سلامت


2 دقیقه پیش

نشانه ها و عوارض کمبود ویتامین‌ها در بدن

ویتامین‌ها نقش مهمی‌ را در بدن انسان ایفا می‌کنند. به‌نحوی‌که کمبود ویتامین‌ (حتی یکی از آن‌ها) می‌تواند برای هر فردی مشکلات اساسی را به وجود آورد. گجت نیوز - معین ...
2 دقیقه پیش

چرا پشه ها بعضی ها را بیشتر نیش می‌زنند؟

فصل گرما و گزیده شدن توسط پشه ها فرا رسیده، دوست دارید بدانید پشه ها بیشتر چه کسانی را دوست دارند؟ بیشتر کجاها می پلکند؟ و از چه مواد دفع کننده ای نفرت دارند؟ وب سایت ...

آیا از خود اثری بر جای می‌گذارید؟



تصویر اجتماعی قدرتمند

بیاییم و خودمان را ترمیم كنیم بیاییم از خود اثری به جای بگذاریم،‌ فرصت كم است.

 

دعوا از یك درخت بید سفید سر مرز شروع شد. با یك تبر دسته بلند كار میگون زدند به تنه درخت بعدش هم ... رگ گردن بود و سرخی پیشانی سر یك وجب مرز كه این طرف و آن طرف شده بود...

بالاخره با وساطت من و چند نفر دیگر جنگ تمام شد و هر كس رفت دنبال كار خودش، من هم كه قصد داشتم بروم كوه راهم را كشیدم و رفتم. سر بالایی‌های تندی بود، نفس نفس می‌زدم، تنها بودم. به زحمت بالا می‌رفتم صدای دعوای آن‌ها هنوز در گوشم می‌پیچید چه حرف‌هایی می‌زدند گاهی می‌ایستادم و به مناظر دور و برم نگاه می‌كردم، خیلی قشنگ بود، با این‌كه از بچگی حداقل سالی یك بار از این مسیر می‌گذرم اما باز هم برایم تازه و زیباست.

 

هر چه بالاتر می‌رفتم زیبایی طبیعت بیشتر می‌شد، زحمت من هم، ولی ارزشش را داشت یاعلی گفتم و باز حركت كردم. دلهره‌ها و وسوسه‌های تنبلی كم‌كم به سراغم می‌آمدند: "دیر شده، هنوز ناهار نخوردی،‌ پا درد می‌گیری، برو خونه و ..." به خود آمدم، بی‌خیال راحتی بعد از تنبلی. اما یك چیزی رهایم نمی‌كرد. می‌گفت: "یادت هست در همین كوه پسر دایی پدرت را پلنگ خورد." گفتم: "خوب كه چی؟" گفت: "شاید سراغ تو هم بیاید." گفتم: "ببین این گل‌ها چقدر قشنگه. بوی آویشن تازه می‌آید. ببین چه چیزهای پرخاصیتی این بالا درمی‌آید اما پایین به جز گزنه و علف چیزی نیست. فقط صحبت یك مشت خاكه، كمتر كسی دوست داره این بالاها را ببیند. به هر كسی می‌گویی برویم كوه جواب می‌دهد من نمی‌توانم ارتفاع بالا را تحمل كنم چون فشارخون دارم. به بالا نگاه كردم، عقابی بالای سرم بود ذهنم به سراغ نوشته‌ای رفت كه مرغابی و عقاب را با هم مقایسه می‌كرد.

 

یكی در لجن‌زار زندگی می‌كرد و دیگری نوك كوه‌های بلند، یكی مضطرب و ترسو و دست‌پرورده آدم‌ها و دیگری مهاجم و جنگجو و مصمم و مستقل. به خودم آمدم، الان وقت نشستن و فلسفه بافتن نیست هنوز صعود نكرده‌ام كه غرور مانع رفتنم شود. راه افتادم، سربالایی سختی بود. از رفتنم راضی بودم، می‌دانستم به زحمتش می‌ارزد، حیفم آمد سیگار روشن كنم.

 

بسته سیگارم را انداختم ته دره. بالاتر رفتم، اون بالا صدای گوسفندها به گوش می‌رسید چوپانی را دیدم. سلامی كردم و سرصحبت باز شد. پانزده – شانزده سال بیشتر نداشت با چهره‌ای ساده و صمیمی. كاسه شیری آورد و به من داد، جانی تازه گرفتم. از بودن با او سیر نمی‌شدم، با ‌آدم‌های پایین كوه خیلی فرق داشت حرف‌هایش مثل شیری كه خورده بودم، خالص و طبیعی بود. به دور از ریا. وقتی حرف می‌زد ناخودآگاه آدم‌های جور واجوری از جلوی دیدگانم می‌گذشتند.

 

گفتم: "تا بالای كوه چقدر مانده؟" گفت: "تقریبا یك ساعت." راه افتادم. سه ساعت به غروب مانده بود. هنوز وقت داشتم. انرژی خوبی در خود احساس می‌كردم. گاهی می‌ایستادم و به اطراف نگاه می‌كردم، لذتی كه هر دم بیشتر می‌شد. كوه‌های اطراف بلندتر بودند اما خورشید از همه آن‌ها بلندتر بود. راستی اگر نوك كوه‌ها برف نبود این همه رودخانه از كجا سرچشمه می‌گرفت؟ اصلا زمینی بود كه سر او دعوا شود؟ بالاخره به قله رسیدم. نفس عمیقی كشیدم، دست‌هایم را باز كردم و چندین بار دور خود چرخیدم.

 

خودم را نگینی دیدم در میان پستی و بلندی‌های آفرینش، یكه و تنها، مسرور و مغرور از این‌كه آفریده شده‌ام. دست‌های خود را به سوی آسمان بلند كردم. كنار صخره‌ای نشستم. روستای ما در میان ده كوه محصور بود. خانه‌ها از این بالا از لانه گنجشك‌ها هم كوچك‌تر بود حتی خانه‌ای كه می‌گفتند امسال چهارده میلیارد تومان مشتری داشته از آن‌جا در برابر عظمتی كه از طبیعت می‌دیدم، هیچ ارزشی نداشت. زمینی را كه بر سر آن دعوا بود، از آن‌جا اصلا دیده نمی‌شد.

 

خوشحال بودم كه قیل و قال‌های مسموم ته دره به گوشم نمی‌رسد. داشتم احساسات تازه‌ای را تجربه می‌كردم. آیا این تاثیر ارتفاع بود؟ یا باید آرزو می‌كردم همیشه در آن‌جا بمانم؟ این احساس، قرابت ارتفاع روح و اندیشه با بلندای طبیعت و از دور زندگی را دیدن بود. این دور دست‌ها به من چه نزدیكند و آن نزدیك‌ها در میان آدم‌ها چه دروغ و دور بودند. می‌توانستم طنین صدایم را به كوه‌ها و دشت‌ها برسانم. صدایی كه هیچ‌كس از آن پایین نمی‌توانست بشنود.

برای‌تان پیامی آوردم از آن‌چه كه خداوند با جبرییل طبیعت به من الهام كرده است. شتابان از كوه قصد عزیمت كردم. خورشید هم با من می‌آمد. هر چه پایین‌تر می‌آمدم نور خورشید هم كمتر می‌شد، تا این‌كه شب سایه خود را به همه جا گستراند. با كمی اضطراب پایین می‌آمدم. در جهتی معكوس با تاریكی از آن می‌گریختم. از ترس شب به خودش پناه می‌بردم. و سرانجام به خانه رسیدم.

قبل از خواب به این فكر می‌كردم كه چرا ما خود را در میان چهاردیواری قالب‌هایی از تعلقات، اسیر كرده‌ایم و دیوارهای این قالب‌ها را آن‌قدر بلند ساخته‌ایم كه گریز از آن دشوار است؟ اگر هم دریچه‌ای باز شود باز خود را در قالبی دیگر با دیواری بلندتر می‌اندازیم. همه ما وقتی در ظواهر عمیق می‌شویم در واقع به دیواركشی در دور و بر آن می‌پردازیم، خودمان را در آن مسخ می‌بینیم. مات و مبهوت، چسبیده به زمین، آرزومند و بی‌حركت. امان از بی‌ارتفاعی. حسادت‌ها و بغض‌ها میخ‌های آهنین دور كفش‌های‌مان هستند كه ما را در قالب‌ها زندانی می‌كنند. چه باید كرد و به چه باید دل بست؟ داخل قالب‌ها لنگر نیندازید، آن‌ها پوسیدنی هستند هر چه راحت‌تر از قالب جدا شوید بهتر می‌توانید از گم‌اندیشی، عصبیت و عذاب فرار كنید. هر چه قالب‌ها را از بالا نگاه كنیم كمتر میل به ماندن در آن‌ها پیش می‌آید، هنر انسان در حركت است، پس در آن‌ها قدم بزنید و زندگی را درك كنید. آزاد و مستقل باشید. مفهوم واقعی آزادی همین است. به قول شاعر بلندمرتبه سعدی می‌گوید:

تنگ چشمان نظر به میوه كنند        ما تماشاگران بستانیم

نظرمان را بلند كنیم. نیروی جاذبه زمین باید فقط اجسام را به خود بكشد ما كه تنها جسم نیستیم. نیروی جاذبه الهی عكس جاذبه زمین عمل می‌كند. به شرط آن‌كه ما جاذبه زمین را خنثی كنیم و اجازه دهیم فكر و روح‌مان از آن بالا تغذیه شوند و به قلب‌مان آرامش دهند. خوب به آدم‌های دور و برمان نگاه كنیم، از خیلی از قالب‌هایی كه آن‌ها به خود گرفتند بیزاریم، حتی چهره به ظاهر زیبای آن‌ها هم نمی‌تواند زشتی عمل آن‌ها را بپوشاند. ما چون فقط آن‌ها را ببینیم از خود غافل شده‌ایم. بیاییم و خودمان را ترمیم كنیم بیاییم از خود اثری به جای بگذاریم،‌ فرصت كم است.

شخصیت ما، در حكم یك سابقه دیداری برای دیگران است كه آن را ببینند و ارزیابی كنند. اما ممكن است ما به این موضوع كه دیگران ما را چگونه می‌بینند توجه نداشته باشیم. ما درباره تصویری كه از خود نشان می‌دهیم اطلاعی نداریم، مگر آن‌كه دوستان و بستگان‌مان صادقانه نظرشان را با ما در میان بگذارند. تصویر اجتماعی شما تصویر و چهره‌ای فریبنده است. تنها به شكل غیرمستقیم، با گرفتن باز خورد از دیگران و یا دیدن این‌كه دیگران چگونه به شما واكنش نشان می‌دهند، می‌توانید از این موضوع آگاه شوید.

چگونه می‌توانید نشانه‌های این را كه دیگران شما را چگونه می‌بینند مشاهده كنید؟ آیا تصویری كه از خود نشان می‌دهید با خویشتن واقعی شما رابطه دارد؟ پرسشنامه زیر به شما كمك می‌كند تا به جوا‌ب‌هایی برسید. سوالات زیر را مرور كنید و به آن‌ها جواب بدهید.

1- آشنایان من در این باره كه چه می‌كنم و كجا زندگی می‌كنم، فراموشكاری نشان می‌دهند.
الف: اغلب       ب: گاهی اوقات        پ: به ندرت

2- اشخاص مرا به خاطر چیزهایی از قبیل علایق، باورها،‌ و طرز لباس پوشیدنم، دست می‌اندازند.
الف: اغلب       ب: گاهی اوقات        پ: به ندرت

3- اشخاص فراموش می‌كنند مرا به نزدیكان‌شان معرفی كنند.
الف: اغلب       ب: گاهی اوقات        پ: به ندرت

4- فروشنده‌ها و پیشخدمت‌های رستوران به من توجه چندانی نمی‌كنند.
الف: اغلب       ب: گاهی اوقات        پ: به ندرت

5- در جلسات گردهمایی، غریبه‌ها پس از آن‌كه من به آن‌ها معرفی شدم اسمم را فراموش می‌كنند.
الف: اغلب       ب: گاهی اوقات        پ: به ندرت

6- در صحبت‌های گروهی كسی عقیده مرا نمی‌پرسد.
الف: اغلب       ب: گاهی اوقات        پ: به ندرت

7- اشخاص اغلب صحبت مرا قطع می‌كنند و طوری رفتار می‌كنند كه انگار عقاید آن‌ها مهم‌تر از عقاید من است.
الف: اغلب       ب: گاهی اوقات        پ: به ندرت

8- در مكان‌های عمومی دوستانم از من می‌خواهند كه رفتارم را تغییر بدهم، مثلا در را به روی دیگران باز نگه دارم، سر میز شام چیزهایی را رعایت كنم، و یا صدایم را پایین بیاورم.
الف: اغلب       ب: گاهی اوقات        پ: به ندرت

9- گاه دیگران طوری برای من همه چیز را توضیح می‌دهند كه انگار ساده‌لوح هستم.
الف: اغلب       ب: گاهی اوقات        پ: به ندرت

10- اشخاص به من ایراد می‌گیرند كه در جایی كه نباید حرفی را بزنم، می‌زنم.
الف: اغلب       ب: گاهی اوقات        پ: به ندرت

محاسبه امتیازات
به جواب‌های الف امتیاز 1، به جواب‌های ب امتیاز 2، و به جواب‌های پ امتیاز 3 بدهید.

امتیاز 30-25: شما تصویر اجتماعی قدرتمندی را به نمایش می‌گذارید. اشخاص اغلب جزییات شما را به خاطر می‌سپارند و به عقاید و باورهای‌تان به دقت گوش می‌دهند. شما از جذبه خوبی برخوردارید.

امتیاز 24-17: شما تصویر اجتماعی متوسطی دارید. اشخاص روی هم رفته از دیدن شما خوشحال می‌شوند و شما را در گروه‌های خود می‌پذیرند. هر چند همیشه لزوما بیشترین تاثیر را از خود باقی نمی‌گذارید، رفتارهای تدافعی و ضداجتماعی هم بروز نمی‌دهید.

امتیاز 16-10: احتمالا لازم است كه روی تصویر اجتماعی خود، كار كنید. جواب‌های‌تان را با یكی از دوستان قابل اعتمادتان مرور كنید. توجه داشته باشید كه همه می‌توانند تصویر اجتماعی خود را بهبود بخشند، بنابراین اگر در این رده قرار گرفته‌اید زیاد ناراحت نشوید.

توضیحات
همان‌طور كه شاعر اسكاتلندی، رابرت برنز، می‌گوید، این‌كه بتوانیم خودمان را به شكلی كه دیگران ما را می‌بینند ببینیم، نعمت بسیار بزرگی است. وقتی متوجه نمی‌شویم كه دیگران ما را چگونه می‌بینند، علتش این است كه می‌خواهیم تصویری را كه از خود در ذهن‌مان داریم حفظ كنیم. چهره شخصیتی ما از سه جزء تشكیل می‌شود: تصویر ذهنی ما (این‌كه فكر می‌كنیم كی هستیم)، تصویر بروز كرده از ما (این‌كه دیگران چگونه برداشتی از ما داشته باشند)، و تصویر اجتماعی ما (این‌كه دیگران ما را چگونه می‌بینند). تصویر اجتماعی موضوع این پرسشنامه است.

بررسی‌های دكتر كارل راجرز، موسس مركز مطالعات شخصیت انسان در لایولای كالیفرنیا، نشان داده هر چه این سه تصویر به هم نزدیك‌تر باشند، ما به لحاظ احساسی باثبات‌تر هستیم. اما به ندرت اتفاق می‌افتد كه این سه به طور كامل روی هم منطبق شوند. وقتی كسی به ویژگی‌هایی از نوع نژاد، ملیت، یا مذهب ما متوجه می‌كند، برداشتش از ما شكل قالبی به خود می‌گیرد.

با توجه به این پرسشنامه، كسانی كه تحت تاثیر تصویر اجتماعی ما قرار نمی‌گیرند آن را به طور غیرمستقیم ابراز می‌دارند. مثلا اسم ما را به اشتباه تلفظ می‌كنند، به ما بی‌توجهی نشان می‌دهند، و یا طوری با ما حرف می‌زنند و رفتار می‌كنند كه انگار نابالغ هستیم. ممكن است به عقاید ما بهایی ندهند، به حضور ما توجه نكنند، و یا سعی كنند بر ما سلطه برانند.

این‌كه چگونه به نظر می‌رسیم، چگونه عمل می‌كنیم، و چگونه حرف می‌زنیم، اغلب واكنش‌هایی را در دیگران به وجود می‌آورد. اگر عصبی و بی‌قرار به نظر برسیم، امكانش وجود دارد كه دیگران نیز به همین شكل با ما رفتار كنند. اگر خصمانه رفتار كنیم، واكنش‌های خصمانه در قبال خودمان ایجاد می‌كنیم. از سوی دیگر، اگر از خود اعتماد به نفس نشان دهیم، احترام دیگران را برای خودمان می‌خریم. تصویر اجتماعی ما عامل تضمین‌‌كننده مهم موفقیت ما در زندگی است.

منبع : مجله موفقیت
 


ویدیو مرتبط :
تجربه های خوبتان را به اشتراک گذارید

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

امروز می خواهید در کدام راه قدم گذارید؟



 

 

امروز می خواهید در کدام راه قدم گذارید؟

 

در یکی از روز های زندگی از ما می پرسند، امروز می خواهید به کدام سو در زندگی قدم بردارید؟دوست دارید امروز راه زندگی تان به کجا ختم شود؟ تعدادی از افراد راهبرند و راهدار، خوب نقشه زندگی شان را کشیده اند و به هیچ عنوان دوست ندارند از منحنی آن نقشه خارج شوند چرا که معتقد هستند که افسار زندگی شان را خوب به دست گرفته اند. معدود افرادی هم طعم خوش لحظه ها زیر دنده هایشان شیرینی کرده است و می خواهند در همین حال و اکنون باشند.

 

بعضی ها در فرار از گذشته راه گم کرده هستند و در اوضاع بد روزگار نمی دانند به کدام سو قدم گذارند تا بیشتر از این به بیراهه کشیده نشوند. اما تعداد بی شماری از ما که زیر سقف یک چاردیواری زندگی می کنیم، علاقه مند هستیم که راه زندگی مان زودتر مسیر را پیدا کند و در مسیری بیفتیم که سال ها در ذهنمان نقشه آن را می کشیدیم.

 

اوقاتی دوست داریم اوضاع زندگی مان یک دفعه متحول شود و در بهترین مسیر زندگی قرار گیریم.در این مسیر گاهی آن قدر دل گرفته ایم که دلمان می خواهد، به شهری قدم بگذاریم که ساکنانش کدورت بینشان نباشد و همگی لباس گذشت به تن کرده باشند و همه در کنار هم با صلح و آرامش زندگی کنند.

 

به گذشته های نه چندان خوبمان نیندیشیم و در خیابان زندگی مان دنده عقب نگیریم و به جلو بنگریم و فقط گوشه چشمی به آینه عقب نگاه کنیم تا از تجربیات گذشته مان استفاده کنیم.

 

در این میان دوست داریم مسیر زندگی مان در راهی بیفتد که انسان واقعی باشیم.

 

می خواهیم به جنگلی قدم بگذاریم که همه پروانه ها از پیله غم بیرون بیایند و به پرواز در آیند و راه زندگی مان به گلخانه ای ختم شود که تمام گل های گلخانه، گل های صمیمیت و یکدلی و محبت باشد تا در آن فقط به یکدیگر دوستی هدیه دهیم.

 

دوستداریم در مسیری که قدم گذاشته ایم، دادگاه ها و زندان های شهرمان مراجعه کننده نداشته باشد. چرا که آن قدر صفحه حوادث روزنامه ها را ورق زده ایم که می خواهیم راه زندگی مان به کوچه پس کوچه هایی ختم شود که در آن نشانه مردانگی «زور گویی و زور بازو» نباشد.

 

همه امید و آرزویمان قدم گذاشتن در راهی است که افرادش دو رویی را ننگ بدانند و تمام کوچه های دو رنگی، دروغ، تقلب و نفرت ورود ممنوع باشد. رفتارهایمان رنگی دیگر بگیرد.آخر خسته ایم از هر چه دروغ و نیرنگ و دو رویی و به خود قول داده ایم در جاده زندگی دو رنگی را پیشه خود نسازیم.

 

آرزویمان این است که ناباوری ها را از دلمان بزداییم و بارورشدن و اعتماد به نفس داشتن را به دلمان بیاموزیم. می خواهیم در راهی قدم بگذاریم که جرات لازم برای رؤیایی آنچه مطلوب نیست را داشته باشیم.

 

به نوعی در راه جدید زندگی می خواهیم بد بین نباشیم و چشم هایمان را از هر چه ظلمت و تاریکی است رها کنیم. تصمیم داریم در این راه در زمان حال زندگی کنیم. به خود قول دهیم که از جریان زندگی خارج نشویم و با زندگی پیکار نکنیم چرا که زندگی پیکار نیست بلکه بازی است که هر چه می توان باید در آن به دیگران عشق بخشید تا بتوان بدون نفرت زندگی کرد.

 

می خواهیم در راهی قدم بگذاریم که در زندگی ناامید نباشیم تا خاک باغچه زندگی مان گل امید را خشک نکند و در کوچه پس کوچه های نا بندگی و روگردانی از خدا منجی تمام آنهایی باشیم که از بن بست های زندگی شان خسته شده اند و دست از دعا کشیده اند.

 

در آخر اینکه می خواهیم زندگی مان به راهی ختم شود که اطرافیانمان را ببخشیم تا بخشیده شویم. در آن راه هرگز تئوری صادر نکنیم و به تمام خواسته هایمان جامه عمل بپوشیم.

منبع:وزارت آموزش و پرورش ایران