سلامت


2 دقیقه پیش

نشانه ها و عوارض کمبود ویتامین‌ها در بدن

ویتامین‌ها نقش مهمی‌ را در بدن انسان ایفا می‌کنند. به‌نحوی‌که کمبود ویتامین‌ (حتی یکی از آن‌ها) می‌تواند برای هر فردی مشکلات اساسی را به وجود آورد. گجت نیوز - معین ...
2 دقیقه پیش

چرا پشه ها بعضی ها را بیشتر نیش می‌زنند؟

فصل گرما و گزیده شدن توسط پشه ها فرا رسیده، دوست دارید بدانید پشه ها بیشتر چه کسانی را دوست دارند؟ بیشتر کجاها می پلکند؟ و از چه مواد دفع کننده ای نفرت دارند؟ وب سایت ...

قصه کودکانه نی‌نی تنبل



قصه,قصه کودکانه,قصه برای کودکان

 

نی نی و مامان می خواستن با هم برن خونه ی مامان بزرگ . مامان، نی نی رو بغل کرده بود ولی نی نی دوست داشت خودش راه بره. نی نی اشاره می کرد به زمین و غر می زد .مامان نی نی رو روی زمین گذاشت و گفت حالا بدو برو. نی نی یه خورده رفت ولی یه دفعه یه گنجشک توی کوچه دید و ایستاد و تماشا کرد. مامان حواسش به گنجشک نبود. هی صدا می زد نی نی بیا دیگه چرا وایسادی؟ نی نی با انگشتش گنجشکو به مامان نشون داد ولی مامان بازم گنجشکو ندید . مامان خسته شد و گفت وای نی نی چرا راه نمیای خسته شدم. گنجشک پرید و رفت . نی نی دوباره دنبال مامان راه افتاد .

 

نی نی چند قدم بدو بدو رفت ولی یه دفعه یه سنگ کوچولو رفت توی کفشش. نی نی وایساد و دیگه راه نرفت .مامان دست نی نی رو گرفت و کشید و گفت بچه چرا راه نمیای؟ نی نی گفت آخ آخ . و هی کج کج راه رفت . مامان خم شد پای نی نی رو ببینه. ولی وقتی کفش نی نی رو دراورد سنگه خودش افتاد . به خاطر همین مامان سنگو ندید گفت نی نی پات که سالمه . کفشات هم تمیزن . آخه چرا اذیت می کنی راه نمی ری ؟

 

نزدیک خونه ی مامان بزرگ که رسیدن مامان در زد ولی نی نی یه مورچه اسبی روی زمین دید و نشست و می خواست اونو بگیره . مامان رفت تو خونه مامان بزرگ و هی صدا زد نی نی بیا دیگه نی نی چرا نشستی رو زمین . نی نی چقد امروز تنبلی !

 

نی نی هی مورچه اسبی رو به مامان نشون می داد و می گفت ای ... ای ... ای

 

مامان اومد ببینه نی نی چی می گه و به چه چیزی اشاره می کنه . ولی وقتی مامان اومد مورچه اسبی رفت توی سوراخ دیوار .

 

مامان هر چی نگاه کرد هیچی ندید. دیگه خسته شد و نی نی رو بغل کرد و برد تو .

 

نی نی دوست داشت هنوز با مورچه اسبی بازی کنه و هی جیغ می زد و پاهاشو تکون می داد. مامان توجهی نکرد و نی نی رو برد و گذاشت تو بغل مامان بزرگ و گفت وای عزیز از دست این بچه ی تنبل خسته شدم .همش می خواد یه جا وایسه یا بشینه .

 

مامان بزرگ نی نی رو بغل کرد و بوسید و گفت قربون نی نی تنبل خودم برم . نی نی خندید و خودشو برای مامان بزرگ لوس کرد.

 

اون روز نی نی تا شب خونه ی مامان بزرگ بازی و شیطونی کرد و به مامانش نشون داد که تنبل نیست.

 

منبع:تبیان


ویدیو مرتبط :


خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

قصه های نی نی و داداشی



 

 

قصه های نی نی و داداشی


این داستان:دریاچطوری درست می شه؟


یه روز مامان و بابا به همراه نی نی و داداشی، کوله بار سفر بستن و رفتن سفر؛سفری شاد و با حال کنار دریا.

 

مامان و بابا کنار ساحل نشستند .داداشی که عاشق خاک بازی بود توی ساحل خیس شروع کرد به کندن زمین، می خواست یه چاله بزرگ درست کنه .نی نی هم نشست کنار داداشی تا هر چی درست می کنه زودی براش خراب کنه .

 

ناگهان نی نی متوجه موجهای زیبای دریا شد خیلی ذوق کرد،بلند شد ایستاد و زد روی شونه داداشی ،و با انگشتش اشاره کرد به دریا و گفت :آبا،آبا ...

 

داداشی نگاهی به دریا انداخت و گفت: نی نی این آ با که خوردنی نیست .

 

نی نی دوباره جیغ می زد آباآبا... داداشی گفت اصلا برو خودت بخور.


نی نی رفت جلوتر تاجائیکه وقتی موج میومد آب می ریخت روی کفشای نی نی .نی نی هم می خندید و هی صدا می زد دادا ،دادا

 

داداشی بالاخره جواب نی نی رو داد، گفت چیه چی می گی ؟ می خوای بدونی دریا چجوری درست شده؟


همه بچه ها با بیل، آنقدر اینجا رو کندن و کندن و کندن تا خسته شدن. بعدا باباهاشون هم اومدن، از صبح تا شب، کندن تا یه چاله ی خیلی بزرگ شده .بعدا یه شلنگ آب گذاشتن توش،از صبح تا شب ،آب رفته تو چالشون تا دریا درست شده .

 

مامان که داشت به حرفهای داداشی گوش می کرد خندید و گفت :« آخه ،با یه شیلنگ آب، اینهمه آب جمع می شه؟»

 

داداشی گفت : آره، شلنگشون خیلی بزرگه. شما هنوز از این شلنگها ندیدین.

 

مامان گفت :مگه خودت دیدی؟

 

داداشی گفت :آره اون شلنگه که قرمز بود ، از تو آسمون رد شده بود،بابا می خواست بگیرتش در رفت و رفت ....

 

بابا خندید و گفت: خواب دیدی؟


داداشی با صدای بلند گفت: آره ،فردا شب، خواب دیده بودم !!!

 

حالا همه باهم خندیدن ،وقتی ساکت شدن، نی نی زد به خنده !

 

راستی بچه ها به نظر شما دریا چطوری درست می شه؟

 

منبع:tebyan.net