فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
داریوش اسدزاده حرف های زیادی برای گفتن دارد (1)
داریوش اسدزاده که از دهه ۲۰ به فعالیت های هنری مشغول است می گوید کسانی که قبل از انقلاب مسئولیت های هنری به عهده داشتند خیلی به این حوزه توجه نداشتند اما بعد از انقلاب اوضاع هنر بهتر شد.
خبرگزاری مهر: داریوش اسدزاده که از دهه ۲۰ به فعالیت های هنری مشغول است می گوید کسانی که قبل از انقلاب مسئولیت های هنری به عهده داشتند خیلی به این حوزه توجه نداشتند اما بعد از انقلاب اوضاع هنر بهتر شد.
داریوش اسدزاده بازیگر پیشکسوت با تجربه هفتاد ساله در بازیگری، نویسندگی و کارگردانی تئاتر قطعا حرف های زیادی برای گفتن دارد و ساعت ها می توان کنارش نشست و از تجربیاتش استفاده کرد. اولین بار است که در منزلش همدیگر را ملاقات می کنیم و گرم و صمیمی از ما استقبال می کند. همانطور که در اغلب مصاحبه های اخیرش مطرح می کند و در خلال صحبت هایش متوجه می شوم درونش شباهتی به آرامش چهره اش ندارد و می گوید که نمی توانم آنچه درونم می گذرد برایتان بگویم.
میگوید الان هیچ هنرپیشه ای به لحاظ سنی از من بزرگ تر نیست. دریغا که افت پیری بر حافظه ناتوان من تاختن آورده است و مثل قدیم نمی توانم خاطره و داستان بگویم چون اول از همه خودم تحت تاثیر قرار می گیرم.
داریوش اسدزاده را همه مردم با دو سریال خاطره ساز «سمندون» و «خانه سبز» می شناسند. سال گذشته از زندگی او مستندی ساخته شد که به شدت مخاطبان جشنواره «سینما حقیقت» را تحت تاثیر قرار داد و خودش می گوید اگرچه تلخی های زیادی در این مستند به تصویر کشیده شده اما تلخ تر از آنچه که در واقعیت حس کرده، نیست.
ساعاتی را با او در منزلش به گفتگو نشستیم و از هر دری سخن گفتیم که بخش اول آن را در ادامه می خوانید. داریوش اسدزاده در این بخش به جوایز جهانی، نگاه اعضای خانه و محله به شغل او و سینمای ایران در دوران مختلف می گوید.
سالهای سال پیش از آنکه بازیگران سینمای ایران دغدغه فستیوال های خارجی و جوایز بین المللی داشته باشند شما در سینمای غرب حضور داشته و جایزه سینمایی تان را از پروفسور دیویدسنِ آمریکایی دریافت کردید و به تشویق او راهی امریکا شدید. چطور این جریان ها اتفاق افتاد؟
- سال ۱۳۳۶ کسی که در راس امور فرهنگی و هنری مملکت قرار داشت داماد شاه بود و از عالم هنر چیزی سر در نمی آورد. بی اغراق آن زمان با اینکه به خاطر فعالیت های هنری و سابقه ای که داشتم با این طیف در ارتباط بودم اما هیچ کدام از من خوش شان نمی آمد و من هم دل خوشی از آنها نداشتم اما هر وقت که مراسم مهمی می شد اول از همه من را صدا می کردند. همان روزها اداره کل هنرهای زیبا من را خواست و گفت که برای یک جشنواره ای به پاریس دعوت شدم. این اولین بار بود که ایران نماینده ای به یک جشنواره خارجی می فرستاد.
من که آن سال ها در وزارت دارایی خدمت می کردم تقاضای سه ماه مرخصی دادم و اگر درست یادم باشد با پول کارمندی و کار کردن در تئاتر و تماشاخانه ها توانستم به مبلغ ۵ هزار تومان خرج سفرم را دربیاورم. بعد از آن دعوتنامه های زیادی برایم فرستادند و سرم روز به روز شلوغ تر شد تا اینکه اواخر دهه چهل هنرمندان آمریکایی به ایران آمدند و تئاترهای ایرانی را دیدند. این بار خود من و بازی من مورد توجه شان قرار گرفت و این شد که به آمریکا رفتم و فیلم بازی کردم البته در فیلمنامه هم دستی بر قلم داشتم. کم کم کارهایم دیده شد و بعد از آن حاصل زحماتم همین جوایز و دعوتنامه ها بود که همه شان را تا امروز نگه داشته ام.
واقعا همه شان را دارید؟ چرا این ها را با جوایزتان به موزه سینما نمی برید؟
- بله. چون تک تک شان برایم ارزشمندند حتی دعوتنامه ای که برای مراسم کلنگزنی تئاترشهر برایم فرستادند هنوز دارم. هیچ کدام این ها را به موزه سینما نمی دهم. به نظرم برای مردم هم دیدن اینها موقعی جالب است که پیش خودم می آیند و از نزدیک عکس ها و خاطراتم را با حضور خودم مرور می کنند. موزه همه چیز را بایگانی می کند البته چند نمایشنامه آنجا دارم ولی آنجا همه چیز گم می شود و فکر می کنم رسانه ها وقتی به نزد من می آیند و این ها را منتشر می کنند مردم هم بیشتر توجه می کنند تا اینکه مثلا یک دوربین به موزه برود و کلی اثر از آدم های مختلف را نشان دهد.
به این که پدر ارتشی شما موافق حرفه تان نبودند قبلا اشاره کردید اما خواهر و برادر چطور؟ آنها هم تمایلی به کار هنری نداشتنند؟
- خواهران و برادرم هیچ علاقه ای به هنر نداشتند. برادرم مثل پدرمان، ارتشی بود و راه ایشان را ادامه داد. من هم دبیرستان نظام می رفتم و جالب اینکه با هوشنگ کاووسی همکلاس بودم ولی مدرسه راضی ام نمی کرد. وقتی وارد تئاتر شدم در محله خودمان به من مطرب می گفتند و فحشم می دادند. سال ۱۳۲۰ کسی نبود که من را بفهمد. بچه خیابان ری بودم اما هیچ دوستیای با بچه محل هایم نداشتم. سال ۱۳۲۳ در دوره قوام السلطنه وارد خدمت دولت شدم و در وزارت دارایی کار کردم اما بعد از ۲۰ سال تقاضای بازنشستگی دادم تا به هنر بیشتر بپردازم.
پیش آمده بود پدر را برای دیدن نمایش دعوت کنید و تشویق های مردم را ببینند؟
- بله یکبار این کار را کردم. مردم کلی دست زدند و شادی کردند اما پدرم عصبانی شد و بعد از ملامت های بسیار گفت خجالت نکشیدی بازیگر شدی؟ یکبار هم از خانه بیرونم کرد و مجبور شدم به خانه عمویم بروم البته ایشان هم از من دفاع نکرد و با وساطت او به خانه برگشتم. مثلا به شرطی که دیگر از این کارها نکنم. (می خندد)
فرزندان تان چطور؟ علاقه ای به کار شما نداشتند؟
- خیلی زیاد اما بچه هایم را فراری دادم. بعد از ۷۳ سال به این نتیجه رسیدم که حرفه من بسیار کار بیخودی است. از کشور خارج شان کردم که کلا از این مسیر بیرون بیایند. آنها عاشق کار من بودند و گریه می کردند به تئاتر بیایند و تماشا کنند ولی من نمی خواستم کار من را دنبال کنند. برخی شب ها خوابم نمی برد از فکر اینکه چه کار کنم تا بتوانم این هوس را از سرشان بپرانم و مثل من اسیر نشوند. هنر زندگی آدم را نابود می کند. من نمی خواستم آنها هم مثل من بشوند.
شما سابقه قابل توجهی در عرصه هنر دارید و شاهد وقایع زیادی در کشورمان بودید. طی این سال ها روند اوضاع فرهنگ و هنر را چگونه دیدید؟
- شاید برخی فکر کنند که به خاطر مقاصدی این حرف ها را می زنم اما سن و سال من گواه است که نیازی به تعاریف بی جا ندارم. قبل از انقلاب هیچ توجهی به هنر نمی شد و فرهنگ و هنر به شدت تضعیف شده بود. آنها که در راس امور بودند این عرصه را جدی نمی گرفتند چون درکی نداشتند. هنرمندان خودشان به همت شخصی کار می کردند و اتفاقا کسانی که در وزارتخانه ها و ارگان های فرهنگی هنری بودند بیشتر ممانعت ایجاد می کردند. الان اوضاع خیلی فرق کرده و تصمیماتی که این روزها گرفته می شود قابل قدردانی است.
من در تاریخ معاصر این مملکت به اندازه چند نسل در راس این مملکت تصمیم گیرنده دیدم. با همه شان تماس داشتم تعامل کردم و امروز شرایط را خیلی بهتر می بینم. از طرفی رسانه ها نقش مهمی برای خودشان قائل شده اند و مسئولان به فکر صنف ما هستند. توجه به هنرمندان تاثیرات بزرگی برای این جامعه دارد. ما در گذشته شاهد این توجهات نبودیم.
بین هم نسلان شما کدام یک در زمره چهره هایی هستند که نسل امروز هم آنها را می شناسد؟
- فکر می کنم فقط مرتضی احمدی همدوره من بود که جوان های امروز هم او را می شناسند. او آن زمان پیش پرده می خواند و خیلی ها دوستش داشتند. مدتی بعد علی نصیریان آمد که در جامعه باربد کار می کرد هنوز مشایخی نیامده بود. من چون از همه شان قدیمی تر بودم شهرتم بیشتر از آنها بود.
چرا بعد از انقلاب روی صحنه تئاتر نرفتید؟
- بعد از انقلاب ۱۰ سال به آمریکا رفتم و وقتی برگشتم دیگر تئاتر کار نکردم چون نمایشنامه هایی که با خودم آورده بودم علی رغم اینکه ایرانیزه شده بودند باز هم مورد قبول برخی ها نبود. بحث های زیادی بین من با آنها شکل گرفت که سرانجامی نداشت انگار حرف هم را نمی فهمیدیم. برایم سخت بود به تئاتر بیایم و کسانی درباره من اظهارنظر کنند که واقعا در آن حد نبودند. خیلی دلم برای صحنه تنگ می شد اما چاره نبود و نیست. البته دوستان و مسئولان امروز خیلی لطف دارند و همچنان دعوت می کنند ولی شرایطی دیدم که احساس کردم کار در تلویزیون راحت تر است.
امروز تعداد علاقه مندان به بازیگری لحظه به لحظه بیشتر می شود اما هیچ وقت ندیدم شما کسی را ترغیب کنید. چرا؟
- دلم برای جوانانی که امروز می خواهند شروع کنند می سوزد. یکبار رفتم سر کلاس یکی از دانشگاه ها بیش از ۵۰ جوان سر کلاس نشسته بودند. نیم ساعتی حرفی نزدم و فقط خوب نگاه شان کردم. بعد پرسیدم برای چه آمدید؟ در ناصیه تان پیدا نیست که عاشق باشید. وقت تان را تلف نکنید و دنبال آینده تان بروید در این حرفه اگر عاشق نباشید نابود می شوید. اگر دنبال هنر بیایید نه می توانید ازدواج خوبی داشته باشید نه بچه تان را می بینید نه می توانید به خانواده تان برسید. وقتی کلاس تمام شد و به خانه آمدم از دانشگاه زنگ زدند گفتند چه کار کردید؟ همه بچه ها رفتند. (می خندد)
داریوش اسدزاده بازیگر پیشکسوت با تجربه هفتاد ساله در بازیگری، نویسندگی و کارگردانی تئاتر قطعا حرف های زیادی برای گفتن دارد و ساعت ها می توان کنارش نشست و از تجربیاتش استفاده کرد. اولین بار است که در منزلش همدیگر را ملاقات می کنیم و گرم و صمیمی از ما استقبال می کند. همانطور که در اغلب مصاحبه های اخیرش مطرح می کند و در خلال صحبت هایش متوجه می شوم درونش شباهتی به آرامش چهره اش ندارد و می گوید که نمی توانم آنچه درونم می گذرد برایتان بگویم.
داریوش اسدزاده را همه مردم با دو سریال خاطره ساز «سمندون» و «خانه سبز» می شناسند. سال گذشته از زندگی او مستندی ساخته شد که به شدت مخاطبان جشنواره «سینما حقیقت» را تحت تاثیر قرار داد و خودش می گوید اگرچه تلخی های زیادی در این مستند به تصویر کشیده شده اما تلخ تر از آنچه که در واقعیت حس کرده، نیست.
ساعاتی را با او در منزلش به گفتگو نشستیم و از هر دری سخن گفتیم که بخش اول آن را در ادامه می خوانید. داریوش اسدزاده در این بخش به جوایز جهانی، نگاه اعضای خانه و محله به شغل او و سینمای ایران در دوران مختلف می گوید.
سالهای سال پیش از آنکه بازیگران سینمای ایران دغدغه فستیوال های خارجی و جوایز بین المللی داشته باشند شما در سینمای غرب حضور داشته و جایزه سینمایی تان را از پروفسور دیویدسنِ آمریکایی دریافت کردید و به تشویق او راهی امریکا شدید. چطور این جریان ها اتفاق افتاد؟
- سال ۱۳۳۶ کسی که در راس امور فرهنگی و هنری مملکت قرار داشت داماد شاه بود و از عالم هنر چیزی سر در نمی آورد. بی اغراق آن زمان با اینکه به خاطر فعالیت های هنری و سابقه ای که داشتم با این طیف در ارتباط بودم اما هیچ کدام از من خوش شان نمی آمد و من هم دل خوشی از آنها نداشتم اما هر وقت که مراسم مهمی می شد اول از همه من را صدا می کردند. همان روزها اداره کل هنرهای زیبا من را خواست و گفت که برای یک جشنواره ای به پاریس دعوت شدم. این اولین بار بود که ایران نماینده ای به یک جشنواره خارجی می فرستاد.
من که آن سال ها در وزارت دارایی خدمت می کردم تقاضای سه ماه مرخصی دادم و اگر درست یادم باشد با پول کارمندی و کار کردن در تئاتر و تماشاخانه ها توانستم به مبلغ ۵ هزار تومان خرج سفرم را دربیاورم. بعد از آن دعوتنامه های زیادی برایم فرستادند و سرم روز به روز شلوغ تر شد تا اینکه اواخر دهه چهل هنرمندان آمریکایی به ایران آمدند و تئاترهای ایرانی را دیدند. این بار خود من و بازی من مورد توجه شان قرار گرفت و این شد که به آمریکا رفتم و فیلم بازی کردم البته در فیلمنامه هم دستی بر قلم داشتم. کم کم کارهایم دیده شد و بعد از آن حاصل زحماتم همین جوایز و دعوتنامه ها بود که همه شان را تا امروز نگه داشته ام.
- بله. چون تک تک شان برایم ارزشمندند حتی دعوتنامه ای که برای مراسم کلنگزنی تئاترشهر برایم فرستادند هنوز دارم. هیچ کدام این ها را به موزه سینما نمی دهم. به نظرم برای مردم هم دیدن اینها موقعی جالب است که پیش خودم می آیند و از نزدیک عکس ها و خاطراتم را با حضور خودم مرور می کنند. موزه همه چیز را بایگانی می کند البته چند نمایشنامه آنجا دارم ولی آنجا همه چیز گم می شود و فکر می کنم رسانه ها وقتی به نزد من می آیند و این ها را منتشر می کنند مردم هم بیشتر توجه می کنند تا اینکه مثلا یک دوربین به موزه برود و کلی اثر از آدم های مختلف را نشان دهد.
به این که پدر ارتشی شما موافق حرفه تان نبودند قبلا اشاره کردید اما خواهر و برادر چطور؟ آنها هم تمایلی به کار هنری نداشتنند؟
- خواهران و برادرم هیچ علاقه ای به هنر نداشتند. برادرم مثل پدرمان، ارتشی بود و راه ایشان را ادامه داد. من هم دبیرستان نظام می رفتم و جالب اینکه با هوشنگ کاووسی همکلاس بودم ولی مدرسه راضی ام نمی کرد. وقتی وارد تئاتر شدم در محله خودمان به من مطرب می گفتند و فحشم می دادند. سال ۱۳۲۰ کسی نبود که من را بفهمد. بچه خیابان ری بودم اما هیچ دوستیای با بچه محل هایم نداشتم. سال ۱۳۲۳ در دوره قوام السلطنه وارد خدمت دولت شدم و در وزارت دارایی کار کردم اما بعد از ۲۰ سال تقاضای بازنشستگی دادم تا به هنر بیشتر بپردازم.
پیش آمده بود پدر را برای دیدن نمایش دعوت کنید و تشویق های مردم را ببینند؟
- بله یکبار این کار را کردم. مردم کلی دست زدند و شادی کردند اما پدرم عصبانی شد و بعد از ملامت های بسیار گفت خجالت نکشیدی بازیگر شدی؟ یکبار هم از خانه بیرونم کرد و مجبور شدم به خانه عمویم بروم البته ایشان هم از من دفاع نکرد و با وساطت او به خانه برگشتم. مثلا به شرطی که دیگر از این کارها نکنم. (می خندد)
- خیلی زیاد اما بچه هایم را فراری دادم. بعد از ۷۳ سال به این نتیجه رسیدم که حرفه من بسیار کار بیخودی است. از کشور خارج شان کردم که کلا از این مسیر بیرون بیایند. آنها عاشق کار من بودند و گریه می کردند به تئاتر بیایند و تماشا کنند ولی من نمی خواستم کار من را دنبال کنند. برخی شب ها خوابم نمی برد از فکر اینکه چه کار کنم تا بتوانم این هوس را از سرشان بپرانم و مثل من اسیر نشوند. هنر زندگی آدم را نابود می کند. من نمی خواستم آنها هم مثل من بشوند.
شما سابقه قابل توجهی در عرصه هنر دارید و شاهد وقایع زیادی در کشورمان بودید. طی این سال ها روند اوضاع فرهنگ و هنر را چگونه دیدید؟
- شاید برخی فکر کنند که به خاطر مقاصدی این حرف ها را می زنم اما سن و سال من گواه است که نیازی به تعاریف بی جا ندارم. قبل از انقلاب هیچ توجهی به هنر نمی شد و فرهنگ و هنر به شدت تضعیف شده بود. آنها که در راس امور بودند این عرصه را جدی نمی گرفتند چون درکی نداشتند. هنرمندان خودشان به همت شخصی کار می کردند و اتفاقا کسانی که در وزارتخانه ها و ارگان های فرهنگی هنری بودند بیشتر ممانعت ایجاد می کردند. الان اوضاع خیلی فرق کرده و تصمیماتی که این روزها گرفته می شود قابل قدردانی است.
من در تاریخ معاصر این مملکت به اندازه چند نسل در راس این مملکت تصمیم گیرنده دیدم. با همه شان تماس داشتم تعامل کردم و امروز شرایط را خیلی بهتر می بینم. از طرفی رسانه ها نقش مهمی برای خودشان قائل شده اند و مسئولان به فکر صنف ما هستند. توجه به هنرمندان تاثیرات بزرگی برای این جامعه دارد. ما در گذشته شاهد این توجهات نبودیم.
بین هم نسلان شما کدام یک در زمره چهره هایی هستند که نسل امروز هم آنها را می شناسد؟
- فکر می کنم فقط مرتضی احمدی همدوره من بود که جوان های امروز هم او را می شناسند. او آن زمان پیش پرده می خواند و خیلی ها دوستش داشتند. مدتی بعد علی نصیریان آمد که در جامعه باربد کار می کرد هنوز مشایخی نیامده بود. من چون از همه شان قدیمی تر بودم شهرتم بیشتر از آنها بود.
- بعد از انقلاب ۱۰ سال به آمریکا رفتم و وقتی برگشتم دیگر تئاتر کار نکردم چون نمایشنامه هایی که با خودم آورده بودم علی رغم اینکه ایرانیزه شده بودند باز هم مورد قبول برخی ها نبود. بحث های زیادی بین من با آنها شکل گرفت که سرانجامی نداشت انگار حرف هم را نمی فهمیدیم. برایم سخت بود به تئاتر بیایم و کسانی درباره من اظهارنظر کنند که واقعا در آن حد نبودند. خیلی دلم برای صحنه تنگ می شد اما چاره نبود و نیست. البته دوستان و مسئولان امروز خیلی لطف دارند و همچنان دعوت می کنند ولی شرایطی دیدم که احساس کردم کار در تلویزیون راحت تر است.
امروز تعداد علاقه مندان به بازیگری لحظه به لحظه بیشتر می شود اما هیچ وقت ندیدم شما کسی را ترغیب کنید. چرا؟
- دلم برای جوانانی که امروز می خواهند شروع کنند می سوزد. یکبار رفتم سر کلاس یکی از دانشگاه ها بیش از ۵۰ جوان سر کلاس نشسته بودند. نیم ساعتی حرفی نزدم و فقط خوب نگاه شان کردم. بعد پرسیدم برای چه آمدید؟ در ناصیه تان پیدا نیست که عاشق باشید. وقت تان را تلف نکنید و دنبال آینده تان بروید در این حرفه اگر عاشق نباشید نابود می شوید. اگر دنبال هنر بیایید نه می توانید ازدواج خوبی داشته باشید نه بچه تان را می بینید نه می توانید به خانواده تان برسید. وقتی کلاس تمام شد و به خانه آمدم از دانشگاه زنگ زدند گفتند چه کار کردید؟ همه بچه ها رفتند. (می خندد)
ویدیو مرتبط :
داریوش اسدزاده
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
داریوش اسدزاده حرف های زیادی برای گفتن دارد (2)
داریوش اسدزاده می گوید زندگی با هنرمندان بسیار مشکل است چون آنها هیچوقت خانه نیستند و سخت می توانند محبت شان را به موقع و به اندازه به عزیزانی که دوست شان دارند منتقل کنند.
خبرگزاری مهر - محیا رضایی: داریوش اسدزاده می گوید زندگی با هنرمندان بسیار مشکل است چون آنها هیچوقت خانه نیستند و سخت می توانند محبت شان را به موقع و به اندازه به عزیزانی که دوست شان دارند منتقل کنند.
عکس اتاق کار داریوش اسدزاده بارها در رسانه های مختلف منتشر شده ولی دیدن آن از نزدیک حس و حال دیگری دارد. اتاقی که دو وجب از چهار دیوارش خالی از عکس و تابلو نیست. میز کاری بسیار شلوغ که فقط صاحب آن از وسایلش سردر می آورد. چند پوشه و فایل که دعوتنامه های سینمایی از ابتدا تا اکنون در آن جا خوش کردهاند.
سوژه عکس ها از اعضای خانواده تا هنرمندان نشانگر خاطره بازی این هنرمند با گذشته است که خودش هم اشاره ای به آن دارد. تقریبا از تمامی مسئولان فرهنگی تقدیرنامه و جایزه گرفته که همه شان در گوشه گوشه اتاق نمایانند. اسدزاده این روزها خیلی دغدغه بازیگری ندارد و کاغذهای روی میزش نشان می دهد تالیف کتابی ذهنش را مشغول کرده است. وقتی دقتم به کاغذها را می بیند توضیح می دهد که کتابی درباره سینمای ایران از ابتدای شکل گیری تا امروز مینویسد.
بخش دوم و پایانی گفتگوی ما با این پیشکسوت بازیگری به گوشه هایی از زندگی او طی دوران فعالیتش اختصاص دارد و برایمان از تلویزیون می گوید و اینکه از گذشته تا کنون چه روندی را طی کرده است.
هنرمندان زیادی زندگی خانوادگی و شخصیشان تحت تاثیر این حرفه قرار می گیرد و به نظر می رسد همزمانی توجه به هنر و خانواده کار راحتی نیست.
- من هیچ وقت خانه نبودم. هیچ وقت بچه هایم را درست ندیدم. ۸ صبح از خانه می رفتم بیرون ۱۲ شب برمی گشتم. گاهی احساس می کردم بچه هایم از من فاصله گرفتند. عشق به هنر و بازیگری خیلی قوی است و انسان باید از خودش بگذرد. افرادی همچون ما تعدادشان کم است. علی نصیریان، محمدعلی کشاورز، جمشید مشایخی اینها خودساخته اند. زندگی با هنرمندان بسیار مشکل است و به همین خاطر اکثرا از همدیگر جدا می شوند. هنرمندان هیچ وقت خانه نیستند سخت می توانند محبت شان را به موقع و به اندازه به عزیزانی که دوست شان دارند منتقل کنند خودشان هم آسیب می بینند، ولی واقعا شرایط سختی را تجربه می کنند.
هنرمندان بازنشستگی ندارند. امروز روزگارتان چطور می گذرد؟
- من تمام وقتم برای دیدن فیلم می گذرد و اگر فردا کار نداشته باشم تا ۵ صبح معمولا بیدارم و بیشتر فیلم های قدیمی را می بینم. فیلم های امروزی اغلب آدم را عصبانی می کند و بیشتر از بیست دقیقه اش را نمی توان تحمل کرد. گاهی وقت ها که برای دیدن فیلمی دعوت می شوم در معذورات قرار می گیرم و باید تا آخر بنشینم و زجر بکشم و گاهی هم می خوابم. جلوی مردم نمی توان بلند شد و به همین خاطر سعی می کنم کمتر سینما می روم. البته جوان هایی هم پیدا شده اند که خیلی خوب می درخشند و این اصلا بعید نیست؛ کسانی که واقعا آدم را تحت تاثیر قرار می دهند و باید خیلی حمایت شان کرد.
پس خیلی هم از جوانان امروز ناامید نیستید؟
- در تئاتر واقعا بچه ها زحمت می کشند. من چندوقت پیش سر یک نمایش گریه کردم چون می بینم که شرایط شان خیلی سخت است و احترامی هم نمی بینند. در فضاهای محقر و کوچکی کار می کنند و اجاره های سنگین می دهند و این خیلی عجیب و ناراحت کننده است. اولین بار که چنین صحنه ای را دیدم جا خوردم همانطور که از آن ور بام هم اتفاقاتی می افتد و باعث شد بگویم در «معمای شاه» هم جا خوردم.
چطور؟
- اواسط تصویربرداری کار بود که محمدرضا ورزی کارگردان «معمای شاه» با من تماس گرفت و پیشنهاد داد درباره یکی از نقش ها با هم صحبت کنیم. کاخ سعدآباد سر لوکیشن قرار گذاشتیم و بازیگران را با گریم های شان به من معرفی کرد. من با توجه به سن و سالم زمان پهلوی را خیلی خوب یادم هست و می دانم این بازیگران اصلا از نظر سنی به شخصیت ها نمی خورند در صورتی که می توانست در انتخاب بازیگر دقت بیشتری داشته باشد. واقعا جای تعجب داشت که این همه وقت و انرژی و نیرو و هزینه قرار بود اینگونه صرف شود.
اگر برای این سریال درست انتخاب می شدند لازم به این همه گریم های سنگین نبود. تمام پرسوناژها به نظر من غلط است و حتی نام فیلم هم خیلی درست نیست. معما خود یک معنایی دارد و همینجوری نمی شود استفاده کرد. مردم هم خیلی دنبال محتوا نیستند و اگر تماشا می کنند می خواهند گریم ها را ببینند.
مسایل مالی تلویزیون چقدر روی انتخابهایتان تاثیر گذار است؟
- کار نمی کنم که طلبکار هم نباشم. اگر هم بروم با ضمن شرط می روم در غیر این صورت بازی نمی کنم. تلویزیون شرایط خیلی بدی دارد. به هرکه می رسم می گویم اگر می توانید به این رسانه کمکی کنید و هیچ توقعی هم نداشته باشید. امروزه بدون اسپانسر دیگر امکان تولید کار خوب وجود ندارد.
به غیر از بازیگری و کارگردانی چه رشته های دیگری را تجربه کردید؟
- کار گریم هم جسته گریخته انجام می دادم. یادم است فیلمی بازی می کردیم به نام «دور دنیا با جیب خالی» که خارج از ایران فیلمبرداری می شد و عوامل برای اینکه نمی خواستند هزینه تولید بالا برود گریم شان را به من سپردند. اتاق گریم هم نداشتیم هرجا می شد کار را شروع می کردم مثلا اگر صحنه خارجی داشتیم بازیگر را گوشه خیابان می نشاندم و در پیاده رو چسب و رنگ را در می آوردم و کارمان را می کردیم.
منتقدان زیادی سینما را به شکل های مختلف تقسیم بندی می کنند و غالبا هم سینمای قبل از انقلاب را قبول ندارند ولی در صحبت های تان اشاره کردید که فیلم های آن دوره را هنوز تماشا می کنید. ارزیابی شما از این دوره گذار چیست؟
- بعد از انقلاب امکانات بهتر و بیشتر شد و در نتیجه تجهیزات و بازیگری پابه پای هم پیشرفت کردند. در هر دوره ای روش جذب مخاطب فرق می کند به همین خاطر می گویند فلان فیلم برای زمان خود ساخته شد مثلا سال ۱۳۰۸ که «آبی و رابی» را ساختند فیلمی بود که نه داستان داشت نه صحنه پردازی اما مردم را به سینما می کشاند. الان داستان مهم است. از بین ۹۰ فیلم می گردید آنکه قصه عمیق تری دارد تماشا می کنید ولی چون نویسنده خوب کم داریم همه راضی نیستند. آن زمان فیلمی ساخته می شد و با ترقص و آوازی که داشت برای مردم جالب بود حالا اگر آن اتفاق بیفتد مردم کار را پس می زنند چون سلیقه و نگاه شان تغییر کرده و ادبیات زمان عوض شده است.
بین همکاران تان با چه کسانی بیشتر ارتباط دارید؟
- با هیچکس در ارتباط نیستم مگر زمانی که جایی دعوت شوم. قبل از اینکه وارد تئاتر شوم جزو موزیسین ها بودم و ویولن می زدم الان هم بیشتر دوستان نزدیکم از حوزه موسیقی هستند. بازیگری و بعد هم کتاب من را به شدت از موسیقی و ساز دور کرد و الان از شنیدن هنرِ دوستانم بیشتر لذت می برم.
از هرچه بگذریم نمی شود بی یاد خاطرات «خانه سبز» از این گفتگو گذشت.
- «خانه سبز» کاری بود که خوب درآمد. بیژن بیرنگ و مرحوم مسعود رسام تازه کارشان قوت گرفته بود و برای ادامه مسیر بسیار علاقمند و با انگیزه بودند. خوب می نوشتند و به نقد روز تا حدودی تسلط داشتند. در انتخاب بازیگران کارشان را بلد بودند. همه با هم زیاد کل کل می کردیم. از ۲ ظهر تا ۶ صبح فردا که سر صحنه بودیم بزن و برو نبود. همه عاشق بودند و هر کس درست سرجایش کارش را می کرد و این کم اتفاق می افتد.
در «خانه سبز» حرف اول را داستان می زد که زمان خود حرف برای گفتن هم زیاد داشت. جنگ، عشق، حسادت و ... موضوعاتی بود که در این سریال مطرح شد و مردم خودشان را در این قصه ها پیدا می کردند. با اینکه همه باهم رفیق بودند اما کسی نمی خواست از دیگری کم بیاورد در بهتر بودن از هم پیشی می گرفتند. حسی که بچه ها جلوی دوربین منتقل می کردند خیلی واقعی بود. نمی دانم یادتان هست یا نه در یکی از سکانس ها باید یکی از بین ما کشته می شد. همه پیشقدم شدند اما من از همه بزرگتر بودم و باید که این کار را می کردم. جالب بود با اینکه دیالوگ می گفتم اما همه واقعا گریه می کردند.
الان همه می آیند پول بگیرند و بروند کسی دلش برای کار نمی سوزد. البته نمی توان جمع بست چون عاشق هنوز داریم ولی تعدادشان کم است. «سمندون» اولین کار من بود که وقتی از آمریکا آمدم بازی کردم. فضای آن کار را خودم دوست داشتم و احساس کردم عشق در کارهای تولیدی وجود دارد.
به عنوان کلام آخر، حرف و نصیحتی برای جوانان دارید؟
- آنها که به مسیر کار ما می آیند به ایشان بگویید این کار بچه بازی نیست اگر انقدر عاشق هستید که می توانید از زندگی تان بگذرید بیایید وگرنه نیایید وقت خود را تلف کنید.
مطلب مرتبط:
داریوش اسدزاده حرف های زیادی برای گفتن دارد (1)
عکس اتاق کار داریوش اسدزاده بارها در رسانه های مختلف منتشر شده ولی دیدن آن از نزدیک حس و حال دیگری دارد. اتاقی که دو وجب از چهار دیوارش خالی از عکس و تابلو نیست. میز کاری بسیار شلوغ که فقط صاحب آن از وسایلش سردر می آورد. چند پوشه و فایل که دعوتنامه های سینمایی از ابتدا تا اکنون در آن جا خوش کردهاند.
بخش دوم و پایانی گفتگوی ما با این پیشکسوت بازیگری به گوشه هایی از زندگی او طی دوران فعالیتش اختصاص دارد و برایمان از تلویزیون می گوید و اینکه از گذشته تا کنون چه روندی را طی کرده است.
هنرمندان زیادی زندگی خانوادگی و شخصیشان تحت تاثیر این حرفه قرار می گیرد و به نظر می رسد همزمانی توجه به هنر و خانواده کار راحتی نیست.
- من هیچ وقت خانه نبودم. هیچ وقت بچه هایم را درست ندیدم. ۸ صبح از خانه می رفتم بیرون ۱۲ شب برمی گشتم. گاهی احساس می کردم بچه هایم از من فاصله گرفتند. عشق به هنر و بازیگری خیلی قوی است و انسان باید از خودش بگذرد. افرادی همچون ما تعدادشان کم است. علی نصیریان، محمدعلی کشاورز، جمشید مشایخی اینها خودساخته اند. زندگی با هنرمندان بسیار مشکل است و به همین خاطر اکثرا از همدیگر جدا می شوند. هنرمندان هیچ وقت خانه نیستند سخت می توانند محبت شان را به موقع و به اندازه به عزیزانی که دوست شان دارند منتقل کنند خودشان هم آسیب می بینند، ولی واقعا شرایط سختی را تجربه می کنند.
هنرمندان بازنشستگی ندارند. امروز روزگارتان چطور می گذرد؟
- من تمام وقتم برای دیدن فیلم می گذرد و اگر فردا کار نداشته باشم تا ۵ صبح معمولا بیدارم و بیشتر فیلم های قدیمی را می بینم. فیلم های امروزی اغلب آدم را عصبانی می کند و بیشتر از بیست دقیقه اش را نمی توان تحمل کرد. گاهی وقت ها که برای دیدن فیلمی دعوت می شوم در معذورات قرار می گیرم و باید تا آخر بنشینم و زجر بکشم و گاهی هم می خوابم. جلوی مردم نمی توان بلند شد و به همین خاطر سعی می کنم کمتر سینما می روم. البته جوان هایی هم پیدا شده اند که خیلی خوب می درخشند و این اصلا بعید نیست؛ کسانی که واقعا آدم را تحت تاثیر قرار می دهند و باید خیلی حمایت شان کرد.
پس خیلی هم از جوانان امروز ناامید نیستید؟
- در تئاتر واقعا بچه ها زحمت می کشند. من چندوقت پیش سر یک نمایش گریه کردم چون می بینم که شرایط شان خیلی سخت است و احترامی هم نمی بینند. در فضاهای محقر و کوچکی کار می کنند و اجاره های سنگین می دهند و این خیلی عجیب و ناراحت کننده است. اولین بار که چنین صحنه ای را دیدم جا خوردم همانطور که از آن ور بام هم اتفاقاتی می افتد و باعث شد بگویم در «معمای شاه» هم جا خوردم.
چطور؟
- اواسط تصویربرداری کار بود که محمدرضا ورزی کارگردان «معمای شاه» با من تماس گرفت و پیشنهاد داد درباره یکی از نقش ها با هم صحبت کنیم. کاخ سعدآباد سر لوکیشن قرار گذاشتیم و بازیگران را با گریم های شان به من معرفی کرد. من با توجه به سن و سالم زمان پهلوی را خیلی خوب یادم هست و می دانم این بازیگران اصلا از نظر سنی به شخصیت ها نمی خورند در صورتی که می توانست در انتخاب بازیگر دقت بیشتری داشته باشد. واقعا جای تعجب داشت که این همه وقت و انرژی و نیرو و هزینه قرار بود اینگونه صرف شود.
اگر برای این سریال درست انتخاب می شدند لازم به این همه گریم های سنگین نبود. تمام پرسوناژها به نظر من غلط است و حتی نام فیلم هم خیلی درست نیست. معما خود یک معنایی دارد و همینجوری نمی شود استفاده کرد. مردم هم خیلی دنبال محتوا نیستند و اگر تماشا می کنند می خواهند گریم ها را ببینند.
- کار نمی کنم که طلبکار هم نباشم. اگر هم بروم با ضمن شرط می روم در غیر این صورت بازی نمی کنم. تلویزیون شرایط خیلی بدی دارد. به هرکه می رسم می گویم اگر می توانید به این رسانه کمکی کنید و هیچ توقعی هم نداشته باشید. امروزه بدون اسپانسر دیگر امکان تولید کار خوب وجود ندارد.
به غیر از بازیگری و کارگردانی چه رشته های دیگری را تجربه کردید؟
- کار گریم هم جسته گریخته انجام می دادم. یادم است فیلمی بازی می کردیم به نام «دور دنیا با جیب خالی» که خارج از ایران فیلمبرداری می شد و عوامل برای اینکه نمی خواستند هزینه تولید بالا برود گریم شان را به من سپردند. اتاق گریم هم نداشتیم هرجا می شد کار را شروع می کردم مثلا اگر صحنه خارجی داشتیم بازیگر را گوشه خیابان می نشاندم و در پیاده رو چسب و رنگ را در می آوردم و کارمان را می کردیم.
منتقدان زیادی سینما را به شکل های مختلف تقسیم بندی می کنند و غالبا هم سینمای قبل از انقلاب را قبول ندارند ولی در صحبت های تان اشاره کردید که فیلم های آن دوره را هنوز تماشا می کنید. ارزیابی شما از این دوره گذار چیست؟
بین همکاران تان با چه کسانی بیشتر ارتباط دارید؟
- با هیچکس در ارتباط نیستم مگر زمانی که جایی دعوت شوم. قبل از اینکه وارد تئاتر شوم جزو موزیسین ها بودم و ویولن می زدم الان هم بیشتر دوستان نزدیکم از حوزه موسیقی هستند. بازیگری و بعد هم کتاب من را به شدت از موسیقی و ساز دور کرد و الان از شنیدن هنرِ دوستانم بیشتر لذت می برم.
از هرچه بگذریم نمی شود بی یاد خاطرات «خانه سبز» از این گفتگو گذشت.
- «خانه سبز» کاری بود که خوب درآمد. بیژن بیرنگ و مرحوم مسعود رسام تازه کارشان قوت گرفته بود و برای ادامه مسیر بسیار علاقمند و با انگیزه بودند. خوب می نوشتند و به نقد روز تا حدودی تسلط داشتند. در انتخاب بازیگران کارشان را بلد بودند. همه با هم زیاد کل کل می کردیم. از ۲ ظهر تا ۶ صبح فردا که سر صحنه بودیم بزن و برو نبود. همه عاشق بودند و هر کس درست سرجایش کارش را می کرد و این کم اتفاق می افتد.
الان همه می آیند پول بگیرند و بروند کسی دلش برای کار نمی سوزد. البته نمی توان جمع بست چون عاشق هنوز داریم ولی تعدادشان کم است. «سمندون» اولین کار من بود که وقتی از آمریکا آمدم بازی کردم. فضای آن کار را خودم دوست داشتم و احساس کردم عشق در کارهای تولیدی وجود دارد.
به عنوان کلام آخر، حرف و نصیحتی برای جوانان دارید؟
- آنها که به مسیر کار ما می آیند به ایشان بگویید این کار بچه بازی نیست اگر انقدر عاشق هستید که می توانید از زندگی تان بگذرید بیایید وگرنه نیایید وقت خود را تلف کنید.