فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

شاعرانگی در ‍پناهی غوغا می‌کرد



اخبار,اخبار امروز,اخبار جدید

نام حسین پناهی ما را به یاد چهرهٔ مهربانش، صدای دلنشین و غم نهفتهٔ پشت آن می‌اندازد. انگار دنیا را از چشم کودکی می‌دید که در حال بوییدن گلی است.

این سرگذشت کودکی‌ست که به سر انگشت پا هرگز دستش به شاخه هیچ آرزویی نرسیده است...

 ‍‍‍‍‍‍‍‍‍حسین پناهی شاید که قوائد ادبی را خوب نمی‌دانست و در هنر نمایش و بازیگری سرآمد نبود و جایزه‌ای نبرد، لیک در ذات هنرمندی او هیچ شکی نیست. پناهی مردی بود که با اذن پدر لباس روحانیت به تن کرد و با دیدن فقیری که سامان زندگی‌اش درگیر فضله موشی شده بود، این لباس از تن برگرفت.

سال ۱۳۳۵، در چنین روزی بود که حسین در روستای دژکوه متولد شد. کسی نمی‌داند در آن لحظه نابی که چشم به جهان گشود، پدرش خوشحال‌زاده شدن پسر بود یا غمگین نان شب.

او در خانواده‌ای فقیر و روستایی دور و بی‌نام و نشان دیده به جهان گشود. دژکوه را امروز خوب می‌شناسندش به پاس حسین. همه می‌دانند دژکوه در شهر سوق است از توابع استان کهکیلویه و بویر احمد.

پناهی بعد از دوره سخت تحصیلات ابتدایی در بهبهان به خواست و آرزوی پدر، مدرسهٔ آیت‌الله گلپایگانی رفت و بعد از مدتی درس حوزه را کنار گذاشت و یکسالی به معلمی در شوشتر روی آورد. پس از آن به اهواز رفت ولی آنجا هم چندان دوامی برای بی‌قراری‌های پناهی نبود. برای ارشاد و راهنمایی مردم در کسوت روحانی به محل زندگی‌اش بازگشت.

 سال ۱۳۵۶ بود که شوکت را به همسری برگزید. یکی از بزرگ‌ترین اتفاقات زندگی پناهی که بی‌شک آشفته حالی وی را دو چندان نمود؛ داستان زنی است که فضلهٔ موشی روغن دست رنج چند ماهه‌اش را آلوده کرده بود. او با دل نگرانی نزد پناهی آمده و خواسته بود رای بدهد که روغن نجس است یا پاک. پناهی می‌دانست شرع، این روغن را نجس می‌داند، ولی دسترنج زنی فقیر که نان و قوت خانوده‌اش در این روغن بود پناهی را وادار کرد رای به پاکی روغن بدهد، چراکه او سال‌ها با طعم همین فقر زیسته بود و معنی آن را خوب می‌دانست.

 «خب زحمت خوردنشم ندارم

در عوض

چشم من و پوتینای مچاله و پیریه که

رفیق پرسه‌های بابام بودن

بعدشم واسه اینکه قلبم نترکه

چشمارو می‌بندم و کله رو ول می‌کنم رو بالشی که پر از گریه‌های ننمه

گریه که دیگه عار نیست

خواب که دیگه کار نیست»

پس از این ماجرا وی لباس روحانیت از تن درآورد، خانواده طردش کرد و با همسرش به اهواز بازگشت. در کتابخانه اهواز کاری برای خودش دست و پا کرد. سال ۱۳۵۷ دختر بزرگش «لیلا» در اهواز به دنیا آمد. با آغاز جنگ تحمیلی‌‌ همان سال ۱۳۵۹ وارد جبهه شد و شروع به فعالیت‌های فرهنگی کرد. اما حسین پناهی را قرار به ماندن نبود.

 چون «آنا» دختر دومش دیده به جهان گشود، بنه بست و راهی تهران شد. یک سالی را در یکی از مقبره‌های خصوصی امامزاده قاسم به سر برد و به عضویت گروه هنری آناهیتا درآمد.

آغاز زندگی در تهران برای حسین پناهی دوره شکوفایی به شمار می‌آید چراکه در این دوره دست به نوشتن برد و نمایشنامه‌هایی نوشت و کارگردانی کرد. سال ۱۳۶۱ نخستین نمایشنامه‌اش به نام یک گل و بهار را نوشت. به کارگردانی پرداخت و همزمان چند کار دیگر نوشت وروی صحنه برد.

در نمایشنامه‌هایش می‌بینیم که در دهان شخصیت‌های نمایش به جای دیالوگ قطعات شعر گذاشته و در تمام نقش‌آفرینی‌هایش نیز شاعری نهفته است که گویی کلمات را دانه‌دانه از نیمۀ تاریک صحنه یا جایی معلق در هوا بیرون می‌کشد، زوایای مختلف‌شان را نگاه می‌کند و بعد با وسواس ادایشان می‌کند.

سال ۱۳۶۳ همزمان با تولد فرزند سومش (سینا) پناهی نخستین تجربه بازیگری‌اش را نیز از سر گذراند. و در سال ۱۳۴۴ به استخدام صداوسیما در آمد. به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می‌بارید و طنز تلخش بازیگر نقش‌های خاصی بود.

تجربه کارهای فراوان پناهی در حوزه تئا‌تر، تله تئا‌تر، سریال تلویزیونی، سینما، نمایشنامه‌نویسی، پرداختن به شعر و داستان همه نشان از بی‌قراری او دارد که پا بند به یک جا نشستن نبوده است.

 «حراج کردم همه راز‌هایم را یک جا

دلقک شدم با دماغ پینوکیو

و بوته گونی به جای مو‌هایم

آری گلم

دلم

حرمت نگه دار

که این اشک‌ها خون بهای عمر رفته من است

سرگذشت کسی که هیچ کس نبود»

پناهی که از بازیگری و نویسندگی تجربه‌های فراوانی داشت، به ضبط آثارش پرداخت و مجموعه دکلمه‌هایش را در دو آلبوم منتشر کرد. آلبوم دوم آن مجموعه در شب یکشنبه یازدهم مرداد به پایان رسید. پناهی به خانه رفت. چهارشنبه‌‌ همان هفته چهاردهم مرداد ماه ساعت ۹ شب در یک تماس تلفنی با پسرش صحبت کرد و این آخرین شب زندگی‌اش بود. حسین پناهی در چهاردهم مرداد ماه سال ۱۳۸۳ دیده از جهان فرو بست...

 «چه مهمانان بی‌دردسری هستند مردگان

نه به دستی ظرفی را چرک می‌کنند

نه به حرفی دلی را آلوده

تن‌ها به شمعی قانعند

واندکی سکوت......».

 

اخبار فرهنگی  - ایلنا

 


ویدیو مرتبط :
کرببلا غوغا غوغا غوغا- عبدالرضا هلالی

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

بی پناهی 9 ماهه یک متکدی ایدزی در اهواز!



مهر: یک متکدی مبتلا به بیماری ایدز با وجود اینکه بیش از 9 ماه را در اردوگاه متکدیان شهرداری اهواز به سر می برد ولی تاکنون هیچ سازمان و نهادی در استان خوزستان حاضر به پذیرش یا مداوای این بیمار نیست.

 

متاسفانه به علت اینکه بیماری ایدز در کشور متولی ندارد، مبتلایان به این بیماری در سراسر کشور سرگردان هستند و این موضوع در نهایت باعث رشد روز افزون این بیماری مهلک در کشور می شود.

وزیر بهداشت چندی پیش با اعلام اینکه از 80 هزار بیمار مبتلا به ایدز در کشور تنها 25 درصد آنها شناسایی شده اند از افزایش رفتارهای پرخطر در آینده به مثابه آتشفشان ایدز در کشور یاد کرد.

مدیر امور اجتماعی شهرداری اهواز در همین زمینه با گلایه از دستگاه های مسئول گفت: در تاریخ 10 فروردین 89 مردی جوان به عنوان متکدی از گوشه یکی از خیابان های اهواز به اردوگاه متکدیان شهرداری منتقل شد.

امتناع چند مرکز درمانی و خدماتی از پذیرش بیماری ایدزی

علیرضا بایمانی با بیان اینکه وضعیت نامناسب و بیمارگونه این مرد که به زحمت سنش به 30 سال می‌رسد، مسئولان و مددکاران اردوگاه را بر آن داشت تا نسبت به پیگیری امور درمان وی اقدام کنند، افزود: در ابتدا به دلیل بیماری پوستی شدید به بیمارستان امام خمینی(ره) ارجاع ‌و پس از آزمایشات و نمونه ‌برداری و تجویز دارو از بستری شدن وی امتناع شد.

به گفته وی در مرحله ای دیگر بیمار برای ویزیت متخصص قلب به بیمارستان گلستان ارجاع شد که دوباره عوامل بیمارستان از ویزیت وی امتناع ورزیدند.

مدیر امور اجتماعی شهرداری اهواز ادامه داد: به دلیل معلولیت این بیمار، برای پذیرش و تشکیل پرونده در بهزیستی نیز اقدام شد، اما مرکز نگهداری بهزیستی به دلیل ابتلا به بیماری خاص از پذیرش وی امتناع ورزیدند، این در حالی است که یکی از مراجع ذی ربط ‌‌باید این بیمار را از شهرداری تحویل می گرفت.

بایمانی اظهار داشت: با وجود مراجعه مسئولان اردوگاه به معاونت درمان، معاونت بهداشت ومرکز مشاوره بیماری های خاص، پس از انجام چند مرحله آزمایش به دلیل نبود مرکز نگهداری دوباره به اردوگاه بازگردانده شد.

وی افزود: با تشدید بیماری با اورژانس 115 تماس و بیمار به بیمارستان رازی ارجاع شد که این بیمارستان نیز پس از انجام آزمایشات از پذیرش وی امتناع کرد.

این مقام مسئول در شهرداری اهواز تصریح کرد: در حالی که این بیمار نیاز به بستری شدن و دریافت دارو دارد هیچ یک از دستگاه های ذیربط حاضر به پذیرش وی نیستند و با گذشت 9 ماه هیچکس فکری به حال او نکرده است.

بایمانی گفت: با پیگیری های انجام شده از طریق مراجع قضایی و دستور قاضی پرونده مبنی بر تحویل بیمار به بهزیستی، این سازمان در پاسخ به پرونده قاضی اظهار داشته که به دلیل بیماری و زخم های عفونی امکان پذیرش وی وجود ندارد.

وی افزود: در حالی که شهرداری امکانات نگهداری از متکدیان را تنها برای چند روز دارد، حدود 9 ماه از این بیمار نگهداری کرده و بیم آن وجود دارد که بیماری مهلک وی به سایر افراد حاضر در اردوگاه نیز منتقل شود، از این رو برای پیشگیری از این فاجعه باید راهکاری اندیشیده شود.../مهر