فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

هنر زیستن لا‌به‌لای عقربه ها


واقعیت این است که پس از سال ها تقریبا دیگر عادت کرده ام که هر زمان پای «لئوناردو دی کاپریو» وسط بیاید، واکنش نویسندگان و منتقدان را در دو سوی یک بازه عظیم ببینیم.

ماهنامه همشهری سینما 24 - فرنوش حبیب نژاد:

1- واقعیت این است که پس از سال ها تقریبا دیگر عادت کرده ام که هر زمان پای «لئوناردو دی کاپریو» وسط بیاید، واکنش نویسندگان و منتقدان را در دو سوی یک بازه عظیم ببینیم؛ آن دسته که معتقدند از همان ابتدا یعنی سال 1997 که عاشقانه پر سروصدای «تایتانیک» را دیده اند و مطمئن بوده اند که با یک استعداد جدید روبرو شده اند و در مقابل دسته دیگر که اعتراف می کنند هرگز گمان نمی کرده اند که این پسر جوان موبلوند عاشق پیشه، آینده ای چنین شگرف داشته باشد. از سر اتفاق اما من متعلق به هیچ کدام از این دو دسته نیستم.

هنر زیستن لابلای عقربه ها

2- اسم لئوناردو دی کاپریو در زمانی که من نوجوان بودم، ناگهان بر سر زبان ها افتاد. خصلت تین ایجری ایجاب می کرد که «رومئو + ژولیت» محبوب باشد و بین همسن هایم دست به دست شود و چند روزی جذاب باشد و بعد از سکه بیفتد. بعدتر «تایتانیک» بود که از راه رسید و آنقدر خاصیت جذب مخاطب داشت که این بار نه فقط جوان ها که خانواده ها را هم ساعت ها مشغول خود کند. روزهایی تب آن جاری و ساری بود و بعدتر به آرشیوها پیوست.

در این میانه هنوز لئو بازیگر محبوب من نبود تا سال ها بعد که باز هم از سر اتفاق مصاحبه ای غیرسینمایی از او را با یک نشریه بریتانیایی خواندم و شگفت زده شدم چرا که ناگهان دیدم با بازیگری روبرو هستم که چقدر اندیشه پشت کاراکترش نهفته و علی رغم حاشیه های رنگارنگ چه پایه های هنری ویژه ای دارد. لئو در آن مصاحبه از علاقه مندی هایی صحبت می کرد که برای من بسیار عجیب و تکان دهنده بود و اعتراف می کنم تازه آنجا بود که فایل بازیگری او را دوباره مرور کردم و این بار ذره بین در دست گرفتم.

دی کاپریو در این مصاحبه از شیفتگی اش به همینگوی گفته بود و فصل از «وداع با اسلحه» - بخش بیست و سوم – را استادانه شرح داده بود که هنوز از نظر بسیاری از منتقدان ادبی بهترین بخش رمان است. او با هوشمندی از اعتبار زمانی «پیرمرد و دریا» سخن می گفت و این که همینگوی جغرافیای داستان را بیشتر از نگارش، چونان نقاشی به تصویر کشیده است و بدین ترتیب رسیده بود به آثار برجسته نقاشی و از قدم زدن در موزه ها گفته بود.

هنر زیستن لابلای عقربه ها

نتیجه معلوم بود؛ برای منی که هنوز از نظرم امن ترین نقاط جهان موزه ها هستند چرا که استادانه زمان را حبس می کنند، این آشنایی مجدد با آقای بازیگر جوان بسیار خوشایند بود.

سیستم استقرایی از جزء به کل رسیدن، باعث شد که دی کاپریو را از آخر به اول بررسی کنم و سختگیرانه هنرپیشه ای را کشف کنم که این قدر مسلط از تاریخ مثال می آورد و این قدر بر دانش خود مسلط است که مارتین اسکورسیزی بزرگ را مجاب می کند که پروژه به پروژه او را انتخاب کند و با خود جلو ببرد. حال وقتش بود که ببینیم این میزان از خرد هنری تا کجا در انتخاب های دی کاپریو به کار می رود و در نهایت تا کجا از آن در دانش بازیگری سود می برد.

3- لئوناردو ویلهلم دی کاپریو امسال برنده اسکار بازیگری شد. دیر یا زود این جایزه را می گرفت و برخلاف بسیاری که مدام برای دیر یا زود اسکار گرفتن بازیگران تقویم دست می گیرند، شکی در آن نبود. اسکار بازیگری قطعا جایزه شیرین و مهمی است اما من حداقل هرگز بر این باور نیستم که نگرفتن آن معنایی متضاد دارد و لذا برای آن دیر و زودی نمی بینم. در این مورد خاص هم کاملا مطمئنم که این اسکار نه صرفا برای بازی در نقش گلس در «از گور برخاسته»، که برای مجموعه ای از شخصیت های فوق العاده جردن بلفورت (گرگ وال استریت)، جی کتسبی (گتسبی بزرگ) و دام کاب (تلقین) و به تلافی برای استعدادی بود که توانست خود را در کمتر از بیست سال به سرعتی شگرف بالا بکشد و اثبات کند.

هنر زیستن لابلای عقربه ها

قصه اما روی دیگر هم دارد؛ کمتر پیش می آید که بازیگری در ساختار سینمای آمریکا چنین شانسی را تجربه کند که با مجموعه اولین کارهای جلوی دوربینش چنین رسانه ای شود و لئو این خوشبختی یا خوش شانسی را داشت. هر چند خودش معتقد است که پس از «تایتانیک» گمان می کرده که هیچ گاه به شهرت مجدد نخواهد رسید و انتظار مجددش را بسیار در دوردست می دیده و لذا همین حالا هم زیاد به آن توجهی ندارد. واقعیت اما این است که اگر جلوه های ویژه کم نظیر «تایتانیک» را از کل آن فاکتور بگیریم با فیلم قابل اعتنایی روبرو نیستیم.

بنابراین آن چیزی که پس از آن دی کاپریو را بالا کشید (و همچنین کیت وینسلت را) هوشمندی در انتخاب کردن و خوش شانسی در انتخاب شدن بود. چرا که با دست کم گرفتن این هوش، لئو در بهترین حالت می توانست نقش مرد زیباروی عاشق پیشه ای را در چند فیلم با تم یکسان تکرار کند و تمام شود و هالیوود از یک جایی به بعد کاملا این پتانسیل را دارد که بازیگران را تا زمان بازنشستگی در یک سطح محبوبیت نسبی، بدون ترقی و کلیشه مآب حفظ کند.

لذا زمانی که استعداد دی کاپریو در نقش پذیری، قدرت ریسک و پس زمینه دانش ذاتی اش در کنار شانس آشنایی با اسکورسیزی قرار گرفت، «جاده رولوشنری» واقعی او را مقابلش قرار داد که هر روز او را بالاتر برد و کاری کرد که مارتین آنقدر سخاوت به خرج بدهد که دست او را برای نشاندن تمام استعدادش باز بگذارد؛ چیزی که در «گرگ وال استریت» خیلی ها را شوکه کرد و اینجاست که به نظر من برخلاف چیزی که جیمز کامرون کم و بیش مطرح می کرد، او کسی نبود که لئو را به دنیا معرفی کرده باشد و حق معرفی جهانی دی کاپریو کماکان بر گردن مارتین اسکورسیزی است.

هنر زیستن لابلای عقربه ها

حالا وقتی از هوش بازیگری حرف می زنیم دقیقا از خاصیتی می گوییم که فرد صاحب آن را اینقدر توانمند می کند که بداند در کدام سمت حرکت کند، کدام فیلمنامه را رد کند و برای کدام سکانس بجنگد. دی کاپریو این سال ها دیگر آن مرد جوان گذشته نیست، کم کم چروک های صورتش نمایان شده و نقش هایی به او پیشنهاد می شود که از قضا برای او فرصت بوده اند و نه تهدید چرا که در قالب آنها توانسته است خصلت های ناشی از بلوغ چون خشم، رنج، حسرت، بدجنسی و سرخوشی را با تجربه بیشتری به تماشاگر نشان دهد.

او «هوارد هیوز»ی (هوانورد) است که در اوج شهرت با وسواسی بیمارگونه روبرو می شود و شستن مداوم دست هایش او را به ستوه می آورد و گوشه نشین می کند، وردآ «فرانک ویلر»ی (جاده رولوشنری) است که بر سر دو راهی های زندگی اش به در و دیوار مشت می زند و راه به جایی نمی برد، «جردن بلفورت» (گرگ وال استریت) هفت خطی است که در لحظاتی، تمام دنیا را به بازی می گیرد و خشم و لذت را پی در پی در هم می آمیزد و در نهایت در قامت «هیو گلس»ی (از گور برخاسته) ظاهر می شود که در پوست خرس می خوابد.

لئو به تدریج به قامت آن دسته از بازیگرانی درآمده است که از چین کنار لب ها و اخم پیشانی و نم چشم ها هم بازی می گیرد؛ کاری که پیش از او در مالکیت غول هایی چون دنیرو و هافمن بود.

در حال حاضر مسیر حرکت لئو به عنوان کسی که مشهورترین جایزه بازیگری دنیا را دریافت کرده و بار دیگر چونان دوران جوانی اش رسانه ای شده، بسیار سخت تر از قبل است. او حالا مرد میان سالی است که ریسک می کند. در سرمای چند ده درجه زیر صفر کلگری که به قول خودش گاهی موجب می شده چشم ها و دست هایش را دیگر حس نکند، دست به تجربه بزند و اینقدر سیاستمدار و هوشمند باشد که در کنار این حجم از هیاهوی رسانه ای، قدرت مدیا را فقط صرف پرداختن به بُعد بازیگریش نکند.

هنر زیستن لابلای عقربه ها

او حالا می تواند در کمپین های انتخاباتی هر کاندیدایی به شدت تاثیرگذار باشد، در صنعت مد مبالغ عظیمی را جابجا کند و افتخار دیدار خصوصی با پاپ نصیبش شود. نتیجه این که دی کاپریو این استعداد را دارد و یا با پشتکار به این استعداد رسیده است که در هر مقطعی از زندگی اش بازی حرفه ای تری را شروع کند؛ تلاش برای حفظ گونه های جانوری، برگزاری کنفرانس در خصوص پدیده گرمایش زمین، تلاش برای حمایت از مبتلایان به سرطان و نزدیکی روز افزون به دموکرات ها نویدبخش شروع دور جدیدی از زندگی این بازیگر پرطرفدار است که از نظر بسیاری، بازیگری تنها هدف آتی او نخواهد بود!

4- زمان در مفهوم لغوی خود پدیده ترسناکی است؛ قسمتی از سازه جهان پیرامون است که حوادث و رویدادها در آن بعد رخ می دهد. از سوی دیگر بخشی از ساختار ذهنی آدمی است که هویت مشخص و قابل تعریفی جز با وجود آدمی ندارد و لذا در تحلیل، گاه فلسفی و پیچیده و گاه فیزیکی و قابل اندازه گیری می شود.

زمانی که کریستوفر نولان به سراغ دی کاپریو رفت تا در نقش کاب از او بازی بگیرد، شاید او تنها آدمی بود که تا آن لحظه این قدر هوشمندی به خرج داد که بداند برای ساختار پروژه اش باید دقیقا به دنبال چه بازیگری بگردد؛ نولان به خوبی دریافته بود که «تلقین» بازیگری را لازم دارد که درک درستی از ابعاد زمان داشته باشد و هم او بود که اولین بار از کلکسیون ساعت های دی کاپریو و علاقه اش به عقربه ها، ابعاد زمانی و مختصات مکانی صحبت کرد.

هنر زیستن لابلای عقربه ها

علاقه به ساعت ها و تماشای آنها از اشکال دیواری و مچی و ایستاده تا نصب شده بر پیکره ساختمان ها و برج ها یکی از لذتبخش ترین سرگرمی های دنیاست و برای کسانی که درگیر مفهوم زمان اند یکی از دو نقطه مواجهه مستقیم با آن است. سوی دیگر این مواجهه در شکلی کاملا متضاد، درون موزه هاست؛ تماشای عمر یکی در حال عبور و دیگری در فرمی ایستا.

لئوناردو دی کاپریو، بازیگری است که این دو خصلت رازوارگی زمان را خوب آموخته است، چه در حال مرور همینگوی و چه در وقت قدم زدن در موزه متروپولیتن، و مگر چند بازیگر را می شناسیم که خودشان را این قدر خوب بلد باشند؟


ویدیو مرتبط :
علی اصغر( بالام لا لای گلوم لای لای)

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

ساعت مچی بدون صفحه و عقربه!



 

ساعت مچی بدون صفحه و عقربه!

 

 

ساعت Aurora طراحی زیبایی است که صفحه شماره و عقربه از آن حذف شده است و پرتوهای رنگی لیزر جایگزین عقربه های آن شده اند.

 


شرکت ساعت سازی Aurora یا "شفق" هیچ علاقه ای به ساخت ساعتهای سنتی با عقربه های ثانیه شمار و دقیقه شمار ندارد حتی ساعتهای این شرکت صفحه شماره نیز ندارد و کاربر باید بر اساس صفحه شماره ذهنی خود ساعت دقیق را دریابد.

 


ساعت جدید این شرکت پرتوهای لیزری را جایگزین عقربه های معمول ثانیه و دقیقه شمار کرده است.

 


دو پرتو آبی و قرمز هر یک وظیفه نمایش دادن زمان دقیق را دارند. این ساعت توسط طراحی به نام "ژی هون یئوم" طراحی شده و تولید آن هنوز در دست بررسی قرار دارد.

 


در این ساعت لیزر آبی رنگ نمایانگر عقربه ساعت شمار و پرتو قرمز رنگ نمایانگر دقیقه شمار است و زمان تنها پس از ضربه زدن به لبه قاب ساعت نمایان می شود. در دیگر مواقع این ساعت تنها دستبندی ساده به دور مچ افراد خواهد بود.