فرهنگ و هنر


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

خواندنی ها با برترین ها (81)

در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ...

نقدی بر فیلم محبوب و جنجالی لینکلن (Lincoln)


اكران فیلم Lincoln به همراه چند فیلم دیگر با محتوای مشابه، به دلیل تأثیری كه می‌توانست بر نتایج انتخابات ریاست جمهوری داشته باشد، به پس از برگزاری انتخابات موكول شد. فیلم، بر اساس كتابی است از نویسندة محقّق، «دوریس كرنس گودوین» كه بیش‌از 10 سال دربارة چهار ماه آخر زندگی شانزدهمین رئیس جمهوری آمریكا به پژوهش پرداخته است.

روزنامه مردم سالاری: اكران فیلم Lincoln به همراه چند فیلم دیگر با محتوای مشابه، به دلیل تأثیری كه می‌توانست بر نتایج انتخابات ریاست جمهوری داشته باشد، به پس از برگزاری انتخابات موكول شد.

 از آن‌جا كه فیلم به جزئیات فضای سیاسی و باند بازی‌های پارلمانی زمان آبراهام لینكلن رئیس‌جمهور وقت آمریكا پرداخته است، ممكن بود شباهت‌هایی میان آن و فضای سیاسی جامعة امروز آمریكا به وجود آید و به عنوان پیامی از سوی یكی از كاندیدهای ریاست جمهوری آمریكا در جهت پیشبرد اهداف وی تلقی شود.


در قسمتی از فیلم، شاهد نقل قولی از لینكلن هستیم كه ذكر آن در این‌جا خالی از لطف نیست. او از «اقلیدوس» حكیم یونانی نقل می‌كند: «مساوات دو شیء برابر با یك شیء دوم، از بدیهیات است.»

فیلم، بر اساس كتابی است از نویسندة محقّق، «دوریس كرنس گودوین» كه بیش‌از 10 سال دربارة چهار ماه آخر زندگی شانزدهمین رئیس جمهوری آمریكا به پژوهش پرداخته است.

در فراسوی عظمت لینكلن به عنوان ریاست جمهوری آمریكا، صداقتی ملموس و قابل تقدیر در روایت داستان زندگیش وجود دارد؛ آن‌چنان كه بواسطة این داستان و در خلال آن، تمام اقشار مختلف جامعه‌ براحتی می‌توانند شخصیت او را درك كنند.

اگرچه بیشتر آمریكایی‌ها از چند و چون زندگی لینكلن آگاهی نسبی دارند، اما روایت آن در فیلم جذابیتی دو چندان به تماشای آن داده است. فقری كه لینكلن از آن برخاسته بود، اشتیاق خارق‌العاده‌ای كه به كسب دانش داشت و با وجود آن كه تنها یك سال به مدرسه رفته بود، دلش می‌خواست هر كتابی را كه به دستش می رسید بخواند، از مسائل زندگی آبراهام لینكلن است كه آمریكایی‌ها بدان آگاهند.



 اما تمركز فیلم تنها بر داستان زندگی آبراهام لینكلن نیست، بلكه به 4 ماه آخر جنگ داخلی آمریكا و نیز بر چانه‌زنی‌های پیچیدة پشت پردة سیاست متمركز است.

فیلم با فرا گرفتن 4 ماه آخر جنگ داخلی آمریكا، نه تنها دارای ابتدا و انتهای منطقی و میانة پرورده است، بلكه پاسخ این پرسش را نیز به مخاطب می دهد كه آیا متمم 13 قانون اساسی آمریكا كه در مورد لغو قانون برده داری است، در مجلس تصویب می‌شود یا خیر، چرا كه این متمم می‌توانست با برخی كارشكنی ها براحتی مورد تصویب قرار نگیرد.

 در طول فیلم حالت‌های گوناگون شخصیت لینكلن براحتی قابل مشاهده است: بذله‌گویی، مجلس‌آرایی و اعتقاد عمیق او بر تحمل رنج طولانی‌تر شدن جنگ. زیرا او می‌دانست اگر صلح و سازش بر سر برده‌داری مطرح بود، جنوب‌ها حاضر می‌شدند بر سر میز مذاكره بیایند، اما برای لینكلن نه تنها سازش در كار نبود، بلكه معتقد بود كه با تصویب متمم 13 قانون اساسی، علاوه بر بیانیة لغو برده‌داری، قدرت خود را در تمامی عرصه ها مضاعف كرده است. مخاطب فیلم، شاهد نبرد درونی لینكلن با خودش است.



 همچنین آدم‌های اطراف او كه مورد اعتمادش بودند. مهارت‌های سیاسی لینكلن نیز نمودی ویژه در فیلم دارد. «جوزف گوردن لویت» بازیگر نقش رابرت لینكلن، پسر ارشد لینكلن است كه سرانجام به وزارت جنگ رسید. در صحنه‌ای از فیلم،‌ او از پدر اجازه می‌خواهد كه به جای ادامة درس حقوق برای وكیل شدن، اسلحه به دست بگیرد و در جنگ شركت كند.

تلاش موشكافانة اسپیلبرگ به عنوان خالق اثر، به دلیل تمركز بر جزئیات تاریخی و همچنین دیالوگ‌های دقیق فیلم، بسیار آموزنده و قابل احترام است. فیلم در واقع یك درس تاریخ، اما با هزینة 50 میلیون دلار است كه بر جذب مخاطب حساب ویژه‌ای كرده است.



فیلم این ادراك را به مخاطب خود می‌دهد كه برده‌داری تا چه حد وحشتناك است. علاوه بر آن آگاهی از بیدادگری جنگ داخلی نیز در مخاطب بوجود می‌آید كه از نظر بصری، تنها بخشی كوچك از فیلم را شامل می‌شود.

اینكه در فیلم بر چهار ماه آخر زندگی لینكلن تمركز شده، شاید به این دلیل است كه فیلم‌ساز تلاش‌ داشته تا لینكلن و شرایط او را در اوج دورة تاریخی خود، یعنی در حال دستیابی به موفقیتی بزرگ و تاریخی نمایش بدهد؛ و این موفقیت بزرگ چیزی جز براندازی برده‌داری از راه جنگ داخلی نیست. اما در ضمن خواسته است تا نشان دهد كه لینكلن یك انسان بود، نه یك مجسمة یادبود!

زندگی خانوادگی آبراهام لینكلن تا جایی در فیلم نمود دارد كه به تلاش وی علیه برده‌داری مربوط می‌شود.



در جایی از فیلم در یك مهمانی رسمی در كاخ سفید، مری تاد لینكلن، بانوی اول آمریكا (سالی فیلد) در مقابل تادیوس اسیتوس (تامی لی جونز)، نمایندة جمهوری خواه مجلس و رئیس خوش‌ مشرب كمیسیونی در كنگرة آمریكا ظاهر می‌شود كه لوایح مربوط به هزینة جنگ داخلی و بازسازی پس از جنگ را به تصویب رساند.

 لینكلن را می‌توان یك سیاست‌مدار و رهبر آرمان‌گرا در یك دموكراسی توصیف كرد. كسی كه توقعات مردم را دنبال می‌كرد، آنها را هدایت می‌نمود و در نهایت عظمت درونشان را نشان داد.


فیلم لینكلن، بر خلاف فیلم‌های حادثه‌ای كارنامه اسپیلبرگ، روندی كشدار و ریتمی كند دارد. بدین جهت، اگرچه فیلمی بسیار احترام برانگیز است، اما سرگرم كننده نیست. فیلم از این جهت كه تصاویری با تركیب‌بندی عاطفی دارد نیز قابل ستایش است.

 یكی دیگر از جاذبه‌های این فیلم را باید بازی «دنیل دی لوئیس» در نقش لینكلن بدانیم كه هم شمایل گونه است و هم انسانی.


همان‌طور كه پیش از این نیز اشاره شد، فیلم كمی كسالت‌آور است، چرا كه نوعی درس تاریخی در قالب فیلم است. بینندگان با دیدن فیلم نمی‌توانند لینكلن را بشناسند، زیرا حتی هم‌دوره‌ای‌های لینكلن هم نمی‌توانستند ادعا كنند كه شخصیت پیچیده و چند وجهی او را می‌شناسند.

اما آنچه كه حاصل فیلم است و تماشاگر آن را در پایان درك می‌كند، در حضور لینكلن بودن است ! حال آن ‌كه این حضور چه حسی می تواند داشته باشد، به تماشاگر بستگی دارد.




یكی از نكات برجستة شخصیت لینكلن، بذله‌گویی اوست كه به فیلم تا حدی رنگ و روی كمدی گونه داده، اما با این وجود رسالت تاریخی خود را به درستی ادا كرده است. در واقع فیلم به خوابی تاریخی شبیه است،‌ به‌گونه‌ای كه گویی وقایع احتمالاً پیش آمده است.

بنابراین فیلم لینكلن بطرزی غیر منتظره، خنده دار است. در فیلم به دلیل آن‌كه سرشار از جنبه‌های صمیمی و خودمانی است، نمودهایی بسیار دراماتیك، میان شخصیت‌هایش بچشم می‌خورد.


ویدیو مرتبط :
گلچین زیبا موسیقی فیلم Lincoln (لینکلن)اثر جان ویلیامز

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

نقدی منصفانه بر دو فیلم جنجالی بهمن قبادی


فیلم قبادی، «زمانی برای مستی اسب ها» فرصتی ایجاد کرده است تا افراد بتوانند اخباری از وضعیت مردم کرد در ایران و ترکیه و عراق کسب کنند؛ مردمی که در سرزمینشان، فقط با توسل به قراردادی مبنی بر ممنوعیت پرواز هواپیمای نظامی در آسمان این منطقه که عقد آن را هم ایالات متحده به دولت عراق تحمیل کرد، از حمله صدام حسین در امان ماندند.

 
 
 
 
مجله اندیشه پویا: «حالا می خواهم درباره فیلم هایی که دوست دارم، بنویسم.» این آخرین جمله راجر ایبرت فقید در وبلاگش است. او درباره فیلم هایی می نوشت که دوستشان داشت یا اگر هم دوستشان نداشت، از جنبه هایی دارای اهمیت بودند. بهترین مثال، ریویوی او برای فیلم «طعم گیلاس» کیارستمی است.

کمترین ستاره را به این فیلم می دهد و نیز نقدی تند بر آن می نویسد. او مجذو بسینما و فیلمسازان ایرانی، مانند بسیاری از منتقدان اروپایی، نبود. به آن نشان که از میان تعداد بسیاری از فیلم های ایرانی که در خارج از کشور به نمایش درآمدند، او تنها برای پانزده فیلم ایرانی ریویو نوشت اما نمی توان از نقش بسیاری که در معرفی سینمای ایران به جامعه آمریکایی داشت، گذشت.

 او یکی از افراد تاثیرگذار معاصر بر فرهنگ عامه در آمریکا بود. او مرزهای نقد را در فضای مجازی گسترش داد و خلاف منتقدانی همچون جاناتان روزنبام که سعی می کند سینمای محبوب خودش را به عنوان سینمای حقیقی ترویج کند، بدون آنکه بر سلیقه شخصی خودش پافشاری کند، کلیت سینما را ترویج و تکثیر کرد. در ادامه ریویوهایی که راجر ایبرت بر فیلم های «زمانی برای مستی اسب ها» نوشته است را می خوانید...



 فیلم قبادی، «زمانی برای مستی اسب ها» فرصتی ایجاد کرده است تا افراد بتوانند اخباری از وضعیت مردم کرد در ایران و ترکیه و عراق کسب کنند؛ مردمی که در سرزمینشان، فقط با توسل به قراردادی مبنی بر ممنوعیت پرواز هواپیمای نظامی در آسمان این منطقه که عقد آن را هم ایالات متحده به دولت عراق تحمیل کرد، از حمله صدام حسین در امان ماندند.



اینکه چرا صدام یا هر کس دیگری باید از حضور این مردم فقیر و تیره روز احساس خطر کند، خود معمایی است؛ اما فیلم قبادی سیاسی نیست. فیلمی استدرباره تلاش انسان ها برای بقا. در دیالوگ های آغازین فیلم، ما با سه کودک کرد ایرانی آشنا می شویم: آمنه؛ یک دختر نوجوان. برادرش ایوب که حدودا دوازده ساله استو مادی، برادر پانزده ساله آنها که کوتوله است که چشمان نافذی دارد و سر جست وجوگرش که مدام به این طرف و آن طرف می گردد، سوار بر بدنی است کوچک و کج و کوله.

این بچه ها با پدرشان زندگی می کنند و در میان حرف هایشان، خیلی عادی اشاره می کنند که قاچاقچی است و بر پشت الاغ، از مرز، کالاهاش را به عراق می برد که می تواند آنجا گرانتر بفروشدشان. بچه ها هر روز، در شهری در نزدیکی خانه شان کار می کنند. آنها بچه های کارند و شغلشان این است که لیوان ها را برای صادر شدن بسته بندی کنند و زیر بار سنگین جعبه هایی که از این سو به آن سوی بازار حمل می کنند، تلوتلو می خورند.

 زندگی بخور و نمیر آنها که شاهد آنیم، بسیار تاثیرگذارتر از نظریه ها و شعارهای ساده ای است که در غرب، درباره کودکان کار می دهیم. این بچه ها، کار می کنند که زندنه بمانند و بتوانند غذا بخورند و از گرسنگی تلف نشوند. ایوب و آمنه عاشق برادر افلیجشان هستند؛ موجودی که در سراسر فیلم حرف نمی زند.



 او مرتبا نیاز به تزریق داروهای مخصوصی دارد. باید عمل شود و احتمالا حتی اگر عمل هم بشود، بیشتر از یک سال دیگر زنده نمی ماند. آمنه به ناچار می پذیرد که عروس خانواده ای کرد شود که آن سوی کوه های ایران زندگی می کنند و در عوض، هزینه عمل جراحی برادرش را از آنها بگیرد. باقی ماجرا را فاش نمی کنم.

فیلم سرراست و کم گوست و دل را به درد می آورد. در جشنواره کن، برنده جایزه دوربین طلایی برای بهترین فیلم اول یک کارگردان شد. بعضی از تماشاگران معتقدند فیلم کشدار است؛ اما به نظر من، این حرف از فقدان حس همدردی برمی آید. شاید پیام اصلی فیلم رمزی است. باید پذیرفت که سینمای ایران امروز، از خلاق ترین و نوآورترین سینماهای جهان است اما اگر دقت کنیم، می بینیم که کارگردانان ایرانی، در موارد بسیاری، برای بیان حرف هایشان، از نشان دادن زندگی کودکان استفاده می کنند و این را می توان به تلاش آنها برای برداشت های غیرسیاسی از آثارشان و در نتیجه، دریافت مجوز برای ساخت این آثار مربوط دانست.

رویکرد فیلم از نظر بصری، به فیلم سازی مستند گرایش دارد و شکی نیست که بیشتر آنچه می بینیم، واقعا در حال روی دادن در جلوی دوربین است یا بسیار شبیه با واقعیت این منطقه از ایران است. نمای اسب هایی که تقلاکنان، چرخ کامیون را بر پشت خود حمل می کنند، چنان واقعی و باورپذیر است که شایسته ستاش هر مستندساز است.

مصائب کرد بودن / درباره «لاک پشت ها هم پرواز می کنند»

دلم می خواهد هر کس که نظری راجع به حمله به عراق دارد، فیلم «لاک پشت ها هم پرواز می کنند» را ببیند؛ هر کس، از کاخ سفید و اعضای کنگره گرفته تا ژورنالیست ها و کارشناسان تلویزیون و گویندگان رادیو و حتی شما؛ شمایی که این مقاله را می خوانید شاید تصور کنید این فیلم واکنشی است به سیاست های جورج بوش. اصلا اینطور نیست. داستان فیلم قبل از حمله آمریکایی ها اتفاق می افتد و تمامی شخصیت هایش منتظر سقوط صدام اند. فیلم حتی ضد جنگ هم نیست. داستانش درباره زندگی واقعی پناهندگانی است که برای بقا تلاش می کنند، آن هم در دنیایی که جایی برایشان ندارد.



قصه فیلم در اردوگاه پناهندگان کرد می گذرد: جایی بین مرز ترکیه و عراق. شخصیت های فیلم همه کودک و نوجوان و یتیم هستند. بزرگترها هم در اردوگاه زندگی می کنند؛ ولی بچه ها کار و کاسبی خودشان را دارند. کارچاق کنی به نام کاک ستلایت، با بازی سوران ابراهیم، در کمپ است که کار و کاسبی بچه های دیگر را زیر نظر دارد. کار این بچه ها چیست؟ آنها مین خنثی می کنند و به کار دلالی اسلحه در ممالک همجوار مشغولند.

 به مین های زمینی می گویند آمریکایی و این لقب نشانه ارزش این مین هاست، نه انتقادی به آمریکا. صدام حسین در یکی از جنگ هایش با کردها و ترک ها، از این مین ها استفاده کرده بود. در سکانس آغازین فیلم، با شخصیتی به نام حین کف، با بازی هیرش فیصل، آشنا می شویم که به پسر بی دست معروف است. حین با لب، مین ها را خنثی می کند. کاک ستلایت، دلبسته آگرین، خواهر حین است.

این خواهر و برادر، برادر کوچکتری به نام ریسا دارند که به پشت حین سوار می شود و گردنش را می گیرد. به نظر می آید که ریسا برادر آنهاست؛ اما در طول فیلم معلوم می شود که او پسر آگرین است؛ فرزندی که نتیجه تجاوز سربازان عراقی به آگرین است. حین، ریسا را دوست دارد؛ ولی آگرین به خاطر خاطرات تلخش، از او متنفر است.

آیا فضای فیلم در ذهنتان شکل گرفت؟ پناهدگان در چادر زندگی می کنند و با خاک روبی و آشغال جمع کردن روزگار می گذرانند. کاک ستلایت با نفذترین شخص کمپ است و دور کمپ می چرخد و فریاد می زند و قلدربازی درمی آورد. اهالی روستا نگران حمله آمریکایی ها هستند. موقعیت کمیک جالبی در فیلم وجود دارد و آن صحنه ای است که روستاییان، هر کدام با آنتن و تلویزیون اسقاطی در دست، روی تپه و با فرمان به چپ چپ و به راست راست، در جست و جوی سیگنال ماهواره، این طرف و آن طرف می روند؛ اما هیچ سیگنالی پیدا نمی شود.



کاک ستلایت به شهر می رود تا دیش ماهواره ای بخرد. وقتی کاک با شخصی از شهر برمی گردد، همه روستاییان هیجان زده می شوند. آنها دور هم جمع می شوند تا این بار سیگنال را پیدا کنند. بزرگترها صبورانه منتظرند تا کانال سی ان ان پیدا شود و اخبار انگلیسی ببینند. مردم از صدام متنفرند و بی صبرانه منتظر ورود آمریکایی ها اما آمریکایی ها قرار است چه کاری برای آنها بکنند؟ بدبختی کردها این است که هیچکس برایشان کاری نمی کند. در فیلم می بینیم که یک کرد به سمتی بالا در عراق منصوب شده است؛ اما او نیز ساشگر و منفعل است.

کردها سالیان سال است که با ترکیه، عراق و کشورهایی که آنها را به رسمیت نمی شناسند، مبارزه می کنند. در دوران مبارزه کردها با صدام حسین، دولت اول بوش از آنها حمایت می کرد؛ ولی وقتی کردها با ترکیه، متحد آمریکا، وارد جنگ شدند، موضع آمریکا تغییر کردو کردها را به چشم دشمن دید. اخیرا مجله «نیویورک تایمز» گزارشی درباره ابراهیم پرلاک، صاحب رستوران هربرت و میچ در آمریکا منتشر کرد. پلیس فدرال در سال 2004، ابراهیم پرلاک را که فردی بسیار آرام و طلح طلب بود، به جرم فعالیت های ملی گرایانه کردی دستگیر کرد و در آستانه اخراج از آمریکا قرار گرفت.

من از او حمایت کردم و مطبوعات دست راستی تیتر زدند: «راجر ایبرت از تروریسم حمایت می کند.» امیدوارم اسکلوسل که این انگ را به من زد، فیلم «لاک پشت ها هم پرواز می کنند) را ببیند؛ فیلمی که با سیاست های هیچ آمریکایی موافق نیست. فیلم به شکل ساده ای برای مردمی که در نظر ما هیچ هویتی ندارند، هویت و شخصیت می سازد. این فیلم ساخته نویسنده و کارگردان ایرانی، بهمن قبادی است؛ کارگردانی که در اثر قبلی اش، «زمانی برای مستی اسب ها، نیز به زندگی کردها پرداخته بود.

 کاک ستلایت، پسر بی دست، خواهرش و ریسا هیچ کدام اهل سیاست بازی و تزویر نیستند. آنها در جایی بیرون از تاریخشان به دام افتاده اند. هفته پیش، سخنرانی در دانشگاه کلرادو داشتم. یکی از حاضران از فیلم هایی که هولوکاست را دست می اندازند انتقاد کرد. هیچ فیلم یا داستانی نمی تواند همه جوانب هولوکاست و قربانیانش را و نیز همه انسان های زنده گرفتار در خاور میانه را نشان دهد. ذهن ما از تحلیل بسیاری مسائل عاجز است. تنها چیزی که می فهمیم، امرار معاش حین با خنثی کردن مین است.»