فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
گفتگویی قبل از مهاجرت با گلشیفته؛ فرشتهها بدبختن چون نمیتونن کار بد بکنن!
اخبار فرهنگی - گفتگویی قبل از مهاجرت با گلشیفته؛ فرشتهها بدبختن چون نمیتونن کار بد بکنن!
این متن گفتوگوی محمد صالحعلاء با گلشیفته فراهانی است، سالها پیش، قبل از آن که از ایران برود:
- تو این دنیا به حرف کی گوش میکنی؟
حرف طبیعت
- با گلها رابطهات خوبه؟
همیشه قربون صدقهی گلها میرم
- تو قبلاً رودخونه نبودی؟
رودخونه بزرگترین معلم زندگی منه
- چرا اینقدر خوب بازی میکنی؟
خیلی باور میکنم
- کِی باور میکنی؟
اوجش زمانیست که در حال بازی هستم. یعنی بوق دوربین را میشنوم
- الآن یه سناریو به تو پیشنهاد کردهن و شب میبری خونه و میخونی. تا شروع فیلمبرداری چه بر سر تو و سناریو میآد؟
یک بار بیشتر نمیخونم ولی اگه خیلی خوشم بیاد باهاش زندگی میکنم
- ملاک انتخابت چیه؟
حرفی که فیلمنامه میزنه
- عوامل سازنده رو به فیلمنامه سنجاق میکنی؟
بله به ویژه فیلمبردار خیلی برام مهمه
- حالا فیلم را قبول کردی، باهاش چیکار میکنی؟ از اول تعریف کن
بستگی داره. اگر فیلمنامهای باشد که تمام جزئیات آن را پذیرفته باشم، مثل یک گلادیاتور برای شهید شدن به میدان جنگ میرم. ولی اگر نپذیرفته باشم، همانند آدمی هستم که پشت صحنه جنگ یک ذره لباسهاش رو سوهان میزنه، سؤال میکنه کمربندش سفته یا نه، بعد که شرایط آماده شد به میدان جنگ میرم
- چند سالته؟
۲۴ سال
- اینها را از کجا یاد گرفتی؟ پدر و مادرت که آرتیستهای درجه یکی هستند به تو کمک کردند؟
- به هر حال زندگی در آن خانواده من را ساخته
- اگر یک سناریو را دوست نداشته باشی و قرار باشد کار کنی چه بلایی سرت میآد؟
خیلی بهم بد میگذره. مثل یک مادری که میدونه بچهی ناقص داره ولی به هر حال اون را به دنیا میآره و پاشم میایسته، من هم پای بچه ناقصم میایستم. بهزیستی نمیذارمش
- گریهام انداختی... قیل از اینکه کلید بزنن تمرین میکنی؟
معمولاً، من همیشه دوست دارم پارتنرم را جلوم ببینم. ولی تمامی اوقات که پارتنرم را دوست ندارم به دیوار نگاه میکنم. چون حسی که به من میده اشتباهه و من ترجیح میدم در تخیل خودم آدمی را که حس درست میده به جای او بذارم، ولی من بیشتر اوقات شانس این را دارم که بهترین پارتنرهای دنیا را داشته باشم
- این رابطه بعد از کار تمام میشه؟
اکثراً بله. ولی زمان درخت گلابی خیلی اذیت شدم
- چه خوب شد این رو گفتی. الآن که از درخت گلابی دور شدی، چه حسی داری وقتی بهش نگاه میکنی؟
خیلی فکر میکنم از آن اتفاقاتی است که یک بار در زندگی هر آدم پیش میآد که بتونه اینقدر راحت خودش رو بازی کنه
- چند سالت بود؟
چهارده سال
- خوب معمولاً وقتی کار میکنی، زندگیات چه جوریه؟
تعطیله. بستگی به حال و هوای کار داره یعنی من وقتی کار غمگین بازی میکنم خیلی زندگیام غمگینه و وقتی کار شاد بازی میکنم خیلی شادم
- وقتی نقشی را بازی میکنی، موسیقیهایی که گوش میکنی و کتابهایی که میخونی و معاشرتی که در کل جهان داری متناسب با آن نقش است؟
معمولاً وقتی کار میکنم کتاب نمیخونم چون کتاب من رو با خودش میبره و سوار میشه به کاری که میکنم و در روابط بین آدمهای آن کار هم خیلی درگیر میشم. وقتی در سنتوری کمکم عاشق علی میشم توی کار واقعاً عاشق او هستم
- شبها با رؤیای کاری که میکنی میخوابی؟
وقتی کار میکنم زنی هستم که حتی خوابش هم مال خودش نیست و تمام شب حرف کار فردا را میزنم
- شعر زیاد میخونی؟
نه ولی همه چیز را شعر میبینم. زندگیام شعره
- خودت رو هم شعر کردی... گلشیفتهجان جوانهای زیادی هستند که تو را میخوانند و حالا میخواهند بازیگر بشوند تو چه کمکی میتونی به اونها بکنی؟
بزرگترین کمکم اینه که بگم این حرفه را درست بشناسن
- چه جوری؟
میشه خواند و تئاتر کار کرد چون تئاتر یک کلاس برای بازیگر شدنه
- من یک جوان شهرستانی غریب هستم، چه کنم که یک گروهی به من اجازه بدهند باهاشون کار کنم؟
یک سری آدم بشن، با هم کار کنن، بنویسن، برن توی خیابون اجرا کنند، کسی که عاشق بازیگری باشه این کار را میکنه
- تو تئاتر کار میکنی؟
در بچگی در جشنواره عروسکی کار کردم و بعد هم یک تئاتر در دوازده سالگی با پدرم برای بیماران هموفیلی و همینطور مریم و مردآویج را با پدرم کار کردم
- دانشگاه رفتی؟
بله، ولی ول کردم
- چه رشتهای؟
موسیقی. حالا چطور شد؛ من داشتم میرفتم اتریش که سولیست بشم. هفتهی آخر با بلیط و خونهی اجاره شده در وین، گفتم من نمیخوام برم. احساس کردم این چیزی نیست که من از زندگیام میخوام
- زمانی که موسیقی میخوندی، میخواستی نوازندهی درجه یکی بشی؟
بله، ولی کاملاًٌ اشتباه بود، چون من زمانی که هنرستان میرفتم ملودیهای باخ و موتزارت رو میزدم ولی متالیکا گوش میکردم
- دیروز با آریا عظیمینژاد عزیزم صحبت میکردم و گفتم ما بین شجریان و محمد اصفهانی و شوپن و چایکوفسکی و حتی گاهی بین جواد یساری و لئونارد کوهن موندیم. این خصوصیات موسیقیایی ماست. در فیلم «میم مثل مادر» ویلون را خیلی درست و خوب میزدی. قبلاً ساز زهی زده بودی؟
من از ۴ سالگی پیانو میزدم و معلمهای مختلفی داشتم که مهمترینش سروش دهبستی بود. روی من یک سرمایهگذاری فرهنگی شده بود که یک پیانیست بزرگ بشم و از ۱۲ سالگی در هنرستان موسیقی تحصیل میکردم. هنرستان خیلی سطح بالا بود و ما از هر نظر پخته و عالی بودیم. در همان جا با سازهای مختلف آشنا شدم و در فیلم هم مدام به آقای ملاقلیپور میگفتم که شما هم اگر نخواین که دقیق ویولن بزنم من میخوام. چون دوستان من این فیلم را میبینند و میگویند خاک بر سرت تو که هنرستانی بودی چرا اینجوری زدی
- رغبت آهنگسازی هم داری؟
بله، بیشتر در تنظیم استعداد دارم، در ملودی کمتر. یک آهنگ دارم که شعرش مال برادرمه ولی بقیه کارها را خودم انجام دادهم. اینجوریه
ره رو شهر تاریک گربه کجایی
نزدیک راه باریک سوی رهایی
اینها دو تا گربه هستند که با هم سؤال و جواب میکنند ساکسیفون هم داره
قرص ماه توی چشات خوابیده آروم
دوست دارم یک لحظه باز بشینی پهلوم
- من خیلی وقت پیش به این نتیجه رسیدم که ما به دنیا اومدیم تا فرشته بشیم. و فرشته شدن هم مثل تمام کارهای دیگه احتیاج به مشق کردن داره تو نمیخوای فرشته بشی؟
به نظر من فرشتهها بدبختن چون نمیتونن کار بد بکنن. ولی به نظر من اینکه آدم بتونه کار بد بکنه و نکنه، یک گل میشه که تنها رسالتش تو این دنیا اینه که زیبا باشه
-به مرگ زیاد فکر میکنی؟
به طور غیر معمول از کودکی و بعد از آن هم مرگ ملاقلیپور من را تکان داد
- مرگ باعث میشه که ما عمیق بشیم. خیلی آموزنده است و چیزهای خوبی به ما یاد میده. گفتی ملاقلیپور را دوست داشتی، چرا؟
یک وجه مشترک بین ما بود که در عین حال که دور و برمان شلوغ بود، خیلی تنها بودیم
- ملاقلیپور آدم غمگینی بود، دائم میخندید ولی پشت تمام اینها یک اندوه وجود داشت، احساس غبن و از دست دادن در او لبریز بود. چه چیزهایی به تو یاد داد؟
بزرگترین خصوصیت او این بود که با درد انسانهای دیگر درد میکشید و یک بار در رستورانی در کیش به پسر نابینایی برخورده بود که آواز میخواند و برای ملاقلیپور نامه نوشته بود که من همیشه دوست دارم در فیلمی آواز بخوانم. بعد در «میم مثل مادر» آمد و خواند یا دختری را در خیابان با ویلچر دیده بود گفت این برکت فیلم ماست که نقش دختر جمشید هاشمپور را بازی کرد. آن دختر هیچوقت حرف نمیزد و بعد از آن فیلم شروع به حرفزدن کرد
- او هم متقابلاً تو را دوست داشت؟
اوایل نه، کمی با نظرات من جنگ داشت ولی بعد که من دستم را زدم توی شیشه...
- مگه توی میزانسن نبود؟
- نه. قرار بود با کپسول بزنم
- چرا با کپسول نزدی؟ اصلاً مگر فیلمبردار پیچ تیلت و پن را نبسته بود؟
دست خودم نبود. به فیلمبردار هم ندا داده بودم که یک اتفاقی میافتد ولی نمیدونستم چی
- در حوزهی کار بازیگری دو راه وجود دارد که به نقشت برسی؛ یا تکنیکال یا غریزی. تو خیلی غریزی هستی و به نظرم اگر قرار باشد اتللو را بازی کنی باید هر شب یک دزدمونا را خفه کنی!
خفه نمیکنم ولی به اندازهی اتللو پیر میشوم. موهای من در «میم مثل مادر» سفید شد و من صدای سفید شدن موهایم را شنیدم. یک بار دست من در صحنهای که بچه را دارم میاندازم، یکهو سیاه شد و من بیهوش شدم. من توی سیاهی بودم و فقط صدای ملاقلیپور بود که میگفت: گلی جان دخترم! دردهات رو بده به من! دردهات رو بده به من! من انگار ته چاه بودم و دائم چنگ میانداختم به صدای او تا از چاهی که در آن سقوط کرده بودم بیرون بیام.
- گلشیفته همین الآن دلت میخواد تو این چکهی آخر مصاحبه چه چیزهایی بگی؟ یا یه جور دیگه بگم الآن در این صفحه یک جایی داری برای محاکات.
من خیلی ناراحتم که طبیعت ایران اینطور شده. نمیدونم چرا نباید در مدرسهها درس محیط زیست داشته باشیم که بچهها بدونن آیا پلاستیک در طبیعت میمونه؟ چطور بچهها میتونن توی کویر یا سر آب گنجشکها را بکشند. گنجشک آبی، زرد و... چرا خاک را پاس نمیداریم ما که همیشه مقدسترین جاها برامون کنار آب بوده، زمین بوده، زمین مادر بوده و الآن هیچی نیست. من میگم آدمیان از بین برن مهم نیست، هنر ۲۰ سال عقب بمونه مهم نیست، ولی ببر مازندران را کی دوباره درست میکنه؟ اگر نسل گوزن زرد که مخصوص ایرانه از بین بره کی دوباره آن را به وجود میآره؟ درختهای پانصدساله شمال را که قطع میکنند چه جوری جبران میشه. من باید کاری کنم که چیزهایی را که داره از بین میره و من عاشقشون هستم، حفظ کنم.
- به خانوادهات به خصوص به بهزاد سلام من را برسان...
متن این گفتگو در نشانی مجله «نشانی» به سردبیری محمد صالحعلاء قابل دسترسی است. این گفتگو سالها قبل از مهاجرت گلشیفته فراهانی از ایران انجام گرفت، و کافه سینما به نقل از ستارهها، آن را منتشر میکند.
منبع: caffecinema.com
ویدیو مرتبط :
هیچ غلطی نمی تونن بکنن
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
قصه فرشته ها
من و دايي عباس به خيابان رفته بوديم كه من ، يك خيابانپرنده فروشي ديدم . به دايي گفتم : « به دايي گفتم براي من دو تا پرنده كوچك مي خريد » دايي پرسيد :
« مي خواهي با آن چه كني ؟»
گفتم : « مي خواهم آن ها را در يك قفس كوچك و قشنگ نگه دارم .» دايي گفت :« در خانه حضرت علي (ع) مرغابي هايي بودند كه آن ها را كسي به ا مام حسين (ع) هديه داده بود . يك روز حضرت علي به دخترشان گفتند :
اين ها زبان ندارندكه وقتي گرسنه يا تشنه مي شوند بتوانند چيزي بگويند يا از تو چيزي بخواهند . آن ها را رها كن تا از آن چه خدا روي زمين آفريده ، بخورند و آزاد باشند .»
به پرنده هاي بيچاره نگاه كردم . به دايي گفتم :« دو تا پرنده برايم مي خريد؟» دايي گفت : قفس هم مي خواهي ؟» گفتم :« نه ! مي خواهم آن ها را آزاد كنم .» دايي گفت :« در روز تولد حضرت علي (ع) تو با آزاد كردن پرنده ها ، قشنگترين هديه را به ايشان مي دهي .» من و دايي دو تا پرنده خريديم و آن ها را آزاد كرديم . پرنده ها پر زدند و به آسمان رفتند ، دور دور ، جايي نزديك فرشته ها .
کودکانه