جورج ششم. در دوره سلطنت جورج اتفاقات زیادی افتاد. او اگرچه توانست کشورش را به سلامت از جنگ جهانی دوم عبور دهد اما جایگاهش به عنوان ابرقدرت را به نفع ایالات متحده آمریکا از دست داد.

پس از اعلام استقلال هند و پاکستان در سال 1947، جورج همچنان پادشاه این دو کشور باقی ماند اما عنوان امپراتور هند برای همیشه حذف شد. با اینحال جورج ششم همواره از بیماری رنج می برد. در آخرین سال های سلطنتش، جورج ششم قربانی مشکلات جسمی اش شد و سرانجام در 6 فوریه 1952 جان سپرد. بعد از او دخترش «الزابت» با عنوان الیزابت دوم به قدرت رسید.

داستان عاشقی پادشاه

شنا برخلاف جریان آب


جورج ششم از ازدواجش دو دختر داشت. الزابت و مارگریت ازدواج جورج ششم با «الیزابت آنجلا مارگریت بوز - لیون» داستانی شنیدنی دارد. در دورانی که اعضای خاندان سلطنتی تنها بین خودشان ازدواج می کردند، خیلی غیرمعمول بود که آلبرت برای انتخاب همسرش آزادی اختیار داشته باشد. در سال 1920، آلبرت برای اولین بار الزابت، دکتر کنت و دوشس استرائمور را ملاقات کرد. جورج از همان نخستین دیدار به الیزابت دل باخت. او مصمم بود که با این دخترک زیباروی ازدواج کند اما تنها 50 درصد ماجرا حل بود!

الزابت تمایلی به ازدواج با آلبرت جوان نداشت. آلبرت دو بار از الیزابت خواستگاری کرد؛ یک بار در سال 1921 و بار دیگر در سال 1922. با اینحال هر دو بار با پاسخ منفی الیزابت روبرو شد. ظاهرا علت این امتناع این بود که او احساس می کرد آماده انجام موارد لازم برای پیوستن به خاندان سلطنتی نیست. با اینحال آلبرت قصد کوتاه آمدن نداشت و سرانجام و بعد دوره ای طولانی، الیزابت پذیرفت که به عقد دومین پسر پادشاه درآید.

26 آوریل 1923 آنها در کلیسای «وست مینیستر» با یکدیگر ازدواج کردند. «بی بی سی» که در آن زمان به تازگی فعالیت خود را آغاز کرده بود، با خانواده سلطنتی به توافق رسید که مراسم ازدواج را به صورت رادیویی ضبط و پخش کند؛ با اینحال پرونده این توافق با مخالفت و وتوی کلیسای وست مینیستر بسته شد و بی بی سی نتوانست مراسم را پوشش دهد.

داستان عاشقی پادشاه

ازدواج آلبرت با فردی خارج از خاندان سلطنتی به عنوان نشانه ای از مدرنیته قلمداد شد. آلبرت به دلیل لکنتی که داشت از صحبت عمومی واهمه داشت، به همین دلیل بود که دوک با یاری مردی استرالیایی شروع کرد به تمرین در مورد گفتارش. این همان داستانی است که در فیلم سخنرانی پادشاه» به آن پرداخته شده.

یکی از بزرگترین نقش های دوشس در همین روزهاست. او صبورانه در کنار همسرش ماند و با او تمرین کرد. دوک و دوشس و دو دخترشان الیزابت - که در خانواده او را «لیبیت» صدا می زدند - و مارگریت زندگی به دور از حاشیه در اقامتگاه خود در لندن گذراندند.

سال 1931، (در زمانی که آلبرت جوان بود و هنوز به پادشاهی نرسیده بود) نخست وزیر کانادا، «ریچارد بدفورد بنت» پیشنهاد کرد که البرت به عنوان فرماندار کل کانادا انتخاب شود، با اینحال جورج پنجم به توصیه مشاورانش با این تصمیم مخالفت کرد. شاید جورج پدر می دانست که جورج پسر خیلی زود تاج پادشاهی را بر سر خواهد گذاشت؛ آن هم به خاطر عشق.


ویدیو مرتبط :
عاشقی جانم درد سر دارد،عاشقی کوچه ی پر خطر دارد/عاشقی باشد عجب بلایی،کی یابی از عاشقی رهایی = سید جواد ذاکر

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

داستان آموزنده قصر پادشاه



داستان آموزنده, داستان آموزنده قصر پادشاه

 

 در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی ان در عین شکوه و بزرگی و عظمت ستونی نداشته باشد !!!

 

اما پس از سالها و کار وتلاش و محاسبه ، کسی از عهده ساخت سقف تالار اصلی بر نیامد و معماران مدعی زیادی بر سر این کار جان خود را از دست دادند تا اینکه ناکامی پادشاه او را به شدت افسرده و خشمگین ساخت و دست آخر معلوم شد که معمار زبر دست و افسانه ای به نام سنمار وجود دارد که این کار از عهده او بر می آید …

 

و بالاخره او را یافتند و کار را به او سپردند  و او طرحی نو در انداخت و کاخ افسانه ای خورنق را تا زیر سقف بالا برد و اعجاب و تحسین همگان را برانگیخت اما درست وقتی که دیواره ها به زیر سقف رسید  سنمار ناپدید شد و کار اتمام قصر خورنق نیمه کار ماند …

 

مدتها پی او گشتند ولی اثری از او نجستند و پادشاه خشمگین و ناکام دستور دستگیری و محاکمه و مرگ او را صادر کرد تا پس از هفت سال  دوباره سر و کله سنمار پیدا شد .

 

او که با پای خود امده بود دست بسته و در غل و زنجیر به حضور پادشاه آورده شد و شاه دستور داد او را به قتل برسانند اما سنمار درخواست کرد قبل از مرگ به حرفهای او گوش کنند و توضیح داد که علت ناکامی معماران قبلی در برافراشتن سقف تالار بی ستون این بوده است که زمین به دلیل فشار دیواره ها و عوارض طبیعی نشست می کند و اگر پس از بالا رفتن دیواره بلافاصله سقف ساخته شود به دلیل نشست زمین بعدا سقف نیز ترک خورد و فرو می ریزد و قصر جاودانه نخواهد شد…

 

پس لازم بود مدت هفت سال سپری شود تا زمین و دیواره ها نهایت افت و نشست خود را داشته باشند تا هنگام ساخت سقف که موعدش همین حالا است مشکلی پیش نیاید و اگر من در همان موقع این موضوع را به شما می گفتم حمل بر ناتوانی من می کردید و من نیز به سرنوشت دیگر معماران ناکام به کام مرگ می رفتم …

 

پادشاه و وزیران به هوش و ذکاوت او آفرین گفتند و ادامه کار را با پاداش بزرگتری به او سپردند و سنمار ظرف یک سال قصر خورنق را اتمام و آماده افتتاح نمود .

 

مراسم باشکوهی برای افتتاح قصر در نظر گرفته شد و شخصیتهای بزرگ سیاسی آن عصر و سرزمینهای همسایه نیز به جشن دعوت شدند و سنمار با شور و اشتیاق فراون تالارها و سرسراها واطاقها و راهروها و طبقات و پلکانها و ایوانها و چشم اندازهای زیبا و اسرار امیز قصر را به پادشاه و هیات همراه نشان میداد و دست آخر پادشاه را به یک اطاق کوچک مخفی برد و رازی را با در میان گذاشت و به دیواری اشاره کرد و تکه  اجری را نشان داد و گفت : کل بنای این قصر به این یک آجر متکی است که اگر آنرا از جای خود در آوری کل قصر به تدریج و آرامی ظرف مدت یک ساعت فرو میریزد و این کار برای این کردم که اگر یک روز کشورت به دست بیگانگان افتاد نتوانند این قصر افسانه ای را تملک کنند شاه خیلی خیلی خوشحال شد و از سر شگفتی سنمار به خاطر هنر و هوش و درایتش تحسین کرد و به او وعده پاداشی بزرگ داد و گفت این راز را باکسی در میان نگذار …

 

تا اینکه در روز موعود قرار شد پاداش سنمار معمار را بدهد . او را با تشریفات تمام به بالاترین ایوان قصر بردند و در برابر چشم تماشا گران دستور داد به پایین پرتابش کنند تا بمیرد!!!

 

سنمار در آخرین لحظات حیات خود به چشمان پادشاه نگاه کرد و با زبان بی زبانی پرسید چرا ؟؟؟!!!

 

و پادشاه گفت برای اینکه جز من کسی راز جاودانگی و فنای قصر نداند و با این جمله او را به پایین پرتاب کرده  و راز را برای همیشه از همه مخفی نگاه داشت…!

 

ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم… اسکات پک

 

منبع:radsms.com