گردشگری


2 دقیقه پیش

مناظر بی نظیر زمین‌های گلف در آمریکا

در زندگی چیزهای کمی بهتر از بازی گلف در میان رشته کوه های باشکوه، بیابان های بی ثمر یا اقیانوس های خروشان وجود دارد. هر ایالت آمریکایی حداقل یک زمین گلف با مناظر بی نظیر ...
2 دقیقه پیش

باشکوه‌ترین مراکز خرید در جهان

برای اغلب مردم، خرید کردن بخشی از تفریح آن‌ها و برای‌شان مهم است! برای برخی دیگر، تاریخ و فرهنگ مهمتر است اما در صورتی که دو مورد بالا را باهم ترکیب کنید می‌توانید علاوه ...

سفر به سرزمین سیاه


برای رفتن به مومباسا اتوبوس شب رو می‌گیریم. مومباسا شهری است در جنوب شرقی كنیا و در كناره غربی اقیانوس هند. اگر یكی، دوراه خاكی نسبتا كوچك نبود، مومباسا را می‌شد به‌راحتی یك جزیره خواند.





«كنیا» جایی عجیب و غریب است؛ جایی در شرق آفریقا و به‌شدت آفریقایی. 37‌میلیون نفر جمعیت دارد كه بیشتر آن‌ها مسیحی هستند. می‌شود هیجان‌انگیز‌ترین سفر زندگی را به كنیا داشت و حسابی لذت برد. این سفر در روزهای پایانی فروردین ماه امسال انجام شد و تجربه بی‌نظیری بود. بخش اول و دوم این سفرنامه را در  شماره‌های پیش خواندید، اینك بقیه ماجرا...



چشم‌های سوسمار و زرافه‌های عاشق

ساعت تقریبا 6 صبح است كه به ورودی پارك می‌رسیم. با ون روبازی كه حسابی هیجان‌انگیز به‌نظر می‌رسد، غر می‌زنم سر امیرعلی كه پس حیوان‌های‌تان كجا هستند؟ امیرعلی می‌گوید: «مگر من رئیس حیوان‌ها هستم... به من چه!»

داریم یكی به دو می‌كنیم كه ریچارد ترمز می‌كند و می‌گوید: «دعوا نكنید... اونجان!» و نخستین گله آهوها را نشان‌مان می‌دهد. خدای بزرگ! مگر می‌شود... تا به حال چنین صحنه‌ای ندیده‌ام. 40-30 آهوی زیبا، با خط‌هایی زیر شكم‌شان، می‌چرخند و می‌دوند... همه شعرهای ادبیات فارسی كه درباره آهو بوده‌اند را در ذهنم مرور می‌كنم. پس آن شاعران می‌دانسته‌اند آهو چطور جانوری است كه این‌قدر خوب آن را توصیف كرده‌اند. زیرلب ترانه‌ای را زمزمه می‌كنم:

«تو‌ ای آهو، كه به هرسو روی از برم گریزان...»

امیرعلی می‌گوید:« چیه... خوشحال شدی...» ترانه را برایش ترجمه می‌كنم. سری تكان می‌دهد اما مطمئن هستم كه شاعرانگی ترانه را نفهمیده است، بخت‌مان باز می‌شود و حیوان‌ها یكی یكی به میدان می‌آیند. بوفالویی كه پرنده‌ها روی پشتش نشسته‌اند و دارند تمیزش می‌كنند، گورخرهایی كه معلوم نیست حیوانات سیاهی هستند با خط‌های سفید یا حیوانات سفید با خط‌های سیاه؟... كرگدن‌های غول‌آسا... گله‌های زرافه... اما هیچ‌كدام از این حیوان‌ها به زیبایی 2 قلاده شیری نیستند كه آرام و پرابهت در فاصله چندمتری ما دراز كشیده‌اند و معلوم نیست در ذهن‌شان چه می‌گذرد؟ آیا می‌خواهند در یك حركت ناگهانی به سوی ما هجوم بیاورند؟ چنین به‌نظر نمی‌رسد اما ریچارد می‌گوید اگر چنان هم كنند، عجیب نیست. بودن در ماشین ریچارد برایم یك حاشیه امنیت ایجاد می‌كند. هرجا خطری احساس شود، می‌شود گاز داد و فرار كرد اما درنهایت به نقطه‌ای می‌رسیم كه جنگل، انبوه می‌شود و راه‌، دیگر ماشین رو نیست. باید پیاده شویم و پیاده برویم. یك نگهبان مسلح آنجاست كه حاضر می‌شود در مقابل دریافت مبلغی كه ابتدا تعیین نمی‌كنیم چقدر، همراه ما به جنگل بیاید و گردشی یك ساعته داشته باشیم.

از این‌جا به بعد را دیگر نمی‌توانم بنویسم، یعنی درواقع واژه‌هایی پیدا نمی‌كنم كه بتواند احساسم را در آن صبح عجیب بیان كند. نمی‌توانم آن همه صدای پرنده را كه برای بار اول در زندگی می‌شنیدم را برای كسی توضیح دهم، همین‌طور لانه‌های پرندگان را... لاك‌پشت‌ها و سنجاقك‌های خال‌خالی را... سوسمارهایی كه چنان آرامند كه آدم فكر نمی‌كند ممكن است خودش طعمه بعدی، آن‌ها باشد... گل‌ها... برگ‌ها... خدایا! اینجا كجاست دیگر؟

مرد محافظ انگار چشم‌هایش مسلح است! چیزهایی را نشانم می‌دهد كه عمرا ممكن نیست خودم ببینم. او می‌داند كه لانه طوطی‌ها روی كدام یك از درخت‌های جنگل است. او می‌داند كه كجای دریاچه را با انگشت نشانم دهد كه بتوانم چشم‌های یك سوسمار را ببینم... او می‌داند كه چه ردی را باید بگیریم تا در نهایت به 2 زرافه عاشق برسیم .  گردش با مرد محافظ تمام می‌شود. از ریچارد می‌پرسم كه چقدر باید به او بدهم؟ می‌گوید: «صد شیلینگ» با تعجب می‌پرسیم: «صد شیلینگ؟» صد شیلینگ به پول ما می‌شود كمی بیشتر از هزار تومان. اگر قبل از همراه شدن با او می‌دانستم كه او در مقابل این مبلغ قرار است محافظ جان من باشد، حاضر به همراهی نمی‌شدم. چون هنوز هم باور نمی‌كنم كسی در مقابل هزار تومان حاضر به حفظ جان آدمی باشد كه او را استخدام كرده است.





مومباسا... مومباسا

برای رفتن به مومباسا اتوبوس شب رو می‌گیریم. مومباسا شهری است در جنوب شرقی كنیا و در كناره غربی اقیانوس هند. اگر یكی، دوراه خاكی نسبتا كوچك نبود، مومباسا را می‌شد به‌راحتی یك جزیره خواند. از نایروبی سوار بر اتوبوس باید 7-6 ساعتی را سپری كرد تا به مومباسا رسید. با امیرعلی ساعت 11 شب سوار اتوبوسی نسبتا تروتمیز می‌شویم. البته این شانس ماست وگرنه اتوبوس‌های غیرقابل تحمل كم نیست. در كنیا وقتی سوار بر اتوبوس‌های بین شهری می‌شوید، وقتی مسافران تكمیل می‌شوند و اتوبوس راه می‌افتد، شاگرد راننده با یك دوربین دیجیتال شروع می‌كند به تصویربرداری از همه مسافران. او از سرتا ته اتوبوس را تصویربرداری می‌كند؛ این كار برای جلوگیری از دزدی احتمالی و شناسایی دزدها صورت می‌گیرد. بعدتر در مركز خرید بلیت در مومباسا می‌بینیم كه چندتا از همین عكس‌ها را روی درودیوار زده‌اند و زیرش مثلا نوشته‌اند: «دزد لپ‌‌تاپ یا دزد چمدان...» ساعت یك ربع به 6 می‌رسیم به مومباسا. هوا همین اول صبح هم گرم است و عجیب این‌كه شهر چنان زنده و در رفت‌وآمده است كه آدم باور نمی‌كند ساعت هنوز 6 هم نشده است.

هتلی كه پیشتر رزرو كرده‌ایم، فاصله‌ای حدودا 20 دقیقه‌ای تا مركز شهر دارد. یك توك توك می‌گیریم؛ توك‌توك‌ها 3چرخه‌های درب و داغانی هستند كه گنجایش یكی، دو تا ساك و چمدان و 2 مسافر را دارد اما وقتی سوار آن می‌شوید تا به مقصد برسید حسابی از خجالت كمر در می‌آیید. (استفاده از وان آب گرم بعد از پیاده شدن از توك‌توك توصیه می‌شود.) توك‌توك را در محوطه هتل راه نمی‌دهند. طبیعی است توك‌توك در آن هتل! با آن ورودی رویایی مثل این است كه روی چانه نیكول كیدمن یك جوش چركی زده باشد. 2مستخدم می‌دوند تا چمدان را زودتر پایین بگذارند و توك‌توك را رد كنند برود پی كارش. معلوم نیست درباره ما چه فكری می‌كنند... مسافرانی در آن ساعت صبح... آن هم با توك‌توك.

باغ هتل مجموعه‌ای است از انواع و اقسام گل‌ها و درختانی كه تصور كنید؛ از درختان نارگیل گرفته تا گل‌های عجیبی كه هیچ‌وقت اسم‌شان را نمی‌فهمم. رفت‌وآمد مارمولك‌های بزرگ آنقدر عادی است كه كسی نگاه‌شان هم نمی‌كند؛ مارمولك‌هایی تقریبا 40سانتی‌متری در رنگ‌بندی وسیع: سبز، آبی‌، قرمز و... . عصرها باغ هتل life city پر می‌شود از میمون‌های بامزه‌ای كه دم‌های‌شان را بالا می‌گیرند و از مقابلت عبور می‌كنند.

اما این قشنگی پشت شمشادهای هتل، جایی كه چند تا پله آدم را به ساحل شنی می‌رساند، تمام می‌شود. آفریقا اینجا شروع می‌شود؛ فروشندگانی كه تا سرحد مرگ به آدم التماس می‌كنند، آن هم برای خرید یك شی 3-2 هزار تومانی. بچه‌هایی كه آویزانت می‌شوند تا در مقابل كمی راهنمایی، سكه‌ای بگیرند. در فاصله 5 دقیقه‌ای از هتل، یك دهكده آفریقایی كوچك است كه زندگی صاحبانش از راه همین كارها می‌گذرد. دكه‌های كوچكی كه در انتظار تشنگی توریست‌ها می‌مانند تا شاید یك بطری آب بفروشند. دهكده‌ای كه بخشی از آن شب‌ها برق ندارد اما جالب این است كه همین دهكده فقیر، یك كافی‌نت دارد. برای ما كه لپ‌‌تاپ سنگین امیرعلی را در همان نایروبی گذاشته‌ایم، كشف چنین جایی مثل كشف فوق‌العاده‌ای است. كافی‌نت در واقع یك اتاق چوبی است با 2 میز درب و داغان و 2تا لپ‌تاپ. باید روی یك چهارپایه (در واقع سه‌پایه چون یكی از پاهایش چنان لق می‌زند كه اگر نباشد آدم امنیت بیشتری دارد) نشست و به اینترنت وصل شد.

دارم ایمیل‌هایم را چك می‌كنم و گاهی تی‌شرتم را بالا می‌زنم تا شاید باد پنكه فكستنی كه روشن است، بدنم را خشك كند كه می‌بینم چیزی كنار پایم تكان می‌خورد. یك میمون درحالی‌كه بچه‌اش آویزان اوست كنارم آمده و زل زده به این فرآیند پیچیده ایمیل و تی‌شرت‌! چند لحظه نگاه می‌كند شاید با خودش فكر می‌كند این دیوانه كیست؟ اما هر فكری می‌كند حتما به این نتیجه می‌رسد كه آبی از این موجود، گرم نمی‌شود چون راهش را می‌كشد و می‌رود.

شهر ساحلی مومباسا كه نمی‌دانم چرا كنیایی‌ها تا این حد دوستش دارند، پر از خاك‌وخل است، پر از فقیر و بیچاره. برای پیدا كردن جایی كه بشود غذا خورد، پدر آدم درمی‌آید و تازه وقتی جای نسبتا مناسبی پیدا می‌كنی، آنقدر گرما خورده‌ای كه دیگر چیزی میلت نمی‌كشد. شهر پر از هندی‌تبار است و جمعیت شیعه بخشی از مسلمانان را تشكیل می‌دهند. شیعیانی كه به‌راحتی كنار اهل تسنن زندگی می‌كنند و مراسم‌شان را از ظهر عاشورا بگیرید تا تولد «بی‌بی زهرا(س)» (به تعبیرخودشان) با شكوه تمام برگزار می‌كنند.
یك فروشنده مومباسایی وقتی می‌فهمد ایرانی هستم و شیعه، شروع به صحبت می‌كند و در آخر می‌گوید: «آرزوی من این است كه به زیارت امام رضا(ع) بیایم!»

با اتوبوسی شبیه آنچه با آن آمده بودیم به نایروبی برمی‌گردیم اما این‌بار در یك بعدازظهر دل‌انگیز كه می‌شود زیبایی‌های جاده پر دست‌انداز را هم دید. درخت‌های چاقی كه شبیه درخت‌های توی كتاب قصه‌های بچه‌ها هستند، گرازهای آزاد، بچه‌های سیاه خوشحال كه به‌نظر می‌رسد معنای خوشبختی را بهتر از هركس دیگر می‌فهمند و... شب در نایروبی هستیم. خسته تا حدی كه خواب را بر شام ترجیح می‌دهیم.





بشین اون‌طرف!

امیرعلی در راستای سلسله اصرارهای اعصاب خردكنش در سرویس‌دهی به یك دوست، 2 ساعت و نیم تمام پافشاری می‌كند تا صبح با ماشینش به دفتر كارش برویم و بعد من ماشین او را بردارم و به گشت‌و‌گذار در شهر بپردازم، از او اصرار و از من انكار. به او می‌گویم: «من تا حالا حتی در تهران هم ماشین كسی را امانت نگرفته‌ام چه برسد به نایروبی» می‌گوید: «نترس، هیچ اتفاقی نمی‌افتد.» می‌گویم: «من گواهینامه بین‌المللی ندارم و قانونی نمی‌توانم رانندگی كنم.»

می‌گوید: «هیچ‌كسی جلویت را نمی‌گیرد. اینجا كنیاست...» به هیچ صراطی مستقیم نیست. اگرچه برای خودم وسوسه‌كننده است كه بعد از چندروز دوری از تهران، در شهر رانندگی كنم اما مطمئن هستم، نرسیده به چهارراه اول یا كسی را زیر كرده‌ام یا ماشین را زده‌ام به درودیوار. صرف‌نظر از رانندگی بد كنیایی‌ها، مشكل اصلی این است كه فرمان ماشین‌ها سمت راست است و جهت خیابان‌ها برعكس. حتی وقتی پیاده‌روی هم می‌كردم، یكی، دوباری نزدیك بود بروم زیرماشین. زیرا وقت عبور از خیابان، مطابق آنچه در كودكستان یاد گرفته بودم اول سمت چپ را نگاه می‌كردم و بعد در نیمه خیابان سمت راست را. اینجا هم همان اتفاق می‌افتاد و جالب اینجا بود كه هیچ‌وقت هم شك نمی‌كردم كه چرا وقتی دارم سمت چپ را نگاه می‌كنم، هیچ ماشینی را نمی‌بینم كه به سمتم می‌آید. تنها زمانی یادم می‌آمد در كنیا هستم كه صدای بوق ماشینی، از پشت‌سر مرا به‌خود می‌آورد. بامزه‌ترین اتفاق زمانی می‌افتد كه یك تاكسی می‌گیرم. راننده كه كنار ماشین ایستاده است، صندوق عقب را باز می‌كند و وسایل مرا داخل آن قرار می‌دهد. من هم سرم را پایین می‌اندازم و می‌آیم جلو و سمت راست می‌نشینم، بدون توجه به این‌كه فرمان روبه‌روی من است. بعد می‌بینم كه راننده كنارم ایستاده و زل زده به من. با تعجب به او نگاه می‌كنم و یكباره دستم می‌آید كه چه خبر است. پیاده می‌شوم و برایش توضیح می‌دهم كه چرا چنین اشتباهاتی كرده‌ام. او می‌خندد اما نمی‌دانم باور می‌كند كه نمی‌خواسته‌ام ماشینش را بدزدم یا نه!

صرف‌نظر از رانندگی بد كنیایی‌ها، مشكل اصلی این است كه فرمان ماشین‌ها سمت راست است و جهت خیابان‌ها برعكس. حتی وقتی پیاده‌روی هم می‌كردم، یكی، دوباری نزدیك بود بروم زیرماشین...


ویدیو مرتبط :
سفر به سرزمین طلائیه

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

سفر به سرزمین پرستشگاه‌ها



 


یكی از زیباترین و مهم‌ترین آثار باستانی ایران در جایی قرار گرفته كه بهترین وقت سفر به آن دیار همین حالاست. اگر اهل سفر و دیدن دیدنی‌ها هستید چمدان و توشه سفر را برای دیدن یكی از كهن‌ترین پرستشگاه‌های ایران زمین و بسیاری آثار ارزنده دیگر بردارید و راهی خوزستان و شهر باستانی شوش شوید.

 

چغازنبیل


وقتی صحبت از ثروت ایران، آن هم در جنوب كشور می‌شود، ناخودآگاه اولین چیزی كه به ذهنمان می‌رسد نفت است. نفت یا همان طلای سیاه كه باعث شد مهمان‌های خوانده و ناخوانده زیادی از سراسر دنیا راهی جنوب ایران شوند. همان‌هایی كه اغلب هنگام حفاری به ثروت‌های دیگری می‌رسیدند و حیرت‌زده آنها را از دل خاك بیرون می‌كشیدند. این اتفاق سال 1935 برای معبد چغازنبیل نیز افتاد. در آن زمان شركت نفت ایران و انگلیس در منطقه شوش مشغول حفاری‌های نفتی بود كه یكی از كارمندان متوجه تپه مرتفعی در آن منطقه شد و در پی كنجكاوی‌هایش توانست از آنجا یك قطعه آجر كتیبه‌دار پیدا كند. او این آجر را به باستان شناسانی داد كه چند كیلومتر آنسوتر در پی یافتن آثاری از شهر تاریخی شوش بودند و همین امر سرآغاز پیدایش معبد چغازنبیل شد.

 

 

گردشگری

 

 


این معبد تقریباً در ۴۵ كیلومتری جنوب شهر شوش در نزدیكی منطقه باستانی هفت تپه كه از جاده شوش به اهواز قابل دسترسی است، واقع شده. وقتی پایتان به آنجا رسید بدانید در جایی ایستاده‌اید كه برای اهالی باستانی آن، بسیار مقدس بوده و شاید به این سادگی‌ها كسی را به‌آنجا راه نمی‌داده‌اند.

 


حدود 3300 سال پیش شهر زیبای شوش مركز تمدن و تقدس پادشاهان عیلامی بود و یكی از آنها تصمیم گرفت در آنجا پرستشگاهی بنا كند كه در جهان آن روز همتایی نداشته باشد. بناهای دینی همیشه به سبكی ساخته می‌شوند كه گویای فلسفه‌های اعتقادی صاحبانشان باشند. به همین علت است كه در بازدید از چغازنبیل اولین چیزی كه توجه تان را جلب می‌كند معماری پلكانی و طبقه طبقه این بناست به گونه‌ای كه اولین طبقه، وسیع ترین و آخرین طبقه، كوچك‌ترین بخش بنا را تشكیل می‌دهد. این نوع ساختمان‌ها دقیقاً تداعی‌كننده كوه هستند زیرا برای بسیاری از مردمان آن‌دوره كوه‌ها و تپه‌های بلند جاهای مناسبی بودند برای راز و نیاز كردن با خدا. از سوی دیگر كوه نماد كاملی بود برای طی طریق و پیمودن راهی دشوار به سوی بلندی و رسیدن به نقطه‌ای كه از زمین فاصله داشته باشد و به خدای آسمان‌ها نزدیك باشد. به همین علت پرستشگاهشان را در 5 طبقه شبیه به یك كوه بنا كرده‌اند و آنقدر زیبا این كار را انجام داده‌اند كه امروز شما هم وقتی وارد این محوطه می‌شوید چاره‌ای جز تحسین عظمت آن ندارید.


این بنا از آجرهایی ساخته شده است كه‌ روی بسیاری از آنها نگاشته‌هایی به خط عیلامی دیده می‌شود. به نظر می‌رسد این كتیبه‌های كوچك كه تقریباً نوشته‌های یكسانی دارند، حاوی ذكر، دعا یا حتی اسامی مقدس آن دوره باشند. نكته جالب دیگر آن‌كه در آن دوره‌ای كه بنای چغازنبیل نهاده شده زنان جایگاه ویژه‌ای در جامعه داشته‌اند و از همین رو این پرستشگاه نیز به نام الهه‌ای ساخته شد كه نگهبان شهر شوش بود.


محوطه این نیایشگاه تنها به عمارت اصلی محدود نمی‌شود و شما می‌توانید در سه سوی آن، سه بنای كوچك آجری دیگر نیز ببینید كه دایره شكل هستند. برخی این سه بنا را محل قربانی كردن و ذبح دانسته‌اند و برخی نیز گفته‌اند كاربرد علمی و ستاره‌شناسی داشته‌اند. به هر حال شكل دایره‌ای این سه بنا در كنار بنای اصلی كه مربع شكل است بی دلیل نبوده و این اشكال هندسی بیشتر مبنای اعتقادی دارند.


یكی دیگر از زیبایی‌های این بنا وجود آبراهه‌هایی است كه در سراسر بنا دیده می‌شود و می‌تواند به دلیل حفاظت آنجا از باران‌های سیل‌آسا ساخته شده باشد. دورتادور معبد سنگفرش شده و بر بعضی از این سنگفرش‌ها جای پاهای كوچكی دیده می‌شود كه گویا مربوط به كودكان است اما هنوز دلیل وجود این رد پاها مشخص نشده است.


چغازنبیل یكی از بناهایی است كه در فهرست آثار میراث جهانی یونسكو ثبت شده است.

 

بقایای آپادانا

 

گردشگری

 

 

 

شاید برخی از شما خوانندگان عزیز و اهل سفر، ندانید كه یكی از مهم‌ترین كاخ‌های هخامنشی پیش از آن‌كه در تخت جمشید بنا شود، در شهر باستانی شوش ساخته شد. بقایای این كاخ درست رو به روی آرامگاه دانیال نبی قابل دسترسی و دیدن است. اگرچه بازمانده این بنا بسیار ناچیزتر از بقایای تخت جمشید است اما دیدن آنجا خالی از لطف نیست و اگر قدرت تجسم‌تان قوی باشد می‌توانید با استفاده از پایه‌های ستون‌ها و آثاری اندك از باز مانده تزئینات، بخش‌هایی از این كاخ را با چشم خیال ببینید.

 

 

به طور كلی آپادانا به نوع خاصی از تالارهای ستوندار گفته می‌شود كه در معماری كاخ‌های عهد باستان بسیار دیده شده است و داریوش اول هخامنشی پس از آن‌كه شوش را پایتخت خود قرار داد یك نمونه از این آپاداناها را در آنجا بنا كرد. چراكه شهر شوش از دیرباز مركز توجه جهانیان بود و موقعیت جغرافیایی مناسبی داشت.


كاخ داریوش دارای قسمت‌های مختلفی از جمله تالار بار عام، دروازه، كاخ پذیرایی و همچنین دارای 3 حیاط مركزی بوده و در ساخت دیوارهای كاخ از خشت‌هایی با نمای آجری و ستون‌های سنگی استفاده شده است. دیوارهای داخلی كاخ با آجر‌لعابدار منقوش با طرح‌های سربازان گارد جاویدان، شیر بالدار و نقش گل نیلوفر آبی مزین بوده‌اند كه بسیاری از بقایای به‌جای‌مانده آنها در موزه‌های خارجی و داخلی نگهداری می‌شود.


از ویژگی‌های مهم این كاخ آن است كه ابزار، مصالح و حتی بسیاری از سازندگان آن از اقصی نقاط دنیا به این مكان آورده شدند. در كتیبه مهمی كه از این كاخ به دست آمده، داریوش به همین نكته اشاره می‌‌كند؛ چراكه می‌خواهد سیطره خود‌را به جهان آن روز بازگو كند. در بخش‌هایی از این كتیبه نوشته شده است: «این كاخی است كه من در شوش بنا كرده ام. تزئینات آن از راه دور آورده شده.... چوب سدر را از كوه موسوم به جبل لبنان آورده‌اند. طلایی كه در اینجا به كار رفته از ساردس و بلخ آورده شده، سنگ لاجورد را از خوارزم آورده‌اند، نقره و مس را از مصر، عاج را از هند و حبشه و...»


ستون‌های سنگی این كاخ متشكل از چند قسمت، زیرستون، پایه ستون، شالی‌ستون، ساقه ستون، گل ستون و سرستون است. كه‌ سرستون‌ها به شكل نیم تنه 2 گاو هستند كه زانو زده و پشت به هم داده‌اند. ستون‌ها و دیوارهای آپادانا 22 متر ارتفاع داشتند اما بلندی بقیه قسمت‌ها كمتر و سقف آنها از خشت بوده است. از تزئینات كاخ اطلاعی در دست نیست ولی كف بسیاری از قسمت‌های داخلی از مصالحی ساخته شده كه قرمز رنگ بوده است.


بخش‌های مهمی از كاخ آپادانا در زمان اردشیر اول (461 پیش از میلاد) دچار حریق شد كه در زمان اردشیر دوم (359 پیش از میلاد) آن را بازسازی كردند. شهر شوش نیز در حمله اسكندر مقدونی حدود سال 320 پیش از میلاد ویران شد و پس از آن دیگر به شكوه گذشته خود باز نگشت. اما بی‌شك برای ما كه تلاش می‌كنیم سرزمین مان را بهتر بشناسیم و به همین خاطر چمدان می‌بندیم و راهی نقاط دور و نزدیك می‌شویم، دیدن چنین جاهایی یادآور همه شكوه و عظمتی است كه در میان خاك‌ها و خشت‌ها نهفته است.

 

آرامگاه دانیال نبی

 

گردشگری

 

 

 

امكان ندارد بخواهید دیدنی‌های شوش را ببینید و آرامگاه دانیال نبی از قلم بیفتد. گنبد سفید رنگ و كله قندی این آرامگاه از نقاط مختلف شهر قابل دیدن است. این مقبره در ساحل شرقی رود زیبا و پاكیزه‌ای به نام شاوور و رو‌به‌روی تپه ارگ و كاخ آپادانا قرار دارد.

 

دانیال نبی یكی از پیامبران بنی اسرائیل بوده كه 700 سال پیش از میلاد مسیح در سرزمین خودش زندگی می‌كرد اما در ‌12 سالگی با حمله بابلیان به اورشلیم به اسارت درآمد و به بابل برده شد و وقتی كورش هخامنشی بابل را تصرف كرد دانیال را كه دیگر مردی دانشمند و فرهیخته بود با خود به ایران آورد. دانیال نبی در دربار هخامنشیان به مقام و منزلتی بالا رسید و تا پایان عمرش در ایران ماند. از منطقه شوش در كتاب تورات به نام شوشان یاد شده است و دانیال نیز شهر قدیم شوش را با نشانه‌های كتاب خود شناسایی كرده است. او در واقع در پایتخت زمستانی هخامنشیان (شوش) ساكن و پس از درگذشتش در آن شهر دفن شد. البته گفته شده جسد دانیال را پس از مرگ مومیایی كردند اما بعد از ورود اعراب به ایران، او را از صندوق مومیایی بیرون آورده، غسل دادند و به خاك سپردند.


بنایی كه امروز به عنوان آرامگاه این پیامبر ابراهیمی می‌شناسیم در دوره قاجار به این شكل ساخته شد كه با معماری بومی جنوب ایران و خوزستان بسیار همخوانی دارد؛ بویژه گنبد مخروطی و پله پله آن. فضای آرامگاه دارای دو حیاط است كه دورتا دور آن، ایوان‌ها و حجره‌هایی ساخته و در تزئینات بنا از كاشیكاری هم بهره برده‌اند. در مجموع آرامگاه دانیال نبی نمونه‌ای زیبا از معماری ایرانی و خوزستانی را ایجاد كرده است.

 


منبع: jamejamonline.ir