سلامت


2 دقیقه پیش

نشانه ها و عوارض کمبود ویتامین‌ها در بدن

ویتامین‌ها نقش مهمی‌ را در بدن انسان ایفا می‌کنند. به‌نحوی‌که کمبود ویتامین‌ (حتی یکی از آن‌ها) می‌تواند برای هر فردی مشکلات اساسی را به وجود آورد. گجت نیوز - معین ...
2 دقیقه پیش

چرا پشه ها بعضی ها را بیشتر نیش می‌زنند؟

فصل گرما و گزیده شدن توسط پشه ها فرا رسیده، دوست دارید بدانید پشه ها بیشتر چه کسانی را دوست دارند؟ بیشتر کجاها می پلکند؟ و از چه مواد دفع کننده ای نفرت دارند؟ وب سایت ...

با مرد دروغگو، امیدی هست؟


چند روش برای برخورد و رفتار کردن با مردانی که راست نمی‌گویند وجود دارد. به این خلاصه مطب گوش دهید تا دکتر شیری شما را با این راه ها آشنا کند.

صبح بخیر: در این سلسله مطالب خلاصه مطب ها، نکات کاربردی در مورد زندگی و روابط عاطفی توسط دکتر شیری ارائه خواهد شد. دکتر شیری طبیب، آموزش دیده روانشناسی عمقی دانشگاه آکسفورد و مدرس دانشکده روانشناسی، کارشناس تلویزیون، رادیو و مطبوعات است.

دروغگویی در رابطه، احساس اعتماد را از بین می برد. چند روش برای برخورد و رفتار کردن با مردانی که راست نمی‌گویند وجود دارد. به این خلاصه مطب گوش دهید تا دکتر شیری شما را با این راه ها آشنا کند.

با مرد دروغگو امیدی هست؟

با مرد دروغگو امیدی هست؟



برای مشاهده کامل گفتارهای دکتر علیرضا شیری روی تصویر زیر کلیک کنید:

زنانگی چیزی بیش از مونث بودن است

با زخم های زندگی چه کنیم؟


ویدیو مرتبط :
هلالی:عمو اباالفضل / تو شب غم ها صبح سپیدی / تو نا امیدی روح امیدی

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

قصه چوپان دروغگو



 

 

قصه چوپان دروغگو

 

روزی روزگاري پسرك چوپاني در ده اي زندگي مي كرد. او هر روز صبح گوسفندان مردم دهات را از ده به تپه هاي سبز و خرم نزديك ده مي برد تا گوسفندها علف هاي تازه بخورند.او تقريبا تمام روز را تنها بود.

 

 

قصه چوپان دروغگو

 

 

 

يك روز حوصله او خيلي سر رفت . روز جمعه بود و او مجبور بود باز هم در كنار گوسفندان باشد. از بالاي تپه ، چشمش به مردم ده افتاد كه در كنار هم در وسط ده جمع شده بودند. يكدفعه قكري به ذهنش رسيد و تصميم گرفت كاري جالب بكند تا كمي تفريح كرده باشد. او فرياد كشيد: گرگ، گرگ، گرگ آمد.

 

 

 

قصه چوپان دروغگو




مردم ده ، صداي پسرك چوپان را شنيدند. آنها براي كمك به پسرك چوپان و گوسفندهايش به طرف تپه دويدند ولي وقتي با نگراني و دلهره به بالاي تپه رسيدند ، پسرك را خندان ديدند، او مي خنديد و مي گفت : من سر به سر شما گذاشتم.


مردم از اين كار او ناراحت شدند و با عصبانيت به ده برگشتند.

 

 

قصه چوپان دروغگو




از آن ماجرا مدتها گذشت،يك روز پسرك نشسته بود و به گذشته فكر مي كرد به ياد آن خاطره خنده دار خود افتاد و تصميم گرفت دوباره سر به سر مردم بگذارد.او بلند فرياد كشيد: گرگ آمد ، گرگ آمد ، كمك ...

 

قصه چوپان دروغگو

 

 

مردم هراسان از خانه ها و مزرعه هايشان به سمت تپه دويدند ولي باز هم وقتي به تپه رسيدند پسرك را در حال خنديدن ديدند.

مردم از كار او خيلي ناراحت بودند و او را دعوا كردند. هر كسي چيزي مي گفت و از اينكه چوپان به آنها دروغ گفته بود خيلي عصباني بودند. آنها از تپه پايين آمدند و به مزرعه هايشان برگشتند.

 

قصه چوپان دروغگو

 

 

از آن روز چند ماهي گذشت . يكي از روزها گرگ خطرناكي به نزديكي آن ده آمد و وقتي پسرك را با گوسفندان تنها ديد ، بطرف گله آمد و گوسفندان را با خودش برد.



پسرك هر چه فرياد مي زد: گرگ، گرگ آمد، كمك كنيد....



ولي كسي براي كمك نيامد . مردم فكر كردند كه دوباره چوپان دروغ مي گويد و مي خواهد آنها را اذيت كند.


آن روز چوپان نتيجه مهمي در زندگيش گرفت. او فهميد اگر نياز به كمك داشته باشد، مردم به او كمك خواهند كرد به شرط آنكه بدانند او راست مي گويد.