فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
مهراب قاسمخانی: اینستاگرامم 10 میلیون می ارزه!
اخبارفرهنگی - مهراب قاسمخانی: اینستاگرامم 10 میلیون می ارزه!
اصولا مردم نسبت به بازیگران و آنهایی که چهره هایشان را می شناسند، اقبال بیشتری نشان می دهند تا مثلا نویسندگان و حتی فیلمنامه نویسان. با اینحال مهراب قاسمخانی از معدود فیلمنامه نویسانی است که این روزها صفحه اینستاگرامش سر زبان هاست.
بعد از ماجرای سفر به برزیل و حواشی که پیرامون آن به وجود آمد، برای خودش به یک سلبریتی تمام عیار تبدیل شد. می توانستیم برای این پرونده دنبال بازیگران مشهور و پرطرفدار برویم اما حس کردیم نگاه قاسمخانی به عنوان یک نویسنده و تفکری که پشت پرده روابطش با مخاطبان وجود دارد، محور صحبت هایمان را به جاهای خوبی می برد. او هم در این باره مسلط حرف زد و نشان داد چقدر این شبکه را می شناسد.
الان چیزی حدود 150 هزارتا فالوئر دارید. نمی دانم این، جای تبریک دارد یا تعجب؛ این چه حسی به شما می دهد؟
- راستش من اولی که وارد اینستاگرام شدم اصلا به چنین چیزهایی فکر نکرده بودم. بیشتر دلم می خواست لحظه های خوبم را با دوست های خودم تقسیم کنم؛ مخصوصا اینکه من نویسنده ام وسلبریتی نیستم و قرار نیست به آن شکل، طرفدار داشته باشم. آن اوایل هم 10، 15 نفر از دوستان خودم بودند و خب طبیعتا صفحه ام هم بسته بود. وقتی هم که دیگران صفحه ام را فالو می کردند، می دانستم باید چه واکنشی نشان دهم. قبول کنم که بیایند و عکس هایم را ببینند یا نه! به هر حال درآن صورت باتید می گذاشتم بخشی از زندگی ام را کسانی ببینند که نمی شناختم شان. خلاصه حوصله ام سر رفت از اینکه فکر کنم کی را قبول کنم یا کی را قبول نکنم. گفتم حالا مگر نهایتا چند نفر می آیند. فکر می کردم خب بیشتر از 300-200 نفر که دیگر نمی آیند صفحه من را ببینند. تا مدت ها آنقدر تعدادشان کم بود که همه کامنت ها را می خواندم و جواب می دادم تا اینکه کم کم از دستم در رفت.
خب از کی کم کم وضعیت تغییر کرد؟
- یک بار می خواستم با سیروان شوخی کنم. یک عکس از شکلات سیروان گذاشتم و چند روز بعددیدم توی یک مجله ای چاپ شد. بعد چند عکس دیگرم را در مجله های دیگر دیدم و تازه فهمیدم مثل یک رسانه دارد عمل می کند؛ یعنی انگار یک رسانه برای خودمدارم که هر موقع دلم خواست می توانم حرفم را مطرح کنم.
بعد از اینکه اهمیتش برای تان روشن شد، حس نکردید دنبال سوژه های جالب تر و جذاب تر بروید؟
- هنوز هم به اینستاگرام به چشم یک آلبوم عکس نگاه می کنم. فقط این عکس ها را نمی گذارم که لایک بخورد یا نظر مردم را ببینم. دوست دارم مثل یک آلبوم عکس مجازی برایم باقی بماند. ممکن است زمانی بخواهم نظرسنجی هم بکنم اما اینطور نیست که بخواهم عکسی بگذارم که مردم خوششان بیاید.
خب اینکه آدم حس کند صاحب یک رسانه شده، به نوبه خودش جذاب است اما به هر حال در رسانه ای مثل اینستاگرام، تعامل هم شکل می گیرد و خیلی سریع می توان بازخوردهای مخاطبان را دریافت کرد.
- درصد خیلی بالایی از کامنت ها کاملا مشخص می کند که کسی که آنها را نوشته، مثلا فرهنگ صحیح و درستی دارد یا نه! عصبانیت کمتری دارد یا می خواهد قلع و قمع کند. خب بین کامنت گذارها طبیعتا یکسری آدم هایی هستند که به اینستاگرام صرفا به عنوان یک رسانه نگاه نمی کنند. به هر حال آدم ها متفاوتند.
حتی آدم هایی پیدا می شوند که می روند یک ستاره را فالو می کنند تا زیر عکس هایش بد و بیراه بنویسند.
- دقیقا. بعضی ها فحش خورشان بیشتر است، بعضی ها کمتر!
شما در چنین شرایطی چه واکنشی نشان می دهید؟ با کسی که فحش می دهد، چکار می کنید؟
- کامنت بی ادبی ببینم طرف را بلاک می کنم. حالا شاید خیلی ها این کار را انجام ندهند اما من می گویم اینجا خانه من است و دوستانم اینجا هستند. نمی خواهم کسی قربان صدقه ام برود اما دلم هم نمی خواهد کسانی که بهم احترام نمی گذارند اینجا رفت و آمد داشته باشند.
یعنی فقط با بلاک کردن مقابله به مثل می کنید؟
- نمی روم توی صفحه کسی بهش فحش بدهم. اگر کسی در صفحه خودش به من فحش بدهد، مشکلی ندارم ولی نه توی خانه من.
سر قضیه سفر به برزیل، صفحه اینستاگرام شما یکی از نقاط پرحاشیه به حساب می آمد، خب آن زمان قطعا میزان این بد و بیراه گویی ها هم بیشتر بود.
- بله، اولین واکنش جدی من در همان اینستاگرام بود. یکسری حرف های بدی داشتند راجع به بچه هایم می گفتند. خیلی برایم عجیب بود. یک چیزهایی را بهم نسبت می دادند که واقعا تعجب می کردم. جالب اینجاست بیشتر اینهایی که بد و بیراه می نویسند، اگر داخل پروفایلشان بروید هیچ عکسی ندارند. مثلا آخرین کسی که به من فحش داده بود نه تنها توی صفحه اش هیچ عکسی نداشت که حتی هیچ کس را هم فالو نکرده بود. فقط یک نفر را فالو کرده بود که آن هم من بودم؛ یعنی طرف به خودش زحمت داده بود یک صفحه درست کرده بود که فقط به من فحش بدهد.
فکر می کنید چه انگیزه ای باعث این اتفاق می شود؟
- این عده کسانی هستند که شاید مورد ظلم قرار گرفته اند، زورشان نمی رسد حق شان را بگیرند، مدام مورد بی توجهی قرار گرفته اند و خیلی چیزهای دیگر. خب همه اینها به یک جور بیماری منجر می شود. خب حالا می گویند من اینجا می توانم به کسی که خیلی مورد توجه است فحش بدهم و او هم دستش به من نمی رسد. من 20 سال توی این کار هستم اما تا به حال نشده کسی توی خیابان بیایدبه من فحش بدهد، یا حرف بی ادبانه ای بزند. اینها پشت سپر فضای مجازی قایم می شوند. اینجا تنها جایی است که می توانند قدرتنمد به نظر برسند.
این مسئله فقط هم مختص ایران نیست. در همه جای دنیا رابطه مردم با سلبریتی ها همینطور است.
- بله. دقیقا همینطور است. آنجا حتی آنتی سلبریتی دارند. صفحاتی برای اینکه افرادی بیایند و به یک سلبریتی فقط فحش بدهند.
بخش دیگری از کامنت هایی که عموما در صفحات سلبرتی ها دیده می شود، درخواست هایی عاجزانه برای فالو کردن صفحات یا نهایتا لایک عکس هاست. با این گروه چه می کنید؟
- خب من هنوز هم نگاهم مثل همان قبل است. اینکه آمده ام داخل اینستاگرام که عکس های دوستانم را ببینم و آنها هم عکس های من را؛ برای همین هم معمولا کسی را فالو نمی کنم چون دوست دارم عکس های اطرافیانم را ببینم.
یعنی حتی کنجکاو هم نیستید بروید ببینید کسی که این همه التماس و خواهش کرده که فالوئش کنید چه عکس هایی گذاشته؟
- اوایل که خیلی بلد نبودم با اینستاگرام کار کنم، خیال می کردم اگر کسی فالوئم کند و من فالوئش نکنم کار زشتی است. بعد دیدم خیلی شلوغ شده و یک عالم آدم توی صفحه ام هستند که خب حالا دلم نمی خواهد لزوما عکس هایشان را تماشا کنم. بعد شروع کردم یکسری را آنفالو کردم تا رسیدم به تعداد کسانی که حالا یا دوستانم هستند یا عکس های خوبی می گذارند.
یعنی اگر کسی از شما بخواهد فالوئش کنید، می روید ببینید عکس هایش خوب است یا نه؟ اگر خوب بود فالو کنید؟
- نمی گردم راستش ولی خب الان مثلا یکسری هستند که آنها را نمی شناسم اما به خاطر خوب بودن عکس هاشان بین دوستانم هستند.
به کامنت ها جواب هم م یدهید؟
- آنهایی که فکر می کنم لازم است جواب بدهم بله.
مثلا کی ها؟
- بعضی ها به نظرم نماینده یک تفکری هستند. مثلا برخلاف آنهایی که حرف شان را خیلی زشت و با فحش می زنند، عده ای هم هستند که انتقادشان را صریح اما در کمال ادب می گویند. حتی بوده اند کسانی که اول با هم دعوا کرده ایم اما بعد دوست شدیم. خیلی ها می گویند خب چرا این همه ازت تعریف می کنند و ابراز علاقه می کنند، جواب آنها را نمی دهی. فقط جواب اینهایی که باهات مشکل دارند را می دهی؟ خب راستش رویم نمی شود به علاقه جواب بدهم. مثلا سر قضیه برزیل همه جا صحبت ا زاین بود که ما با پول بیت المال رفتیم. خب باید توضیح می دادم که اینطور نیست. ما دستمزد خودمان را به عنوان پول بلیت دادیم به آنها. تمام هزینه هایمان که پای خودمان بود و از دستمزدمان هم گذشتیم. باید این مسئله روشن می شد.
پس همه کامنت ها را می خوانید اما فقط به بعضی ها جواب می دهید؟
- همیشه نه. تعدادش که زیاد شود دیگر نمی رسم اما یکمرتبه پیش می آید که باز می کنم و مثلا سه تای آخر را می خوانم.
به لحاظ شخصی، بالا رفتن تعداد فالوئرها چه احساسی در شما به وجود می آورد. چقدر شده به خودتان بگویید وای من چقدر محبوبم، چقدر علاقمند دارم؟
- راستش خیلی دوگانه است. هیچ وقت خیلی آدم در حاشیه ای نبودم اما سفر برزیل من را برد در حاشیه. قبل از سفر برزیل، توی دو سه سال تعداد افرادی که من را فالو می کردند نهایتا 22 هزار نفر بود. 5-4 ماه بعد از برزیل تعداد فالوئرها رسید به 150 هزار تا یعنی در فاصله 12 روزی که برزیل بودم یکمرتبه فالوئرها دو برابر شد. اینکه به دلیل حواشی، تعداد فالوئرها بالا رفت، یک مقدار اذیتم می کند اما خب دروغ نگویم هیجان هم دارد. مثلا من از بچه خودم یک عکس می گذارم ممکن است 120 هزار نفر ببیندش. جالب است آدم زندگی اش در معرض تماشای این همه آدم باشد.
حتی می شود با این همه فالوئر، در آن واحد یک چیزهایی را هم تبلیغ کرد.
- این کار را هم کرده ام. مثلا عکس های تئاتر شقایق را گذاشتم و چند نفر نوشتند که کار را دیده اند یا بلیت خریده اند که بروند ببینند.
پس تبلیغات به این سبک کاملا جواب می دهد؟
- بله. به هر حال الان جایی دارم که می توانم پستی بگذارم که در آن واحد 150 هزار نفر ببینند و خب طبیعتا این استفاده را ازش می کنم.
حتما دلال ها هم دنبال این هستند که صفحه تان را بخرند.
- دقیقا. پیشنهاد داشته ام که 10 میلیون صفحه ام را بفروشم اما قبول نکردم. می خواستند از تعداد فالوئرهای من برای تبلیغات شان استفاده کنند. حالا می توانم هی صفحه درست کنم، 10 میلیون بفروشم، بروم سراغ صفحه بعدی.
عکس گذاشتن توی اینستاگرام چقدر دغدغه روزانه تان است؟ صبح که بیدار می شوید فکر می کنید چه عکسی بیندازید که امروز بگذارید توی اینستاگرام یا خیلی اتفاقی عکس می گذارید؟
- نه اصلا. یک موقعیت هایی پیش می آید که حس می کنم دوست دارم این عکس را بگیرم برای اینستاگرام. به خاطرش نمی روم عکس بگیرم. مگر اینکه بخواهم راجع به موضوعی حرف بزنم. مثلا همین اواخر دلم می خواست راجع به مرتضی پاشایی صحبت کنم. یکی از عکس هایش را پیدا کردم و برایش نوشتم.
کلا چقدر برای اینستاگرام وقت می گذارید؟
- شاید کلا 5 تا 10 دقیقه در روز.
فقط؟
- عکس هایی که همان اول باشد، لایک می کنم می روم.
یعنی وقتی عکس می گذارید و می روید، نمی آیید مرتب سر بزنید ببینید چقدر لایک خورده؟
- نه به هیچ وجه. عکس می گذارم و تمام. وقتی هم بخواهم عکس دیگری بگذارم حالا نگاه می کنم ببینم مردم برای عکس قبلی چه نوشته اند، اگر لازم است کُری بخوانم یا جواب بدهم می دهم چون من کلا آدمی هستم که زود به این فضاها معتاد می شوم. برای همین مخصوصا زیاد سراغش نمی روم که برایم عادت نشود.
اخبارفرهنگی - همشهری جوان/برترین ها
ویدیو مرتبط :
مهراب قاسمخانی و پسرش
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
مهراب قاسمخانی و بدترینهای زندگیاش
اخبارفرهنگی - مهراب قاسمخانی و بدترینهای زندگیاش
مهراب قاسمخانی یکی از خندهآورترین (!نویسندههای ایران است که میتوان بدون اغراق گفت تمام کارهایی که او نوشته است جزء بهترینها بوده و مردم از آنها خاطرات زیادی دارند؛ کارهایی مثل شبهای برره یا پاورچین و ...
مهراب قاسمخانی یکی از خندهآورترین (!نویسندههای ایران است که میتوان بدون اغراق گفت تمام کارهایی که او نوشته است جزء بهترینها بوده و مردم از آنها خاطرات زیادی دارند؛ کارهایی مثل شبهای برره یا پاورچین و ... در این مطب برای صفحه بدترینها سراغ مهراب رفتیم. مهراب قاسمخانی از کودکی تا حالا از مرگ میترسیده، از سوسک وحشت دارد و شب ازدواجش کت و شلوار نپوشیده است. این گفت وگوی خاص را از دست ندهید.
بدترین فیلمی که تابهحال دیدهاید؟
فیلم بد زیاد دیدهام اما بدترین فیلم ایرانی که دیدم فریاد مورچهها بود.
بدترین کتابی که تابهحال خواندهاید؟
آخرین قسمت تنتن خیلی تو ذوقم زد.
بدترین تئاتری که دیدهاید؟
کلا تئاتر نمیبینم و در تمام زندگیام 5 تئاتر بیشتر ندیدهام در نتیجه اجازه بدهید در این مورد نظری ندهم.
بدترین موسیقی که گوش دادهای؟
من موسیقی رپ نمیفهمم.
بدترین تجربه کار که تا به حال داشتهاید؟
خیلی زیاد است اما آخرین آن سریال باغچه مینو بود.
بدترین بازیگری که دیدهاید؟
من بازیگرانی که بداهه کار میکنند را اصلا دوست ندارم.
بدترین مرخصی که تا به حال رفتهاید؟
کار من مرخصی ندارد اما سال گذشته یک سال کار نکردم به دلیل یک مجموعه درگیریهای خانوادگی که از مرگ پدر شقایق تا داستان شخصی که پولمان را بالا کشید و من درگیر دادگاه و کارهای مربوط به آن بودم.
بدترین همکاری که تا به حال داشتهاید؟
باغچه مینو به دلیل اینکه گروه نویسندگی اصلا با هم همکاری نداشتند.
بدترین کاری که تا به حال قبول کردهاید؟
باغچه مینو.
بدترین حرفی که یک نفر در مورد شما زده است؟
اصلا دوست ندارم کسی در مورد من صحبت کند حالا فرقی نمیکند؛ چه حرف خوب، چه حرف بد. چون در کل بیجنبهام و اصلا نقدپذیر نیستم ولی اگر کسی بگوید که دروغ گفتهام خیلی به من برمیخورد.
بدترین دوستی که تا به حال داشتهاید؟
دو، سهتایی بدترین دوست داشتهام.
بدترین عشقی که تا به حال داشتهاید؟
خیلی عاشق نشدهام اما یکبار جدا شدهام.
بدترین هدیهای که گرفته و دادهاید؟
بدترین هدیهای که میتوان داد گل است، هدیه بد هم گرفتهام؛ معمولا هدیههای تزئینی که برای خانه آدم میخرند و با سلیقه خودشان است خیلی هدیه بدی است و تنها خوبی که دارد این است که میتوان آنها را نگه داشت و به شخص دیگری هدیه داد البته باید سلیقه به خرج بدهیم و ببینیم آن هدیه با سلیقه چه کسی جور در میآید. بدترین هدیهای هم که میتوان داد هدیه به افراد ثروتمندی است که ادکلن آنها زیر یک میلیون تومان نیست. به این افراد هرچه هدیه بدهیم، بدترین است.
بدترین ترس بچگیتان؟
ترس از مردن.
بدترین موقعیتی که تا به حال در آن قرار گرفتهاید؟
چون آدم رودربایستی داری هستم معمولا تو بدترین موقعیت قرار دارم اما اولین باری که مهران مدیری را دیدم از من پرسید که کارم چیست آن موقع کار دکوراسیون داخلی انجام میدادم اما من به دروغ گفتم طراح صحنه هستم، او هم گفت چه خوب ما هم دنبال یک طراح صحنه هستیم و مرا فرستاد تا با تهیهکننده مذاکره کنم و قرارداد ببندم و من چون دروغ گفته بودم، هیچ چیزی از طراحی صحنه نمیدانستم اما رفتم و قرارداد بستم. البته فکر نمیکردم دروغ مرا جدی بگیرد و موقعیت بدی بود.
بدترین ترسی که حالا دارید؟
همان ترس از مردن از کودکی تا الان همراه من است.
بدترین حادثه زندگیتان؟
تصادفی کردیم که منجر به فوت یکی از افراد داخل ماشین مقابل شد البته من راننده نبودم اما حادثه بدی بود.
بدترین حرفی که تا به حال به کسی زدهاید؟
خیلی آدم رکی نیستم و معمولا اگر حرفی هم داشته باشم به کسی نمیزنم اما فکر نمیکنم حرف بدی به کسی زده باشم اگر هم گفته باشم خودم متوجه نشدهام و آن طرف هم به روی من نیاورده است.
بدترین ماجرایی که درگیرش بودی و مجبور بودی تا آخر در آن حضور داشته باشید؟
ماجرای بیماری پدر شقایق تا فوتشدنش و تمام مراسمی که باید برگزار میشد و برای من که ترس از مرگ داشتم موقعیتهای بدی بود که باید تجربه میکردم و تا آخرین لحظه باید در آن حضور میداشتم.
بدترین سورپرایزی که تا به حال شدهاید؟
شقایق هر زمان بخواهد من را سورپرایز کند من میفهمم و هر زمان بخواهد برای من هدیهای بگیرد من متوجه میشوم که آن هدیه چیست اوایل میگفتم که میدانم چه هدیهای قرار است بگیرد او ناراحت میشد اما الان میفهمم اما به رویش نمیآورم.
بدترین زمان زندگیتان کی بوده است؟
دوران سربازی و کل دوران مدرسه.
بدترین غذایی که تا به حال خوردهاید؟
غذاهایی که دوست نداشته باشم را اصلا نمیخورم.
بدترین غذایی که تا به حال درست کردهاید؟
یه موقعهایی که آشپزی میکنم تلاش میکنم یک غذای جدید درست کنم، یک بار سوشی درست کردم که شبیه همهچیز بود به غیر از سوشی دقیقا شبیه آدامس شده بود.
بدترین سفری که رفتهاید؟
یکبار به ترکیه رفتم در ایام عید که انتخاب زمان سفرم خیلی بد بود، یکبار هم با شقایق رفتیم شمال به محض اینکه رسیدیم فهمیدیم دخترم اینجا بیمار شده است. آن زمان ماشین نداشتیم و مجبور شدیم با چند کورس ماشین و بدبختی به تهران بازگردیم و فقط یک روز آنجا ماندیم که جزو بدترین سفرهایم است.
بدترین دعوایی که تا به حال کردهاید؟
خیلی دعوا کردهام یکبار با پیمان کتککاری کردیم اما زمان قهر ما هیچوقت به یک ساعت هم نمیرسید.
بدترین تصویری که تا به همین لحظه در ذهنتان حک شده است؟
آخرین باری که در بیمارستان پدر شقایق را دیدم و دیگه مطمئن بودیم که تمام است.
بدترین دروغی که تا به حال گفتهاید؟
یکبار در دوران دبستان باید نمرهای را مادرم امضا میکرد اما من خودم جای او امضا کردم و مادرم فهمید و خیلی برای من بد شد. مادرم به روی من نیاورد و فقط یک یادداشت برای من گذاشت که خیلی کار بدی کردهام این ماجرا همیشه یاد من میماند.
بدترین پشیمانی که تا به حال داشتهاید؟
از چیزی پشیمان نیستم.
بدترین فصل کدام است؟
برای من نه ماهها فرق دارند و نه فصلها. اگر شغلی داشتم که زمانهای تعطیلی و مرخصی خاصی داشت ممکن بود روزها برایم فرق کنند اما الان برایم فرقی ندارد.
بدترین حیوان؛ جانور یا پرندهای که تا به حال با آن روبهرو شدهاید؟
قطعا پشه و سوسک. کنار خانه ما ساختمان نیمهکارهای است که گاهی تعداد زیادی سوسک از آنجا به منزل ما هجوم میآورند و این بدترین اتفاق ممکن است و همینطور اگر در یک استادیوم صدهزار نفری باشم و یک پشه در آنجا وجود داشته باشد، شک نکنید که مرا نیش خواهد زد.
بدترین وسیلهای که همیشه مورد نیاز است؟
هرچه را دوست نداشته باشم استفاده نمیکنم. خدا را شکر با وسایل رودربایستی ندارم، یکی از بدترین وسایل مورد نیاز آمپول است.
بدترین تکهکلامی که تا به حال شنیدهاید؟
کلا از تکهکلام بدم میآید، از تکهکلامهایی که بازیگران استفاده میکنند خیلی بدم میآید. هرگز در زندگیام. تکهکلام نداشتهام و فکر میکنم داشتن آن کار خیلی چیپی است.
بدترین لباسی که خریدی و از خریدش پشیمان شدهاید؟
کت و شلوار خریدم و هیچوقت هم آن را نپوشیدم، من تا به حال کت و شلوار نپوشیدهام. حتی در مراسم عروسیام. کت و شلوار به طرز وحشتناکی به من نمیآید.
بدترین عدد زندگیتان چیست؟
صفر چون هم وقتی زیاد میشود نمیفهمم و هم وقتی کم است که بیپول میشوم.
بدترین خوراک زندگیتان چیست؟
پیاز.
بدترین رستوران/کافهای که تا به حال رفتهاید؟
غذاها را دوست دارم و خیلی سلیقه باصلاحیتی ندارم و ممکن است از غذای یک رستوران لذت ببرم اما بقیه همه بگویند خیلی بد بوده است اما رستوران برج سفید خیلی بد بود.
اخبارفرهنگی - مجله زندگی ایده آل /برترین ها