مذهبی


2 دقیقه پیش

دعای مشلول همراه ترجمه

دعای مشلول همراه ترجمه   موسوم به دعاى «الشاب المأخوذ بذنبه» [یعنى: جوانى كه به سبب گناهش گرفتار عذاب حق شده] این دعا از كتابهاى كفعمى و«مهج الدعوات» نقل شده، و دعایى ...
2 دقیقه پیش

رمزی برای استجابت دعا

یکی از این دعاهای ارزشمند، مناجات شریف شعبانیه است   بر اساس منابع روایی برترین و محبوب ترین کارها نزد خداوند متعال در بین بندگان خویش، دعا کردن معرفی شده است، از طرفی ...

شعری زیبا در مورد خدا



شعری زیبا در مورد خدا,شعر خدا

پیش از اینها فکر می کردم که خدا
 خانه ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برف کوچمی از تاج او
 هر ستاره، پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان

 رعدو برق شب، طنین خنده اش
سیل و طوقان، نعره توفنده اش

دکمه ی پیراهن او، آفتاب
برق تیغ خنجر او مهتاب

 هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست

بیش از اینها خاطرم دلگیر بود
 از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین

بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوست جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم، از خود، از خدا
 از زمین، از آسمان، از ابرها

زود می گفتند: این کار خداست
پرس وجو از کار او کاری خداست

 شعر خدا,شعر درباره  خدا,شعر درباره ی خدا

هرچه می پرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذایش آتش است

تا ببندی چشم، کورت می کند
 تا شدی نزدیک، دورت می کند

کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند

 

با همین قصه، دلم مشغول بود
خواب هایم خواب دیو و غول بود

خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان اژدهای سرکشم

در دهان اژدهای خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد نعرهایم، بی صدا
در طنین خنده ای خشم خدا

نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود

مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود

شعر خدا,شعر درباره  خدا,شعر درباره ی خدا

تا که یک شب دست در دست پدر
 راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب و آشنا

زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟
گفت اینجا خانه ی خوب خداست

گفت: اینجا می شود یک لحظه ماند
 گوشه ای خلوت، نماز ساده خواند

 با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفتگویی تازه کرد

 گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟

گفت: آری، خانه ای او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی

خشم نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مادر مهربان است

دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم با دوست معنی می دهد

هیچکس با دشمن خود، قهر نیست
قهر او هم نشان دوستی ست

تازه فهمیدم خدایم، این خداست
 این خدای مهربان و آشناست

دوستی، از من به من نزدیکتر


آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد


 آن خدا مثل خواب و خیال بود
چون حبابی، نقش روی آب بود

 شعر خدا,شعر درباره  خدا,شعر درباره ی خدا

می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا


سفره ی دل را برایش باز کنم


می توان درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد


چکه چکه مثل باران راز گفت
 با دو قطره، صد هزاران راز گفت

می توان با او صمیمی حرف زد
مثل باران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علف ها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان و آشنا:
پیش از اینها فکر می کردم خدا… 



منبع:tebyan.net


ویدیو مرتبط :
شعری زیبا درشب اول محرم 91 جوادمقدم و شعری بسیار زیبا

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

ستاره کور شعری زیبا از فریدون مشیری



اشعار فریدون مشیری, شاعران ایرانی

اشعار زیبا و عاشقانه فریدون مشیری

 

فریدون مشیری، سال 1305 ه.ش در تهران متولد و در سال 1379 در تهران درگذشت . مشیری از كودكی به شعر ، دلبستگی تمام پیدا كرد و با بزرگان ادب فارسی ، انس گرفت . آشنایی مشیری با شعر نو و قالب های آزاد ، او را از ادامه شیوه كهن بازداشت ، اما مشیری ، راهی میانه را برگزید.راهی كه او انتخاب كرد ، همان اسلوب برگزیده بنیانگذاران شعر نو بود ، یعنی ، شكستن قالب های عروضی و كوتاه و بلند كردن مصراع ها و استفاده بجا از قافیه. او با نگاهی تازه به طبیعت و انسان به شعرش ، رنگ و بوی خاصی داد .


ناتوان گذشته ام ز کوچه ها
نیمه جان رسیده ام به نیمه راه


چون کلاغ خسته ای در این غروب
می برم به آِیان خود پناه


در گریز ازین زمان بی گذشت
در فغان از این ملال بی زوال


رانده از بهشت عشق و آرزو
مانده ام همه غم و همه خیال


سر نهاده چون اسیر خسته جان
در کمند روزگار بدسرشت


رو نهفته چون ستارگان کور
در غبار کهکشان سرنوشت


می روم ز دیده ها نهان شوم
می روم که گریه در نهان کنم


 یا مرا جدایی تو می کشد
یا ترا دوباره مهربان کنم


این زمان نشسته بی تو با خدا
آنکه با تو بود و با خدا نبود


می کند هوای گریه های تلخ
آن که خنده از لبش جدا نبود


بی تو من کجا روم کجا روم
هستی من از تو مانده یادگار


من به پای خود به دامت آمدم
من مگر ز دست خود کنم فرار


تا لبم دگر نفس نمی رسد
ناله ام به گوش کس نمی رسد


می رسی به کام دل که بشنوی
ناله ای از ین قفس نمی رسد

 

گردآوری:بخش فرهنگ و هنر صبح بخیر