فرهنگ و هنر
2 دقیقه پیش | تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالستشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ... |
2 دقیقه پیش | خواندنی ها با برترین ها (81)در این شماره از خواندنی ها با کتاب جدید دکتر صادق زیباکلام، اثری درباره طنز در آثار صادق هدایت، تاریخ فلسفه یونان و... آشنا شوید. برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره ... |
اولین گفتوگوی خانوادگی با فرناز رهنما و همسرش
اگر از زوجهای قدیمی رمز خوشبختیشان را بپرسید بدون شک به احترام متقابل و اینکه هرگز در طول زندگی مشترکشان اجازه ندادهاند حریم ادب و حرمتهای بینشان از بین برود برایتان مثال خواهند زد اما صبر و تحمل و البته گذشت که شاید کلید اصلی موفقیت در یک زندگی زناشویی شاد باشد در بین جوانهای امروز مفهوم خود را از دست داده و جوانان به گذشت به عنوان نشانهای از ضعف نگاه میکنند و به اصطلاح منم منم در بین زوجها زیاد شده است؛ به همین خاطر روزی نیست که در رسانهها از بالا رفتن آمار جدایی در بین زوجهای جوان و البته طلاقهای عاطفی چیزی نخوانیم یا نشنویم.
در بین جوانان هم اما هنوز هستند زوجهایی که صداقت و احترام را مهمترین اصل زندگیشان میدانند و در کنار رفاقت و صمیمیت به خواستهها، علایق و نظرات هم احترام گذاشته و اگر هم بینشان اختلاف نظری وجود داشته باشد بدون به اصطلاح جار و جنجال و لجبازی یا یکدندگیهای خودخواهانه و تنها با گفتوگو و گپ و گفتی منطقی آن را حل میکنند.
فرناز رهنما و همسرش، کیارش اعتمادی از همین زوجهای دوستداشتنی هستند که با وجود اینکه پانزده سال از زمان آشنایی و شش سال از ازدواجشان میگذرد همچنان پایبند به اصل صداقت و احترام متقابل هستند و بزنیم به تخته در کنار هم شاد و خوشبختند و زندگیشان پر است از فعالیتهای هنری، جنب و جوش و هیجان. میزبان این زوج خونگرم شدیم و از آنها درباره نحوه آشناییشان، ماجراها و خاطرات بامزهشان، رمز ارتباط نزدیک و رفاقتآمیزشان و ... سوال کردیم.
از بیست سالگی با هم آشنا شدیم
فرناز رهنما: وقتی بیست ساله بودیم با هم آشنا شدیم و از آشناییمان حدود پانزده سال میگذرد و شش سال است که ازدواج کردهایم. من در دانشگاه هنر و معماری در رشته نمایش مشغول تحصیل بودم و با برادر همسرم که در همان دانشگاه نقاشی میخواندند به عنوان همدانشگاهی آشنا بودم و همین، منجر به آشنایی با کیارش شد. مراسم ازدواجمان تقریبا ساده برگزار شد و جالب است بدانید بعد از کلی دوندگی، هزینه و برنامهریزی در مراسم عروسیمان برق قطع شد و در نهایت چند شمعدان به دادمان رسید. (میخندد)
مدیر سالن به ما اطمینان داده بود موتور برق دارد اما با قطع برق متوجه شدیم موتور برقی در کار نیست. یادم هست خیلی ناراحت شدم و خواستم عصبانیتم را بروز دهم ولی بعد فکر کردم خب، اتفاقی است که افتاده و کاریاش نمیشود کرد. (میخندد) من و کیارش با هم بزرگ شدیم و از سنین ابتدای جوانی از رویاها و آرزوهای هم خبر داشتیم. در این سالها شاهد بودیم که چطور رویاهایمان با بزرگتر شدن خودمان بزرگتر شدند؛ مثلا در بیست سالگی خواستههایی داشتیم که به تازگی به آنها رسیدهام و امروز هم خواستههایی داریم که شاید در آینده به آنها برسیم. اینکه در کنار هم شاهد تلاشمان برای رسیدن به آرزوهایمان و شاهد رشد و ترقی یکدیگر بودیم خیلی لذتبخش است.
ازدواج برکت را به زندگیمان آورد
فرناز رهنما: اینکه میگویند ازدواج برکت را به زندگی میآورد درست است. دو ماه پس از ازدواجمان من سرکار سریال «ساختمان پزشکان» رفتم و کیارش هم سفارش کاری خوبی دریافت کرد. پیش از سریال «ساختمان پرشکان» هم در سریالهای تلویزیونی بازی کرده بودم و اتفاقا بعضی از آنها مثل «مامور بدرقه» و «زیرزمین» سریالهای مناسبتی بودند اما در نهایت با سریال «ساختمان پزشکان» بود که مردم مرا شناختند. این سریال بسیار موفق بود و مردم آن را خیلی دوست داشتند.
احساس خوب استقلال
فرناز رهنما: اینکه درست پس از دوماه از ازدواجم سر کاری به فشردگی سریال «ساختمان پزشکان» رفتم شاید در نگاه اول سخت به نظر برسد. البته من با سختی این جور کارها که پخش روتین دارند آشنا بودم و میدانستم اگر ساعات طولانی باشد و من آفیش باشم کمتر میتوانم در خانه حضور داشته باشم اما بسیار پرانرژی بودم و سعی میکردم با وجود تایم بالای کاری به کارهای خانه هم برسم. بخش لذتبخش قضیه این بود که از خانه خودم سرکار میرفتم و این حس خوبی به من میداد و احساس استقلال بیشتری میکردم.
خانه موسیقایی ما
کیارش اعتمادی: شغلم به طور کلی آهنگسازی مستقل است و در ساخت آلبومهای موسیقی بیکلام و سبکهای ترکیبی همکاری دارم. همچنین در زمینه موسیقی فیلم و تئاتر فعالیت دارم و تدریس موسیقی هم میکنم. اما ساز اصلیام گیتار الکتریک است.
فرناز رهنما: استودیوی موسیقی کیارش در خانه خودمان است و به همین خاطر همیشه در خانه ما صدای موسیقی شنیده میشود. اتفاقا به تازگی متوجه شدم چقدر به این نواها عادت کردهام و برایم داشتن خانهای که همیشه پر باشد از صدای موسیقی دوستداشتنی است. چون مدتی بود به خاطر جابجایی استودیو، بسیاری از لوازم از منزل ما خارج شد و دیگر صدای ساز در خانهمان نمیپیچید و من دلم برای همه آن نواها تنگ شده بود. البته خوشبختانه دوباره وسایل استودیو به خانهمان برگشت و همچنان نوای موسیقی بخشی جدانشدنی از زندگیمان است.
نگاه حمایتگر همسرم
فرناز رهنما: بیانصافی است وقتی اسم حمایت به میان میآید به پدر و مادر نازنینم اشاره نکنم که قطعا پایه اولیه حمایتها را آنها گذاشتند و آنها بودند که وقتی تصمیم گرفتم هنر بخوانم مشوق و حامیام بودند. از وقتی با کیارش آشنا شدم و از وقتی به یاد دارم ایشان هم از من حمایت کرده است؛ اتفاقا به خاطر شناخت کیارش با دنیای هنر این حمایتها از جنس «آفرین چقدر خوب بودی» نیست و در کنار همه تشویقها نگاهی منتقدانه هم وجود دارد؛ مثلا ممکن است سر یک کاری چند روز دغدغهام تمرین بخشی از یک نمایش یا سریال باشد و برای چگونگی اجرای آن دچار تردید شوم و اصلا این طور نیست که فکر کنم همسرم سر از کار بازیگری در نمیآورد.
بنابراین نمیتوانم با او مشورت کنم. کاملا برعکس است و همیشه در چنین مواقعی اولین کسی که با او مشورت میکنم کیارش است. کیارش نگاهی تیزبین در این موارد دارد و گاهی مواردی را به من یادآوری میکند که خودم فراموش کردهام. در چنین مواقعی اصلا فراموش میکنم ایشان همسر بنده است چون کیارش مثل یک کارشناس به من مشاوره میدهد.
جالب اینکه گاهی که برای تمرینهایم به مشکل بر میخورم با خودم فکر میکنم این بار دیگر کیارش نمیتواند کمک کند اما در همان موارد هم کیارش با یک جمله و یک راهنمایی گره از کارم باز میکند.
اینکه کیارش میتواند اینقدر در کارم موثر باشد اول به این خاطر است که به واسطه موسیقی با دنیای هنر آشناست و دوم به خاطر این است که کیارش به شدت فیلمبین است. نکنه بامزهای هم اضافه کنم، اینکه همسرم دایره المعارف بازیگران و دوبلورهای دهه شصت است و علاقه خیلی زیادی به فیلمهای آن دوره دارد. به طوری که اگر در ده کانال فیلمهای جدید پخش شود و در یک کانال فیلمی قدیمی از دهه شصت پخش شود، کیارش حتما همین فیلم را دنبال میکند. (میخندد)
دوست داریم همیشه در سفر باشیم
فرناز رهنما: به شدت اهل سفر هستیم و اگر فرصت کافی داشته باشیم حتما برای سفر برنامهریزی میکنیم. این علاقه به حدی است که دوست نداریم زندگی کنیم و در کنارش گاهی سفر برویم بلکه دوست داریم همیشه در سفر باشیم و کنارش گاهی هم به خانه برگردیم و زندگی کنیم. (میخندد)
ایران گردی بسیار کردهایم و مدل سفرهایمان هم بیشتر طبیعتگردی است. یکی از علایق من خرید برای این طور سفرهاست و معمولا در طی سال وسایل مورد نیاز برای سفرهای طبیعتگردی را تهیه میکنم. اخیرا هم سفری به اروپا داشتیم که خیلی جذاب و البته آموزنده بود؛ آموزنده از این جهت که بیشتر از قبل متوجه شدم ما ایرانیها چقدر خودمان را در زمینه هنر دست بالا میگیریم؛ در حالی که هنرمندان بیادعایی در اروپا دیده میشوند که حتی گمنام هستند ولی سطح کیفیت هنرشان و سطح سواد و شدت تمرینشان که از خروجیشان پیداست متحیر کننده است و بسیار کم ادعاتر از خیلی از هنرمندان وطنی هستند. این هنرمندان تا به مراحل بالایی نرسند حتی به خودشان اجازه نمیدهند کنار خیابان یا در مترو برنامه اجرا کنند.
کیارش اعتمادی: همان طور که فرناز گفت اغلب سفرهایمان کمپی است و طبیعتگردی میکنیم و اهل اقامت در هتل نیستیم. سینما نمیرویم و چون کنسرتها به تکرار افتادهاند دیگر کنسرت هم نمیرویم. البته اگر کسانی به کنسرتهای پاپ علاقه داشته باشند در این زمینه کنسرتهای متنوع و خوبی وجود دارد اما برای کسانی که علایق موسیقایی دیگری داشته باشند کنسرتی وجود ندارد.
«وشوو» ورزش مشترک ما
فرناز رهنما: احتمالا برایتان عجیب است اما ما اصلا پس از ازدواج به سینما نرفتهایم. شاید گفتنش از زبان من به عنوان یک بازیگر درست نباشد اما سطح فیلمها معمولا آنقدر پایین است که رغبت چندانی برای دیدن فیلمها نداریم اما همچنان به شدت اهل تماشای تئاتر هستیم و از هر تئاتر خوبی استقبال میکنیم.
در یک ورزش مشترک فعالیت میکنیم؛ وشوو ورزش رزمی و جذابی است که مدتی است به آن مشغولیم. از تفریحات دیگرمان آشپزی مشترک است. چون پانزده سال است با هم آشنایی داریم. بالطبع دوستان مشترکی داریم و حتی گاهی یادمان میرود آنها اول دوست کداممان بودهاند. (میخندد) با این دوستان که حالا بعضیهایشان زوج هستند معاشرت داریم.
همسرم آرام است
فرناز رهنما: کیارش شخصیتی آرام دارد و من هم با اینکه اینقدرها آدم آرامی نیستم اما در طی این سالها داشتن آرامش را از او یاد گرفتهام. همسرم همیشه در مواجهه با مشکلات خونسرد است و میگوید: « چیزی نیست، این هم میگذره و با هم حلش میکنیم» و همین لحن آرامشبخش باعث میشود مشکلات بزرگ هم آسان شود.
از سفرماه عسل جا ماندیم
فرناز رهنما: سعی کردیم سفر ماه عسلمان را طوری تنظیم کنیم که بتوانیم به عروسی دوستم که قرار بود در ترکیه برگزار شود برسیم. برای صبح روز عروسی بلیت تهیه کردیم و به فرودگاه رفتیم و در کافه تریای فرودگاه جلوی یک ساعت بسیار بزرگ نشستیم که اتفاقا جلوی آن عکس هم گرفتهایم. جالب اینکه با وجود نشستن در کنار ساعت به آن بزرگی متوجه گذشت زمان نشدیم و با خیال راحت چای میخوردیم و عکس میگرفتیم تا اینکه به خودمان آمدیم و دیدیم یک ربع به پرواز مانده و ما از پرواز جا ماندهایم. (میخندد)
کیارش اعتمادی: نکتهاش همان ساعت است. (میخندد) زیر ساعت به آن بزرگی نشسته بودیم و متوجه نشدیم که زمان پروازمان نزدیک است و تنها یک ربع مانده متوجه شدیم و دیگر دیر شده بود.
فرناز رهنما: بارهایمان را هم تحویل داده بودیم ولی آنقدر دیر کرده بودیم که چمدانها را از هواپیما بیرون انداخته بودند. (میخندد) بالاخره با بدبختی برای ساعتی دیگر بلیت خریدیم و با چند پرواز در نهایت به دقایق پایانی عروسی یعنی زمانی که مهمانان داشتند با عروس و داماد خداحافظی میکردند به سالن رسیدیم. (میخندد)
امسال تاریخ تولدم را فراموش میکند؟
فرناز رهنما: من هر سال منتظرم ببینم امسال کیارش تاریخ تولد من را یادش میرود یا نه؟ (میخندد) بیشتر برایمان مهم است این روز را به خاطر داشته باشیم اما هدیهاش چندان برایمان مهم نیست. ممکن است یک سال برای هم هدیهای گران بخریم و سال دیگر وضع مالیمان طوری باشد که هدیهای ارزان و کوچک بخریم.
امسال روز تولدم برایم روز خاصی بود. در آشپزخانه مشغول کار بودم که کیارش از بیرون آمد و من هم اصلا حواسم به دوروبرم نبود که همسرم صدایم کرد و تازه متوجه شدم تمام گلدانهای خانه را پر از گل کرده و روی تمام میزها خانه پر شده از گلدانهای گل. همسرم خیلی اهل کارهای رمانتیک نیست و چون ازش توقع چنین کاری نداشتم برایم خیلی جالب و دوستداشتنی بود.
کیارش اعتمادی: همه کادوهایی را که فرناز برایم خریده دوست دارم. یک سال برایم آمپلیفایر گیتار خریده بود که خیلی دوست داشتم.
فرناز رهنما: این را هم بگویم که کیارش کلا ضد مراسم تولد است. (میخندد) البته فکر میکنم آقایان کلا همین طور هستند. به همین خاطر من اگر هم بخواهم برایش تولد بگیرم یک هفته قبل یا یک هفته بعد از تولد از دوستانمان دعوت میکنم تا به خانهمان بیایند.
به آشنایی پیش از ازدواج معتقدم
فرناز رهنما: اینکه میگویند شناخت دو طرف از هم تنها پس از ازدواج کامل میشود حرف درستی است اما من به آشنایی و معاشرت پیش از ازدواج معتقدم. من در سن پایینی با همسرم آشنا شدم و معتقدم شناخت خوبی که از ایشان داشتم خیلی در آرامشی که امروز در زندگیمان داریم موثر بوده است.
فکر میکنم باید پیش از ازدواج چشماندازی از زندگیتان داشته باشد و دقیقا بدانید از زندگی مشترک و همسرتان چه انتظارهایی دارید و اگر شناخت پیش از ازدواج وجود نداشته باشد ورود به زندگی میتواند حتی ترسناک باشد. ما با سابقه آشنایی هشت ساله پیش از ازدواجمان باز هم میدانستیم ازدواج، هندوانهای سربسته است؛ چه برسد به کسانی که بدون شناخت یا با شناخت بسیار کمی وارد زندگی مشترک میشوند. بخش عاقلانه ازدواج ما همین بخش بود؛ اینکه به یکدیگر فرصت کافی برای شناخت در سنین مختلف را دادیم. خب، به هرحال از بیست سالگی تا نزدیک به سی سالگی که با هم ازدواج کردیم آدمها تغییراتی را در خود احساس میکنند؛ ما هم همین طور بودیم؛ یعنی اینکه شاهد رشد یکدیگر و تغییرات هم بودیم و با شناخت کافی از این تغییرات با هم ازدواج کردیم.
کیارش اعتمادی: به شناخت و البته علاقه پیش از ازدواج معتقدم؛ یعنی فکر میکنم ازدواج حتما باید عاشقانه باشد. ازدواج ما هم ازدواجی عاشقانه و البته عاقلانه بود. یک سری اولویتها برایم مهم بودند که فرناز همه آنها را داشت؛ مثلا برایم مهم بود همسرم با هنر و دنیای آن آشنایی داشته باشد و به من به عنوان یک موزیسین که شغل اصلیام آهنگسازی است نگوید: « ای بابا موسیقی که نشد کار؛ حالا کار اصلیت چی هست؟ » (میخندد) قطعا اخلاقیات برایم مهم بود و فرناز دختر بسیار مهربانی بود و مشترکات زیادی داشتیم. ضمن اینکه دختر زیبایی هم بود و هست. (میخندد)
احترام و صداقت پایه زندگیمان است
فرناز رهنما: پایه زندگیمان را روی احترام و صداقت گذاشتهایم و فکر میکنم اینکه توانستهایم پانزده سال در کنار هم باشیم و زندگی خوبی داشته باشیم به همین خاطر است. یادم میآید در ماههای ابتدایی آشناییمان در مورد مسالهای به اختلاف نظر برخوردیم و من عصبانی شدم ولی به محض اینکه خواستم این عصابنیت را بروز دهم کیارش با لحن بسیار آرامی گفت «فرناز ما میتونیم تو آرامش در مورد این قضیه با هم صحبت کنیم.» آن زمان خیلی ناراحت شدم که چرا من از همان اول به این موضوع فکر نکردم که میتوانیم با گفتوگو مشکلاتمان را حل کنیم و خوشبختانه در تمام این سالها هر اختلاف نظر و مشکلی راکه داشتهایم با گفتوگو در آرامش و توام با احترام حل کردهایم و خیلی مراقبیم هرگز بیاحترامی به یکدیگر نکنیم و پرده حرمتها را پاره نکنیم چون برای بقای یک زندگی احترام به خواستههای هم جزو ضروریات است.
ضمن اینکه اگر مشکل یا اختلاف نظرهای کوچکی داشته باشیم خیلی سعی میکنیم هرگز پیش دیگران این اختلافها را بروز ندهیم و در خلوت خودمان به نتیجه برسیم. اگر مشکلی داشته باشیم اجازه نمیدهیم کهنه شود و حتما راجعبه آن صحبت میکنیم حلش میکنیم. تا به امروز با این روش پیش رفتهایم و بزنم به تخته تابهحال به مشکلی جدی برنخوردهایم. (میخندد)
کیارش اعتمادی: همان طور که فرناز گفت از همان ابتدا پایه زندگیمان را روی صداقت و احترام گذاشتیم. همیشه سعیمان بر این بوده از یکدیگر حمایت کنیم و در موفقیت و خوشحالی یا ناراحتی کنار هم باشیم. ممکن است گاهی شرایط زندگی حتی برایمان به لحاظ کاری و مالی سخت شود چون هر دو در پذیرش کار سختگیریم اما حتی در این مواقع هم خیالم از طرف فرناز جمع است و میدانم مرا حمایت میکند.
اخبار فرهنگی و هنری -مجله زندگی ایده آل.برترین ها
ویدیو مرتبط :
عکس های مراسم عروسی بهاره رهنما و همسرش را ببینید تی وی پلاس اولین مجله ویدیویی ایران
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
فرناز رهنما، اولین بازیگر ایرانی در نقش مرلین مونرو
فرناز رهنما، بازیگر شناخته شده تئاتر که مردم بیشتر او را با سریال های «زیرزمین»، «مامور بدرقه» و «ساختمان پزشکان» می شناسند، ایفاگر نقش مرلین مونرو است.
سوپراستارهای مشهور جهانی بارها و بارها نقش این «بلوند احمق» را بازی کردند. مدونا، میشل ویلیامز و... سرشان را برای بازی در نقش مونرو بالا می گیرند. اما این روزها برای اولین بار در ایران، زنی ایرانی در نقش مرلین مونرو هر شب روی صحنه می رود.
فرناز رهنما، بازیگر شناخته شده تئاتر که مردم بیشتر او را با سریال های «زیرزمین»، «مامور بدرقه» و «ساختمان پزشکان» می شناسند، ایفاگر نقش مرلین مونرو است. منیژه محامدی این نمایش را که برگرفته از زندگی میلر با مونرو است، در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه برده، نمایشی که علاوه بر طرح مسایل انسانی قابل لمس برای همه مخاطبان، یاد خاطره انگیز ستاره افسانه ای هالیوود را برای تماشاچیان زنده می کند. با فرناز رهنما بازیگری که جسارت کرده نقش این اسطوره هنر را با همه محدودیت ها بازی کند گفت و گویی درباره مونرو و این نمایش داشتیم که در ادامه می خوانید:
شوکه شدم
من به میلر و آثارش علاقه خاصی دارم. او موضوع پایان نامه دانشگاهم بود و تحقیقات مفصلی درباره اش کردم. سبک و سیاق نوشته های میلر برای من جذاب است. وقتی هم خانم محامدی خبر دادند می خواهند نمایشی براساس نمایشنامه «پس از سقوط» آرتور میلر روی صحنه ببرند، خیلی ذوق زده شدم. ولی وقتی گفتند که تو را برای نقش مرلین مونرو انتخاب کردم، واقعا شوکه شدم. نزدیک بود سکته کنم. به هر حال اجرای این نقش برای هر بازیگری سخت است. از طرفی دغدغه مخاطب و ارزش هایی که برای همه ما مهم است را باید مدنظر قرار می دادیم. مونرو ابرستاره ای بوده که از بازیگری تا خوانندگی و مدلینگ را انجام داده. ژست ها، رفتار و حرکات او بوده که وی را از دیگران متمایز می کرده.
فکر نمی کردم هیچ وقت ما باتوجه به موازین و قواعدی که در کارمان لحاظ می کنیم، بتوانیم مرلین مونرو را روی صحنه ببریم. اما بالاخره توانستیم. برای شروع، سعی کردم تا آنجا که ممکن است درباره مرلین مونرو تحقیق و مطالعه کنم تا بهتر او را بشناسم. فیلم های مستند زیادی دیدم و متن های متعددی خواندم. مثلا فیلم مستندی دیدم که برمی گشت به زمانی که او فیلم «خارش 7 ساله» را بازی کرده بود. فیلمساز به میان مردم کوچه و بازار رفته و درباره مونرو با آنها صحبت کرده بود. مردم همه می گفتند او زنی مثل همه زن هاست با این تفاوت که بلد است از ویژگی های زنانه که همه زن ها دارند، به خوبی استفاده کند. از همین جا درگیر این مساله شدم که در این شرایط چطور باید نقش این زن را باتوجه به چنین شرایطی بازی کنم. چون نمی خواستم منتقدها تیربارانم کنند. طبیعی بود که آنها بگویند مگر مجبور بودید مرلین مونرو را روی صحنه ببرید؟ خیلی سخت بود.
سوسوی امید
*نمی ترسیدید باتوجه به اینکه یک نمایش تان سال گذشته مجوز نگرفت و یکی دیگر هم به علت ممیزی های زیاد متوقف شد، «پس از سقوط» را هم به خاطر مرلین مونرو نتوانید روی صحنه ببرید؟
خود میلر وقتی این نمایشنامه را برگرفته از زندگی اش نوشته بود، هیچ وقت نگفته بود این نمایشنامه کاملا زندگی من است. مثلا در متن خودش را وکیل معرفی کرده در حالی که در واقعیت نویسنده بوده. یا «الیا کازان» را که دوست صمیمی اش بوده، در «پس از سقوط» ما به نام «میکی» می شناسیم. نهایتا خود «مرلین مونرو» به عنوان همسر سابق «میلر» در اینجا به نام «مگی» معرفی می شود. میلر با تغییر اسم ها و شرایط سعی کرده حال و هوایی از زندگی خودش را در این نمایش بیاورد. بنابراین می توانیم بگوییم صرفا فقط زندگی خودش نیست. او با تغییراتی که داده، جذابیت ها و زیبایی هایی را برای دراماتیک کردن بیشتر نمایش ایجاد کرده است. همین باعث می شود تماشاچی که هیچ چیز درباره میلر و مونرو نمی داند، باز مشکلی با این تئاتر نداشته باشد. او می تواند این جوری به داستان نگاه کند که این زن، مگی نامی است که همسر کوئنتین نامی است و... یعنی هیچ قضاوتی نکند که این مرلین مونرو است و...؛
بعد از اینکه نمایش شروع شد دیدم که همه جا دارند درباره او صحبت می کنند. خب، دیگر هیچ امکانی وجود نداشت که ما بتوانیم بگوییم این زن مرلین مونرو نیست! از اینجا کار من خیلی سخت تر شد. چون یک دفعه همه شروع کردند به مقایسه من با مونرو و قضاوت درباره بازی ام. آن هم در حالی که من با نهایت محدودیت فقط توانستم حداقل شباهت به نوع پوشش، حرف زدن و رفتار و حرکات با مونرو را داشته باشم. برایمان رعایت برخی مسایل خیلی اهمیت داشت. به هر حال ما که نمی توانیم یک ستاره غربی را آن طور که در هالیوود است، نمایش دهیم. ساده ترین اش نوع حرف زدن مونرو است که خیلی خاص بوده و یک حالت نفس، نفس زدنی داشته و...؛ حالا در این شرایط ممکن است خیلی ها نسبت به بازی من قضاوت منفی داشته باشند و بگویند این چه شباهتی به مونرو دارد؟ به نظرم در این شرایط نمی شود نقد دقیقی روی بازی نقش مرلین مونرو انجام داد.
*قبل از اینکه نقش مونرو را بازی کنید، رابطه تان با او چه جوری بود؟
من چندتا مستند در بچگی، و بعضی از فیلم هایش را دیده بودم. مثل همه، من هم او را به خوبی می شناختم. اما هیچ تحقیقی درباره اش نکرده بودم و نمی دانستم که اصلا از این زن خوشم می آید یا نه. در ابتدا به نظرم فقط زنی صرفا جذاب آمد که ممکن بود خودکشی کرده باشد و ممکن هم بود به قتل رسیده باشد. بعد که شروع کردم به تحقیق و جست و جو، خیلی زن جالبی برایم شد.
*چه ویژگی های در مونرو برایتان جالب بود؟
او زنی بوده که در عین اینکه همه فکر می کردند چقدر محبوب، موفق، فوق العاده و خوشبخت است و دیگر هیچ کس به گرد پایش نمی رسد، عدم اعتماد به نفس شدید داشته و هیچ ابایی هم نداشته کسی این را بداند. از همه مهم تر این است که در این همه مستندی که از او دیدم، هیچ وقت ندیدم یک ذره برای مردم طاقچه بالا بگذارد و خودش را بگیرد. او همیشه در همه شرایط با مردم دوست و مهربان بوده. به نظر من مهم ترین عامل محبوبیت او هم، همین بی تکبر و بی ادعا بودنش بوده.
*نمایش از آشنایی مونرو با همسر سومش (آرتور میلر) شروع می شود. آشنایی او با میلر به چه ترتیب بوده؟
فاصله او با میلر زیاد بوده. میلر کسی بوده که همان طور که ما در نمایش هم می بینیم خیلی به مرلین کمک می کند. جالب است وقتی فیلم های آشنایی و ماه عسلش را با میلر می بینیم، همیشه دستش را گرفته و انگار میلر سپر اوست و از او محافظت می کند. در حالی که مونرو بسیار مشهور و سرشناس بوده و فقط منتظر بوده ببیند میلر چه می گوید تا او همان کار را بکند. فقط دنبال این بوده که یک نفر مراقبش باشد و تنها کسی که این طور از او مراقبت می کرده، آرتور میلر بوده. اما بعد از مدتی مرلین مشکل بزرگی در رابطه اش با میلر پیدا می کند. او به ارتباط میلر با زن های دیگر وحشتناک حسادت می کرده. این شک و تردید همیشه با او بوده است. این حسادت تا جایی پیش می رود که مرلین را بیمار می کند.
*آیا میلر واقعا با زنان دیگر رابطه داشته است؟
در نمایش که این طور می بینیم. اما ظاهرا شک و حسادت مرلین بیشتر از آن چیزی بوده که در واقعیت وجود داشته.
*میلر چطور؟ او هم این بدبینی را به مرلین داشته؟ در نمایش می بینیم که نهایتا عشق او هم از بین می رود.
در ابتدا نه. میلر از جایی حالش بد می شود که می بیند در یک زمان وقتی از آنها عکس می گرفتند، هر دو سوژه اصلی عکاس ها بودند، یک هنرمند مشهور و یک نویسنده شناخته شده در کنار هم. اما از یک جایی به بعد آن قدر مونرو به شهرت افسانه ای و فراتر از تصور می رسد که تنها سوژه عکاس ها می شود. دیگر میلر کنار می ایستاده تا او عکس تکی بگیرد. ماجراهای افسردگی و قرص خوردن های مرلین هم کم کم از همین جاها شروع می شود. تعبیر شخصی خود من هم این است که او خودش را کشته چون همان طور که در نمایش هم می بینم قبل از آن هم سه چهار بار خودکشی کرده بوده. البته شایعاتی هم وجود دارد که به خاطر رابطه اش با رییس جمهور کندی و آهنگ مشهوری که برای تولد او خوانده بوده، او را کشته اند. یعنی بعضی بالادستی ها برای اینکه او با کندی نماند، ترتیب مرگ او را داده اند. البته در این زمان از میلر جدا شده بوده و حتی آن آخرها که حالش بسیار بد بوده به رابطه با شوهر دومش برگشته بوده است.
*اینکه می گویند از نشانه های افسردگی شدید او، ازدواج با مرد مسن و متفاوتی مثل میلر بوده حقیقت داشته؟
من فکر نمی کنم. در بین چیزهای ریزی که من برای رسیدن به شخصیت او پیدا کردم یکی این بود که مرلین زنی بوده که همیشه پیراهن های چسب و کفش های پاشنه بلند می پوشیده. او سبک و سیاق خاص خودش را در پوشش و آرایش داشته. بعد از ازدواج با میلر از ماه عسل که برمی گردد در اولین مصاحبه ای که با او انجام می شود خبرنگار از او می پرسد چطور کفش تخت و بلوز و دامن گشاد پوشیدی؟ و مونرو جواب می دهد من این جوری راحت ترم. یعنی می بینیم که میلر باعث شده بود او بیشتر از اینکه به قضاوت دیگران اهمیت بدهد به راحتی خودش فکر کند. مرلین مونرو همیشه در صدا و نگاهش غم خاصی داشته که هیچ وقت هم از بین نمی رود.
*پیش از این نمایش بازیگر محبوبتان چه کسی بوده؟ مونرو در بین محبوب هایتان جایی داشت؟
من عاشق مرلین مونرو بودم. ولی هیچ وقت فکر نمی کردم روزی نقشش را بازی کنم. خیلی نقش ترسناکی است. من اول خودم را این طوری قانع کردم که حالا سکته نکن، همه که نمی دانند این مرلین مونرو است! اما ویژگی هایی مثل موهایش، خال صورت یا تصاویری که قبل از شروع نمایش پخش می شود، تقریبا هرکسی را متوجه می کند که مگی همان مرلین مونرو است. خانم محامدی هم دوست داشت روی این مساله تاکید کند.
*کدام فیلم مرلین مونرو را بیشتر از دیگر آثارش دوست دارید؟
«خارش هفت ساله».
*این نقش چه جایگاهی در کارنامه کاری تان دارد؟
وقتی این کار تمام شود، من این احساس را خواهم داشت که انگار از یک قله بالا رفته ام.
آنها با من می خندند
مونرو به قول یکی از جمله های نمایش طوری بوده که از زیبایی نمی شده نگاهش کرد. اینکه این چنین زنی در نهایت جذابیت تبدیل به اسطوره ای در دنیای هنر می شود که افسرده، شیرین عقل، بی اعتماد به نفس و بی پناه بوده، خیلی عجیب به نظر می رسد. مونرو با دیگر ستاره های امروزی هالیوود مثل آنجلینا جولی و کامرون دیاز زمین تا آسمان تفاوت داشته. پشت او هیچ تفکری نبوده. او زنی نبوده که از بالا به همه چیز نگاه کند. مرلین مونرو با زندگی بسیار راحت بوده و مسیر زندگی او را به جایگاه ستاره ای افسانه ای رسانده بود. حتی در همین «پس از سقوط» می بینیم که از موضع پایین به دیگران نگاه می کرده و می گفته من یک جوک برای مردم هستم و آنها با من می خندند. وقتی همه با اطمینان می گویند او خیلی احمق بوده من فکر می کنم، نه، او احمق نبوده. مونرو زنی بود که تفکر متفاوتی داشته و کسی درکش نمی کرده. شاید همه این نگاه ها و قضاوت ها باعث می شود که او این قدر از خودش ناراضی بشود که زندگی اش را تمام کند.