مذهبی


2 دقیقه پیش

دعای مشلول همراه ترجمه

دعای مشلول همراه ترجمه   موسوم به دعاى «الشاب المأخوذ بذنبه» [یعنى: جوانى كه به سبب گناهش گرفتار عذاب حق شده] این دعا از كتابهاى كفعمى و«مهج الدعوات» نقل شده، و دعایى ...
2 دقیقه پیش

رمزی برای استجابت دعا

یکی از این دعاهای ارزشمند، مناجات شریف شعبانیه است   بر اساس منابع روایی برترین و محبوب ترین کارها نزد خداوند متعال در بین بندگان خویش، دعا کردن معرفی شده است، از طرفی ...

دل نوشته شهادت امام حسن (ع)



امام حسن مجتبی,شهادت امام حسن مجتبی

28 ماه صفر مصادف با شهادت امام حسن (ع)

 

کوچه ‌های فاصله گرفته از آسمان
از کجای این مدینه سراغ تو را نگیرم که هر کوچه، شمیم نفس تو را گرفته؟

از کدام کوچه بگذرم که هوای غربت تو، هوایی‌اش نکرده باشد؟!

به کدام حادثه بگریزم که از مرثیه مظلومی تو، زمزمه آشفته و داغدار نداشته باشد؟!

با اینکه هُرِم کرامت دست‌های تو هنوز در این کوچه‌ها، دل ‌آدم را گرم می‌کند، اما باز حکایت تو برای این مردم پر از نشانه و آیاست؛ پر از انگاره ‌های تردید و دو دلی است. این را هم به حتم، مثل خیلی ‌چیزهای دیگر از پدرت ـ ابوتراب ـ به ارث برده‌ای.

انگار در این بیغوله‌ های تاریک تاریخ ‌نشینْ، کسی حرفی از آفتاب برای این جماعت نزده است.

انگار کسی برای اوج، بالی به آسمان نگشوده و جرعه‌ای برای رفعِ عطشِ دیرینه ‌اش، سراغ سرچشمه ‌ها را نگرفته است. انگار اینجا جواب سؤال هر اقاقی، چیدن است.

چگونه است اینجا که هر که باشکوه‌ تر است، خانه خاکی‌ تری دارد و نام باشکوهش را نمی‌شود با صدای بلند، آواز داد و نمی‌شود از او بی ‌واهمه حرف زد و گفته‌ های نابش را میان دایره حقیقت، به رخِ دروغ ‌های ابن ابی‌ سفیانی کشید؟!

و چرا نمی‌شود اینجا، میان حق و باطل را ـ که چه ‌قدر دست بر گردن هم، به هم شبیه شده‌اند ـ فاصله انداخت، تا کسی صَلاح را برای اِصلاح، ننگ نداند و مبارزه مغلوبه و بی‌ ثمر را، نشانه ترس؛ که صلح و جنگ در مرام آفتاب، جز برای اعتلای رسم خورشید، معنای دیگری ندارد. حالا هر که، هر چه می‌خواهد درشت بگوید و بی‌پایه ببافد.

حالا من مانده‌ام و این مدینه، با این کوچه ‌های فاصله گرفته از آسمان، با این غربتی که زل ‌زده در چشمان این حرم بی‌ گنبد و مناره؛ با ناله‌های سوزناکی که از خاطره خانه‌ های بنی‌ هاشم می ‌وزد.

دوباره داغی دیگر بر پیشانی پینه بسته ‌این شهر و ننگی بر دامن آلوده نفاق و این پیکر فرزند ریحانه رسول است که بی‌جان و مسموم، میان حجره دربسته خیانت جعده، بر زمین نقش بسته و این پاره ‌های جگر آسمان است که در میان این تشت، به بازگویی واقعه نشسته است.

باید بروم... باید بروم دوباره در بقیع دل. انگار کسی دارد مرثیه غربت مجتبی‌ را می‌خواند... باید بروم... 

امام حسن مجتبی,شهادت امام حسن مجتبی

 متن ادبی شهادت امام حسن (ع)

 
 «غریب شهر خود»
آخر، غربت هم اندازه ‏ای دارد، صبر هم حدی دارد، غم هم... آه! چه بگویم از غم‏ های بی‏کران تو ای پیشوای غریب!؟

گفتم: غریب؟ چه کنم که حروف، غیر از این توانی برای بیان حال تو ندارد؛ وگرنه کجا با یک کلمه می‏شود به عمق غربت تو رسید؟ حال تو را چه کسی جز خدای تو می‏داند؟ تو حتی در میان اهل خانه خود غریب بودی و نگاه غمگینت را حتی از همسرت می‏پوشاندی. دلت شده بود خانه دردهای نگفتنی. جز به خواهرت، به چه کسی می‏توانستی اعتماد کنی؛ آن‏گاه که ظرف طلب کردی برای فوران درد این سال‏ها؟


سال‏ها بود زهر در کام داشتی و دم برنمی ‏آوردی.


سال‏ها بود به هر بهانه ‏ای راه خانه مخفی مادر را پیش می‏گرفتی و زائر شبانه ‏اش بودی، دردت را به خاک او که نمی‏گفتی، دیگر چه کسی می‏توانست مرهم زخم‏ هایت باشد؟


سال‏ها بود حتی برای زیارت مزار جدت باید از ازدحام نگاه ‏های مرموز و پرکینه ‏ای عبور می‏کردی و خود می‏دانستی معنی آن نگاه ‏ها را.


سال‏ها بود پشت صبر را به خاک رسانده بودی و طاقت برایت شده بود لهجه هر مصیبتی.


با این حال، هر که از هر کجا بی ‏نصیب می‏ماند، راه خانه تو احاطه‏ اش می‏کرد و ناگاه، خود را جلوی دروازه کرامت تو می‏دید و بی ‏پروا طلب می‏کرد حاجتش را.


آخر می‏دانست کریمی و به این صفت از همه به جدت شبیه‏ تری؛ حتی چهره نورانی‏ ات، همه را مسافر روزهای خوش مدینه با رسول می‏کرد.


از کوچه که می‏گذشتی، هر کس به بهانه ‏ای در مسیر راهت می ‏ایستاد تا لحظه ‏ای، جلوه ‏ای از بهشت را در سیمای ملکوتی تو ببیند و تو با آن لبخند بی‏ ریا و مهربانت به او سلام کنی؛ درست مثل جد بزرگوارت.


با این همه، تو در شهر خودت هم غریب بودی و در خانه ‏ات و در میان دوستان.


حالا چگونه می‏شود این همه غربت را با یک کلمه تصویر کرد، امام مظلوم و غریب ما، امام حسن مجتبی .

 

سید حسین ذاکرزاده

 

گردآوری:بخش مذهبی صبح بخیر

 

 منبع:

tebyan.net

sibtayn.com


ویدیو مرتبط :
‫واحد شهادت امام حسن علیه السلام(مارا نوشته اند )92کربلایی مهدی امیدی مقدم‬‎

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

دل نوشته شهادت امام موسی کاظم (ع)



متن ادبی امام موسی کاظم,متن شهادت امام موسی کاظم

بیست و پنجم رجب سالروز شهادت امام موسی کاظم (ع) است

 

بیست و پنجم رجب سالروز شهادت امام موسی کاظم(علیه السلام)، امام هفتم شیعیان جهان در سال 183 هجری است.

خلخال آزادمردان

تاریک نشینانِ تاریک اندیش، توان نظاره بر نور را نداشتند. افکار سیاه و کردار ظلمانی آنان، جامعه را تنها برای خدمت به خود می خواست. حاکمان جور و ستم، همواره خود را با شمشیر و سرنیزه بر مردم تحمیل می کردند. در این میان، مردی بود که بر وسعت انسانیت حکومت می کرد؛ حکومت بر قلب ها.

اربابان نادانی، می پنداشتند اگر پیشوای هفتم شیعیان را زندانی کنند، مشکل خود را حل می کنند؛ ولی نمی دانستند آنانی که به موجب شرافت ذاتی و بزرگواری و حق گویی زندانی می شوند، بر شرفشان افزوده می شود.

مرا ملامت کردند که تو زندانی شدی. گفتم که این عیب نیست؛ کدام شمشیرِ کاری هست که او را در نیام قرار ندهند؟

مگر نمی بینی شیر را که به بیشه خود خو می گیرد و از آن خارج نمی شود؛ ولی درندگانِ پست و ضعیف، آزادند و همواره در حرکت به هر سوی؟!

اگر پاهای او را در بند و زنجیر بسته می بینی، اندوهگین نباش و بی تابی نکن؛ خلخال و زینت آزادمردان، همین چیزهاست.
 
هفتمین پنجره ی رو به دریا
«ای برآورنده درخت از میان ریگ و گل و آب و برآرنده شیر از میان سرگین و خون و ای برآرنده فرزند از میان پرده، ای برآرنده آتش از میان آهن و سنگ و ای... ! خلاصم کن از دست هارون».

این صدای زمزمه هفتمین برگزیده خداوند است که فضای وهم آلود زندان هارون را در برگرفته است.

خشت خشت این دیوارها، شب های زیادی شاهد مناجات امام با خداوند بوده اند؛ کسی که رأفت و مهربانی اش حتی زندانبان را به نرمخویی واداشته بود.

روایت شده است که چون امام موسی کاظم علیه السلام در حبس هارون، این دعا را خواند، بعد از آن که شب درآمد و وضو تازه کرد و چهار رکعت نماز گذاشت، هارون، خواب هولناکی دید، ترسید و دستور داد که آن حضرت را از زندان رها کردند؛ هرچند آزار و اذیت های هارون نسبت به امام علیه السلام تا آخرین روزهای عمر پر برکت حضرت، ادامه داشت.

او از تأثیر شگرف رهنمودهای روشنگرانه امام بر شیعیان خبر داشت؛ از این رو، حضرت را سال های زیادی در زندان گرفتار کرده بود.

بیست و پنجمین روز رجب، مرثیه خوان داغ مردی است که هر لحظه زندگی اش، خنجری بود بر قلب آنان که نخل تناور امامت را سوخته می خواستند.

هفتمین پنجره ای که رو به دریا باز می شد و جزر و مدّ نگاهش، زمین و آسمان را به خضوع وا می داشت.

او که بر اسب خشم خویش، لگام زده بود و رود گذشت و مهربانی اش، همواره در دل ها جاری بود.

اسطوره ای که خواب را از چشمان پیر هارون الرشید ربوده بود و ستون های حکومت سراسر ظلمش را به لرزه درآورده بود.

و سرانجام، هارون که می ترسید با وجود امام علیه السلام علیه او و حکومتش توطئه ای صورت گیرد، با خرمای زهرآلود، امام را مسموم کرد و به شهادت رساند.

 ای هفتمین دلیل خداوند در زمین!
ای آن که از دریای چشمانت، آرامشی شگرف می تراوید و لبخند مقدست، صبح را در ذره های خاک منتشر می کرد! ما هنوز در مسیر نگاهت، آسمان را تجربه می کنیم و خاکسترنشین فراقت، آخرین روزهای رجب را مویه می کنیم.

سلام بر تو و سلام بر کاظمین، که چنین گوهری را در آغوش دارد! (1)

   متن ادبی امام موسی کاظم,متن شهادت امام موسی کاظم دل نوشته شهادت امام موسی کاظم (ع)

  
زنجیرهای سوخته
امشب شب زنجیر است

امشب شب تازیانه است
امشب شب دیوارهاست
امشب شب سلول است و میله ها

امشب کدام شب است که صدای شیون از آهن ها می آید، صدای سوگ از تازیانه ها بلند است، دیوارها نُدبه می خوانند و سلول ها، «وَ إِنْ یَکادْ» می گیرند.

آه! از برکه کُدام چشم بارانی، این همه اشک می جوشد؟

کبوترها برای کیست که سرهایشان را به زمین می زنند؟

خدایا! این چه پیروزی است، نگاه کن! این همه کبوتر چرا از آسمان، خود را به دیوار این سیاه چال می کوبند؟

چرا این همه ماهی در دجله، از آب بیرون می افتند؟

چرا امشب ستاره ها بیرون نمی آیند؟

چرا ماه شیون می کند... ؟

می ترسم از پس این دیوار، به عشق نگاه کنم به پاهای خون آلود،

می ترسم به خورشید نگاه کنم که در زنجیر است،

می ترسم به ملکوتی نگاه کنم که جای تازیانه بر تن دارد...

آه از جفای هارون...

با عشق چه کرده ای که دارد خون... ؟

زمین خشکش زده؛ یکی قطره ای آب برای این تشنه بغداد بیاورد؛ کربلا دارد این جا تکرار می شود...

دلم بوی مدینه می دهد... خون... خون... خون...

این جا دارند برای ماه، ختم فراق می گیرند.

رهایم کنید! این که بر تکه چوبی می آورند، پاره ای از خداست...

چه قدر زخمی می آید از این دریای شکسته!


این که می بینی می آید، مردی است که همه زخم های مرا می دانست، این عشق است؛ خود عشق. این بهار است؛ خون آلود می آورندش

زنجیرها آب می شوند.

زنجیرها می سوزند.

زنجیرها از خجالت می سوزند.

چه قدر پروانه زیر این عبا جمع شده!

مگر این گل محمد صلی الله علیه و آله ، کجا می خواست برود که سنگینی این همه بند، رهایش نمی کنند؟

نگاه کن مچ پاهایش را!

نگاه کن، دُرست مثل پاهای اسیران شام است.

چه قدر ایستاده نماز عشق خوانده!

جگرم را آتش زدی بغداد؛ جگرت آتش بگیرد!

این همه هستی من است که بر شانه های شکسته شهر، از زندان بیرون می آورند.

این باب الحوایج است، خدای کرم است، سراسر خشوع است؛ بگذار خودم را سبک کنم!

این که می بینی می آید، مردی است که همه زخم های مرا می دانست، این عشق است؛ خود عشق. این بهار است؛ خون آلود می آورندش.


امشب کدام شب است که صدای شیون از آهن ها می آید، صدای سوگ از تازیانه ها بلند است، دیوارها نُدبه می خوانند و سلول ها، «وَ إِنْ یَکادْ» می گیرند

این بهار است؛ در زنجیر می آید .

این بهار است؛ با زنجیر می آید.

این زنجیرهای سوخته، عزای کسی را گرفته که روزها، برای شان قرآن خوانده بود...

دلم هوای کاظمین کرده،

دلم بوی تو را می دهد،

کاش این همه زنجیر را می توانستم پاره کنم و به سویت بشتابم!

کاش من هم رها و آسمانی بودم!

کاش من هم یکی از این همه کبوتر باشم که به دیوارهای این زندان می کوبند!

دارند می آورندت؛ پیچیده در جامه ای از خون و زنجیر.

می خواهم دلم را تکه تکه کنم.

این آخرین سطر دلتنگی ها و آخرین ترانه اندوه من است.

دلم را آرام کن، خشمم را فرو نشان و دهانم را ببند!

باید از تو صبر بیاموزم، کظم غیظ کنم و از تو یاد بگیرم که چگونه با زنجیر می توان به عرش رسید.(2)

1- معصومه داوود آبادی 
2- امیر مرزبان