فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

به دنبال یک عاشقانه آرام


از آخرین حضور کارن همایونفر در یک پروژه پاپ، بیش از 3 سال می‌گذشت که «آخرین تانگو» با صدای مهدی باقریان منتشر شد.

وب‌سایت موسیقی ما: از آخرین حضور کارن همایونفر در یک پروژه پاپ، بیش از 3 سال می‌گذشت که «آخرین تانگو» با صدای مهدی باقریان منتشر شد. ترانه‌های این آلبوم را هم یغما گلرویی سروده که آخرین باری که یک پکیج فول‌آلبوم را با خواننده‌ای کار کرده، به خاطر نداریم، از بس در این سال‌ها ممنوع بوده و کم‌کار. خواننده این مجموعه هم که قبلاً تهیه‌کننده موسیقی بوده و در مجاز شدن برخی از چهره‌های موسیقی نقش داشته است.همه اینها باعث می‌شود «آخرین تانگو» آلبومی پرسش‌برانگیز باشد تا در آخرین روزهای زمستان در کافه خانه هنرمندان دور هم جمع شویم و در مورد این اثر و راه پرحاشیه‌ای که طی کرد تا به دست مخاطب برسد، گپ بزنیم.
 
به دنبال یک عاشقانه آرام

برای شروع این میزگرد درباره آلبوم «آخرین تانگو»، لطفاً درباره نحوه شکل‌گیری و شروع تولید این آلبوم بگویید. با توجه به رزومه‌ای که مهدی میرزاباقریان به عنوان تهیه‌کننده در حوزه موسیقی داشته، چه شد که سر از خوانندگی در آورد؟

میرزاباقریان: اگر اشتباه نکنم، این آلبوم از مهرماه سال 91 استارت خورد. با حضور کارن و در دفتر او قرار شد آلبومی تولید شود که حرف‌های دیگری داشته باشد و در واقع عاشقانه‌هایی متفاوت بسازیم. زمانی که این تصمیم را گرفتیم، با فراز و نشیب‌های زیادی روبه‌رو بودیم، ولی خدا را شکر، بعد از سه سال که دو سال از آن برای پروسه تولید صرف شد، توانستیم به نتیجه مطلوب برسیم.
 
این آلبوم به نوعی عاشقانه‌های متفاوتی از یغما گلرویی است. مکانیسم انتخاب و سرودن ترانه‌ها به چه شکل بود؟

 گلرویی:
انتخاب نبود و در واقع همه ترانه‌ها روی ملودی نوشته شد. زمانی که من به این آلبوم پیوستم، زمانی بود که بر مبنای ترانه‌های دیگر، ملودی‌ها آماده بود و من روی آن ملودی‌ها کلام نوشتم. یعنی این‌گونه نبود که ترانه‌ای نوشته شده باشد و روی آن آهنگسازی شود. قرار گذاشتیم وارد موضوعات غیرعاشقانه نشویم. البته یک بخشی به خاطر این بود که خودمان نمی‌خواستیم و بخشی به خاطر آن بود که این نوع ترانه‌ها مجال بیرون آمدن پیدا نمی‌کنند. شما یک آلبوم نام ببر که در این مدت مثلاً کار اجتماعی داشته باشد.

البته من سعی کرده‌ام در این آلبوم ترانه‌ها فقط یک عاشقانه تو رفتی، من موندم، من بدبختم و. . . نباشد و از زوایای مختلفی به رابطه دو انسان نگاه کنم. دو انسانِ پا در زمین که در یک فضای شهری زندگی می‌کنند. در اغلب عاشقانه‌های ما معشوق آدمی اثیری است که مخاطب ترانه چیزی از او نمی‌فهمد و نمی‌شناسدش. من سعی کردم به رسم نمایش، نوعی شخصیت‌سازی برای هر دو سمت این رابطه داشته باشم.
 
کارن همایونفر در این سال‌ها کمتر در این فضا‌ها حاضر بوده و کمتر اتفاق افتاده که با چهره‌های پاپ همکاری کند. این همکاری چطور شکل گرفت؟

 همایونفر: بله، کاملاً درست می‌گویید. من خیلی خودم را در فضای آلبوم‌های این روز‌های بازار نمی‌بینم و اصلاً در حوزه تخصص من نیست. آلبوم‌هایی هم که قبلاً برای خواننده‌های دیگر کار کرده‌ام‌، طیف گسترده‌ای دارد. در آنها از موسیقی سنتی هست تا موسیقی ملی و کلاسیک و پاپ و راک و غیره. در این آلبوم همان‌گونه که مهدی گفت، خیلی دنبال این نبودیم که یک آلبوم هیت تولید شود. ترجیحاً حال خودمان بود و با اضافه شدن یغما وجه عاشقانه ماجرا چندین برابر شد. قرار نبود یک اتفاق عجیب بیفتد.

قرار بود یک نوع موسیقی را کار کنیم که من خیلی دوست داشتم و هنوز هم دارم با عاشقانه‌هایی که به قول یغما، عاشقانه‌های اشک در بیارِ این روز‌ها نیست و عشق در خود آن است. موسیقی آن هم همین‌طور است. تعیین ژانر این نوع موسیقی هم خیلی سخت است و همان‌طور که می‌بینید، از یک ترک تا ترک بعدی، انواع و اقسام تغییر‌ها در آن اتفاق می‌افتد. خوشبختانه مهدی هنوز هجمه و فشاری که روی یک سوپراستار است را نداشت و راحت می‌توانستیم از قابلیت‌هایش استفاده کنیم.
 
 این آلبوم پروسه عجیب و غریب و پرحاشیه‌ای را طی کرد تا به تولید برسد. گفته می‌شود این مجموعه در ابتدا قرار بود توسط رضا یزدانی خوانده شود با اشعار اندیشه فولادوند. بعد خواننده و ترانه‌سرا عوض شدند. اولاً که آیا این موضوع صحت دارد و ثانیاً تغییر عوامل و تغییر فضا نمی‌توانست به کلیت اثر ضربه بزند؟

 همایونفر: البته رضا یزدانی دوست صمیمی ماست اما اصلاً قرار نبود این آلبوم را رضا بخواند. در واقع در یک مرحله‌ای رضا پیش ما آمد و قرار شد آلبوم را گوش کند و صحبتی مبنی بر اینکه رضا یزدانی این آلبوم را بخواند ابداً نبوده است. حتی گزینه‌های دیگری هم بوده که شما خبر ندارید؛ اما نهایتاً ما به این نتیجه رسیدیم که کاری که قرار بوده با مهدی شروع کنیم را باید با مهدی هم تمام کنیم.
 
به دنبال یک عاشقانه آرام

 یعنی از اول قرار بود که مهدی خواننده این آلبوم باشد؟

 همایونفر: قطعاً. اصلاً ماجرا این‌گونه شروع شد که مهدی یک روز پیش ما بود. پشت پیانو ما قطعه‌ای را می‌زدیم و مهدی شروع کرد به خواندن و من به او گفتم که چرا خودت نمی‌خوانی؟ تو که این‌همه برای موزیسین‌ها و خواننده‌های دیگر زحمت می‌کشی، خودت بیا بخوان. بنابراین از اینجا شروع شد اما اصلاً هیچ‌وقت صحبت از خواندن رضا نبود. در یک مقطعی قرار شد رضا بخواند که خیلی زود گذشت و در عرض نیم‌ساعت به این نتیجه رسیدیم که نه، رضا بهترین گزینه برای این آلبوم نیست.
 
  خواننده‌های دیگر که گفتید...

 همایونفر: اجازه بده که اسم نبرم، چون شاید آن خواننده دوست نداشته باشد. اما آنها خواننده‌های مطرحی بودند و خواننده‌هایی که چند سال نخوانده‌اند. ولی نمی‌شد و من نمی‌توانستم خودم را مجاب کنم. اگر قرار بود که برای علیرضا عصار بنویسیم یا خشایار اعتمادی، خب‌‌ همان نوع موسیقی را می‌نوشتیم. این موسیقی نبود که در فکر من باشد و حالا اگر قرار شد با این عزیزان کار کنیم، اصلاً ماهیت موسیقی ما کلاً فرق می‌کرد.
 
 و می‌خواستید که یک صدای جدید و بدون پیش‌زمینه باشد. درست است؟

 همایونفر: به‌شخصه برای من این‌طور است. من در کار‌هایم هیچ‌وقت سعی نکردم مونوپول اتفاق بیفتد. یعنی اینکه من با علیرضا قربانی کار می‌کنم، دلیلی بر این نیست که مثلاً با همایون شجریان کار نکنم، یا با علی زندوکیلی و حتی مرتضی اسکندری و میلاد فرهودی. اینکه خیلی بخواهم به یک صدای خاص و ویژه فکر کنم که آلبوم بیاید و به قول این روز‌ها بترکاند، این‌گونه نبود. به تنها چیزی که این روز‌ها فکر می‌کنم، این است که عاشقانه‌هایی که شاعرم تحویلم می‌دهد را به بهترین شکل ارائه بدهم. این وسط خواننده هم مثل یک عضو دیگر اضافه می‌شود، چه بهتر که صداهای جدید داشته باشیم. در این سرزمین این‌قدر صداهای زیبا و آدم‌های بااستعداد هستند که یکی از آنها مهدی است. خیلی‌های دیگر هم هستند که حالا به دلیل نداشتن رابطه و امکانات یا اینکه دست‌شان به آهنگسازهایی که بتوانند مطرح‌شان کنند نمی‌رسد، حیف می‌شوند.
 
گلرویی:
یک نکته دیگری هم هست. آن زمینه‌ای که شما ازش صحبت می‌کنید، اصولاً در موسیقی ما وجود ندارد. یعنی هنوز عمر کل ماجرا به 20 سال هم نرسیده و مضحک است که خواننده‌ای را دارای پیش‌زمینه و به اصطلاح پیشکسوت بدانیم. تازه همین خواننده‌ها هم در این 18-19 سال، 4-5 نسل عوض کرده‌اند و الان دیگر از خوانندگان نسل اول خبری نیست. من به‌شخصه ترجیح می‌دهم که با خوانندگان تازه‌نفس کار کنم چون هم می‌شود برایشان شخصیت‌سازی کرد و هم اداهای خوانندگان کمی سابقه‌دار را ندارند.

 این آلبوم قرار بود کدام قشر از مخاطبین موسیقی را درگیر خود کند؟

 میرزاباقریان: حقیقتش این است که ما اول کار به این چیز‌ها فکر نکردیم. ما فقط تصمیم گرفتیم که یک کاری را تولید کنیم که در درجه اول خودمان دوستش داشته باشیم. ولی به هر حال، هر اثری قبل از اینکه تولید شود، یک مارکتی برای آن پیش‌بینی می‌شود. مارکت ما دچار آشفتگی است و در این روز‌ها می‌بینیم که حتی آلبوم‌های پاپ و بفروش هم دچار مشکل هستند. وقتی یک‌سری سلبریتی به عنوان بفروش مطرح هستند و آلبوم‌هایشان در‌‌ همان روز انتشار دچار مشکل فروش می‌شود، پس به این نتیجه رسیدیم که از اول انتخاب‌مان درست بوده است. وقتی یک طرف آن کارن همایونفر است و طرف دیگر یغما گلرویی، برای من یک افتخار بزرگ است. من می‌دانم که آرزوی خیلی از خواننده‌ها است که آلبوم‌شان را با این بزرگان تولید کنند.
 
 نظر یغما درباره مخاطب این مجموعه چیست؟

 گلرویی:
من در بخش ترانه‌ها می‌توانم نظر بدهم. من کلاً نمی‌آیم قشربندی کنم که کدام طبقه سنی مجموعه کارم را می‌فهمد. یعنی در زمان نوشتن کارم به این فکر نمی‌کنم که چه دسته‌ی خاصی را خطاب قرار می‌دهم. کیومرث منشی‌زاده می‌گوید: «من به تیراژ بالا مشکوکم»؛ به نظرم این خیلی حرف درستی است، مخصوصاً در مورد موسیقی پاپ. برای همین من مثل خواننده‌های مختلف که هشت تا کنسرت پشت سر هم می‌گذارند و پر می‌شود، اگر بخواهم هم نمی‌توانم آن مدلی کار کنم و بنویسم. نمی‌گویم که این بد، یا خوب است. منظورم این است که برای من سخت است که آن مدل ترانه کودکستانی را بنویسم. پس خودبه‌خود محتوای کل آلبوم به این سمت می‌آید که کمی با مخاطب عامی که موسیقی پاپ را دنبال می‌کند فاصله دارد. برای من به گونه‌ای بود که اصلاً نمی‌خواستم بترکاند.
 
همایونفر:
یک‌سری واژه‌هایی وارد موسیقی ما شده که شاید اگر کمی دقت می‌کردیم، آنها را وارد نمی‌کردیم. یکی همین چیزی است که شما گفتید؛ یعنی تارگت، یعنی هدف، یعنی اینکه مثلاً در فلان بخش کشور، معضل مسکن داریم، بنابراین برای جمعیت آنجا به عنوان تارگت باید مسکن بسازیم یا مثلاً آب کم است و می‌خواهیم سد بسازیم. اما در حوزه فرهنگ این نوع نگاه که برای کارت تارگت تعیین بکنی، حداقل برای ما نیست. کسانی که این کار را می‌کنند، خیلی موفق‌اند و ان‌شاءالله بعد از این هم موفق باشند و من آرزوی سلامتی و ادامه کار برای همه آنها دارم. اما ما برای تارگت مشخصی موسیقی تولید نمی‌کنیم. یک آرتیست، یک خواننده، یک تهیه‌کننده باشعور، یک ترانه‌سرا و یک آهنگساز به محض اینکه تصمیم بگیرند برای بخش خاصی کار کنند -فرقی ندارد می‌خواهد تحت امپراطوری عامه باشد یا بخشی از جامعه قلیل روشنفکر- همین آدم را دچار اشتباه می‌کند.

برای اینکه تو داری به آن جهت می‌دهی و چرا باید این کار را بکنی؟ خود موسیقی، خود شعر و ترانه فدای یک‌سری مناسبات و مکانیسم‌های پیچیده و تودرتوی اقتصادی می‌شود و چون این صنعت را به شکل درست و حسابی نداریم، بنابراین این نوع نگاه را نباید از کارن همایونفر یا یغما گلرویی انتظار داشت. همه ما هم ممکن است این کار را کرده باشیم. مثلاً یغما به این همه خواننده‌های ایران شعر داده، من برای این همه فیلم سینمایی و تئا‌تر و تلویزیون کار کرده‌ام؛ آنجا تکلیف تو روشن است چون داخل صنعت موزیک هستی اما وقتی تو داری کاری را بیرون می‌دهی که هشت تا ترک است و روی تمام لحظاتش وقت و انرژی و فکر صرف شده، اوضاع خیلی فرق می‌کند.
 
به دنبال یک عاشقانه آرام
کارن همایونفر

گلرویی:
درمورد کارهای قدیمی، ماجرا فرق می‌کرد و من در آغاز کار ترانه‌سرایی آن مدلی هم می‌نوشتم؛ نمی‌گویم الان فقط مخصوص طبقه‌ی خاص یا رده‌بندی سنی خاصی می‌نویسم اما یک مدلی هم نمی‌نویسم که قبلاً کار کرده‌ام و الان نمی‌توانم آنها را بشنوم. نمی‌گویم بد است ولی دوره‌ای از زندگی‌ام بود که گمان می‌کردم می‌شود فضای موسیقی مصرفی را با آوردن تصاویر تازه و تک‌بیت‌های شاعرانه عوض کرد. اما اگر وارد موسیقی مصرفی شوی، خودت شبیه آن می‌شوی به جای اینکه بخواهی آن را عوض کنی. من در آن ترانه‌ها یک عالمه تصویر هم داشتم و سعی می‌کردم چیزی به آن اضافه کنم که اغلب در اجرا توسط خواننده‌ها با این بهانه که مردم نمی‌فهمند، حذف می‌شد.

واقعاً هم در برخی مواقع راست می‌گفتند که مخاطب آن نوع موزیک آن را نمی‌فهمد. اما الان ترجیحاً آن مدلی کار نمی‌کنم. به نظر من یک‌سری ترانه‌سرا‌ها که استعداد خوبی هم دارند و زیاد هم کار می‌کنند و اسم‌شان را نمی‌برم که دعوا نشود، همین نگاه را دارند و من وقتی ترانه را می‌خوانم، می‌فهمم که قبلش یک‌سری چیز‌ها را الک کرده تا بیاید به یک سطح استانداردی که مخاطب عام آن را بفهمد برسد. در آن کلمه‌ای نباشد که کسی بگوید «اینجاش چی شد» و یک‌سری کار کارخانه‌ای سری‌دوزی در می‌آید. من ترجیح می‌دهم در تک و توک کاری که در این مدت انجام می‌دهم کارهای این فرمی نداشته باشم.
 
این مجموعه قرار بود ادامه «خاطرات مبهم» باشد یا نه؟

 همایونفر: خیلی ژورنالیستی پرسیدی، خوشم آمد. نه!
 
 یعنی نگاهی که در ساخت «خاطرات مبهم» داشتید، در «آخرین تانگو» ادامه پیدا نکرد؟

 همایونفر:
بگذار حالا که می‌پرسی، من توضیح بدهم. «خاطرات مبهم» مجموعه موسیقی‌هایی بود که در فیلم‌ها و سریال‌هایی ساخته بودم و رضا یزدانی خوانده بود. به دلایلی یغما از آن آلبوم حذف شد و مطمئناً یک‌سری از مهم‌ترین کارهای من و یغما و رضا یزدانی در آن آلبوم نیامد. «خاطرات مبهم» (که چه‌قدر الان اسمش برایم جذاب شده است) قرار بود پکیجی از موسیقی فیلم‌های من اعم از «مرگ تدریجی یک رویا»، «تهران تهران» و... باشد. بعد رضا گفت برای اینکه یک‌سری از مخاطبان جدی که آن نوع موسیقی را از من انتظار دارند از دست ندهیم، یکی دوتا ترک هم به آن اضافه شود. اما اینکه بگوییم این آلبوم در ادامه آن است، اصلاً این‌گونه نیست. ولی در مورد یغما ناراحتم و دلم نمی‌خواست آن اتفاق بیفتد و خیلی برای آن کار زحمت کشیده بود، مثل خود رضا. ولی اینها را با هم مقایسه نکنیم. من هم دلم می‌خواهد بیشتر راجع به «آخرین تانگو» حرف بزنیم. چون سوالاتی که پرسیدید، می‌خواهد من را داخل بحث جذاب این روز‌ها بیندازد. اگر بخواهی، هستم و وارد آن هم می‌شویم ولی امروز بایت موضوع دیگری جمع شده‌ایم.
 
 گفتید که پیانو می‌زدید و مهدی خواند و جرقه این آلبوم زده شد. به نظرم یک آلبوم حاصل تفکر جمعی عده‌ای هنرمند است. این آدم‌ها ممکن است به لحاظ فیزیکی هر کدام یک جا باشند ولی یک‌جور فکر کنند. در تولید این آلبوم، چنین وحدتی وجود داشته؟

 همایونفر:
اگر نبود که من کنار یغما نبودم. ولی اگر فکر می‌کنید...
 
گلرویی:
اگر فکر می‌کنید که کارگاهی بوده و همه کنار هم می‌نشستیم و کارها را می‌ساختیم، نه این‌گونه نبوده است.

  لزوماً لحظه خلق آثار منظورم نیست. کلاً تفکر و نگاه عوامل مد نظرم است. در این صورت، وحدتی که می‌گویید، با این منافات پیدا می‌کند که ناگهان عوامل آلبوم عوض بشوند.

 میرزاباقریان: من یک توضیحی راجع به بحث عوامل بدهم. البته نمی‌خواستم بازش کنم ولی شما من را مجبور کردید علی‌رغم میلم این کار را بکنم. کسی از رضا یزدانی دعوت نکرد که بیاید و بخواند. چون اسم رضا یزدانی را آوردید، عرض می‌کنم؛ وگرنه همه می‌دانند که رضا دوست عزیز ما است. این پکیج و آلبوم را قرار بود من بخوانم، از اول تا آخرش. منتها یکی از دوستان خارج از این مجموعه در روند تولید شبهه‌ای به وجود آورد که آنها پیشنهاد دادند که ما می‌خواهیم این کار را بشنویم و اگر شد آن را بخوانیم. در آن دوره اتفاقاتی در پروسه تولید این آلبوم افتاده بود که من و کارن به این نتیجه رسیدیم که اوکی، از چیزی که اول در این مجموعه شروع کرده بودیم کمی فاصله گرفتیم و گفتیم بگذار این آلبوم را جور دیگری پیش ببریم.

بعد هم خود کارن گفت نه، می‌توانیم از کسی مثل یغما دعوت کنیم و من هم همیشه گفته‌ام وقتی یغما به این پروژه پیوست معجزه کرد. خیلی سخت است که شما روی ملودی ترانه بنویسید؛ ولی سخت‌تر آن بود که ملودی‌ها، تنطیم و ارکسترها نیز ضبط شده بود و شاهکار یغما همین بود. کارن عزیز هم تا آخر مرا حمایت کرد. اصلاً این‌گونه نبوده که یک آلبومی دارم، حالا مهدی بیا آن را بخوان و آقای ایکس تو هم بخوان و فلانی هم بخواند تا ببینیم چه می‌شود.
 
به دنبال یک عاشقانه آرام
یغما گلرویی

همایونفر: من به مهدی گفتم مهدی جان می‌خواهم یک آلبوم با تو کار کنم و شروع کردم بر اساس ترانه‌های ایرانی نوشتن. آلبوم تا مرحله ضبط رفت و ضبط شد. از یک جایی به بعد در واقع اختلاف نظری پیش آمد که ما مجبور شدیم ترانه‌ها را عوض کنیم تا شائبه‌ای نباشد و کسی از ما دلگیر نشود. معجزه اینجا اتفاق افتاد که یغما به ما اضافه شد. مخصوصاً کار یغما خیلی سخت بود یعنی خود من با اینکه این همه کار با یغما کرده‌ام، تا وقتی یغما این شعر‌ها را به من نداده بود، در یک غلیان و هول و ولا بودم. ولی وقتی اولین ترانه را به من داد و من دیدم درک و دریافت‌اش از فضای موسیقی‌هایی که ضبط شده و کاری‌شان نمی‌شود کرد، چه‌قدر درک درستی است، واقعاً سر از پا نمی‌شناختم و برایم حیرت‌آور بود. من فکر می‌کنم یغما ترانه‌های ماندگار درخشان دارد ولی این کاری که کرد، واقعاً عجیب بود.
 
 یغما خودت در مورد این معجزه‌ای که دوستان می‌گویند، صحبت کن.

 گلرویی:
اتفاقی که دوستان اسم «معجزه» رویش می‌گذارند یکی از اصول اولیه ترانه‌سرایی است که خیلی از بزرگان پیشین ترانه‌ی ما درخشان‌ترین آثارشان را روی ملودی نوشته‌اند، پس من کار عجیبی نکرده‌‌ام. شاید چون مدتی است این رسم کار کردن کمتر انجام می‌شود، برای دوستانم خیلی عجیب به نظر می‌رسد. به هر حال، هیچ‌وقت روی ملودی کار کردن برای من سخت نبوده و من البته یک شانسی هم داشتم. از قسمت سخت بودن نوشتن که بگذریم، من می‌توانستم برای آدمی که این حرف‌ها را می‌زند، یک شخصیت بسازم و طبق آن جلو بروم. یک بخشی از آن سخت است ولی از سوی دیگر، خیالت راحت است که پیشاپیش می‌دانی ملودی و تنظیم چیست و یک شناختی هم از خواننده داری. من کل کار را می‌دانستم و توانستم یک نخ تسبیح از بین این ترانه‌ها عبور بدهم. ولی کلاً این کار به من چسبید و معجزه نمی‌دانم‌اش.

 یک اتفاقی هم در ترانه‌های تو افتاد که امروز به شدت در ترانه‌های کمی متفاوت بازار دستمالی شده؛ آن هم اینکه از یک زمان تو شروع کردی به سرودن ترانه‌هایی که در آنها کدهایی از آدم‌ها و خیابان‌ها و اسم فیلم‌ها و شخصیت‌ها و... می‌دادی و امروز برخی از ترانه‌ها پر شده از آدرس و اسم کتاب و فیلم و... در مورد تأثیر خودت روی این جریان و کسانی که بعداً دنباله‌روی آن شدند بگو.

 گلرویی:
من الان نمی‌توانم بگویم که بعداً کسی آمد و تحت تأثیر من بوده. ما کلاً در تاریخ ترانه معاصر -که عمر زیادی هم ندارد- ترانه‌های شهری خیلی کمی داشته‌ایم. یعنی شما اگر کارنامه‌ی ترانه‌سرایان قدیمی را نگاه کنید، می‌بینید معشوقی که آنها در آثارشان –به‌جز آثار متأخر این دهه- داشتند، آدمی است که هیچ تصوری از او ندارید و پایش روی زمین نیست. یک آدم اثیری پا در هوا است که حالت رویاگونه دارد و نمی‌توان از او تصوری واضح داشت. من در ترانه‌هایم از اول سعی کردم با همه مشکلات یک زندگی شهری، یک معشوقه زمینی بیافرینم. پیش از این هم در بخشی از کارهای روحوضی برخی اشاره‌ها به نام خیابان‌ها و اماکن و آدم‌ها بوده ولی در موسیقی پاپ چندان مرسوم نبوده.

من در مجموعه اول ترانه‌هایم که اردیبهشت 79 منتشر شد، چندین ترانه با چنین موضوعاتی داشتم، ترانه‌هایی درباره خیابان‌ها ، کافه‌ها، یک دختر که در کارخانه‌ آجرپزی کار می‌کند، شیری در باغ‌وحش، ساختن برج میلاد، ترانه‌هایی که اسم اشخاص و مکان‌های مختلف را در خود داشته و موضوعات دیگر؛ چون ناخودآگاه خلأ این قبیل موضوعات را در ترانه‌ها حس کرده بودم. البته شکی نیست که آن مجموعه حالت آزمون و خطا داشت و خیلی از موضوعات هم به زور در ترانه گنجانده شده بود؛ اما لااقل توانست سرمشق بسیارانی قرار بگیرد که آمدند و ترانه‌های بهتری با همان نگاه نوشتند. من ذات این موضوع را بد نمی‌دانم و لابد راهم درست بوده که دنباله‌رو داشته؛ اما چیزی که گاهی آزاردهنده است، استفاده دِیمی و بدون‌شناخت از نام‌های مختلف در ترانه است که این روزها مد شده و متأسفانه ترانه‌سرا چیزی از پشت آن اسم‌ها نمی‌داند و فقط به قصد جذاب کردن ترانه از آنها استفاده می‌کند و نوع سری‌دوزی شده‌اش را این روزها زیاد می‌شنویم.
 
همایونفر:
فقط من یک جا نگران شدم. تو از وقتی ترانه «پیکان» را نوشتی، من نگران اینم که به مرور ملت سراغ پراید و... هم بروند! بنده خدا یغما یک ترانه درباره «لاله‌زار» گفت، الان راجع به همه خیابان‌ها یک ترانه داریم!
 
گلرویی:
نوستالژی واقعاً برای جامعه خطرناک است. متأسفانه این‌طور نگاه نشد که آن ترانه «پیکان» را که نوشتم، نیامدم بگویم کاش الان هم پیکان تولید می‌شد. تو می‌توانی روایت کنی و در آن روایت حرف خودت را بزنی. من از این‌ها نیستم که بگویم ای کاش ما در دهه 40 زندگی می‌کردیم. واقعاً چه چیز آن خوب است؟ ما فقط لایه‌های سطحی آن روزگار را دوست داریم و جنبه‌های قشنگ آن را برمی‌داریم. مثلاً من الان بگویم چه‌قدر خوب بود درشکه با اسب در خیابان‌ها می‌آمد! من اگر از نوستالژی در ترانه‌هایم استفاده‌ کردم، داشتم پشتش حرف‌های دیگری می‌زدم. یعنی فقط برای روزهای رفته آه نمی‌کشیدم. نگاه دریغانه به گذشته داشتن، با ستایش و میل بازگشت به آن فرق دارد. من راوی مناسبات اجتماعی و انسانی از دست رفته هستم، نه تاریخ گذشته.
 
به دنبال یک عاشقانه آرام

همایونفر: من اصلاً از نوستالژی می‌ترسم. جداً می‌گویم. نوستالژی واقعاً احساس خطرناکی برای یک آرتیست است. وقتی از حد می‌گذرد؛ شاید هم فقط من هستم که این از حد گذشتن را سرکوب می‌کنم. چگونه باید با نسل جدید ارتباط برقرار کنیم؟ این یکی از خطرات نوستالژی است. از همه بد‌تر اینکه تو به یک فرسایش درونی می‌رسی. یعنی رویکرد تو می‌شود افسوس خوردن به حال خودت. این برای یک آرتیست خطرناک است.
 
گلرویی: دقیقاً خاطرم نیست چه کسی ولی کسی گفته «نوستالژی آفت مردمی است که امروز زیبا ندارند». یعنی در گذشته‌شان دنبال چیزهای زیبا می‌گردند و حتی اگر نداشته باشندش هم برای خودشان آن گذشته‌ی رؤیاگونه را می‌سازند.
 
همایونفر:
حتی اگر به این شکل نوستالژیک هم نگاه کنیم، ما‌ گذشته چندان زیبایی هم نداشته‌ایم که خیلی هم در مورد آن صحبت کنیم
 
 امیر دین شعاری (تهیه کننده آلبوم) خیلی ساکت است. خودت درمورد این پروژه صحبت کن. درمورد رزومه خودت و اینکه کلا چه شد که وارد این مجموعه شدی و تهیه کنندگی این آلبوم را بر عهده گرفتی؟

امیر:
من ابتدا قرار بود بر روی  یک فیلم سرمایه گزاری کنم ، منتها بعد از مشاوره ای که از دوستانم گرفتم  رسیدم سر تولید این آلبوم که به من پیشنهاد دادند و من آمدم با عوامل آلبوم نشستی را داشتیم و باهم صحبت کردیم و با آقای مهدی باقریان در آنجا آشنا شدم. تکه‌های کوتاه کار را که گوش کردم برای من خیلی دل نشین بود. بخاطر اینکه من خودم به موسیقی خیلی علاقه دارم. از آنجا قرار شد که با هم کار کنیم و من هم در خدمتشان باشم.
 
قبل از این پروژه تجربه قبلی در حوزه موسیقی نداشتید؟

امیر:
تجربه خیلی کمی بود و اینگونه نبود که یک خواننده را به سطح تولید برسانیم. اینجا نقطه‌ای بود که من در خدمتشان بودم و کار را انجام دادیم.

 کمی هم در مورد واکنش‌ها نسبت به این آلبوم حرف بزنیم.

 همایونفر: صادقانه بگویم، کار که تولید و منتشر می‌شود، دیگر مال من نیست و خودم را صاحبش نمی‌دانم. اما در این مورد خاص من خیلی واکنش‌های تند ندیدم و قرار هم نبود که ببینیم. برای اینکه قرار نبود مثلاً بگوییم ما آلبومی درست می‌کنیم که متفاوت باشد یا اگر این آلبوم بیاید جریان موسیقی را عوض می‌کند. به شخصه خودم تا الان بابت‌اش فحش نخورده‌ام. حالا بعد این را نمی‌دانم!
 
گلرویی:
واکنش‌ها برای من مثبت بوده است. اولاً من سال‌ها در کار موسیقی مجوزدار نبوده‌ام و اصلاً آلبومی از ترانه‌های من در این بازار نبود. این آلبوم یک استانداردهایی دارد که غالباً یک‌سری ایراد‌ها را نمی‌توانند از آن بگیرند. من در مورد کلام خودم حرف نمی‌زنم، در مورد موسیقی و اجرایش می‌گویم. یک‌سری چیز‌ها در این آلبوم از یک سطحی در چارچوب موسیقی ما بالا‌تر است. چرخه عرضه آلبوم در کشور ما ایراد دارد. وقتی آلبومی در سوپر مارکت و کنار دستمال توالت فروخته می‌شود، خودبه‌خود بخش هنری‌اش زیر سوال می‌رود. با چنین روش پخشی دیگر انتظار نقد علمی داشتن مضحک است. در کل، همه چیزمان به همه چیزمان می‌آید!
 
به دنبال یک عاشقانه آرام
مهدی باقریان

میرزاباقریان:
کامنت‌های خوبی که من گرفتم، در بخش شنیداری آلبوم بود. کامنت‌های بد این بود که از پخش گله‌مند بودند. مثلاً در خیلی شهرها گله‌مند بودند که ما هنوز سی‌دی آلبوم را نتوانسته‌ایم تهیه کنیم که من در اینجا از آنها عذر می‌خواهم. منتها ما همه تلاش خود را کرده‌ایم ولی پروسه تولید غیر از بخش تولید موسیقیایی آن، مجموعه‌ای است که از وقتی سی‌دی مستر آماده می‌شود و بحث تبلیغات و پخش و این‌ها شروع می‌شود، اتفاق‌های دیگری می‌افتد و شاید 10 درصد کار، ما به عنوان تولیدکننده باشیم و 90 درصد آن به پخش برمی‌گردد.
 
همایونفر:
هم پخش است و هم تک‌تک کسانی که این کار را می‌فروشند. از فروشنده سوپرمارکت که نمی‌توان انتظار داشت همه را بشنود و هوش موسیقی درستی داشته باشد و کار خوب را ارجحیت بدهد. مثلاً محسن یگانه را بیشتر دوست دارد و آن را جلو می‌گذارد.

  یغما، بعد از مدت‌ها اسمت پشت یک آلبومی خورده است. چه اتفاقی افتاد؟

 همایونفر:
اتفاقش را باید مهدی بگوید.
 
گلرویی: در بخش «با تشکر»ها اسمم آورده شد و به عنوان ترانه‌سرا نبود. آن هم به محبت و همت دوستان بود که «با تشکر» خورد. چون در آخرین آلبوم رضا یزدانی که من ۴ ترانه در آن داشتم، ظاهراً حتی از من تشکر هم نمی‌شد کرد اما الان تشکر مجاز اعلام شده. پس باید شاد باشم ظاهراً!
 
 البته شما هم از خجالت‌شان درآمدید!

 گلرویی:
بله! به مهدی گفتم اسم من را اگر می‌توانی بزن، نمی‌توانی هم هیچی. یعنی اسم کس دیگری را نزن. سه‌نقطه بگذار اگر نشد. یک‌سری چیز‌ها هست که خود خواننده باید تصمیم بگیرد و ریسک‌اش را بپذیرد. البته من که چه‌گوارا نیستم! 18 سال است اینجا کار کرده‌ام و اسمم در ۲۰۰ تا آلبوم مجاز موسیقی بوده است. حالا در یک دوره‌ای این‌ها می‌گویند که اسم تو نباشد. به نظرم آنهایی که قبول کردند اسم خواهر و برادر و فک و فامیل‌شان را روی ترانه‌هایشان بگذارند، اشتباه کرده‌اند که فضا این‌گونه شد. اگر از اول همه می‌ایستادند و حتی سه‌نقطه می‌گذاشتند، تأثیر بیشتری داشت. لااقل مخاطب می‌رود ببیند این سه‌نقطه اسم چه کسی است. اما همه به این چرخه‌ی معیوب تن دادند، به جز من که جنگیدم و تن ندادم و حتی به رابطه‌ام با دوستان خواننده و آهنگساز خاتمه دادم که نامم را نگه دارم.
 
 این حجم تفرقه‌ای که بین جامعه ترانه‌سراهای ایرانی است، از کجا آمده؟

 گلرویی:
من چون خودم در این ماجرا شریک جرم هستم، نمی‌توانم خیلی صحبت کنم. من به دلیل رویه‌ی کاری که در این سال‌ها در پیش گرفته‌ام، به خودم حق می‌دهم ترانه‌سراهای دیگر را نقد کنم. یعنی اگر کاستی‌ای در کارشان و در روش کارشان می‌بینم، اشاره کنم. با بسیاری هم از این دعواها داشته‌ام. من با اینکه دیگران از این راه کاسبی کرده‌اند و پول چراغ ماشین بعضی‌هاشان از کل پول پیش خانه‌ی اجاره‌ای من بیشتر است، مشکلی ندارم. نوش جان‌شان. این راهی است که خودم انتخاب کرده‌ام و پای کارم و حرفم هم ایستادم. کم کار می‌کنم اما اسمم را کثیف و عوض نمی‌کنم. من می‌فهمم که به هرحال زندگی خرج دارد. پس آن بخش به دست آوردن درآمدِ ترانه‌سرایی از طریق کار سری‌دوزی را هم نقد نمی‌کنم.

من آن موقعی که نقد کردم، در مورد نحوه کار ترانه‌سرایان با خارج کشور بود که دیدید‌‌ همان چیزی که من 5-6 سال پیش می‌گفتم شد و الان همه توقع کار مجانی از ترانه‌سراها دارند. من گفتم و می‌گویم ترانه‌سرا باید به خاطر احترام به حرفه خودش هم که شده، حق ناچیز مالی خود را از خواننده یا آهنگساز بگیرد. وقتی تو به عنوان ترانه‌سرا از حق خودت می‌گذری، به خواننده این اجازه را می‌دهی که مجانی از تو توقع دیگری هم داشته باشد. تازه مخاطب آن روزهای نقد من، ترانه‌سرای بااستعداد و بزرگی بود و باور کنید نقد من -با وجود لحن تندش- از سر دلسوزی بود؛ اما این روزها دیگر ناترانه‌سرایانی وارد این چرخه شده‌اند که با کمترین استعداد و ترانه‌هایی پر از ایرادات وزن و قافیه و فقط به پشتوانه‌ی رایگان بودن با تمام خوانندگان خارج از ایران مشغول کارند و هر سال هم خودشان رکورد خودشان را می‌شکنند و لابد خودشان برای خودشان هورا می‌کشند و کف می‌زنند! این‌ها دیگر حتی ارزش نقد کردن هم ندارند، چون کلاً چیزی نیست که بشود نقدش کرد. وقتی ترانه‌سرایی در 50 ترانه منتشر شده‌ی مجانی‌اش یک سطر و یک بندِ به درد بخور نباشد، دیگر جای نقدی باقی نمی‌ماند. خود آن ترانه‌ها به اندازه کافی ترانه‌نویس‌شان را نقد می‌کنند.


ویدیو مرتبط :
آنونس عاشقانه های نا آرام / روایتی از عاشقانه های سینما

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

اگه دنبال شعرهای ناب و عاشقانه می گردی!!




 

شعرهای عاشقانه

 

به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفترترانه هایم خشک شد!

به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم ! ب

ه حرمت بوسه هایمان ! نه ! تو حتی به التماسهایم هم اعتنا نکردی !

قصه به پایان رسیدومن همچنان درخیال چشمان سیاه توام که ساده فریبم داد !

قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا هادلگیرم

برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم

که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را

برای بار دوم برایت باز گوید.

چرا مرا شکستی ؟چرا؟

اشعاری برایت سرودم

که هیچ مجنونی نتوانست مهربانی و مظلومیت چهره ات را توصیف کند

چرا تنهایم گذاشتی ؟چرا؟

چهره پاک و معصومت را هزار بار بر روی ورق های باقی مانده وجودم نگاشتم

چرا این چنین کردی با من ؟چرا؟

زیباترین ستارگان آسمان را برایت چیدم.

خوشبو ترین گلهای سرخ را به پایت ریختم.

چرا این چنین شد/؟چرا؟

من که بودم؟

که هستم به کجا دارم می روم

 

***************

میخواهی بروی؟

خب برو...

انتظار مرا وحشتی نیست

شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود

برو...

برای چه ایستاده ایی؟

به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟

برو..

تردید نکن

نفس های آخر است

نترس برو...

احساسم اگر نمیرد بی شک مابقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست

برو...

یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود

پس راحت برو

مسافری در راه انتظارت را میکشد

طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد

برو...

فقط برو.....

 

***************


وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود

تو آسمون آرزوت هزار تا بادبادک بود

تنگ بلوری دلت درست مثل دل من

کلی لبش پریده بود همش پره ترک بود

وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی

توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود

چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم

که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟

تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید

راستش دلم خونه ی تردید و هراس و شک بود

دیگه نه از تو خبری بود ،‌ نه از آرزوهات

قحطی مژده و روزای خوش و قاصدک بود

یادم میاد روزی رو که هوا گرفته بود و

اشکای سرخ آسمون آروم و نم نمک بود

تو در جواب پرسشم فقط همینو گفتی

عاشقیمون یه بازی شاید ،‌ یه الک دولک بود

نه باورم نمی شه که تو اینو گفته باشی

کسی که تا دیروز برام تو کل دنیا تک بود

قصه ی با تو بودن و می شه فقط یه جور گفت

کسی که رو زخمای قلب من مثل نمک بود....

نمی بخشمت.....

 

***************


می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟

از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی درکویر خشک،مجبور به زیستن هستم.

از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟

از چه بنویسم؟

از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟

ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.

از چه بنویسم؟

از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟

شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،

دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.

شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم

به نوعی گناهکاری شناخته شدم.

نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،

یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.

که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی...

امّا هیهات.... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی...

از من بریدی و از این آشیان پریدی...

 

***************


((ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود...

ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم.

ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم انتظار باز آمدنت،

بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن

و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختم... ))

امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود.

چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم.

امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری...

چون این بار، ((من)) اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم

و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را...

باور کن...

که دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را...

و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد...