مذهبی
2 دقیقه پیش | دعای مشلول همراه ترجمهدعای مشلول همراه ترجمه موسوم به دعاى «الشاب المأخوذ بذنبه» [یعنى: جوانى كه به سبب گناهش گرفتار عذاب حق شده] این دعا از كتابهاى كفعمى و«مهج الدعوات» نقل شده، و دعایى ... |
2 دقیقه پیش | رمزی برای استجابت دعایکی از این دعاهای ارزشمند، مناجات شریف شعبانیه است بر اساس منابع روایی برترین و محبوب ترین کارها نزد خداوند متعال در بین بندگان خویش، دعا کردن معرفی شده است، از طرفی ... |
حركت كاروان اسرا به شام
حركت كاروان اسرا به شام
یزید بن معاویه (لعنة الله علیهما)، به عبیدالله بن زیاد دستور داد كه سر مطهر فرزند علی(علیه السلام) را با سرهاى جوانان و یاران آن جناب كه در ركاب آن حضرت شهید شده بودند با كالاها و زنان اهل بیت و عیالات آن حضرت را روانه شام نماید.
در تاریخ آمده بعد از آن كه ابن زیاد یك روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرهای شهدای كربلا را در كوچهها و محلههای كوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد(1) ابن زیاد سرهای شهدای كربلا را به زحر بن قیس سپرد و راهی شام نمود.
ابن زیاد پس از فرستادن سر امام حسین(علیه السلام)، اسراء را در 15 محرم با شمر ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه عائذی به شام فرستاد و به دست و پا و گردن مبارك امام سجاد(علیه السلام) زنجیر انداخت و اسراء را سوار بر شتر بیجهاز نمود. آن شقى، اهل بیت عصمت و طهارت را مانند اسیران كفار، دیار به دیار با ذلت و انكسار طوری كه مردم به تماشاى آنها مىآمدند، به شام آورد.(2)
منابع و اسناد مدتی را كه اسرا از كوفه به شام در حركت بودند را ذكر نكردند چه وقایعی اتفاق افتاده و تنها به برخی بیادبیهای حاملین سرهای مبارك از قبیل شراب اشاره دارند و در طول مسیر از شهرهای مختلف گذر میكردند.
جریان راهب مسیحی
حاملان سرهای شهدا در اولین منزل جهت استراحت بار انداختند، با سر مقدس به بازی و تفریح مشغول شدند و مقداری از شب را به عیش و نوش گذراندند، به ناگاه دستی از دیوار بیرون آمد و با قلمی آهنین این شعر را با خون نوشت:
اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ
آیا گروهی كه امام حسین(علیه السلام) را كشتند در روز قیامت امید شفاعت جدش را دارند؟
حاملان سرها بسیار ترسیدند، برخی از آنها برخاستند تا آن دست و قلم را بگیرند كه ناگهان ناپدید گشت، وقتی برگشتند دوباره آن دست با جوهر خون آشكار شد و این شعر را نوشت:
فَلا وَ الله لَیْسَ لَهُم شَفیع وَ هُمْ یَومَ القیامَة فی الْعَذاب
بخدا سوگند شفاعت كنندهای برای آنها نخواهد بود و آنها روز قیامت در عذاب خواهند بود
دوباره عدهای خواستند آن دست را بگیرند كه باز ناپدید شد، برای بار سوم كه برگشتند آن دست با همان شرایط این شعر را نوشت:
وَ قَد قتلُو الحُسینَ بحكم جَور وَ خالف خَلفَهُم حكم الكِتاب
امام حسین (علیه السلام) را از روی ظلم و ستم شهید كردند و با این كارشان مخالف قرآن عمل نمودند.
حاملان سر، از غذا خوردن پشیمان شدند و با ترس بسیار آن شب را نخوابیدند، در نیمه شب صدایی به گوش راهب دیر رسید كه در آنجا زندگی می كرد. راهب خوب گوش داد: ذكر تسبیح الهی را شنید. راهب برخاست و سر خود را از پنجره بیرون كرد متوجه شد از نیزهای كه كنار دیوار دیر گذاشتهاند نوری عظیم به سوی آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود میآیند و میگویند:
السلام علیك یابن رسول الله ... السلام علیك یا ابا عبدالله.
راهب از دیدن این حالات متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه خارج شد و میان یاران ابن زیاد رفت و پرسید: بزرگ شما كیست؟ گفتند: خولی. به نزد خولی رفت و پرسید: این سر كیست؟ گفت: سر مرد خارجی است (نعوذبالله) كه در سرزمین عراق خروج كرد و ابن زیاد او را كشت. راهب گفت: نامش چیست؟ خولی جواب داد: حسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام).
باز پرسید: نام مادرش چیست؟ خولی گفت: فاطمه بنت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله).
راهب با تعجب پرسید: همان محمدی كه پیغمبر خودتان است؟
خولی گفت: آری. راهب فریاد میزد كه هلاكت برای شما باد به خاطر كاری كه كردید. از آنها خواهش كرد سر مبارك حسین(علیه السلام) را تا صبح نزد او بگذارند. خولی گفت: نمیتوانیم بدهیم تا نزد یزید بن معاویه ببریم و از او جایزه بگیریم. راهب گفت: جایزه تو چقدر است؟
خولی پاسخ داد: ده هزار درهم. راهب گفت كه من ده هزار درهم به تو میدهم. خولی هم پذیرفت، درهم را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد.
راهب سر مطهر را به مشك خوشبو نمود و آن را روی سجادهاش گذاشت و تمام شب را گریه كرد. وقتی صبح شد به سر منور عرض كرد: ای سر من، من جز خویشتن، چیزی ندارم ولی شهادت میدهم كه معبودی جز خدا نیست، جد تو محمد(صلی الله علیه و آله) پیامبر خداست و گواهی میدهم كه من غلام و بنده تو هستم و عرض كرد:
ای اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است كه در كربلا نبودم و جان خود را فدای تو نكردم. ای اباعبدالله، هنگامی كه جدت را دیدار میكنی گواهی ده كه من شهادتین گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه گفت: اشهد ان لا اله الا الله ... صبح سر را به آنها تحویل داد، پس از این دیدار از صومعه خارج و خود را خدمتكار اهل بیت كرد.
ابن هشام میگوید: وقتی سر را از راهب گرفتند، به راه افتادند تا نزدیك دمشق رسیدند به یكدیگر گفتند بیائید این درهمها را میان خود تقسیم كنیم تا یزید از آنها خبردار نشود، كیسههای درهم را باز كردند و دیدند سفال شده است. بر روی آن نوشته شده است "فلا حسبن الله غافلا عما یعلم الظالمون" (سوره ابراهیم، آیه 42)؛ گمان مبرید خدا از آنچه ستمكاران انجام میدهند غافل است. بر روی دیگری نوشته بود گو سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون"؛ و به زودی ستمكاران بدانند چه سرانجامی دارند.
حاملان سر، سفالها را در نهری ریختند. خولی گفت: این راز را پوشیده نگهدارید و با خود گفت: انا لله و انا الیه راجعون، حذر الدنیا والاخرة.(3)
تاریخ، حوادث میان راه شام را مشخص نكرده است كه حاملان سرها چند منزل، استراحت كردند و چه بر آنها گذشت؟ ابن شهر آشوب میگوید یكی از كرامات امام زیارتگاههایی است كه از سر ایشان به جای مانده است؛ در كربلا و در شهرهای عسقلان، موصل، نصیبین، حماه، حمص، دمشق و دیگر مكانها میباشد. (یعنی این كه وجود سر مقدس امام در این مكانها ، زیارتگاههای معروف دارد، برای نمونه وقتی خواستند به شهر موصل روند شخصی را به نزد حاكم شهر موصل فرستاند كه توشه و آذوقه برای آنها فراهم كند و شهر را آذین كنند، اهل موصل گفتند هر چه میخواهید برای شما فراهم میكنیم ولی از آنها درخواست كردند كه به شهر نیایند، بیرون شهر منزل كنند و از همانجا بروند، آنها در یك فرسخی شهر منزل كردند و سر شریف را روی سنگی نهاند، از آن سر مقدس قطره خونی بر آن سنگ چكید و مانند چشمهای از آن خون میجوشید.)
مردم هنگام محرم اطراف آن جمع میشدند و مراسم عزاداری بر پا میكردند و این مراسم تا زمان عبدالملك بن مروان حكم به جا بود و او دستور داد آن سنگ را از آنجا به جای دیگری ببرند لذا اثر آن محو شد البته در جای سنگ گنبدی ساختند.
حاملان سر نزدیك هر شهری از كربلا (از كوفه تا دمشق) میرسیدند جرأت نداشتند كه وارد شوند، میترسیدند قبائل عرب علیه آنها شورش كنند و سر را از آنها بگیرند لذا از بیراهه میرفتند و فقط برای آذوقه، شخصی را میفرستاند و میگفتند این سر یك خارجی است.
بی احترامی به سر امام حسین علیه السلام
"ابن لهیعه" و غیر او روایت كردهاند: در بیت الله الحرام طواف مىكردم ناگاه مردى را دیدم كه گفت: خداوندا! مرا بیامرز؛ اگر چه گمان ندارم كه بیامرزى! من به او گفتم :
اى بنده خدا! از خداى تعالى بپرهیز و چنین سخنان باطل نگو؛ زیرا اگر گناهانت به اندازه قطرات باران یا برگ درختان باشد و تو استغفار نمایى، خداى عزوجل گناهانت را مىبخشد كه غفور و رحیم است .
آن مرد گفت: به نزد من بیا تا قصه خویش را به تو حكایت نمایم .من به نزدش رفتم و گفت :
بدان كه من با چهل و نه نفر دیگر همراه سر نازنین حضرت امام حسین (علیه السلام) به شام رفتیم و برنامه ما این بود كه چون شب مىشد آن سر مبارك را در میان تابوت مىگذاردیم و بر دور آن تابوت جمع مىشدیم و به شرابخوارى مىپرداختیم .
شبى همراهان من به عادت شبهاى پیش به شرب خمر مشغول شدند و مست گشتند و من آن شب لب به شراب نزدم و چون شب كاملا تاریك شد، صدایی از رعدی به گوشم رسید و برقى را مشاهده كردم و ناگهان دیدم درهاى آسمان باز گردید، حضرت آدم، حضرت نوح، حضرت ابراهیم، حضرت اسماعیل، حضرت اسحاق و پیغمبر ما حضرت محمد (صلى الله علیه و آله) از آسمان نازل شدند و جبرئیل با گروهى از ملائكه در خدمت ایشان بودند.
جبرئیل به نزدیك آن تابوت كه سر مطهر در آن بود رفته و آن را بیرون آورد و بر سینه خود چسبانید و بوسید. سایر انبیاء (علیهم السّلام) هم مانند جبرئیل، آن سر مبارك را زیارت مىكردند و حضرت رسول به محض دیدن سر نازنین، گریه نمود و انبیاء (علیهم السّلام) به او تعزیت و تسلیت مىگفتند.
جبرئیل به خدمتش عرضه داشت: یا محمد! به درستى كه خداوند عزوجل مرا امر فرموده كه مطیع فرمانت باشم تا آنچه كه در حق امت خود بفرمایى به جا آورم؛ اگر مىفرمایى زمین را به زلزله در آورم تا سطح زمین از زیر ایشان برگردانم چنانكه بر قوم لوط چنین كردم.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود: چنین منما؛ زیرا مرا با امت وعدهگاهى است در روز قیامت در حضور پروردگار عالمیان. پس ملائكه به سوى ما آمدند تا ما را به قتل رسانند، من فریاد الامان به سوى پیامبر عالمیان، بر آوردم. رسول خدا فرمودند: برو خدا تو را نیامرزد!
در كتاب "تذییل" محمد بن نجار شیخ المحدثین بغداد دیدم كه در ذكر حالات على بن نصر شبوكى، به اسناد خود همین روایت را ذكر نموده بود فقط با این تفاوت كه: وقتی حضرت امام حسین (علیهالسلام) به درجه شهادت نائل آمد - سر مطهر آن حضرت را به سوى شام خراب، مىبردند و در هر منزلى كه فرود مىآمدند، حمل كنندگان آن سر مقدس، مىنشستند و شراب میخوردند و بعضى از ایشان آن سر انور را به نزد بعضى دیگر مىآورد، پس در آن حین دستى از غیب بیرون آمد و با قلم آهنى این شعر را بر دیوار نوشت :
اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ
آیا امتى كه حسین (علیه السّلام) را كشتند؛ در روز قیامت امید شفاعت جد او را دارند؟!
ماموران ابن زیاد چون این صحنه را دیدند، همگى بگریختند.(4)
پینوشتها:
1- محمدعلی عالمی، حسین نفس مطمئنه، ص 329.
2- لهوف سید بن طاووس .
3- برگرفته از بحارالانوار، ج10، ص 239.
4- لهوف، سید بن طاووس .
برگرفته از :
الارشاد، شیخ مفید/ حیاة الامام الحسین بن علی(علیهماالسلام)، باقر شریف قرشی/ ریاحین الشریعة، ذبیحالله محلاتی/ لهوف، سید بن طاووس/ نفس المهموم،شیخ عباس قمی .
ویدیو مرتبط :
تعزیه بازار شام .عبور اسرا از بازار شام و زبانحال زینب
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
بازگشت كاروان اُسرا از شام به کربلا
بازگشت كاروان اُسرا از شام به کربلا
حركت از شام
بهرحال پس از هفت روز كه اهل بیت در شام بودند، به دستور یزید، نعمان بن بشیر(1) وسائل سفر آنان را فراهم نمود و به همراهى مردى امین آنان را روانه مدینه منوره كرد. (2)
در هنگام حركت، یزید امام سجاد علیه السلام را فرا خواند تا با او وداع كند، و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند! اگر من با پدرت حسین ملاقات كرده بودم، هر خواسته اى كه داشت، مى پذیرفتم! و كشته شدن را به هر نحوى كه بود، گرچه بعضى از فرزندانم كشته مى شدند از او دور مى كردم! ولى همانگونه كه دیدى شهادت او قضاى الهى بود!
چون به وطن رفتى و در آنجا استقرار یافتى، پیوسته با من مكاتبه كن و حاجات و خواسته هاى خود را براى من بنویس! (3) آنگاه دوباره نعمان بن بشیر را خواست و براى رعایت حال و حفظ آبروى اهل بیت به او سفارش كرد كه شبها اهل بیت را حركت دهد و در پیشاپیش آنان خود حركت كند و اگر على بن الحسین را در بین راه حاجتى باشد برآورده سازد؛ و نیز سى سوار در خدمت ایشان مأمور ساخت؛ و به روایتى خود نعمان بن بشیر را و به قولى بشیر بن حذلم را با آنان همراه كرد. (4)
و همانگونه كه یزید سفارش كرده بود به آهستگى و مدارا طى مسافت كردند و به هنگام حركت، فرستادگان یزید بسان نگهبانان گردا گرد آنان را مى گرفتند، و چون در مكانى فرود مى آمدند از اطراف آنان دور مى شدند كه به آسانى بتوانند وضو سازند.
اربعین
اهل بیت علیهم السلام به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهى جاده عراق و مدینه رسیدند، چون به این مكان رسیدند، از امیر كاروان خواستند تا آنان را به كربلا ببرد، و او آنان را به سوى كربلا حركت داد، چون به كربلا رسیدند، جابر بن عبد الله انصارى (5) را دیدند كه با تنى چند از بنى هاشم و خاندان پیامبر براى زیارت حسین علیه السلام آمده بودند، همزمان با آنان به كربلا وارد شدند و سخت گریستند و ناله و زارى كردند و بر صورت خود سیلى زده و ناله هاى جانسوز سر دادند و زنان روستاهاى مجاور نیز به آنان پیوستند، (6) زینب علیها السلام در میان جمع زنان آمد و گریبان چاك زد و با صوتى حزین كه دلها را جریحه دار مى كرد مى گفت: «وا اخاه! وا حسیناه! وا حبیب رسول الله و ابن مكة و منا! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن علی المرتضى! آه ثم آه!» پس بیهوش گردید.
آنگاه ام كلثوم لطمه به صورت زد و با صدایى بلند مى گفت: امروز محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا از دنیا رفته اند؛ و دیگر زنان نیز سیلى به صورت زده و گریه و شیون مى كردند.
سكینه چون چنین دید، فریاد زد: وا محمداه! وا جداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بیت تو كرده اند، آنان را از دم تیغ گذراندند و بعد عریانشان نمودند! (7)
عطیه عوفى(8) مى گوید: با جابر بن عبد الله به عزم زیارت قبر حسین علیه السلام بیرون آمدم و چون به كربلا رسیدیم جابر نزدیك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص محرم بر تن نمود و همیانى را گشود كه در آن بوى خوش بود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مى داشت ذكر خدا مى گفت تا نزدیك قبر مقدس رسید و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنین كردم، بر روى قبر از هوش رفت.
من آب بر روى جابر پاشیدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت: یا حسین! سپس گفت: «حبیب لا یجیب حبیبه!» ، و بعد اضافه كرد: چه تمناى جواب دارى كه حسین در خون خود آغشته و بین سر و بدنش جدائى افتاده است! ! و گفت:
"فاشهد انك ابن خیرالنبیین و ابن سید المؤمنین و ابن حلیف التقوى و سلیل الهدى و خامس اصحاب الكساء و ابن سید النقباء و ابن فاطمة سیدة النساء، و مالك لا تكون هكذا و قد غذتك كف سیدالمرسلین و ربیت فی حجرالمتقین و رضعت من ثدی الایمان و فطمت بالاسلام فطبت حیا وطبت میتا غیر ان قلوب المؤمنین غیر طیبة لفراقك و لا شاكة فی الخیرة لك فعلیك سلام الله و رضوانه و اشهد انك مضیت على ما مضى علیه اخوك یحیى بن زكریا."
من گواهى مى دهم كه تو فرزند بهترین پیامبران و فرزند بزرگ مؤمنین مى باشى، تو فرزند سلاله هدایت و تقوایى و پنجمین نفر از اصحاب كساء و عبایى، تو فرزند بزرگ نقیبان و فرزند فاطمه سیده بانوانى، و چرا چنین نباشد كه دست سیدالمرسلین تو را غذا داد و در دامن پرهیزگاران پرورش یافتى و از پستان ایمان شیر خوردى و پاك زیستى و پاك از دنیا رفتى و دلهاى مؤمنان را از فراق خود اندوهگین كردى پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان طریقه رفتى كه برادرت یحیى بن زكریا شهید گشت.
آنگاه چشمش را به اطراف قبر گردانید و گفت:
"السلام علیك ایتها الارواح التی حلت بفناء الحسین و اناخت برحله، اشهد انكم اقمتم الصلوة و آتیتم الزكوة و امرتم بالمعروف و نهیتم عن المنكر و جاهدتم الملحدین و عبدتم الله حتى اتاكم الیقین."
سلام بر شما اى ارواحى كه در كنار حسین نزول كرده و آرمیدید، گواهى مى دهم كه شما نماز را بپا داشته و زكوة را ادا نموده و به معروف امر و از منكر نهى كردید، و با ملحدین و كفار مبارزه و جهاد كرده، و خدا را تا هنگام مردن عبادت نمودید.
و اضافه نمود: به آن خدائى كه پیامبر را به حق مبعوث كرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شده اید شریك هستیم.
عطیه مى گوید: به جابر گفتم: ما كارى نكردیم! اینان شهید شده اند. گفت: اى عطیه! از حبیبم رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم كه مى فرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرك فی عملهم» (9)؛هر كه گروهى را دوست داشته باشد با همانان محشور گردد، و هر كه عمل جماعتى را دوست داشته باشد در عمل آنها شریك خواهد بود.
اربعین و اختلاف اقوال
در تاریخ حبیب السیر آمده است: یزید بن معاویه سرهاى مقدس شهدا را در اختیار على بن الحسین علیهماالسلام قرار داد، و آن بزرگوار در روز بیستم ماه صفر آن سرها را به بدنهاى پاكشان ملحق نمود و آنگاه عازم مدینه طیبه گردید. (10)
ابوریحان بیرونى در آثارالباقیه گفته است: در روز بیستم ماه صفر، سر مقدس حسین علیه السلام به بدن مطهرش باز گردانیده و دفن شد به هنگامى كه اهل بیت امام حسین علیه السلام بعد از بازگشت از شام در روز اربعین جهت زیارت آمده بودند. (11)
سید ابن طاووس در اقبال مىگوید: چگونه روز بیستم ماه صفر، روز اربعین است در حالى كه حسین صلوات الله علیه روز دهم محرم به شهادت رسید، بنابراین اربعین، روز نوزدهم ماه صفر باید باشد. (12)
آنگاه سید مى گوید: محتمل است ماه محرم سال 61 كم بوده است، یعنى 29 روز بوده كه طبعا بیستم ماه صفر، روز اربعین است، و احتمال دارد كه ماه محرم تمام بوده ولى چون امام حسین علیه السلام در پایان روز عاشورا شهید گردیده لذا روز عاشورا را به حساب نیاورده اند. و در مصباح آمده است: حرم حسین علیه السلام در روز بیستم ماه صفر به همراه على بن الحسین به مدینه رسیدند، و شیخ مفید همین قول را اختیار كرده است، و در غیر مصباح آمده است كه ایشان در روز بیستم ماه صفر بعد از مراجعت از شام به كربلا رسیدند. (13)
همانگونه كه در نقلهاى ذكر شده مشهود است اهل بیت علیهم السلام در همان سالى كه حادثه كربلا رخ داد ـ سال 61 ـ پس از مراجعت از شام و در روز اربعین به كربلا آمدند، و یا این كه در سنه 62 یعنى یك سال بعد از شهادت رهسپار كربلا شده اند؛ و ما در اینجا به صورت اختصار عینا آنچه در این رابطه گفته و یا نوشته شده است ذكر مى كنیم:
قول اول: اهل بیت در همان سال 61 پس از مراجعت از شام و در روز بیستم صفر به كربلا وارد شدند، و این همان قول صاحب تاریخ حبیب السیر است كه قبلا بازگو كردیم، و در الآثارالباقیه ابوریحان نیز همین قول آمده و ظاهر عبارت سید ابن طاووس در اللهوف هم همین مطلب را مى رساند (14) و ابن نما در مثیرالاحزان نیز همین قول را نقل كرده است. (15)
قول دوم: اهل بیت علیهم السلام همان سال در روز بیستم صفر به كربلا و قبل از رفتن به شام از كربلا عبور نمودند و بر مزار شهیدان خود عزادارى كردند، و سپهر مؤلف ناسخ التواریخ بر این قول است. و این احتمال گرچه بعید به نظر مى رسد، زیرا در نقلى بدان اشاره نشده است ولى احتمالى است كه ثبوتا مانعى ندارد و دلیلى براى اثبات آن نیست. (16)
قول سوم: آل البیت در سال 62، یعنى یك سال بعد و در روز بیستم صفر به كربلا آمده اند. صاحب قمقام زخار مى گوید: مسافت و عادت تشریف فرمائى به حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام در روز اربعین سال 61 هجرى به كربلاى معلى مشكل، بلكه خلاف عقل است؛ زیرا امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به درجه رفیع شهادت نائل آمد و عمربن سعد یك روز براى دفن كشتگان خود در آنجا توقف و روز یازدهم به جانب كوفه حركت كرد و از كربلاى معلى تا كوفه به خط مستقیم حدودا هشت فرسخ است، و چند روزى هم عبیدالله بن زیاد اهل عصمت را در كوفه براى معرفى آنان و كار بزرگى كه صورت گرفته و ارعاب قبایل عرب نگاه داشت تا از یزید خبر رسید كه اهل حرم را به دمشق اعزام دارد و او هم اسیران را از راه حران و جزیره و حلب به شام فرستاد كه مسافت دورى است و فاصله كوفه تا دمشق به خط مستقیم تقریبا صد و هفتاد و پنج فرسخ است و پس از ورود به شام به روایتى تا شش ماه اهل بیت را نگاه داشتند تا آتش شعله ور غضب یزید خاموش شد و پس از حصول اطمینان از عدم شورش مردم موافقت كرد كه حضرت سجاد با اهل حرم به مدینه بازگردد.
پس چگونه این همه وقایع مى تواند در چهل روز صورت گرفته باشد، قطعا ورود اهل بیت علیهم السلام به كربلا در سال دیگر بوده است (17) كه سال شصت و دو هجرى باشد و هر كس به نظر تدبر در این مسأله بیندیشد نامه نگار را تصدیق خواهد كرد، و جابربن عبدالله هم در اربعین شصت و دو به زیارت مشرف شده است و شرافت جابر در این است كه او اولین كسى است كه از صحابه كبار و مخلصین سوگوار به این سعادت نایل آمده است، كفى به فخرا، و نامه نگار در این قول منفرد است: مى گویم و مى آیمش از عهده برون! و الله ولى التوفیق. (18)
قول چهارم: احتمال دیگرى وجود دارد كه اهل بیت ابتدا به مدینه آمدند و از مدینه عازم كربلا شدند و سر مقدس امام را نیز در این سفر با خود برده و به بدن مطهر حسین علیه السلام ملحق نموده اند، اما نه در اربعین سال 61 هجرى بلكه پس از مراجعت به مدینه به كربلا رفته اند. ابن جوزى از هشام و بعضى دیگر نقل كرده است كه سر مقدس حسین علیه السلام با اسیران به مدینه آورده شد، و سپس به كربلا حمل گردیده است و با بدن مطهر دفن شده است. (19)
و از بعضى از مورخان نقل شده است كه: صورت حال جریان اقتضاء مى كند كه اهل بیت در مدتى بیش از چهل روز از زمان شهادت امام حسین علیه السلام به عراق یا به مدینه رفته باشند، و بازگشت آنها به كربلا، ممكن است، ولى روز بیستم صفر نبوده است زیرا جابربن عبدالله انصارى هم از حجاز آمده بود و رسیدن خبر به حجاز و حركت جابر از آنجا قهراً زمانى بیش از چهل روز را مى طلبد. یا این كه باید بگوئیم جابر از مدینه نیامده بود بلكه از كوفه و یا از شهرى دیگر عازم كربلا شده بود. (20)
توقف در كربلا
خاندان داغدیده رسالت پس از ورود به كربلا براى شهیدان خود به عزادارى پرداختند، چون هنگام حركت بسوى كوفه اجازه عزادارى به آنان نداده بودند، و همانگونه كه سید ابن طاووس در اللهوف نقل كرده است كه «و اقاموا المآتم المقرحة للاكباد» (21) «ماتمهاى جگرخراش بپا داشتند» ، و تا سه روز امر بدین منوال سپرى شد. (22)
حركت از كربلا
اگر زنان و كودكان در كنار این قبور مى ماندند، خود را در اثر شیون و زارى و گریستن و نوحه كردن هلاك مى نمودند، لذا على بن الحسین علیهماالسلام فرمان داد تا بار شتران را ببندند و از كربلا به طرف مدینه حركت كنند. چون بارها را بستند و آماده حركت شدند، سكینه علیهاالسلام اهل حرم را با ناله و فریاد به جانب مزار مقدس امام جهت وداع حركت داد و جملگى در اطراف قبر مقدس گرد آمدند. سكینه قبر پدر را در آغوش گرفت و شدیدا گریست و به سختى نالید و این ابیات را زمزمه كرد:
بلا كفن و لا غسل دفینا
الا یا كربلا نودعك جسما
لاحمد و الوصی مع الامینا (23)
الا یا كربلا نودعك روحا
--------------------------------
پى نوشتها:
1- نعمان بن بشیر همان كسى است كه هنگام ورود مسلم بن عقیل به كوفه از طرف یزید امیر كوفه بود، یزید او را بركنار و به جاى او عبید الله بن زیاد را به امارت كوفه برگزید. نعمان به شام آمد و از هوا داران معاویه و یزید بود. پس از هلاكت یزید، مردم را به بیعت عبدالله بن زبیر فرا خواند، اهالى حمص با او مخالفت كرده و او را بعد از واقعه مرج راهط در سال شصت و چهار هجرى كشتند. (الاستیعاب،ج 4،ص 1496) .
2- قمقام زخار،ص 579.
3- تاریخ طبرى،ج 5،ص 233.
4- قمقام زخار،ص 579.
5- او جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصارى است، مادرش نسیبه دختر عقبه مىباشد، در بیعت عقبه ثانیه در مكه با پدرش حضور داشته ولى كودك بوده است؛ بعضى او را از شركت كنندگان در جنگ بدر ذكر كردهاند؛ او با پیامبر صلى الله علیه و آله در 18 غزوه شركت نمود، و بعد از رسول خدا در صفین در خدمت على علیه السلام بوده و از كسانى است كه سنت پیامبر بسیار از او نقل شده است؛ او در آخر عمر نابینا گردید؛ در سال 74 یا 78 و یا 79 در سن 94 سالگى در مدینه رحلت نمود. (الاستیعاب،ج 1،ص219) .
6- اللهوف،ص 82.
7- الدمعة الساكبة،ج 5،ص 162.
8- عطیه عوفى را شیخ طوسى از اصحاب امیرالمؤمنین در رجال خود ذكر كرده و او معروف به بكالى است كه قبیلهاى از حمدان مىباشد، و او داراى تفسیر قرآنى بوده است در پنج قسمت و خود او مىگوید: قرآن را با تفسیرش سه بار بر ابن عباس عرضه كردم و اما قرائت قرآن را هفتاد مرتبه نزد او قرائت نمودم. (تنقیح المقال 2/253)
9- بحارالانوار 65/ 130.
10- نفس المهموم 466.
11- مقتل الحسین مقرم 371.
12- مسارالشیعه،ص 62. و مرحوم شیخ بهائى رحمة الله بر اساس همین احتمال روز اربعین را روز نوزدهم ماه صفر قرار داده است. (توضیح المقاصد،ص 6)
13- قمقام زخار،ص 585.
14- اللهوف، ص 82 .
15- مثیرالاحزان،ص 107.
16- ناسخ التواریخ، احوالات امام حسین 3/ 176.
17- از این مقدمات، نمىتوان نتیجه گرفت كه اهل بیت علیهم السلام در اربعین سال شصت و دو به كربلا آمدهاند؛ زیرا اولا نگاه داشتن اهل بیت در كوفه به مدت زیاد، قطعى نیست با توجه به این كه بعضى ورود اهل بیت را به شام در روز اول ماه صفر ذكر كردهاند ـ چنانچه گذشت ـ و آن مقدمات چون قطعى نیست بنابراین نتیجه قطعى هم بدست نمىدهد؛ ثانیا احتمال دارد همانگونه كه بعضى گفتهاند اهل بیت در همان سال 61 و قبل از رفتن به شام از مسیر كربلا عبور كرده و بر قبور شهیدان عزادارى كرده باشند چنانچه مرحوم سپهر ـ مؤلف ناسخ التواریخ ـ گفته است، مضافا بر این كه مرحوم قاضى طباطبائى رحمة الله كتابى بنام «تحقیق در روز اربعین امام حسین علیه السلام» تألیف نموده و تمام ایرادهاى وارده را مبنى بر آمدن اهل بیت در اربعین سال 61 را پاسخ داده است، بنابر این به صرف استبعاد نمىتوان به نتیجه قطعى رسید و آمدن اهل بیت را به كربلا مانند بعضى در اربعین اول انكار كرد .
18- قمقام زخار،ج 586.
19- تذكرة الخواص،ص 15. ولى در این نقل مذكور نیست كه سر مقدس امام توسط چه كسى به كربلا حمل شده است، و آیا اهل بیت همراه سر مقدس به كربلا آمدهاند یا تنها سر مقدس به كربلا حمل و دفن شده است؟
20- قمقام زخار،ص 586. ولى این احتمال با تصریح بزرگانى همانند سید ابن طاووس و ابن نما و شیخ بهائى كه جابر بن عبد الله و اهل بیت در روز اربعین همزمان در كربلا بودهاند منافات دارد .
21- اللهوف،ص 82.
22- ذریعة النجاة،ص 271.
23- «اى كربلا! بدنى را در تو به ودیعه گذاردیم، كه بدون غسل و كفن مدفون شد؛ اى كربلا ! كسى را به یادگار در تو نهادیم كه او روح احمد و وصى اوست.»
منبع : aviny.com