خود زندگی، در سوگ بزرگترین منتقد تاریخ سینما


یک مستندِ پرتره ترکیبیِ دیدنی. با ریتمی تند، پر از عکس و تصاویر قدیمی، پر از موسیقی، دیالوگ ها و تکه کلام های شنیدنی. خود زندگی داستان زندگی راجر ایبرت است. مستندی که از ماه های آخر زندگی ایبرت در مرکز بازپروری ای آغاز می شود.

ماهنامه اندیشه پویا - علی بزرگیان:

خود زندگی

کارگردان: استیو جیمز

با حضور: راجر ایبرت، چز ایبرت (همسر راجر)، مارتین اسکورسیزی، ورنر هرتسوک، جاناتان رزنبام، ریچارد کورتیس و...

محصول: آمریکا/ 2014/ 120 دقیقه

خود زندگی، در سوگ بزرگترین منتقد تاریخ سینما

یک مستندِ پرتره ترکیبیِ دیدنی. با ریتمی تند، پر از عکس و تصاویر قدیمی، پر از موسیقی، دیالوگ ها و تکه کلام های شنیدنی. خود زندگی داستان زندگی راجر ایبرت است. مستندی که از ماه های آخر زندگی ایبرت در مرکز بازپروری ای آغاز می شود، به گذشته می رود، به حال و دوباره به گذشته بر می گردد و در آخر مرگ یک منتقد فیلم را نمایش می دهد؛ منتقدی که به گفته خودش، «من داخل فیلم زندگی ام متولد شدم. یادم نیست چطور وارد فیلم شدم اما همیشه سرگرم ام می کرد.» شوخ، طناز و با روحیه. او را در قاب دوربین استیو جیمز چنین می شناسیم.

او را می بینیم که فکش را آورده اند. دهانش به شکلی درامده که گویی همیشه در حال خندیدن است. نه می تواند حرفی بزند، نه می تواند چیزی بنوشد یا بخورد. یک لوله را در گلویش فرو می کنند تا به او نوشیدنی بخورانند. لوله را که پرستار داخل گلویش می کند انگار دارد قهقهه می زند. انگار غلغلکش می دهند. تصویری دلخراش.

«من همیشه برای روزنامه ها کار می کردم. یک نیاز همیشگی بود. نه فقط نیاز به نوشتن بلکه نیاز به انتشار».

این را راجر ایبرت می گوید. از دوران دبستان وارد کار در روزنامه ها می شود؛ در روزنامه خبری واشینگتن استریت. در نوجوانی گزارش می نویسد. مُهری که چاپخانه برایش درست کرده همیشه همراهش هست: BY ROGER EBERT. مُهر را داخل استمپ می کند و همه جا می زند. او در دهه پنجاه همراه روزنامه نگارانی می شود که به قولش دورانی «لذت بخش» بوده. پسری در خانواده ای متوسط در شهر کوچک اربانا.

باید هم بعد از سال ها بهترین کتاب عمرش را گتسبی بزرگ بداند. رمانی که صفحات آخرش را وقتی به همراه دوستش بیل نیک در کنار دریاچه های شیکاگو قدم می زدند، بَرخوانی می کردند. آخر رمان مانند زندگی اش بود. یک رویای امریکایی،  داستان مردی که می خواست کاره ای شود و شد. و بسیار مشهور شد. شد یکی از مهم ترین منتقدان امریکا و شاید تاثیرگذارترین آن ها.

«برای کمپانی های فیلم بسیار مهم بود که فیلم شان توسط ایبرت دیده و نقد شود. اما به باقی ما، نه. اهمیتی نمی دادند».

جاناتان رزنبام،منتقد فیلم چنین می گیود. ایبرت بر فروش فیلم ها، با انگشت شصتی که بالا یا به پایین می بُرد، تاثیر می گذاشت. مانند امپراتور رومیان. فیلمی بد بود، انگشت شصتش را رو به پایین؛ برای دیدنش نروید و نبینید. بالا می بود؛ فیلم را ببینید، ارزش دیدن دارد. ما ایرانی ها، فرسنگ ها دور از او و شیکاگو، روی کاور فیلم ها می دیدیم جمله ای از ایبرت نوشته اند؛ مثلا «تحت تاثیر قرار گرفتم»، یا «خوش ساخت با بازی های خوب».

خود زندگی، در سوگ بزرگترین منتقد تاریخ سینما

در خودِ زندگی تصاویر قدیمی و سیاه و سفیدی را می بینیم از دورانی که او در تحریریه شیکاگو سان تایمز است. سال ها بعد از آن به همراه جین سیسکل برنامه ای تلویزیونی با نام سیسکل و ایبرت می سازند که نقد فیلم را وارد عرصه عمومی می کند. برنامه ای که منتقدان بسیاری داشت؛ از جمله ریچارد کورتیس، منتقد مجله تایم. آن زمان یادداشتی در فیلم کامنت می نویسد علیه جین و راجر؛ که چطور این دو نقد فیلم را عامه پسند کرده اند و نقد فیلم را تخریب می کنند.

کورتیس جلوی دوربین استیو جیمز می گوید «آن موقع خیلی عصبانی بودم. اما به نظرم اثر ایبرت و سیسکل این بود که فیلم های خوب و بد را از هم جدا می کردند. هیچ مجله و نقدی به تاثیرگذاری جین و راج نمی رسیدند». کار ایبرت این بود. تبلیغ این که همه توانایی این را دارند که یک فیلم را درک کنند. کار دیگرش: او صدای اقلیت بود.

در فیلم رامین بحرانی و چندین و چند فیلم ساز دیگر را می بینیم که از ایبرت تشکر می کنند. چون او بوده که با یک نقد کوتاه فیلم های شان را که فیلم هایی کوچک و مستقل بودند، معرفی و به عموم می شناسانده. آن ها در بنرامه شان همه جرو فیلمی را نقد می کردند. از فیلم های بیگ پرداکشن تا فیلم های جمع و جور و کم خرج. پشت صحنه هایی که از آن دو در خود زندگی پخش می شود، دیدنی است. پر از دیالوگ های پینگ پنگی که میان این دو رد و بدل می شود تا همدیگر را قانع کنند. پر از متلک ها و دشنام هایی که به هم می دهند. و این که چطور همدیگر را، و انتقاد از هم را، تحمل می کردند.

ایبرت مرد چاقی که عینک کائوچو به چشم دارد و سیسکل مرد لاغری که سیبیل میله ای قطور بر پشت لب با لباس های رنگارنگ. متفاوت از همه مهمانانی که آن روزها در تلویزیون می آمدند: «آن ها مثل دیگران نبودند. ترگل و ورگل نبودند». برنامه آن ها از سیصد ایستگاه تلویزیونی روی آنتن می رفت معروف شدند. آن هم در شیکاگو و نه در دو قطب هالیوود؛ نیویورک و لوس آنجلس. بخش زیادی از خود زندگی ماجراهای این برنامه تلویزیونی است. ماجرای رابطه پر از عشق و نفرت بین دو منتقد؛ دو منتقدی که به قول همسر جین «گویی دو برادر نداشته هم بودند ه همیشه در حال جنگ و بگومگو بودند».

«استیو جیمز: از پدرت چه ارثی بردی؟

ایبرت: باورهای حزب دموکرات کارگری را.»

از همان آغاز دهه 1960، ایبرت بیست و یک ساله خودش را نشان می دهد؛ وقتی که در رزونامه دیلی ایلینی کار می کرده. در مدرسه ای در آلاباما بمب گذاشته می شود و چهار بچه سیاه پوست کشته می شوند. ایبرت در دانشگاه صدای خشم دانشجویان می شود. در روزنامه یادداشتی می نویسد با این آغاز که جمله ای بود از دکتر لوتر کینگ خطاب به جورج والاتس، فرماندار نژادپرست آلاباما: «خون این بچه های بی گناه روی دست شماست.

در 1963، وقتی کندی کشته می شود، در چاپخانه ایبرت روزنامه را می بیند. گزارش و عکسی از کندیرا می بیند. صفحه مقابلش تبلیغ سفری سیاحتی که در آن تصویر اسلحه ای بود که سر لوله اش گویی سر کندی را نشانه گرفته بود. ایبرت دستور می دهد چاپ روزنامه متوقف شود. او حالا میان خبرنگاران معروف شده بود. او سال ها و برای همیشه برای شیکاگو سان تایمز نوشت؛ روزنامه ای که متعلق به طبقه کارگر بود. چپ گرا بود. مخاطبینش سیاه پوست ها هم بودند.

خود زندگی، در سوگ بزرگترین منتقد تاریخ سینما

وقتی مروداک روزنامه شیکاگو سان تایمز را می خرد، بسیاری از نیروهای تحریریه خارج می شوند اما ایبرت می ماند. وفاداری اش به این روزنامه عجیب بود. برای دوستانش هم عجیب بود. او پیشنهادهای نیویورک تایمز، بوستون گلوپ، ای. ال. تایمز را رد می کند. ویلیام نیک از دوستانش دلیلش را در این مستند می گوید: «راجر می گفت من نمی خواهم خیابان های جدید را یاد بگیرم». آن دست خیابان، دفتر روزنامه شیکاگو تریبیون بود. روزنامه ای متعلق به سرمایه داران. منتقد فیلم آن روزنامه؛ جین سیسکل.

«دهه هشتاد زندگی من نابود شده بود. معتاد شده بودم. از زنم طلاق گرفته بودم. تنها شده بودم و ناامید، تنها امید و دلیل ادامه دادن به زندگی ام روزی بود که مدیر برنامه هایم گفت بلند شود باید برویم تورنتو. جین و راجر برایت برزگداشت گرفتند.»

مارتین اسکورسیزی اینها را می گوید و مکث می کند. چشمانش پر از اشک شده است. ایبرت با بسیاری از فیلم سازان رفیق شده بود؛ از جمله اسکورسیزی. ایبرت در 1967 وقتی فیلم اول او را می بیند، در شیکاگو سسان تایمز در ستونش می نویسد «فیلم سازی متولد شده که در ده سال آینده به فلینی سینمای امریکا بدن می شود».

کورتیس می گوید «من فسادناپذیر نیستم. نمی توانم مانند ایبرت شخص فیلم سازان را بشناسم». اما ایبرت شده بود مانند هنرمندان قرن نوزدهمی که میان مردم زندگی می کردند. رفت و آمد داشت و البته به خاطرش مورد انتقاد هم بود اما وقتی زمان نقد هم می رسید، ایبرت کم نمی گذاشت.

نمونه اش برنگ پول اسکورسیزی که ایبرت به تندی در برنامه تلویزیونی نقدش می کند. اسکورسیزی در این مستند می گوید «اما نقد ایبرت متفاوت بود با تمام نقدهایی که مسموم کننده و غیرمهربانانه بود».

تجربه ای که اسکورسیزی داشت می گذراند سال ها قبلش راجر از آن عبور کرده بود. وقتی اعتیادش بالا می رود، و یک روز تصمیم می گیرد برای همیشه کنار بگذارد؛ در آگوست سال 1979. و البته به قول خودش سبب خیر هم برای او بود. در جلسات ترک، همسرش چز را می بیند. زنی سیاه پوست زنی که در مبارزات علیه نژادپرستی در تظاهرات با رهبری دکتر لوتر کنیگ شرکت کرده بود و حالا همه از او می پرسیدند که چطور با یک سفیدپوست ازدواج کرده؟

«مارتین اسکورسیزی، او درگیر ایدئولوژی هایی نشد که می گویند سینما چطور باید باشد».

ایبرت از وبلاگش می گوید که از سال 2008 بازش کرده و برای سال ها شده بود. صدایش: «بلاگم تبدیل به صدایم، خروجی ام شده. خاطراتم، امیالم، شکست هایم و پشیمانی هایم را درون آن می ریزم». وبلاگش یکی از پربیننده ترین سایت های سینمایی است. پرورش دهنده صدها خبرنگار و منتقد آماتور و خوره فیلم. بازتاب و نمایش خرده فرهنگ هایی است که چندان به چشم نمی آیند.

رزنبام درباره اش می گوید «در این سال ها بحث اینترنت و آینده فیلم و نقد فیلم مطرح شده به باور راجر اینترنت رنسانسی است برای فیلم و نقد فیلم».

او در وبلاگش از همه چیز می نوشت. انتقاد از قانون حمل اسلحه و اثراتش تا معرفی یک فیلم ساز جوان و تازه کار. کم ملات برای نوشتن نداشت: «من در تمام این سال ها ده هزار فیلم دیده ام و روش شش هزار تای آن ها معرفی و نقد نوشته ام».

کورتیس درباره سال های پس از 2006 و مریضی ایبرت می گوید «صدایش صامت شد اما پیش از هر زمان دیگری او حرف زد و اثرگذاری اش بیش تر شد.»

مستند خود زندگی تجلیل از زندگی یک انسان است. هم این است و هم مستندی است از دوره زوال یک انسان. تدوین فیلم، دیدنی از کار درآمده. وقتی ایبرت از لذت قدم زدن می گوید، تصاویری از دوران سلامتی اش نشان داده می شود که او قبراق در حال راه رفتن است. کات؛ او را در مرکز بازپروری می بینیم که با بدین رنجور، آرام و آهسته به کمک پرستاری دراد سه پله را بالا می رود.

استیو جیمز گفت و گو با دوستان و منتقدان خانواده ایبرت را به شکل جالبی در کار می گنجاند. مثلا وقتی حرف از پاتوق ایبرت در شیکاگو و بار ارورک می شود، بار من آن جلوی دوربین می آید. جاهایی از مستند، فیلم بسیار طنزآمیز می شود، گاهی تلخ و دردناک. فیلم جنبه های بسار خصوصی زندگی راجر ایبرت را هم نشان می دهد. آن چنان که خود ایبرت در ایمیلی به جیمزد می نویسد دوست دارد در فیلمی مشارکت کند که خود واقعیت باشد.

مستند جایی تمام می شود که آغاز شده بود. دوباره بر می گردد به کودکی ایبرت و باز به زمان حال. ایبرت را می بینیم که رنجور در تخت بیمارستان خوابیده. صدای راوی- فیلم ساز را می شنویم که از رد و بدل شدن ایمیل هایی می گوید که به ایبرت می زد و او دیر پاسخ می داده. ایمیل های آخر فیلم ساز و راجر ایبرت گوشه تصویر می آیند. استیو جیمز از او می پرسد: چه زمانی دوباره قرار فیلم برداری بگذاریم؟

ایبرت: من دارم محو می شوم.

جیمز ایمیل می زند: چرا اسم کتاب تان را خود زندگی گذاشته اید؟

ایبرت با وقفه ای، چند روز بعد، در سه خط، پاسخ می دهد: من نمی توانم. متشکر. راجر.


ویدیو مرتبط :
بزرگترین اتومبیل های تاریخ سینما

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

بزرگترین شکست های تاریخ سینما



بزرگترین شکست های تاریخ سینما

از کجا می توان متوجه شد یک فیلم با شکست مواجه شده؛ کار چندان سختی نیست. کافی است فروش جهانی فیلمی را تقسیم بر دو کرده و بعد هزینه ساخت را از باقیمانده کسر کنیم تا مشخص شود یک فیلم به سوددهی رسیده یا نه.

 از کجا می توان متوجه شد یک فیلم با شکست مواجه شده؛ کار چندان سختی نیست. کافی است فروش جهانی فیلمی را تقسیم بر دو کرده و بعد هزینه ساخت را از باقیمانده کسر کنیم تا مشخص شود یک فیلم به سوددهی رسیده یا نه (آن به دو نیم کردن فروش جهانی به خاطر مالیات و پولی است که شرکت توزیع کننده معمولا از سازندگان فیلم دریافت می کنند).

هر چند این روش، روش خیلی دقیقی نیست؛ اما در حال حاضر با توجه به اینکه کمپانی های فیلمسازی به ندرت خرج های خود را شفاف سازی می کنند: منتقدان و اقتصاددانان آن را بهترین شیوه برای کشف فیلم های پرضرر می دانند. اگر حاصل این عدد به منفی برسد یعنی سازندگان هر چه رشته کرده بودند، پنبه شده و هر چقدر این عدد به سمت مثبت پیش برود یعنی خنده روی لبان تهیه کنندگان نشسته است. حالا این شما و این بمب های عمل نکرده سینمای جهان.

اسم را از کجا آوردید؟!
فیلم: جان کارتر (John Carter)
سال ساخت: 2012
کارگردان: اندرواستانتون
بازیگران: تیلور کیتش، لینکانلینز، سامانتا مورتون
بودجه فیلم: 250 میلیون دلار
فروش جهانی: 283 میلیون دلار

خب شما می خواهید از کتاب مشهوری مانند «شاهزاده مریخی» اقتباس سینمایی کنید که اثر نویسنده قابل و توانمندی به نام «ادگار رایس باروز» است که داستان های تارزان هم متعلق به اوست. این کتاب سال ها قبل تاثیر شگرف خود را در آثار علمی – تخیلی گذاشته و آنقدر شهرت دارد که می تواند فروش حداقلی را برای یک فیلم تضمین کند اما اگر بخواهید فیلمتان در گیشه شکست بخورد باید چه کار کنید؟ باید اسم فیلم را چیزی به غیر از اسم کتاب بگذارید. یعنی همان اول کار، روی خودتان تکل از پشت بزنید و از زمین اخراج شوید. اندرواستانتون، کارگردان فیلم دقیقا همین کار را کرد.

  بزرگترین شکست های تاریخ سینما,جان کارتر

 نام فیلم را همان اول کار عوض کرد و آن را «جان کارتر» گذاشت! برای همین خیلی از تماشاگران نفهمیدند این فیلم اقتباسی از کتاب شاهزاده مریخی است و از آن استقبال نکردند. آنها احتمالا فکر می کردند باز قرار است یک فیلم سیاسی بی مزه و کسل کننده ببینند و خبر نداشتند والت دیزنی با چه سرمایه هنگفتی این فیلم را ساخته و چقدر نام آن را در بوق و کرنا کرده و برایش کمپین تبلیغاتی به راه انداخته تا در آخر بتواند فروش خوبی در گیشه داشته باشد. در واقع حذف کردن یک کلمه چهار حرفی از نام فیلم نتیجه ای نداشت جز یک شکست بزرگ. البته عوامل دیگری مانند تغییر کادر مدیریت در زمان ساخت فیلم هم در این شکست تاثیرگذار بودند؛ اما با این حال همه می دانند «مریخ» تنها یک کلمه چهار حرفی معمولی نیست و می تواند معجزه ها کند.

شکست های مشابه
هاوارداردک (1986)، شمال (1994)، انجمن نجیب زادگان عجیب (2003)، آوای تندر (2005)


خرج های گزاف
فیلم: دنیای آبی (Waterworld)
سال ساخت: 1995
کارگردان: کوین رینولدز
بازیگران: کوین کاستنر، دنیس هاپر، مایکل جتر
بودجه فیلم: 175 میلیون دلار
فروش جهانی: 264 میلیون دلار

شما اول 100 میلیون دلار ناقابل را برای ساخت فیلمی کنار می گذارید که قرار است در گیشه بترکاند و چیزی فراتر از قسمت دوم ترمیناتور و مدمکس باشد (تهیه کننده فیلم در جایی گفته منبع الهام آنها همین فیلم مد مکس بوده). اما ندانم کاری عوامل فیلم – از کارگردان گرفته تا بازیگران – باعث می شود این رقم به 175 میلیون دلار برسد. منتقدان و صاحبنظران سینمایی بزرگترین علل شکست فیلم را کوین کاستنر و آب اعلام کردند! اولی (کاستنر) در همان اول کار پایش را در یک کفش می کند و می گوید که حتما باید کوین رینولدز کارگردان باشدو بعد در اواسط فیلم برداری زیر آب جناب کارگردان را هم می زند تا خودش چند هفته آخر سکان کارگردانی را برعهده بگیرد.

   بزرگترین شکست های تاریخ سینما,فیلم: دنیای آبی

از آن طرف دریا و آب حسابی از خجالت تیم سازنده درمی آیند تا جایی که تهیه کننده بخت برگشته می گوید این سخت ترین فیلمی است که ساخته شده. آنها مجبور می شوند برای ساخت فیلم، وسط اقیانوس دریاچه ای مصنوعی درست کنند اما توفان های شدیدی که درمی گیرد خرابی های زیادی به بار می آورد تا جایی که در یکی از روزها نزدیک بود کاستنر را هم به دکل قایقی بسته شده بود به کشتن بدهد.

همچنین آب تمامدکوپاژ چوبی را که برای دکور فیلم ساخته بودند از بین می برد و در این بین نزدیک بود بدلکاران کاستنر هم در چند سکانس غرق شوند. آنها حتی چند باری در حین راندن جت اسکی ها گم شدند و وسط اقیانوس بنزین تمام کردند.
اینها هم که طبیعتا همه هزینه داشت و تهیه کننده را به صورت تصاعدی دست به جیب می کرد. از آن طرف فیلم با سکانسی شروع می شود که کاستنر دارد مشتاقانه مایعی مشمئز کننده را می نوشد! انتظار دارید فیلم فروش خوبی داشته باشد؟

زمان بندی بد
فیلم: سورسرر (Sorcerer)
سال ساخت: 1977
کارگردان: ویلیام فریدکین
بازیگران: روی شیدر، برونو کرمر، فرانسیسکو رابال
بودجه فیلم: 32 میلیون دلار
فروش جهانی: 9 میلیون دلار

خب شما 6 سال قبل از فیلم جدیدتان، شاهکاری به نام جن گیر را ساختید که برای ساختش تنها 10 میلیون دلار خرج کردید، اما فیلم در گیشه توانست 441 میلیون دلار فروش داشته باشد. بنابراین یک برد همه جانبه و کاملا پرسود را تجربه کردیدو انگجار دیگر نامتان با برد عجین شده. علاوه بر این برای ساخت فیلم جدیدتان دست روی کتاب مزد ترس گذاشتید که یکی از آثار مهم ادبی جهان است.

   بزرگترین شکست های تاریخ سینما,فیلم: سورسرر

 تازه برای ساخت این فیلم دو برابر فیلم قبلی بودجه در نظر گرفتید و حتی مثل فیلم قبلی سراغ ستاره های هالیوودی نرفتید تا با همان شیوه یک برد دیگر را تجربه کنید. در این فیلم قرار بود قهرمان داستان بر کامیونی به نام «سورسرر» بنشیند و کارهای مخاطره آمیز انجام دهد اما نتیجه کار چه شد؟

یک شکست بزرگ در کارنامه این کارگردان ثبت کرد. از دلایل شکست فریدکین این بودکه نتوانست با دیگر عوامل فیلم کنار بیاید و همین کافی بود تا حاشیه های زیادی در حین ساخت فیلم ایجاد شود که در نهایت به طولانی تر شدن مدت زمان فیلمبرداری و بالا رفتن هزینه ها انجامید. نکته بعدی این است که برخلاف مبل خود، فریدکین بعدها اعتراف کرد فیلمش به یک ستاره احتیاج داشت تا پشت کامیون داخل فیلم بنشیند و تماشاگران را به سمت خود بکشاند. اما او استیو مک کویین را برای بازی در فیلمش رد کردتا به شکست نزدیکتر شود.

مشکل بعدی نام فیلم است. Sorcerer به معنی جادو و سحر است و وقتی تماشاگر به اسم فریدکین که آن زمان نامش با فیلم جن گیر عجین شده بود، نگاهی می اندازد تصور می کند قرار است یک فیلم ماوراءالطبیعی ببیند، نه یک فیلم ماجراجویی که هیچ نشانی از جادو و جمبل ندارد. اما همه اینها به کنار بزرگترین علت شکست فیلم تنها یک چیز بود؛ همزمانی اکران آن با پدیده سینمایی سال 1977 و حتی آن دهه یعنی جنگ ستارگان که باعث شد کمر فیلم دو نیم شود.

شکست های مشابه
آخرین قهرمان اکشن در مقابل پارک ژوراسیک (1993)، آلامو در مقابل وسوسه های مسیح (2004)، رنجر تنها در مقابل من نفرت انگیز 2 (2013).


هر کسی را بهر کاری ساختند
فیلم: 1941
سال ساخت: 1979
کارگردان: استیون اسپیلبرگ
بازیگران: دن آیکروید، ندبیتی، جان بلوشی
بودجه فیلم: 35 میلیون دلار
فروش جهانی: 92 میلیون دلار

اینکه اسم اسپیلبرگ را در این فهرست می بینید کمی تعجب دارد؛ البته نه کمی تعجب ندارد بلکه خیلی هم تعجب دارد. کارگردانی که به موفقیت های فیلم هاش در گیشه معروف است متاسفانه به خاطر فیلمی که کمتر دیده و شنیده شده در این فهرست قرار گرفته است. البته همین ابتدای کار بگوییم که حتی این فیلم هم جزء شکست های بزرگ بلاکباستری (بلاک باستر به فیلم های پرهزینه و احتمالا پرفروش گفته می شود) محسوب نمی شود اما وقتی نام اسپیلبرگ در کنار آن قرار می گیرد حتی سود اندک فیلم هم به چشم نخواهد آمد اما ماجرا چیست؟

   بزرگترین شکست های تاریخ سینما,فیلم: 1941

 استیون اسپیلبرگ بعد از موفقیت های بزرگی که با اکران دو فیلم آرواره ها و برخورد نزدیک از نوع سوم به دست می آورد و گیشه را ترکاند – که اصلا فیلم آرواره ها بدعت گذار واژه بلاک باستر در سینماست – فکر کرد دیگر ترساندن و هیولا بازی و بیگانه ترسی بس است و به جایش باید کمی دل تماشاگران را شاد کنیم. برای همین رابرت زمه کیس و باب گیل را مامور نوشتن فیلمنامه ای کمدی در وصف جنگ جهانی دوم و حمله ژاپنی ها به پرل هاربر کرد!

جان وین هم یکی از گزینه های بازیگری برای این فیلم بود؛ اما بعد از خواندن فیلمنامه نه تنها آن را نپذیرفت بلکه اسپیلبرگ را فرا خواند و به او گوشزد کرد که موضوع جنگ جهانی دوم به هیچ وجه خنده دار نیست و نمی شود با هزاران کشته پرل هاربر شوخی کرد. اسپیلبرگ اما به راه خود ادامه داد و فیلم را ساخت؛ فیلمی که ساخته شدو تماشاگران هم آن را دیدند ولی هیچ کس به آن نخندیدپ. جک نیکلسون به نقل از استنلی کوبریک گفته «فیلم اسپیلبرگ فیلم بزرگی بود اما خنده دار نبود.»

برای همین بعد از خلاص شدن از سوپ مرگ آوری که ساخته بود (نامی که خود اسپیلبرگ روی فیلمش گذاشت) آقای کارگردان سراغ چیزی رفت که در آن تخصص داشت؛ ایندیانا جونز و مهاجمان مقبره گمشده.

شکست های مشابه

یکی از درون قلب (1982)، سرعت 2 (1997)، بانویی در آب (2006)، ماجراهای سرزمین جنوبی (2006)

کشتن منتقد مقلد
فیلم: گیگلی (Gigli)
سال ساخت: 2003
کارگردان: مارتین برست
بازیگران: بن افلک، جنیفر لوپز، آل پاچینو
بودجه فیلم: 54 میلیون دلار
فروش جهانی: 7 میلیون دلار

یکی از دلایل شکست فیلم «سورسرر» نبود ستاره ای بود که بار فیلم را بر دوش بکشد اما این اشتباه است که فکر کنیم فروش هر فیلم پرستاره ای تضمین شده است. نمونه اش؟ 90 درصد فیلم های هالیوودی! اما فیلم گیگلی در این میان یک مصیبت و خرابکاری بزرگ محسوب می شود. تهیه کنندگان با آوردن دو ستاره جوان که آن روزها حسابی روی بورس بودند این تصور را پیش خودشان داشتند که بعد از هزینه 54 میلیون دلاری می توانند چند برابر آن را به جیب بزنند و به ریش دنیا بخندند اما وقتی فیلم روی پرده های نقره ای نقش بست، نه تنها آنها بلکه میلیون ها تماشاگر هم فهمیدند که چه کلاهی سرشان رفته. یک زوج غریب، بی مزه و نچسب فیلم را دو دستی به خاک سیاه نشاندند و از آن بدتر حضور چند دقیقه ای ابرستاره ای به نام آل پاچینو بود که به این اوضاع وخیم بیشتر دامن زد. اینجا دیگر بحث زمان بندی بد، بازاریابی ضعیف و اسم ناشناس نبود که باعث شکسته فیلم شوند؛ بلکه پای صحبت تماشاگرانی بود که مجبور بودند برای دو ساعت فیلمی را نگاه کنند که انگار بازیگرانش با یکدیگر قهر هستندو آماده اند برای دو ساعت خوشگذرانی کنند و وقتشان بگذرانند.

   بزرگترین شکست های تاریخ سینما,فیلم: گیگلی

 اما اگر فکر می کنید خود فیلم و دو بازیگر اصلی اش به تنهایی توانستنداین شکست را رقم بزنند، سخت در اشتباهید. فیلم هفته اول فروش بدی را نداشت؛ اما هفته دوم ناگهان همه چیز بهم ریخت؛ دلیل این اتفاق هم فقط یک چیز بود. منتقدان بعد از دیدن فیلم همگی آن را از لبه تیغ انتقادهای تند و بی رحمانه خودگذراندندو باعث شدند همان تعداد تماشاگر اندکی که درهفته اول اکران به دیدن گیگلی آمدنددر هفته بعد نیایند.

فیلم در سایت IMDB یکی از ضعیف ترین نمرات ممکن را گرفت (2.4 از 10) و نظرات منتقدان در سایت روتن تومیتو هم به عدد 6 از 100 رسید تا فروش فیلم در هفته دوم 82 درصد کاهش پیدا کند و تعداد سینماهایی که اکران فیلم را برعهده داشتند از عدد 2215 به 73 برسد.

شکست های مشابه
الکساندر (2004)، کت وومن (2004)، اسپید ریسر (2008)، گوروی عاشق (2008)

شکست های دیگر
Mars Needs Moms
سال ساخت: 2011
بودجه: 150 میلیون دلار
فروش: 39 میلیون دلار
دومین شکست بزرگ دیزنی به دست مریخی ها در گیشه آن هم به خاطر بازاریابی!

   

بزرگترین شکست های تاریخ سینما,Mars Needs Moms

 
Cutthroat Islan
سال ساخت: 1995
بودجه: 98 میلیون دلار
فروش: 18.5 میلیون دلار
یکی از چند فیلمی که باعث شد یکی از استودیوهای فیلمسازی ورشکست شود!

 

 بزرگترین شکست های تاریخ سینما,Cutthroat Islan

  Poseidon
سال ساخت: 2006
بودجه: 160 میلیون دلار
فروش: 182 میلیون دلار
دهه اول 2000 زمان بازسازی فیلم های تاریخی و شکست خوردن آنها در گیشه بود.

 

 

 


Green Lantern
سال ساخت: 2011
بودجه: 200 میلیون دلار
فروش: 220 میلیون دلار
یکی از بهترین قهرمان های DC را فقط می شود با انتخاب بازیگر نادرست خراب کرد.

     بزرگترین شکست های تاریخ سینما,Poseidon

  Heaven’s Gate
سال ساخت: 1980
بودجه: 44 میلیون دلار
فروش: 1.5 میلیون دلار
براذی فیلمبرداری این فیلم یک شهر ساختند تا در نهایت یکی از بزرگترین شکست های تاریخ رقم بخورد.

بزرگترین شکست های تاریخ سینما,فیلم های سینمایی شکست خورده,Heaven’s Gate

 نمای نزدیک
پنج فیلم «بعدا محبوبی» که در گیشه شکست خوردند
جادوگر شهر اُز
سال ساخت: 1939
بودجه: 2.8 میلیون دلار
فروش: 3 میلیون دلار

همشهری کین
سال ساخت: 1941
بودجه: 840 هزار دلار
فروش: 1.6 میلیون دلار

بلید رانر
سال ساخت: 1982
بودجه: 28 میلیون دلار
فروش: 33 میلیون دلار

رستگاری در شائوشنگ
سال ساخت: 1994
بودجه: 25 میلیون دلار
فروش: 28 میلیون دلار

باشگاه مشت زنی
سال ساخت: 1939
بودجه: 63 میلیون دلار
فروش: 100 میلیون دلار

منبع:مجله دانستنیها/برترین ها