مذهبی
2 دقیقه پیش | دعای مشلول همراه ترجمهدعای مشلول همراه ترجمه موسوم به دعاى «الشاب المأخوذ بذنبه» [یعنى: جوانى كه به سبب گناهش گرفتار عذاب حق شده] این دعا از كتابهاى كفعمى و«مهج الدعوات» نقل شده، و دعایى ... |
2 دقیقه پیش | رمزی برای استجابت دعایکی از این دعاهای ارزشمند، مناجات شریف شعبانیه است بر اساس منابع روایی برترین و محبوب ترین کارها نزد خداوند متعال در بین بندگان خویش، دعا کردن معرفی شده است، از طرفی ... |
چرا سوره یس قلب قرآن است؟
هر چیزی قلبی دارد و قلب قرآن سوره ی یاسین است
کمتر سوره ای در فضیلت، مانند سوره ی یاسین است. در فضیلتش همین بس که گفته اند: اِنّ لِکلِّ شیءٍ قلباً القرآنِ سورةُ یاسین: هر چیزی قلبی دارد و قلب قرآن سوره ی یاسین است.1
سوره یاسین
با بررسی این سوره چنین می یابیم که آیات سوره یس به طور کلی به سه بخش تقسیم می شود، و هر بخش یکی از اصول اعتقادی اسلام را بیان می کند، بخشی از آن که از ابتدای سوره شروع می شود نحوه مواجهه مردم را با انبیاء الهی بیان می کند در واقع به اصل اعتقادی نبوت می پردازد و سپس مردم و حال آن ها را در پذیرش یا عدم پذیرش دعوت انبیاء شرح می دهد.
بنابر نظر برخی از صاحب نظران معتقدند سوره یس از این جهت قلب قرآن نامیده شده كه مطالب اصلى قرآن مجید را به طور سربسته در بردارد.
یعنی تمام مطالب و مبانی که در کل قرآن کریم آمده است در این سوره اجمالا مطرح شده است و اگر فردی بر تلاوت این سوره مبارکه تداوم داشته باشد و بر آیات آن دقت و تدبر داشته باشد گویا همه قرآن را درک کرده است و این موضوع از اهمیت بالایی برخوردار است.
اساس قرآن بر معرفى مبدأ و معاد است. یعنی توحید و قیامت و لازمه خداشناسى و توحید، شناخت و معرفت نسبت به پیامبران خدا است. دنبال این اهداف، مجادله و مبارزه با كفار و مشركین، استدلال بر درست بودن راه خداپرستان و باطل بودن دیگران می باشد و بالأخره داستان بهشت و بهشتیان و نعمت هایى كه در آن است و دوزخ و دوزخیان و رنج هایى كه در آن است؛ مطرح شده است.
با یك نظر اجمالى به این حقیقت مى رسیم كه مطالب اصلى قرآن كه مربوط به مبدأ و معاد و دعوت به آن است در این سوره جا دارد، بقیه امور فرع است؛ لذا قلب قرآن آیات خداشناسى است كه مبدأ و معاد خداست و مبانی و اصول دین می باشد و سوره "یس" این مبانی را دارا است و می توان نام آن را قلب قرآن نامید.
مطالب اصلى قرآن كه مربوط به مبدأ و معاد و دعوت به آن است در سوره یس جا دارد
قلب؛ حیات مادی و معنوی
همان گونه که قلب، حیات جسمانی انسان را تأمین می کند، این عقاید سه گانه هم حیات دینی انسان را تأمین می کند. اگر عقاید ثلاثه نباشد، به طور مسلّم دین انسان، حیاتی ندارد! خود نماز و حرکت بدن به تنهایی ارزشی ندارد، امساک معده از غذا ارزشی ندارد؛ انفاق کردن فقط بخشیدن مال و دارایی نیست. اگر تمام این اعمال از اعتقاد به خدا و اعتقاد به معاد منبعث شود، ارزش پیدا می کند!
بنابراین عقاید سه گانه در دین انسان، کار قلب را انجام می دهد، آن طور که قلب در بدن عامل حیات است، عقاید ثلاثه هم در دین انسان، عامل حیات است. در تمام سوره های قرآن، به توحید و نبوّت و معاد اشاره شده است، ولی در سوره یاسین، این سه عقیده یعنی اعتقاد به توحید، نبوّت و معاد، به نحو جامع و بالغ آمده است و احتمالاً به همین علّت سوره ی یاسین در قرآن مثل قلب است در بدن انسان.
آنچه دلیل بر حقّانیّت قرآن است، حکیم بودن آن است و تمام محتویاتش حکمت است و حکمت هم حقایق منطبق بر واقعیت هاست. پس قرآن چون دارای حکمت است، حقّ می باشد نه چون خدا قسم خورده حقّ است...
قلب قرآن در بیان مرحوم علامه طباطبایی (ره)
مرحوم علامه طباطبایی (ره) فرمود ما از استادمان مرحوم قاضی سوال کردیم چرا سوره یاسین قلب قرآن است؟ ایشان گفتند به مناسبت آیات پایانی سوره یاسین است.
کلام آخر ...دو نکته در باب قلب قرآن
قلب عالم وجود محمد است که « لولاک لما خلقت الافلاک» پس همه موجودات به طفیل محمد موجود گردیدند و منظور از یس سید انبیاء محمد مصطفی صلی الله و علیه و آله است .
بنابراین سوره ای هم که ویژه محمد باشد نسبت به همه قرآن قلب قرآن می گردد و همان طوری که خود محمد قلب عالم وجود است از همان نخستین آیه، سید انبیاء محمد صلی الله و علیه و آله را مخاطب قرار داده و به قرآن حکیم سوگند می خورد که او از فرستادگان به حق خداست پس از آیاتی چند صریح می فرماید: همه اشیاء را در پیشوای آشکار کننده جادادیم و ضبط نمودیم از سعه روح محمدی خبر می دهد که همه عوالم وجود در او پیچیده و جاداده شده است مرکز و قلب عالم، محمد است.
دومین نکته که به نظر می رسد سوره یس مطالب اصلی قرآن مجید را به طور سربسته در هر جلد با اساس قرآن بر معرفی مبدأ و معاد است و لازمه خداشناسی معرفت پیغمبران خداست ...
با یک نظر اجمالی به این حقیقت می رسیم که مطالب اصلی قرآن که مربوط به مبدأ و معاد و دعوت به آن است در این سوره افتاده و بقیه امور فرع است لذا قلب قرآن، آیات خداشناسی است که مبدأ و معاد خداست و سوره یس آن را دارا می باشد. (قلب قرآن شهید دستغیب ص 3 تا 16)
============================
پی نوشت:
1- وسائل الشّیعه، ج 1، ص 247
منبع:tebyan.net
ویدیو مرتبط :
سوره یاسین(یس) قلب قرآن
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
چرا سوره های قرآن با بسم الله شروع می شوند؟
و اما اینكه این نام شریف بر سر هر سوره تكرار شده ، نخست باید دانست كه خداى سبحان كلمه (سوره ) را در كلام مجیدش چند جا آورده ، از آن جمله فرموده : (فاتوا بسورة مثله )، و فرموده : (فاتوا بعشر سور مثله مفتریات ) و فرموده : (اذا انزلت سورة )، و فرموده : (سورة انزلناها و فرضناها). از این آیات مى فهمیم كه هر یك از این سوره ها طائفه اى از كلام خدا است ، كه براى خود و جداگانه ، وحدتى دارند، نوعى از وحدت ، كه نه در میان ابعاض یك سوره هست ، و نه میان سوره اى و سوره اى دیگر.
و نیز از اینجا مى فهمیم كه اغراض و مقاصدى كه از هر سوره بدست مى آید مختلف است ، و هر سوره اى غرضى خاص و معناى مخصوصى را ایفاء مى كند، غرضى را كه تا سوره تمام نشود آن غرض نیز تمام نمى شود، و بنا بر این جمله (بسم الله ) در هر یك از سوره ها راجع به آن غرض واحدى است كه در خصوص آن سوره تعقیب شده است .
پس بسم الله در سوره حمد راجع به غرضى است كه در خصوص این سوره هست و آن معنائى كه از خصوص این سوره بدست مى آید، و از ریخت این سوره برمى آید حمد خدا است ، اما نه تنها بزبان ، بلكه باظهار عبودیت ، و نشان دادن عبادت و كمك خواهى و در خواست هدایت است ، پس كلامى است كه خدا به نیابت از طرف بندگان خود گفته ، تا ادب در مقام اظهار عبودیت را به بندگان خود بیاموزد.
و اظهار عبودیت از بنده خدا همان عملى است كه مى كند، و قبل از انجامش بسم الله مى گوید، و امر ذى بال و مهم همین كارى است كه اقدام بر آن كرده ، پس ابتدا به نام خداى سبحان هم راجع به او است ، و معنایش این است : خدایا من به نام تو عبودیت را براى تو آغاز مى كنم ، پس باید گفت : متعلق باء در بسم الله سوره حمد ابتداء است ، در حقیقت مى خواهیم اخلاص در مقام عبودیت ، و گفتگوى با خدا را به حد كمال برسانیم ، و بگوئیم پروردگارا حمد تو را با نام تو آغاز مى كنم ، تا این عملم نشانه و مارك تو را داشته باشد، و خالص براى تو باشد، ممكن هم هست همانطور كه قبلا گفتیم متعلق آن فعل (ابتداء) باشد، و معنایش این باشد كه خدایا من خواندن سوره و یا قرآن را با نام تو آغاز مى كنم ، بعضى هم گفته اند: (باء) استعانت است ، و لكن معنى ابتداء مناسب تر است ، براى اینكه در خود سوره ، مسئله استعانت صریحا آمده ، و فرمود: (ایاك نستعین )، دیگر حاجت به آن نبود كه در بسم الله نیز آن را بیاورد.
معنى و موارد استعمال لفظ (اسم )
و اما اسم ؟ این كلمه در لغت بمعناى لفظى است كه بر مسمى دلالت كند، و این كلمه از ماده (سمه ) اشتقاق یافته ، و سمه به معناى داغ و علامتى است كه بر گوسفندان مى زدند، تا مشخص شود كدامیك از كدام شخص است ، و ممكن هم هست اشتقاقش از (سمو) به معناى بلندى باشد، مبدا اشتقاقش هر چه باشد كارى نداریم ، فعلا آنچه لغت و عرف از لفظ (اسم ) مى فهمد، لفظ دلالت كننده است ، و معلوم است كه لازمه این معنا آن است كه اسم غیر از مدلول و مسمى باشد.
البته این یك استعمال است ، استعمال دیگر اینكه اسم بگوئیم و مرادمان از آن ذاتى باشد كه وصفى از اوصافش مورد نظر ما است ، كه در این مورد كلمه (اسم ) دیگر از مقوله الفاظ نیست ، بلكه از اعیان خارجى است ، چون چنین اسمى همان مسماى كلمه (اسم ) به معناى قبلى است .
مثلا كلمه (عالم - دانا - كه یكى از اسماء خدایتعالى است ) اسمى است كه دلالت مى كند بر آن ذاتى كه به این اسم مسمى شده ، و آن ذات عبارت است از ذات بلحاظ صفت علمش ، و همین كلمه در عین حال اسم است براى ذاتى كه از خود آن ذات جز از مسیر صفاتش خبرى نداریم ، در مورد اول اسم از مقوله الفاظ بود، كه بر معنائى دلالت مى كرد، ولى در مورد دوم ، دیگر اسم لفظ نیست ، بلكه ذاتى است از ذوات كه داراى وصفى است از صفات .
فرق بین اسم و اسم اسم و علت تفكیك بین آندو
و اما اینكه چرا با این كلمه چنین معامله اى شده ، كه یكى مانند سایر كلمات از مقوله الفاظ، و جائى دیگر از مقوله اعیان خارجى باشد؟ در پاسخ مى گوئیم علتش این شده كه نخست دیده اند لفظ (اسم ) وضع شده براى الفاظى كه دلالت بر مسمیاتى كند، ولى بعدها برخوردند كه اوصاف هر كسى در معرفى او و متمایز كردنش از دیگران كار اسم را مى كند، به طوریكه اگر اوصاف كسى طورى در نظر گرفته شود كه ذات او را حكایت كند، آن اوصاف درست كار الفاظ را مى كند، چون الفاظ بر ذوات خارجى دلالت مى كند، و چون چنین دیدند، اینگونه اوصاف را هم اسم نامیدند.
نتیجه این نامگذارى این شد كه فعلا (اسم ) همانطور كه در مورد لفظ استعمال مى شود، و بان لحاظ اصلا امرى لفظى است ، همچنین در مورد صفات معرف هر كسى نیز استعمال مى شود، و به این لحاظ از مقوله الفاظ نیست ، بلكه از اعیان است .
آنگاه دیدند آن چیزى كه دلالت مى كند بر ذات ، و از هر چیزى به ذات نزدیكتر است ، اسم بمعناى دوم است ، (كه با تجزیه و تحلیل عقلى اسم شده )، و اگر اسم به معناى اول بر ذات دلالت مى كند، با وساطت اسم بمعناى دوم است ، از این رو اسم بمعناى دوم را اسم نامیدند، و اسم به معناى اول را اسم اسم .
البته همه اینها كه گفته شد مطالبى است كه تحلیل عقلى آن را دست مى دهد، و نمى شود لغت را حمل بر آن كرد، پس هر جا كلمه (اسم ) را دیدیم ، ناگزیریم حمل بر همان معناى اول كنیم .
در صدر اول اسلام این نزاع همه مجامع را بخود مشغول كرده بود، و متكلمین بر سر آن مشاجره ها مى كردند، كه آیا اسم عین مسمى است ؟ و یا غیر آنست ؟ ولكن اینگونه مسائل دیگر امروز مطرح نمى شود، چون آنقدر روشن شده كه به حد ضرورت رسیده است ، و دیگر صحیح نیست كه آدمى خود را به آن مشغول نموده ، قال و قیل صدر اول را مورد بررسى قرار دهد، و حق را به یكطرف داده ، سخن دیگرى را ابطال كند، پس بهتر آن است كه ما نیز متعرض آن نشویم .
توضیح لفظ جلاله (الله )
و اما لفظ جلاله (الله )، اصل آن (ال اله ) بوده ، كه همزه دومى در اثر كثرت استعمال حذف شده ، و بصورت الله در آمده است ، و كلمه (اله ) از ماده (اله ) باشد، كه به معناى پرستش است ، وقتى مى گویند (اله الرجل و یاله )، معنایش این است كه فلانى عبادت و پرستش كرد، ممكن هم هست از ماده (و ل ه ) باشد، كه بمعناى تحیر و سرگردانى است ، و كلمه نامبرده بر وزن (فعال ) به كسره فاء، و بمعناى مفعول (ماءلوه ) است ، همچنان كه كتاب بمعناى مكتوب (نوشته شده ) مى باشد، و اگر خدایرا اله گفته اند، چون ماءلوه و معبود است ، و یا بخاطر آن است كه عقول بشر در شناسائى او حیران و سرگردان است .
و ظاهرا كلمه (الله ) در اثر غلبه استعمال علم (اسم خاص ) خدا شده ، و گرنه قبل از نزول قرآن این كلمه بر سر زبانها دائر بود، و عرب جاهلیت نیز آن را مى شناختند، همچنان كه آیه شریفه : (و لئن سئلتهم من خلقهم ؟ لیقولن الله ) (و اگر از ایشان بپرسى چه كسى ایشان را خلق كرده ، هر آینه خواهند گفت : الله )، و آیه : (فقالوا هذا لله بزعمهم ، و هذا لشركائنا)، (پس درباره قربانیان خود گفتند: این مال الله ، و این مال شركائى كه ما براى خدا داریم )، این شناسائى را تصدیق مى كند.
از جمله ادله ایكه دلالت مى كند بر اینكه كلمه (الله ) علم و اسم خاص خدا است ، این است كه خدایتعالى به تمامى اسماء حسنایش و همه افعالى كه از این اسماء انتزاع و گرفته شده ، توصیف مى شود، ولى با كلمه (الله ) توصیف نمى شود، مثلا میگوئیم الله رحمان است ، رحیم است ، ولى بعكس آن نمیگوئیم ، یعنى هرگز گفته نمیشود: كه رحمان این صفت را دارد كه الله است و نیز میگوئیم (رحم الله و علم الله و رزق الله )، (خدا رحم كرد، و خدا دانست ، و خدا روزى داد،) ولى هرگز نمیگوئیم (الله الرحمن ، رحمان الله شد)، و خلاصه ، اسم جلاله نه صفت هیچیك از اسماء حسناى خدا قرار مى گیرد، و نه از آن چیزى به عنوان صفت براى آن اسماء گرفته میشود.
از آنجائى كه وجود خداى سبحان كه اله تمامى موجودات است ، خودش خلق را به سوى صفاتش هدایت مى كند،و مى فهماند كه به چه اوصاف كمالى متصف است ، لذا مى توان گفت كه كلمه (الله ) بطور التزام دلالت بر همه صفات كمالى او دارد، و صحیح است بگوئیم لفظ جلاله (الله ) اسم است براى ذات واجب الوجودى كه دارنده تمامى صفات كمال است ، و گرنه اگر از این تحلیل بگذریم ، خود كلمه (الله ) پیش از اینكه نام خدایتعالى است ، بر هیچ چیز دیگرى دلالت ندارد، و غیر از عنایتى كه در ماده (ا ل ه ) است ، هیچ عنایت دیگرى در آن بكار نرفته است .
معنى رحمن و رحیم و فرق آن دو
و اما دو وصف رحمان و رحیم ، دو صفتند كه از ماده رحمت اشتقاق یافته اند، و رحمت صفتى است انفعالى ، و تاءثر خاصى است درونى ، كه قلب هنگام دیدن كسى كه فاقد چیزى و یا محتاج به چیزى است كه نقص كار خود را تكمیل كند، متاءثر شده ، و از حالت پراكندگى به حالت جزم و عزم در مى آید، تا حاجت آن بیچاره را بر آورد، و نقص او را جبران كند، چیزیكه هست این معنا با لوازم امكانیش درباره خدا صادق نیست ، و به عبارت دیگر، رحمت در خدایتعالى هم به معناى تاءثر قلبى نیست ، بلكه باید نواقص امكانى آن را حذف كرد، و باقى مانده را كه همان اعطاء، و افاضه ، و رفع حاجت حاجتمند است ، به خدا نسبت داد.
كلمه (رحمان ) صیغه مبالغه است كه بر كثرت و بسیارى رحمت دلالت مى كند، و كلمه (رحیم ) بر وزن فعیل صفت مشبهه است ، كه ثبات و بقاء و دوام را میرساند، پس خداى رحمان معنایش خداى كثیر الرحمه ، و معناى رحیم خداى دائم الرحمه است ، و بهمین جهت مناسب با كلمه رحمت این است كه دلالت كند بر رحمت كثیرى كه شامل حال عموم موجودات و انسانها از مؤ منین و كافر مى شود، و به همین معنا در بسیارى از موارد در قرآن استعمال شده ، از آن جمله فرموده : (الرحمن على العرش استوى )، (مصدر رحمت عامه خدا عرش است كه مهیمن بر همه موجودات است ) و نیز فرموده : (قل من كان فى الضلاله فلیمدد له الرحمن مدا)، (بگو آن كس كه در ضلالت است باید خدا او را در ضلالتش مدد برساند) و از این قبیل موارد دیگر.
و نیز بهمین جهت مناسب تر آنست كه كلمه (رحیم ) بر نعمت دائمى ، و رحمت ثابت و باقى او دلالت كند، رحمتى كه تنها بمؤ منین افاضه مى كند، و در عالمى افاضه مى كند كه فنا ناپذیر است ، و آن عالم آخرت است ، همچنانكه خدایتعالى فرمود: (و كان بالمؤ منین رحیما)، (خداوند همواره ، به خصوص مؤ منین رحیم بوده است )، و نیز فرموده : (انه بهم رؤ ف رحیم )، (بدرستى كه او به ایشان رئوف و رحیم است )، و آیاتى دیگر، و به همین جهت بعضى گفته اند: رحمان عام است ، و شامل مؤ من و كافر مى شود، و رحیم خاص مؤ منین است .
منبع:shafaqna.com