فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

الخاندرو گونزالس ایناریتو چگونه به اینجا رسید؟


الخاندرو گونزالس ایناریتو در پانزدهم آگوست سال 1963 در مکزیکوسیتی در یک خانواده نسبتا مرفه متولد شد.

ماهنامه همشهری سینمایی 24 - ترجمه ریحانه گلزار: الخاندرو گونزالس ایناریتو در پانزدهم آگوست سال 1963 در مکزیکوسیتی در یک خانواده نسبتا مرفه متولد شد. او کوچکترین فرزند این خانواده 9 نفره بود. شش ساله که بود، پدرش ورشکست شد و الخاندور مجبور شد به خرید عمده میوه و سبزیجات و فروش آنها به رستوران ها رو آورد: «در دوران بچگی همیشه توی کوچه و خیابان بودم. در یک محله متوسط زندگی می کردیم که تبهکارها چندان در آن فعال نبودند. همیشه راحت بودم.» مادرش کاتولیک بود و او هم در مدرسه کاتولیک ها درس خواند.

* به گفته خودش، پسر خیلی رمانتیکی بوده است: «هر هفته عاشق می شدم. یعنی عاشق همه بودم اما متاسفانه هیچ کس عاشق من نبود.» در نوجوانی به آثار نویسنده هایی مانند آلبر کامو، هرمان هسه و ژان پل سارتر علاقه مند شد: «این نویسنده ها من را به این آگاهی متصل کردند که زندگی روزی به پایان می رسد.»

الخاندرو گونزالس ایناریتو چگونه به اینجا رسید؟( slideshow)

* در شانزده سالگی از مدرسه اخراج شد. پس از این اتفاق با کشتی باری به آفریقا سفر کرد. سپس در هجده سالگی با هزار دلاری که پدرش به او داد، دوباره با کشتی باری به سفر رفت؛ این بار به اروپا: «پدرم دوست داشتنی ترین آدم ممکن بود. پول زیادی نداشت. در سفر آخرم، با آن هزار دلار یک سال در اروپا ماندم. هر جا که توانستم و هر کاری که توانستم، کردم. آن سال ها من را شکل داد و ارزش کشف چیزهای متفاوت را به من آموخت. من تحصیلات متداول آکادمیک نداشتم. هرگز سینما نخواندم. از زندگی یاد گرفتم.»

او بخش زیادی از لوکیشن های فیلم های آینده اش را از میان اماکنی انتخاب کرد که در همین سفرها دیده بود.

* در نوجوانی اغلب فقط موفق به تماشای فیلم های جریان اصلی آمریکایی می شد. فیلم مورد علاقه آن دوران او، «مو» ساخته میلوش فورمن بود؛ فیلمی که در آن زندگی چند جوان هیپی تصویر می شود: «می خواستم هیپی شوم. می خواستم آدم ها را دوست داشته باشم. می خواستم با دوستانم زندگی کنم. مسئله مواد مخدر و اینها مطرح نبود؛ تصوری از حیات بود که خالص، آرمانی و زیبا بود. حس خیلی شاعرانه ای داشت.»

* پس از این سفرها، الخاندرو به مکزیک بازگشت و مشغول تحصیل در رشته ارتباطات شد. در دانشگاه برای اولین بار در معرض فیلم های اروپایی قرار گرفت: «آن فیلم ها تاثیر عمیقی بر من گذاشتند. حس می کردم که در این فیلم ها چیزهایی گفته می شود که در فیلم هایی که من پیش از آن می دیدم، وجود نداشت. یادم می آید اولین باری که فیلمی از تارکوفسکی دیدم، شوکه شدم. نمی دانستم چه کار کنم. خیلی جذب آن شده بودم چون ناگهان فهمیده بودم که فیلم ها می توانند لایه های متعددی داشته باشند. بعد فیلمسازان دیگر مثل کوروساوا و فلینی؛ آنها برایم کشفیات جدید بودند. حیطه های جدید.»

* در سال 1984 در شبکه رادیویی موسیقی دبلیو.اف.ام به عنوان دی جی و میزبان مشغول به کار شد. کیفیت کار او باعث شد دبلیو.اف.ام تبدیل به پرمخاطب ترین شبکه رادیویی مکزیک شود. در سال 1988 مدیر این شبکه شد.

بین سال های 1987 تا 1989، برای شش فیلم مکزیکی موسیقی نوشت و بعدها گفت که از نظر هنری، موسیقی بیش از سینما بر او تاثیر گذاشته است: «همه زندگی ام موسیقی گوش کرده ام. همیشه حس کرده ام که موسیقی بیش از فیلم ها قصه تعریف می کند، با امکاناتی بیشتر. هر بار که موسیقی گوش می کنم، آهنگ ها بسته به این که در زندگی چه وضعیتی دارید، تصاویر و حس های متفاوتی همراه شان می آورند؛ می توانید به یک موسیقی گوش کنید و هر بار معنای متفاوتی داشته باشد. ایده های زیادی از موسیقی گرفته ام.»

* در همین سال ها با گی یرمو آریاگا، رمان و فیلمنامه نویس مکزیکی آشنا شد و تحصیل در رشته تئاتر را آغاز کرد. ایناریتو پس از مدتی آموزش های خود را در آمریکا در شهر لس آنجلس ادامه داد؛ او و آریاگا در همین مدت و حتی از راه دور، مشغول بسط دادن ایده هایی برای نوشتن فیلمنامه و آماده شدن برای ساخت فیلم بلند بودند. گی یرمو آریاگا بیش از سی مرتبه این ایده ها و داستانک ها را بازنویسی کرد تا در نهایت فیلمنامه «عشق سگی» نوشته شد.

* اوایل دهه 90 به همره دوستش رائول اول ورا شرکت «زتافیلم» را راه اندازی کرد تا بتواند برنامه های صوتی تصویری مطابق سلیقه خودش تولید کند. او در این شرکت مشغول تولید و ساخت تیزرهای تبلیغاتی برای شرکت هایی نظیر فولکس واگن و کوکاکولا شد: «فیلمنامه آنها را همیشه خودم می نوشتم که تمرین بسیار خوبی بود، چون یاد گرفتم داستان های کوچک تعریف کنم.

 می دانستم چه جبهه گیری هایی علیه کارگردان تیزرهای تبلیغاتی شکل می گیرد؛ مثلا این که خیلی ها فکر می کنند آنها خیلی بیش از مضمون، درگیر جنبه های تکنیکی فرم کار هستند. اگر کسی مدت زیادی ساخت این تیزرها را ادامه دهد، ممکن است در یک نوع تفکر خیلی مصنوعی گیر بیفتد. من همیشه از ساخت این تیزرهای تبلیغاتی به عنوان تمرینی برای فیلمسازی استفاده کردم. مثل رفتن به سالن ورزشی.»

الخاندرو گونزالس ایناریتو چگونه به اینجا رسید؟( slideshow)

در سال 1995، زتافیلم تبدیل به قدرتمندترین موسسه صوتی تصویری مکزیک شد و فیلم اول هفت فیلمساز جوان را تولید کرد. ایناریتو در همین سال فیلم نیمه بلند تلویزیونی با نام «پشت پول» را ساخت.

* در سال 14996، پسر دو روزه ایناریتو از دنیا رفت: «احساس می کردم که دکترها اقدامات لازم را برای جلوگیری از این اتفاق انجام ندادند. دلیل مرگ بچه ام خیلی پیچیده است. وقتی درباره آن تحقیق کردم، شروع کردم به برنامه ریزی کردن و نقشه کشیدن برای ضربه زدن به مقصرهای این اتفاق اما ناگهان و بعد از یک پروسه خیلی سخت، فهمیدم که هیچ چیزی بچه ام را برنمی گرداند؛ و ولش کردم. باید راهی پیدا می کردم که ولش کنم. اگرنه، دیوانه می شدم.»

* سرانجام در سال 1999، ایناریتو و آریاگا موفق شدند بودجه ای دو و نیم میلیون دلاری جور کنند و ساخت فیلم «عشق سگی» را در شرکت زتافیلم و با حضور گائل گارسیا برنال آغاز کنند؛ این اولین فیلم برنال در مقام بازیگر محسوب می شود: «می دانستم فیلمی جاه طلبانه است اما از چالش خوشم می آید. از نظر روایی سخت بود که مطمئن شویم مردم می توانند همه قصه ها را درک کنند و بفهمند که چطور باید آنها را به هم وصل کنند. صحنه تصادف ماشین خیلی سخت بود و نبرد سگ ها هم به شکل ویژه ای دشوار بود. از نظر حسی، صحنه خیلی پرتنشی بود و حفظ آن شدت و لحن درست کار ساده ای نبود.

 گاهی فیلمبرداری در لوکیشن می تواند تا حدودی پیش بینی ناپذیر باشد اما من در دوران پیش تولید سخت کار می کنم. روز اول فیلمبرداری با حالی آمدم سر صحنه که باید می رفتم بیمارستان. کاملا از پا افتاده بودم. اعتقاد دارم که پیش از شروع فیلمبرداری باید کاملا آماده شوم چون می خواهم در طول فیلمبرداری وقتم را صرف تمرکز روی صحنه ها و بازیگرها کنم. نمی خواهم درگیر چیزهای احمقانه ای مثل لوکیشن های نامناسب شوم.»

* ایناریتو که از اولین نسخه تدوین شده «عشق سگی» راضی نبود، به پیشنهاد یکی از دوستانش با گی یرمو دل تورو مشورت کرد. دل تورو اعتقاد داشت که «عشق سگی» با این تدوین، فیلم بسیار خوبی است اما با تدوین مجدد و کمی کوتاه شدن، می تواند تبدیل به یک شاهکار شود. دل تورو فیلم را 10 دقیقه کوتاه کرد. مجموعه این اتفاقات باعث شد که تدوین «عشق سگی» هفت ماه طول بکشد.

این فیلم در جشنواره کن سال 2000 شرکت کرد و جایزه بزرگ هفته منتقدان را دریافت کرد. همچنین در بخش بهترین فیلم خارجی زبان اسکار سال 2001 انتخاب شد که در نهایت جایزه به فیلم «ببر خیزان، اژدهای پنهان» رسید.

* پس از موفقیت «عشق سگی»، الخاندرو گونزالس ایناریتو به عنوان یکی از کارگردان های فیلم هشت اپیزودی خودروی کرایه ای با محوریت ماشین بی ام و انتخاب شد: «یکی از دلایلی که ساخت این فیلم را پذیرفتم این بود که آزادی کامل به من می دادند. فقط باید ماشین توی آن فیلم می بود و قصه ای حول آن نوشته می شد.

می خواستم چیزی جدی بسازم که در یک کشور آمریکای جنوبی بگذرد اما این تمرین فرم بود برای من. می خواستم چیزی با سبک مستند چریکی بسازم. ماشین برایم مهم نبود، متوجه منظورم هستید؟ در این داستان خاص، باید یک ماشین وجود می داشت، من هم ماشین را توی فیلم گذاشتم. برای من فرصت ساخت یک فیلم کوتاه خوب بود، و خوشبختانه پول خوبی برای آن به من دادند. پذیرفتن این فیلم به عنوان یک فیلم تبلیغاتی برایم سخت نبود. اگر این فیلم کوتاه را به کسی نشان دهیم که نداند درباره ماشین بی ام و است، شک دارم اصلا متوجه شود که این یک فیلم تبلیغاتی است.

 راستش خیلی تعجب کردم که تهیه کنندگان فیلم چیزی نگفتند چون در این فیلم ماشین با گلوله سوراخ سوراخ می شود، یکی کشته می شود و صندلی عقب پر از خون می شود. منتظر بودم بگویند که «کی حاضره این ماشین رو بخره وقتی نشون می دی که کسی توش کشته می شه و همه جای ماشین هم پر از خونه؟» اپیزودهای دیگر این فیلم را کارگردان هایی نظیر جان فرانکن هایمر، آنگ لی، وونگ کار وای، گای ریچی، جان وو و تونی اسکات کارگردانی کردند.

الخاندرو گونزالس ایناریتو چگونه به اینجا رسید؟( slideshow)

* در سال 2001، پس از آن که در مکزیک، پدرش چند ساعتی گرفتار آدم رباها شد و مادر و برادرش هم به شکلی وحشیانه طعمه دزدها شدند، الخاندرو گونزالس ایناریتو با خانواده اش به لس آنجلس مهاجرت کرد: «آن زمان در مکزیک آدم ربایی نوعی تفریح بود. پدر 72 ساله من را دزدیدند و شش ساعت نگه داشتند. وحشتناک بود. به مادرم حمله کردند و دندانش شکست. به برادرم هم حمله کردند. دیوانه وار بود. دیگر نمی توانستم روی کار کردن تمرکز کنم. تمام مدت نگران بچه هایم بودم. باید از مکزیک می رفتیم.» او درست چهار روز پیش از حملات یازده سپتامبر با خانواده اش وارد آمریکا شد.

* ایناریتو در همان سال فیلم کوتاه دیگری هم ساخت؛ اپیزود یازده دقیقه ای «مکزیک» در فیلم «یازده سپتامبر (11’9”01): «شان پن من را به این تهیه کننده های فرانسوی معرفی کرد. اول قبول نکردم چون فکر می کردم دورنمای کاملی از آن اتفاق ندارم. زیادی برایم خام و تاثربرانگیز بود اما در نهایت پذیرفتم؛ هم به خاطر اهمیت باقی کارگردان ها هم به این دلیل که فهمیدم پول حاصل از این فیلم صرف برنامه های اجتماعی می شود. هیچ کس در این فیلم پولی نگرفت.»

* پس از ساخت این فیلم های کوتاه، ایناریتو در دومین همکاری خود با گی یرمو آریاگا، سراغ ساخت دومین فیلم بلند و اولین فیلم آمریکایی خود، «21 گرم» رفت. او برای این فیلم موفق شد ستاره هایی مانند نائومی واتس، بنیچیو دل تورو و شان پن را جذب کند؛ ظاهرا واتس حتی پیش از آن که فیلمنامه را بخواند بازی در این فیلم را قبول کرد.

دل تورو در مورد رفتار ایناریتو سر صحنه این فیلم گفته است که «خیلی مشوق بود. مثل پدر گروه فیلمسازی مان بود؛ یک پدر خوب. همه را دور هم جمع می کرد. ما درباره همه چیز با هم حرف می زدیم و اگر او متوجه چیزی نمی شد، می پرسید.»

«21 گرم» موفق شد نظر مساعد منتقدها را جلب کند و در گیشه هم به فروشی شصت میلیون دلاری دست پیدا کند؛ رقمی که با توجه به بودجه بیست میلیونی فیلم، بسیار خوب به حساب می آید. این فیلم در بخش های بهترین بازیگر زن نقش اصلی (نائومی واتس) و بهترین بازیگر مرد مکمل (بنیچیو دل تورو) نامزد اسکار سال 2004 شد.

* ایناریتو و آریاگا پس از این دو تجربه بسیار موفق، سراغ سومین همکاری خود رفتند. فیلم «بابل» که داستان آن در چهار کشور و سه قاره مختلف می گذشت: «یک سال را مشغول تحلیل و جذب و محترمانه برخورد کردن با همه این فرهنگ ها بودم. سعی کردم که آنها را قضاوت نکنم، یا تصویری کلیشه ای یا کارتونی از آنها ارائه ندهم. شفقت کلمه تعریف کننده این فیلم است.»

برد پیت، کیت بلانشت و گاتل گارسیا برنال از جمله انبوه بازیگران این فیلم بودند. برد پیت برای بازی در «بابل» پیشنهاد حضور در فیلم «گذشته» مارتین اسکورسیزی را رد کرد. کیت بلانشت هم ابتدا قصد داشت بازی در «بابل» را رد کند چرا که کاراکترش بخش عمده حضورش در صحنه را باید روی زمین دراز می کشید؛ اما در نهایت به خاطر علاقه به همکاری با ایناریتو بازی در فیلم را پذیرفت. لوکیشن های متعدد فیلم باعث شد فیلمبرداری آن بخش عمده سال 2005 را به خود اختصاص دهد: «من به همراه خانواده ام به مراکش رفتم، به تیووانا رفتم و به ژاپن. آنها همه سال را پیش من نبودند اما سفرهای زیادی کردند. زیباترین چیزهایی که یاد گرفتم، از بچه هایم یاد گرفتم. آنها هشت و 10 ساله بودند و در این روستاهای محقر با بچه های مراکشی بازی می کردند و بعد با بچه های ژاپنی بازی می کردند. بچه ها از این دیوارهایی که ما بزرگسالان ساخته ایم، رها هستند. آنها در اصل خالص اند و با چیزی غیر از چشمانشان درک می کنند. ما این طور به دنیا می آییم اما متاسفانه وقتی بزرگ می شویم، مسموم می شویم.»

الخاندرو گونزالس ایناریتو چگونه به اینجا رسید؟( slideshow)

در دوران فیلمبرداری، رابطه میان ایناریتو و آریاگا به هم خورد و ایناریتو حضور او را در صحنه فیلمبرداری ممنوع کرد؛ بعدها آریاگا در مصاحبه ای گفت که «این رابطه به پایان رسیده بود اما هنوز هم برایش احترام قایلم.» «بابل» با بودجه ای 25 میلیونی ساخته شد و در جشنواره کن سال 2006 به نمایش درآمد و جایزه بهترین کارگردانی را برای ایناریتو به ارمغان آورد. این فیلم همچنین در هفت رشته بهترین فیلم، کارگردانی، فیلمنامه اریژینال، تدوین، موسیقی و دو بازیگر زن نقش مکمل نامزد جوایز اسکار شد که از این میان، گوستاوو سانتاوللا جایزه بهترین موسیقی متن را دریافت کرد. با «بابل»، ایناریتو موفق شضد سه گانه «مرگ» خود را کامل کند.

* پس از ساخت «بابل»، ایناریتو فیلمی سه دقیقه ای را در فیلم اپیزودیک فرانسوی «هر کس سینمای خودش» (2007) کارگردانی کرد و پس از آن سراغ ساخت چهارمین فیلم خود، «بیوتیفول» رفت. در غیاب آریاگا، او فیلمنامه این فیلم را به همراه آرماندو بو و نیکلاس جیوکوبن نوشت. گوستاوو سانتااولالا 27 قطعه موسیقی برای این فیلم نوشت که در نهایت از چهارتای آنها استفاده شد.

ایناریتو حدود سه سال و نیم مشغول ساخت این فیلم بود که چهارده ماه از آن صرف تدوین شد: ««بیوتیفول» فیلم دشواری است. با ابتذال سرگرمی های سبک سازش نمی کند. فیلمی نیست که هر روز در سینه پلکس ها ببینید اما این فیلمی بود که من در مقام یک هنرمند لازم بود بسازم. غارنشین ها وقتی گوزن می دیدند، طرحش را روی دیوار غار می کشیدند چون نیاز داشتند بی واسطه چیزی را که از آن تاثیر گرفته بودند، بیان کنند؛ و من هم عاشق همین کارم. به همین دلیل این فیلم ها را می سازم. احتیاج دارم خودم را بیان کنم.»

«بیوتیفول» در جشنواره کن سال 2010 به نمایش درآمد و خاویر باردم جایزه بهترین بازیگر مرد این جشنواره را از آن خود کرد. اسکار این فیلم را در بخش بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان خود انتخاب کرد؛ همچنین خاویر باردم در بخش بهترین بازیگر مرد نقش اصلی نامزد شد. «بیوتیفول» با استقبال تقریبی منتقدها روبرو شد؛ ورتر هرتسوگ، شان پن، جولیا رابرتز و مایکل مان از علاقه مندان جدی آن هستند.

* الخاندرو گونزالس ایناریتو در سال 2010 برای جام جهانی برای شرکت نایک تبلیغی ساخت با نام «برای آینده بنویس»؛ در این آگهی تبلیغاتی بازیگرهایی مانند رونالدینیو، فرانک ریبری، وین رونی، کریستیانو رونالدو، فابیو کاناوارو و دیدیه دروگبا بازی کردند: «وین رونی به شدت با دوربین راحت بود. به او گفتم که وقتی کمی سنش بیشتر شود و فوتبال را کنار بگذارد، به او نقشی پیشنهاد خواهم داد. رونی یک آینده هالیوودی خوب خواهد داشت؛ مطمئنم.»

* پس از «بیوتیفول»، ایناریتو قصد داشت فیلم اقتباسی «از گور برخاسته» را با بازی لئوناردو دی کاپریو بسازد اما دی کاپریو درگیر بازی در فیلم «گرگ وال استریت» مارتین اسکورسیزی بود و در نتیجه ایناریتو سراغ ساخت کمدی سیاه «بردمن» رفت. ایده او برای فیلمبرداری این فیلم، استفاده از نماهای خیلی بلندی بود که در تدوین بتوان نقطه قطع آنها را پنهان کرد تا این طور به نظر برسد که فیلم، مانند «طناب» هیچکاک، تنها از یک نما تشکیل شده است: «با والتر مرچ، تدوینگر فیلم درباره این صحبت کردم که آیا زندگی ما از نظر سیال بودن، مثل تصاویر دوربین روی دست تجربه می شود یا مثل تصاویر استدی کم؟ با تجربه پنجاه سال زندگی، به این نتیجه رسیدم که زندگی همه آدم ها مثل یک نمای استدی کم ادامه دار است. از لحظه ای که صبح ها چشمان مان را باز می کنیم، داریم زندگی مان را بدون تدوین هدایت می کنیم. فقط وقتی که موضوعی ضروری پیش می آید، می رویم روی حالت دوربین روی دست. زمان تدوین فقط وقتی است که داریم درباره زندگی مان صحبت می کنیم یا زمانی که آن را به یاد می آوریم.»

ایناریتو برای اجرای این نماهای بلند، مجبور شد به همراه امانوئل لوبزکی، فیلمبردار فیلم چندین ماه فیلمنامه را با بازیگرهای جایگزین تمرین کند تا بتواند تنظیم درستی از حرکت دوربین و حرکت بازیگرها به وجود آورد.

الخاندرو گونزالس ایناریتو چگونه به اینجا رسید؟( slideshow)

مایکل کیتون، اما استون و ادوارد تورتون برای نقش های اصلی فیلم انتخاب شدند. بازیگران فیلم مجبور بودند خودشان را با شرایط سختی که ایناریتو برای فیلمبرداری چیده بود، وفق دهند و در برخی نماهای بلند، حدود پانزده صفحه از فیلمنامه را حفظ و اجرا کنند. این فیلم به عنوان فیلم افتتاحیه جشنواره ونیز انتخاب شد. اکران فیلم با استقبال منتقدها مواجه شد و «بردمن» در نهایت در 9 رشته از اسکار سال 2015 انتخاب شد که از آن میان، جوایز بهترین فیلم، فیلمنامه اریژینال، کارگردانی و فیلمبرداری را دریافت کرد.

* پس از موفقیت «بردمن»، ایناریتو فورا ساخت «از گور برخاسته» را آغاز کرد؛ فیلمی که اقتباسی بود از داستانی با نام «از گور برخاسته: رمانی درباره انتقام»، نوشته مایکل پونکه، نویسنده، استاد دانشگاه و سفیر آمریکا در سازمان تجارت جهانی. داستان پونکه درباره هیوگلس، شکارچی مرزنشین آمریکایی قرن های 18 و 19 بود و ایناریتو اصرار داشت در بازسازی شرایط زندگی او، از جلوه های ویژه استفاده نشود و در نتیجه مجبور شد فیلم را در دوازده لوکیشن در سه کشور مختلف فیلمبرداری کند.

بدی آب و هوا، دور بودن لوکیشن ها و اصرار ایناریتو و امانوئل لوبزکی بر استفاده از نور طبیعی به عنوان تنها منبع نوری باعث شد فیلمبرداری نه ماه طول بکشد. لوبزکی درباره این فیلم گفته است: «همیشه دوست داشتم چنین فیلمی با الخاندرو بسازم اما نگران این هم بودم که شاید انرژی کافی برای ساخت فیلم را نداشته باشم. بامزه است که وقتی در این مورد با الخاندرو صحبت کردم، هر دو به این نتیجه رسیدیم که بهتر است همان لحظات، ساخت فیلم را شروع کنیم؛ چون به میان سالی رسیده ایم و این ممکن است آخرین فرصت ما برای ساخت چنین فیلمی باشد. در نتیجه شروع کردیم و جان سالم به در بردیم. همیشه معتقد بودیم که نحوه طی کردن این سفر خیلی مهم است. مهم است که در طبیعت وحشی فیلم را بسازیم و مهم است که از نور مصنوعی استفاده نکنیم. مهم است که بازیگرها و عوامل را در آن محیط ببینیم.»

شرایط سخت فیلمبرداری و بداخلاقی های ایناریتو باعث شد تعداد زیادی از عوامل استعفا دهند یا اخراج شوند. دی کاپریو بازی در این فیلم را سخت ترین کار دوران بازیگری اش عنوان کرده است. بودجه پیش بینی شده ابتدایی، شصت میلیون دلار بود اما ساخت «از گور برخاسته» در نهایت 135 میلیون دلار خرج برداشت. این فیلم در 12 رشته نامزد جوایز اسکار شد که جایزه بهترین کارگردانی، بهترین فیلمبرداری و بهترین بازیگر نقش اصلی مرد را دریافت کرد.


ویدیو مرتبط :
دومین تریلر فیلم بازگشت ساخته آلخاندرو گونزالس ایناریتو

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

ترانه علیدوستی چگونه به اینجا رسید؟



اخبار فرهنگی - ترانه علیدوستی چگونه به اینجا رسید؟

اکران فیلم «آسمان زرد کم‌عمق» با بازی ترانه علیدوستی در نقش«غزل» فرصتی فراهم آورد تا با او درباره فیلم‌هایی که تاکنون بازی کرده صحبت کنیم. با اینکه بازیگری،در سن پایین به علیدوستی لبخند زد؛ ولی او از آن پس سعی کرد از روی آگاهی نقش‌هایش را انتخاب کند.

 گویی سال‌ها تجربه دارد. آنچه در این گفت‌وگو توجهم را جلب کرد، پذیرش اشتباهاتش بود. اگر می‌پرسیدم که چرا در فلان فیلم بازی کردید، به‌راحتی پاسخ می‌داد اشتباه کردم. صراحتش در بیان واقعیات و گرایشش به ادبیات و نوشتار ترکیبی از او ساخت که در پس واژگان این گفت‌وگو قابل تشخیص است. او بازیگری است که برای ادامه حضورش در سینما انگیزه کافی دارد و اگر اینگونه پیش برود قطعا‌ آینده کاری‌اش درخشان‌تر از امروز خواهد بود.

زمانی که فیلم «من ترانه 15سال دارم» را بازی کردید، کلاس‌های بازیگری امین تارخ را گذرانده بودید و معلوم بود که از روز اول با انگیزه وارد این دنیا شدید. فکر می‌کردید بعد از 11سال به جایگاه کنونی‌تان برسید؟ چقدر در این مسیر آگاهانه قدم برداشتید؟
از روز اول همیشه کارهایم خودآگاه بوده. چه آن زمان که حسی تصمیمی گرفتم چه زمانی که مشورتی کار کردم، پشت کارهایم آگاهی بوده.

 

کاملا متوجه بودم که تصمیمات به ظاهر جزیی آن روزها می‌توانست روی مسیر کارم تاثیرات بزرگ بگذارد. این بود که خیلی سختگیری می‌کردم.

 

امروز می‌گویم کاش بعضی جاها کمتر اجازه می‌دادم ترس از آینده علت تصمیماتم باشد و کاش آرامش بیشتری در تصمیم‌گیری داشتم. اما خب ضرر نکردم. البته به شانس هم اعتقاد دارم. اینکه اگر من در 16سالگی و در همان ابتدای ورود به کلاس بازیگری برای نقشی انتخاب شدم که نام آن شخصیت با من یکی بود، واقعا شانس است.

 

اما شانس الزاما نافی توانایی‌های انسان نیست. آگاهی اگر باشد آدم از شانس هم استفاده خوبی می‌کند کمااینکه به‌راحتی هم می‌شود چنین فرصتی را سوزاند. به نظرم از این آزمون زودهنگام سربلند بیرون آمدم.

 

اخبار ,اخبار فرهنگی ,ترانه علیدوستی

 
با این حال برای بازی در فیلم بعدی، «شهر زیبا» سه سال صبوری کردید. دلیل این فاصله زمانی چه بود؟
فیلم«ترانه...» خیلی سروصدا کرد. در آن سه سال با انبوه پیشنهادهای جورواجور روبه‌رو شدم. من چهره جدیدی بودم و در آغاز راه و سینما هم همیشه دنبال چهره‌های جدید هست. آنقدر پیشنهادهایم زیاد بود که ترسی من را در برگرفت. از اینکه فکر می‌کردم همه منتظرند ببینند آیا من لایق آن های‌وهوی بر سر فیلم اولم بودم یا نه. این بود که انتخاب بعدی برایم سخت شده بود.

در آن سه سال چه ‌کردید؟
بیش از هر کار دیگری می‌نوشتم. کلاس فیلمنامه‌نویسی می‌رفتم و در کنارش دایم داستان کوتاه می‌نوشتم. روزی که آقای فرهادی از من دعوت کرد تا با ایشان کار کنم، تا آن زمان از نزدیک ایشان را ندیده بودم. همان اول بی‌رودربایستی به من گفت که نگران تصویر جاافتاده در کار اولم است و نمی‌داند همکاری‌مان در فیلم «شهر زیبا» چطور از کار دربیاید.

 

در واقع پیشنهاد مستقیمی به من نداد. خواست که کار را با هم تست کنیم. من هم نمی‌خواستم بعد از سه سال دوباره در شمایل تکراری کار اولم دیده شوم و از پیشنهادش استقبال کردم. خوشبختانه خیلی زود ترغیب شدیم به همکاری با هم و واقعا از ساخت«شهرزیبا» لذت بردیم.

در این مدت چیزی به اسم «غم نان» نداشتید. بعضی بازیگران می‌‌گویند ما هم فیلم تجاری و هم فیلم هنری بازی می‌کنیم تا هم مردم و مخاطب را در گستره وسیع حفظ کنیم و هم جوابگوی حس زیبایی‌شناسانه روح‌مان باشیم و هم برای معشیت‌مان نمی‌خواهیم در عسر و حرج بیفتیم. شما هم اینطوری فکر می‌کنید؟
 من اهل دسته‌بندی فیلم‌ها به هنری و تجاری نیستم. ضمن اینکه عقیده دارم سینمای تجاری سینمای سخیفی نیست و خجالت ندارد. اما بحث من بر سر کیفیت است. مشکل این است که سینمای تجاری ما خیلی عقب و الکن است.

 

سینمای تجاری‌مان از دست‌یافتن به اولین هدفش که بازگرداندن سرمایه و پولسازی است هم عقب می‌ماند چرا که الفبای ابتدایی ایجاد کشش و سرگرمی در دنیای امروز را نمی‌داند و قواعدش همان قواعد نخ‌نمایی است که پیش از انقلاب شاید داشت کار می‌کرد. وگرنه من هم شاید بدم نمی‌آمد فیلم‌های تجاری خوبی در کارنامه‌ام داشته باشم.

 

ضمن اینکه غم نان یک چیز است و ثروتمندشدن یک چیز دیگر. خوشبختانه نیازهای اولیه زندگی‌ام تامین بوده‌اند. شاید من هم اگر امروز در مضیقه قرار گیرم، خودم را وادار کنم به بعضی کارها تن دهم. اما در کل انسان طماعی نیستم. پیشنهادهای زیادی در این سال‌ها داشته‌ام که می‌توانست مرا پولدار کند. اما توانایی انجام‌دادن کاری که نمی‌پسندم را ندارم.

 

به قول مانی حقیقی خوشبختی زمانی است که انسان محدودیت‌های خودش را می‌فهمد. محدودیت من هم این است که پول هیچ‌وقت نمی‌تواند تنها دلیل من برای انجام کاری باشد. این است که می‌دانم آدم ثروتمندی نخواهم شد. در نتیجه از همان کاری که بلدم لذت می‌برم. حضور در فیلم‌هایی که جای کار دارند در قبال دستمزدی منطقی که بشود با آن زندگی کرد.

پس از آن دسته افراد که صبح سر تله‌فیلم، ظهر سر سریال و عصر سر یک فیلم برای بازی می‌روند، نیستید؟
 (می‌خندد) کارکردن سر صحنه از من انرژی می‌گیرد، چه روزی دو ساعت باشد چه روزی 20 ساعت. این است که تا به حال در خودم توان این را ندیده‌ام که دو، سه کار را با هم جلو ببرم.

آن زمان «شهر زیبا» اکران موفقی نداشت. از این نظر دچار تلاطم روحی نشدید؟
درست است فیلم «شهر زیبا» اکران موفقی نداشت، ولی جو خوبی پیرامون فیلم شکل گرفت. اهلش که فیلم را دیدند پسندیدند و خیلی تشویق‌مان کردند. ضمن اینکه همان‌طور که گفتم ساختش تجربه خیلی دلپذیری برای من بود و خودم خیلی به آن افتخار می‌کردم.

اما موفقیت فرهادی بعد از «درباره الی...» فرصتی فراهم کرد تا فیلم‌های قبلی‌اش از جمله «شهر زیبا» دیده و بازخوانی شود. آن وقت به نتیجه نرسیدید که باز هم شانس با شما همراه بوده؟
صددرصد. «شهرزیبا»هم فیلم دوم من بود هم فیلم دوم فرهادی. آن موقع آن فیلم قدم‌های ابتدایی آدم‌هایی مثل ما در مسیر پیشرفت‌شان محسوب می‌شد.

 

بعدها با موفقیتی که فرهادی به دست آورد به فیلم رجوع کردند و از نو کشف کردند که چه کار خوبی بوده. همیشه می‌گویم هیچ‌کسی نمی‌تواند اعتباری که کسب کرده را فقط به نام خودش بزند. حتما آدمی که الان هستم و جنس نگاهی که دارم حاصل تاثیراتی است که اطرافیانم روی من گذاشتند. همکاری با هر کسی در طول این سال‌ها می‌توانسته چیزی به آدم اضافه کند. آدم فقط باید بر این موضوع آگاه باشد.

ولی در ادامه کارتان باز هم در فیلمی از اصغر فرهادی بازی کردید. «چهارشنبه‌سوری» چگونه پیش آمد؟
همان زمان بعد از «شهرزیبا» قرار بود باز با هم همکاری کنیم. حتی در این مسیر یکی، دو کار خواستیم انجام دهیم که به سرانجام نرسید. آقای فرهادی همیشه چند ایده داشت که مشخص نبود کدام به مرحله ساخت برسد.

 

«چهارشنبه‌سوری» هم یکی از آنها بود که صحبتش را از قبل کرده بودیم. اما «شهرزیبا» که فیلم خیلی خوش‌یمنی برای همه ما بود، باعث آشنایی من و فرهادی با مانی حقیقی شد. در نتیجه این دو، «چهارشنبه‌سوری«و بعد«کنعان» را با هم نوشتند و این تیمی که شکل گرفت فیلم‌های خوبی را باعث شد.

در «چهارشنبه‌سوری» شخصیت کلیدی و حلقه اتصال روابط آدم‌ها را بر عهده داشتید و دیگر به بازیگری تبدیل شدید که حرفی برای گفتن دارد.

ممنون. شخصیت روحی (روح‌انگیز) در این فیلم علاوه بر اینکه حلقه اتصال آدم‌ها باشد، به دلیل ویژگی‌هایی مثل نگاه شوخ و معصوم و فضولش به زناشویی باعث می‌شد فیلمی با داستان «چهارشنبه‌سوری» لحن تلخ و سیاهی پیدا نکند و به رغم غمناک‌بودنش فیلم عبوسی نباشد.

در این سه فیلمی که بازی کردید، بازیگران مقابل‌تان در کنار شما حضور کمک‌کننده‌ای داشتند. ولی در فیلم «کنعان» اینطور نبود. از همان ابتدا دراین‌باره چه نظری داشتید؟
این البته نظر شماست. آقای فروتن حضور کمک‌کننده‌ای مقابل من داشتند. فقط قبل از شروع فیلمبرداری تصور من و بقیه از شخصیت «مرتضی» چیز دیگری بود. مرتضی در فیلمنامه مردی بود مسن‌تر و نه تا این حد خوش‌قیافه. وقتی فیلمی ساخته می‌شود طبیعی‌ است که انتخاب بازیگر لحن داستان را تحت تاثیر قرار می‌دهد. برای من عادت‌کردن به این شمایل همسرم در ابتدا یک مقدار عجیب بود. اما اطمینان کردم. چون دیدم آقای حقیقی از شکل جدیدی که مرتضی پیدا کرده خشنود است.

از اینکه برای نخستین‌بار در فیلمی با انتقادات مواجه شدید، چه حسی داشتید؟
خب، این فیلم برایم تجربه مهمی بود و خیلی چیزها یاد گرفتم؛ اول اینکه با سیل شدیدی از انتقادات مواجه شدم. حتی کسانی که معمولا کارم را می‌پسندیدند این انتقاد را داشتند که چرا برای این نقش انتخاب شدم. ولی خودم خیلی مایل بودم این نقش را بازی کنم.

 

هم فیلمنامه را دوست داشتم و هم حس می‌کردم به یک نقش پروپیمان و اینچنین متفاوت در کارنامه‌ام نیاز دارم. در ابتدا قرار بود این نقش را لیلا حاتمی بازی کند.

 

اما خب همزمان پسرش به دنیا آمد و نتوانستند بیایند. این بود که پیشنهاد دادم که من بازی کنم. ولی قبول نکردند و گفتند تو برای این نقش جوان هستی. فکر کنم نهایتا از سر ناچاری انتخابم کردند (می‌خندد) هر چه که بود مانی حقیقی از وقتی به نتیجه رسید که من مینا را بازی کنم خیلی پایم ایستاد و کمکم کرد.

 

شاید اشتباه ما این بود که انرژی زیادی صرف کردیم که اختلاف سن من با این کاراکتر دیده شود. یعنی خواستیم ثابت کنیم علیدوستی در این فیلم 35ساله است. در حالی که اگر به این نکته اشاره نمی‌کردیم داستان داشت شکل می‌گرفت و پذیرفته شده بود. امروزه کنعان طرفداران پروپاقرصی دارد. فیلم‌ها همیشه بعد از فاصله‌گرفتن از حواشی دوران ساختشان تکلیف ماندگاری‌شان روشن می‌شود.

فیلم بعدی‌تان «تردید» به‌نوعی برداشتی آزاد از نمایشنامه «هملت» بود. این فیلم هم در نهایت موفق نشد. مطمئنا طبق «هملت» شکسپیر، اوفلیا خیلی شوخ‌وشنگ نیست. اما اوفلیای «تردید» که شما هستید خیلی سرخوش بود. چرا؟
فیلم «تردید» اقتباسی از هملت هست، اما بازسازی هملت نیست. نام شخصیتش سیاوش است. دوست او که معادل هوراشیو در نمایشنامه هست هم نقش اصلی‌تری دارد در قصه.

 

آنچنان «ایرانیزه» شده هم نیست چرا که خانواده فیلم تردید در اجتماع امروز ما نمود بیرونی ندارند. ما خانواده‌ای نداریم که خانه‌اش کاخ شمس باشد! در نتیجه همه‌چیز غیر از هسته اصلی داستان نمایشی و حاصل خیال فیلمساز است. یعنی مهتاب در این فیلم شخصیت اوفلیا را ندارد و تنها معادل اوفلیاست در این قصه.

خب اگر اوفلیا نیست، پس چیست؟
اوفلیا نقشی تقریبا حاشیه‌ای در«هملت» است که بیشتر تاثیر می‌گیرد تا اینکه عمل کند. کریم مسیحی اما به من توضیح داد که در مثلثی که برای این داستان چیده -سیاوش، گارو و مهتاب- این مهتاب است که نماینده شور زندگی است.

 

در حالی که آن دو شخصیت دیگر ناامید و محافظه‌کار هستند، مهتاب آن نیروی محرکه‌ای است که اینها را به خود بیاورد و وادارشان کند که علیه سرنوشت شومشان بجنگند. اینها که می‌گویم عینا راهنمایی کارگردان است به من. در نتیجه مهتاب را پرانرژی و گاهی پرخاشگر می‌دید.

چرا در «تردید» بازی کردید؟
«تردید» پتانسیل این را داشت که فیلمی به خوبی «پرده‌آخر» شود. و عقیده دارم اگر 18سال وقفه در فیلم ساختن واروژ کریم‌مسیحی نمی‌افتاد او خیلی زود تبدیل به قطبی در فیلمسازی می‌شد. من و خیلی از دوستان دیگر دلمان می‌خواست نقش موثری در بازگشت چنین آدمی به عرصه فیلمسازی داشته باشیم.

 

فیلم نهایتا به نظر من آنطور که باید درنیامد. شاید کارگردان زمان بیشتری نیاز داشت تا خودش را با شرایط جدید فیلمسازی و حتی ما وفق بدهد. نیاز داشت اطمینانش را جلب کنیم؛ اطمینانی که خودش ابتدابه‌ساکن پیدا نکرد به ما.

«درباره الی...» و سومین همکاری‌تان با آقای فرهادی چطور اتفاق افتاد؟
 باز هم قبل از «کنعان» طرح این فیلم را داشت و یک خط‌ش را برایمان تعریف کرده بود. فیلمنامه را که می‌نوشت یک شب با آقای حقیقی به من تلفن کردند. حقیقی گفت فرهادی اینجا نشسته و می‌گوید ترانه نمی‌آید نقشی را که اول داستان غرق می‌شود بازی کند.

 

راست می‌گوید؟ گفتم بهش بگو نخوانده من آن نقش را بازی می‌کنم و خداحافظی کردم (می‌خندد). این حرف‌ها را با هم نداشتیم. ضمن اینکه واضح بود و هست که فرهادی نقش بد برای آدم نمی‌نویسد. این بود که من شدم الی. مشخص بود که شاهکاری در حال ساخته‌شدن است.

برسیم به «زندگی با چشمان بسته». به‌نظرم آنقدر که از فیلم بد گفتند، فیلم بدی نبود. منتها به‌خاطر دِین‌تان به آقای صدرعاملی در این فیلم بازی کردید؟
اصلا. با آقای صدرعاملی رودربایستی نداشتم و قبل آن پیش آمده بود پیشنهادی بدهد که رد کنم. این فیلمنامه یک‌بار به من پیشنهاد شد و خوشم نیامد و گفتم نمی‌آیم. چند ماه بعد صدرعاملی از من خواست دوباره قصه را بخوانم. فیلمنامه‌ای شده بود جذاب و شسته و ‌رفته و نظر من عوض شد.

 

درواقع دوست دیگری داستان را بازنویسی کرده بود که متاسفانه صلاح ندیدند نامش را در فیلم بیاورند. الان هم شاید صاحبان کار دلخور شوند از اینکه من این حرف را زدم. اما حیف شد که از این دوست پراستعداد استفاده بیشتری نشد و نهایتا موقع ساخت به فیلمنامه خوبش وفادار نماندند. من هم اعتقاد دارم که در کل فیلم بدی نشد. یکسری از جوان‌ترها با این فیلم ارتباطی برقرار کردند که شاید برای ما خیلی قابل درک نباشد. ولی فیلم می‌توانست بهتر از این هم باشد.

میان کارهایتان فیلم «راز دشت تاران» چطور پیدا شد؟
به سینمای کودک خیلی علاقه دارم و از اینکه سینمای کودکمان اینقدر ناتوان شده ناراحتم. به من گفتند یک انیمیشن 50دقیقه‌ای ساخته و کلی هزینه کرده‌ایم، حالا تهیه‌کننده می‌گوید نمی‌تواند برای 50دقیقه فیلم اکران بگیرد، این است که داستانی واقعی به سر و ته فیلم اضافه کرده‌ایم. می‌آیی چهاردقیقه نقش پرستار قصه‌گو را بازی کنی؟ این بود که درواقع رفتم تا کمکی کرده باشم. پشیمان هم نیستم و خوشحالم سعی‌ام را کردم بلکه یک فیلم کودک که دغدغه تکنیک داشت (هرقدر هم ناتوان) ساخته شود.

فیلم «هرچی خدا بخواد» قرار بود پرویز شهبازی کار کند که درنهایت فیلم را به دستیارش سپرد. از نتیجه کار راضی هستید؟
خیر. این فیلم نقطه خجالت من است. وقتی من به گروه پیوستم قرار نبود دیگر خود شهبازی فیلم را بسازد. اما تصورم این بود که فیلمی ابزورد با طنز خاص در حال ساخته‌شدن است. تصورم مثل اینکه زیادی اشتباه از آب درآمد. نه کسی من را گول زد و نه می‌توانم کسی را برای حضورم در این فیلم سرزنش کنم. فقط بی‌نهایت از حضور در این فیلم متاسفم و قبلا هم از طرفدارانم عذرخواهی کرده‌ام.


در این فیلم دچار سانحه غرق‌شدگی هم شدید؟
بله. من و هشت‌نفر از آقایان قایقمان غرق شد و افتادیم توی دریا. دم غروب. یک‌‌ساعت‌ونیم طول کشید تا یک قایق ماهیگیری پیدایمان کند. مطلقا شانس آوردیم که زنده ماندیم.

 

اخبار ,اخبار فرهنگی ,ترانه علیدوستی

 
به فیلم «انتهای خیابان هشتم» چه نگاهی دارید؟
«انتهای خیابان هشتم» حاصل یک مدل فیلمسازی است که همیشه نسبت به آن کنجکاو بودم. فیلمسازی بداهه. فیلمسازی بر پایه یک ایده و لاغیر. سکانس به سکانس این فیلم را با صابر ابر بداهه‌پردازی کردیم و درآوردیم. نمی‌توانم بگویم این نوع کارکردن لقمه دهان من است. من به فیلمنامه اعتقاد دارم. به سختگیری در فیلمسازی اعتقاد دارم. آسان‌گرفتن این روند را نمی‌پسندم. این هم تجربه‌ای بود. آدم از هر تجربه بالاخره چیزی یاد می‌گیرد.

فیلم «پذیرایی ساده» از نوع سینمای مورد علاقه شماست؟
 بله. اینکه می‌گویم بخشی از آن هم سلیقه شخصی است و به جهان‌بینی خود من برمی‌گردد فارغ از بازیگری. «پذیرایی ساده» مثل اغلب قصه‌هایی که حقیقی سراغشان می‌رود همان اول من را حیرت‌زده و توجهم را جلب کرد. کمااینکه همانطور که گفتم فیلمنامه ‌تروتمیزی که ماهرانه نوشته شده احترام من را برمی‌انگیزد و تشویقم می‌کند به کار. فیلمنامه پذیرایی ساده که نوشته مانی حقیقی و امیررضا کوهستانی است چنین خصوصیتی داشت.

نظرتان درباره نگاه فیلم به فقر چیست؟
فیلم درباره فقر نیست. به نظر من فیلم درباره بیماری پیچیده‌تری ‌است. درباره فسادی که گاهی می‌تواند با کار خیر همراه شود. درباره سهل و ممتنع‌بودن، ظالم‌بودن یا مظلوم‌بودن. درباره پیش‌پاافتاده‌بودن تصورات ابتدایی ما از پولدار بدجنس و فقیر مهربان. با موضوع اختلاف طبقاتی، نه‌تنها مادی که بیشتر فرهنگی مدتی بود درگیر بودم.

 

جامعه ما از منظر اختلاف فرهنگی خیلی بیمار است و این مشکل میان فقیر و پولدار، یا دانا و نادان، یا مومن و کافر به‌سادگی رویکردی که مثلا صداوسیما دارد نیست. وقتی ظلم هست، در حق همه هست. یکی آسیب اقتصادی می‌بیند و دیگری از نظر فرهنگ زخمی می‌شود. یک بازی دوسر باخت است و به‌نظرم فیلم «پذیرایی‌ساده» به این مبحث خیلی پیچیده نزدیک می‌شود. فیلم به‌نظرم به هیچ‌وجه در مقام تحقیر قشری نیست.

 

مثل زخمی چرکی است که سر باز کرده و هر کسی از آلوده‌شدن دامن خودش به این زخم ابا دارد. این است که واکنش ایجاد می‌کند. خیلی‌ها از دیدن فیلم بهشان برمی‌خورد. چرا؟ مصداق برداشتن چوب و گربه‌دزده است. کوهستانی در یکی از پرسش و پاسخ‌های فیلم حرف خوبی زد. گفت حتی تحقیر هم یک فرآیند دوطرفه است. کسی نمی‌تواند شما را تحقیر کند اگر خودتان در درون مستعد حقیر شمرده‌شدن نباشید.

نقش «غزل» فیلم «آسمان زرد کم‌عمق» کلا در مقایسه با نقش‌های قبلی‌تان به‌جای اینکه تماشاگر را به خود نزدیک کند، دورتر می‌کند. نظرتان چیست؟
خیلی مایل بودم با آقای توکلی کار کنم و به نظرم برای کارنامه من همکاری با ایشان خوب بود. قرار بود فیلم دیگری با هم کار کنیم که به این کار منجر شد. درست می‌گویید تماشاگر خیلی نمی‌تواند به این شخصیت نزدیک شود. چون اساسا نزدیک‌شدن به غزل خیلی سخت است. من که بازیگر نقش غزل بودم غربتش را حس می‌کردم تا چه برسد به تماشاگر. انسانی تنها و غریبه که «زندگی عادی‌اش همین است» (نقل به مضمون)، همین خوابگردی و گم‌گشتگی.
اخبار فرهنگی - شرق