سلامت


2 دقیقه پیش

نشانه ها و عوارض کمبود ویتامین‌ها در بدن

ویتامین‌ها نقش مهمی‌ را در بدن انسان ایفا می‌کنند. به‌نحوی‌که کمبود ویتامین‌ (حتی یکی از آن‌ها) می‌تواند برای هر فردی مشکلات اساسی را به وجود آورد. گجت نیوز - معین ...
2 دقیقه پیش

چرا پشه ها بعضی ها را بیشتر نیش می‌زنند؟

فصل گرما و گزیده شدن توسط پشه ها فرا رسیده، دوست دارید بدانید پشه ها بیشتر چه کسانی را دوست دارند؟ بیشتر کجاها می پلکند؟ و از چه مواد دفع کننده ای نفرت دارند؟ وب سایت ...

روان شناسی دردِ «اعظم و بچه هایش»


وقتی خبر وقایعی شبیه آنچه برای خانم اعظم و بچه هایش اتفاق افتاد، منتشر می شود، خیلی از مردم راحت شروع به قضاوت می کنند. اصولا بیشتر ما زندگی دیگران را از بیرون نگاه و تحلیل می کنیم

هفته نامه سلامت - دکتر حامد محمدی کنگرانی*: وقتی خبر وقایعی شبیه آنچه برای خانم اعظم و بچه هایش اتفاق افتاد، منتشر می شود، خیلی از مردم راحت شروع به قضاوت می کنند. اصولا بیشتر ما زندگی دیگران را از بیرون نگاه و تحلیل می کنیم؛ این مرد چطور همسرش را تحمل می کند یا این زن چرا این همه سال با چنین مردی زندگی کرده؟ حتی بچه ها هم مثلا ممکن است بگویند نمی دانیم مادر چطور پدرمان را این همه سال تحمل کرده است. اما موضوع این است که ما نمی دانیم سیستم ارتباطی آن دو چگونه است.

روان شناسی درد «اعظم و بچه هایش»

روابط بیمارگونه

خانم هایی مثل اعظم که شکنجه می شوند، آسیب می بینند و تحت آزار و خشونت شدید قرار می گیرند، مورد هایی خاص هستند که در رابطه شان یکی از طرفین یا هر دو دچار اختلال روان پزشکی شدید، اعتیاد شخصیت بدبین با اختلال هذیانی و... است. این وقایع خیلی به فرهنگ ربط ندارد کمااینکه می بینیم در کشورهای دیگر و پیشرفته هم چنین اتفاق هایی می افتد؛ موضوع، دچار بودن یکی از طرفین یا هر دو به یک اختلال روان پزشکی شدید است.

نکته ای که در میان همه این اخبار، تحلیل ها و گزارش ها کمتر به آن توجه می شود، بررسی این مساله است که چرا یک نفر نقش قربانی و ظلم هایی که به او می شود، می پذیرد و به آن ادامه می دهد. از آنجا که جامعه ما مردسالار است، معمولا در بیشتر موادد، خانم ها  چنین نقشی را به دلایلی مثل وجود فرزند و ترس از جدا شدن از همسر، نداشتن پشتوانه ای برای مستقل زندگی کردن، نداشتن شغل، ترس از طلاق و نگاه جامعه و... ادامه می دهند. اینها دلایل اجتماعی است ولی دلیل مهمتر، از نظر روان پزشکی، شخصیت است.

در روان پزشکی، اصطلاحی به عنوان «نقش قربانی را بازی کردن» داریم. کسی که چنین قشی را می پذیرد، با آن عملا از نظر درونی ارضا می شود چون وقتی تحت ظلم و ستم قرار می گیرد، در ارتباط بعدی با فرد ظالم، می تواند از ظملی که به او شده، استفاده کند و او را از نظر عاطفی و روانی تحت فشار قرار دهد. یک نمونه بسیار شایع، زنی است که کتک می خورد و آزار می بیند و مرد مثلا روز بعد می تواند آن را با یک هدیه جبران کند!

البته خیلی از این اتفاق ها، در ناخودآگاه افراد می افتد؛ یعنی این گونه نیست که خانمی که کتک می خورد یا به طریق دیگری به او ظلم می شود، نقش قربانی را به خاطر پول یا هدیه بعد از آزار می پذیرد؛ او خودش هم متوجه این بازی نیست چون خیلی وقت ها رفتن در قالب این نقش، به علت ویژگی های شخصیتی و ناخودآگاه است. این دو نفر ممکن است بی آنکه متوجه باشند، سال ها بازی را ادامه دهند و هر دو از نظر درونی ارضا شوند و نیازهایشان برآورده شود.

متاسفانه، گاهی جامعه مردسالار، این الگو را توجیه می کند که باعث تقویت آن می شود؛ نمونه بسیار باارزش این است که ظلم مرد را به مراقبت و حمایت او از زن، تعبیر می کند. شایع ترین مثال در این زمینه، مرد و زنی هستند که سال های طولانی با هم زندگی کرده اند و مرد همواره ظالم، بدبین، معتاد، بیکار، فحاش و... بوده و زن در کمال مظلومیت کنار او مانده و حاضر نبوده به دلایلی که گفتیم، جدا شود.

روان شناسی درد «اعظم و بچه هایش»

وقتی دقیق تر بررسی می کنیم، معمولا به این نتیجه می رسیم که این خانم ها شخصیت وابسته دارند. افرادی با این شخصیت، برای نگه داشتن طرف مقابل حاضرند همه کاری انجام دهند چون او را قوی ترین می دانند و به او به چشم کسی نگاه می کنند که می تواند تمام نیازهایشان را برآورده کند و برایشان امنیت مالی، جانی، روانی و جنسی فراهم می کند. چنین افرادی، مدام توجیه هایی در آستین دارند؛ مثلا وقتی به آنها می گوییم: «کتکت زد»، می گویند: «تقصیر خودم بود، عصبانی اش کردم!» می گوییم: «درخانه را رویت قفل می کند.» جواب می دهند: «مواظبمه آخه جامعه خراب است.» می گوییم: «به تو خرجی نمی دهد.» می گویند: «خب خودش همه چیز می خرد و به خانه می آورد.» می گوییم: «بداخلاق و بددهن است.» می گویند: «مرد همینه دیگه...»

نکته جالب این است که فرد قربانی، معمولاد قدرت را در دست دارد. او با قربانی و مظلوم جلوه دادن خود، خیلی از خواسته هایش را در خانه پیش می برد.

چرا اعظم ظلم را پذیرفت

وقتی به قصه زندگی خانم اعظم و همسرش و آنچه بر سر بچه ها آمده با دقت نگاه می کنیم، پی می بریم حتما اختلال روان پزشکی شدیدی در هر دو طرف وجود داشته است. شاید هم مادر، افسردگی شدیدی داشته که اینقدر در مقابل ظلم و آزار بچه هایش، منفعلانه برخورد کرده.

به این موضوع از بعد دیگری هم می توان پرداخت؛ ما اصطلاحی به عنوان «جنون مشترک» داریم؛ جنون دونفره، سه نفره و... به این معناست که خیلی وقت ها در یک سیستم بسته، یک نفر دچار اختلالی است و آن را به دیگران هم منتقل می کند؛ مثلا مردی که ممکن است جنون داشته باشد، متوهم، هذیانی و بدبین باشد، فضا را به گونه ای فراهم می کند که به دیگران بقبولاند بیرون ناامن است و اتفاق های خطرناکی ممکن است بیفتد و من مراقب شما هستم. ممکن است خانمی که به او ظلم می شود و دم نمی زند، از نظر شخصیتی چنان ضعیف یا آنقدر افسرده باشد که در جنون همسرش شریک شود.

به هر حال نمی توان به این سوال فکر نکرد که این خانم به احتمال زیاد فرصت فریاد زدن، فرار یا نشان دادن عکس العملی را داشته ولی چرا این کار را انجام نداده است وقتی شخصی مدت طولانی در نقش مغلوب باقی می ماند، حتی اگر فرصت فرار هم پیدا کند، نمی رود. مثل زندانی ای که سال ها در زندان مانده، مکانیسم های دفاعی اش از بین رفته و آنقدر ضعیف شده که قدرت و جرات بیرون رفتن از محیطی که در آن بوده، ندارد.

در برخی سایت ها نوشته بودند گویا این رفتارهای آزادهنده سال ها ادامه داشته و خانم اعظم حتی شکایت هم کرده بوده ولی چرا آن را پیگیری نکرده؟ موضوع این است که خیلی از خانم ها تا این مرحله پیش می روند و بعد پا پس می کشند. بنابراین نمی توانیم این موضوع را به سیستم قضایی و مردسالارانه بودن آن ربط بدهیم.

درست است که خانم اعظم طبق شنیده ها، توانایی مالی و هیچ پشتیبانی برای حمایت نداشته اما در خیلی موارد این شرایط هم مهیاست و خانم ظلم را می پذیرد و اقدامی نمی کند. این موضوع هیچ ربطی به طبقه اجتماعی و اقتصادی هم ندارد؛ بارها خانم های متمول (ثروتمند) را دیده ایم که به راحتی می توانند مستقل باشند ولی هیچ اقدامی نمی کنند و می گویند: «طلاق بگیرم دیگران چه می گویند! که چه بشود؟»

روان شناسی درد «اعظم و بچه هایش»

پس علاوه بر مشکلات اجتماعی، باورهای نادرسته و شخصیت های درونی هم در این زمینه تاثیر دارند. چرا این خانم شکایتش را پیگیری نکرده؟ سیستم قضایی مشکل داشته؟ می خواسته فقط همسرش را بترساند؟ اختلال شخصیتی داشته؟ چه چیز باعث شده در نهایت کار به اینجا بکشد؟ بلایی که این مرد بر سر همسر و فرزندانش آورده، غیرعقلانی است و مسلمان می دانسته بالاخره روزی لو می رود و کارش به مجازات می کشد اما چرا این کار را انجام داده؟

این مورد خاص به ما تلنگر می زند که حواسمان به خانواده هایی که مشابه این خانواده هستند، جلب شود. با وجود اینکه امروزه حمایت سیستم قضایی از خانم ها بیشتر شده، خود خانم ها به همدیگر توصیه می کنند که برای گرفتن حقشان اقدامی نکنند! گاهمی هم باورهایی که هنوز در تار و پود ذهن افراد ریشه دارد، باعث می شود تن به ظلم بدهند؛ مثال ساده اش خانم هایی هستند که به اصرار حق طلاق را می گیرند ولی حتی 5 درصدشان از آن استفاده نمی کنند چون نمی خواهند شروع کننده طلاق باشند یا ترس هایی از برداشت های دیگران و... دارند یا ویژگی های شخصیتی شان اجازه این کار را به آنها نمی دهد.

تا زمانی که این آگاهی در افراد ایجاد نشود که برخی زندگی ها به جز آسیب بیشتر، فایده وادامه شان ارزشی ندارد، باز هم بارها شنیدن قصه ای مانند خانم اعظم، دور از ذهن نیست و فهماندن این موضوع به جلسه های متعدد و مشاوره نیاز دارد.

ضرورت مهارت آموزی

افرادی مثل خانم اعظم، مهارت جراتمندی را نیاموخته اند، نمی توانند حرفشان را بزنند و حقشان را بگیرند. کسانی که در چنین موقعیتی قرار دارند، یا باید از سیستم قانونی برای کمک استفاده کنند یا یک سیستم اخلاقی و شرعی یا مهارت های شخصی که احتمالا خانم اعظم هیچ کدام از اینها را نداشته و شیوه کمک گرفتن از آنها را نمی دانسته. داشتن مهارت های ارتباطی کهبه ساده ترین زبان، به آن «سیاست زنانه» می گویند و خانم ها آن را به دست آوردن رگ خواب همسر می دانند، قطعا موثر است. چطور است که در روستاهای دورافتاده، یک خانم بیسواد می تواند بچه های زیاد و همسر بداخلاق با باورهای مردسالارانه را مدیریت کند؟ علت این است که این خانم ها از نظر شخصیتی سالم هستند و مهارت هایی بلدند ولی متاسفانه در جامعه پیشرفته شهری و امروزی، خیلی از خانم ها این مهارت ها را نمی دانند و یاد نگرفته اند.

کسی که از همسرش شکایت می کند، حتما تا حدی اطلاعات دارد اما از نظر شخصیتی جراتمندی نداشته است؛ اصولا خیلی از خانم ها وقتی کار پیگری شکایت جدی می شود به طوری که حدس می زنند همسر یا به زندان محکوم می شود یا مجازات خواهدشد، انصراف می دهند. چرا؟ چون هدفشان ادامه زندگی با این فرد است.

روان شناسی درد «اعظم و بچه هایش»

آنها با این کار درواقع دنبال نجات یا کمک گرفتن از قانون نیستند، بلکه می خواهند از شکایت به عنوان حربه ای برای تغییر رفتار همسرشان استفاده کنند اما یک مرد بیمار با اختلال شخصیت ضداجتماعی، بدبینی، هذیانی یا دوقطبی این ترفند نمی ترسد، تغییر نمی کند و اصلاح نمی شود. این شکایت و پیگیری نکردن آن، اتفاقا تبعات بدی دارد چون این پیغام را به مرد می دهد که: بدان من اهل جداشدن نیستم، آنقدر ضعیفم که توان این کار را ندارم و جز بودن با تو، کاری نمی توان بکنم و جایی ندارم بروم! نتیجه اش هم تقویت رفتار مرد و راحت شدن خیالش و از بین رفتن ترسش است، مخصوصا اگر دچار اختلال روان پزشکی شدید باشد.

اگر خانمی یا حتی آقایی در چنین وضعیتی قرار دارد، حتما باید به مشاور مراجعه کند ولی لازم است بداند هیچ مشاوری نباید و نمی تواند به او بگوید به زندگی مشترکش ادامه بدهد یا ندهد و تصمیم نهایی با خود او است.

مساله مهم این است که آیا مراکزی که با قیمت مناسب به مردم مشاوره مناسبی بدهند، داریم؟ در بیشتر مراکز مشاوره دولتی؟ به خانم ها می گویند: «صبر و گذشت کن، زندگی ات را ادامه بده، امیدوار باش، درست می شه» اما چنین توصیه هایی اصلا علمی نیست و نتیجه اش همین اتفاق هاست. زندگی با گذشت بیش از حد یک نفر و تحمل، مشکل داراست و گذشت باید دونفره باشد تا زندگی متعدل شود. این مشاوره ها برای حل مشکل و بررسی آن نیستند و فقط می خواهند روی آن سرپوش بگذارند. در جلسه مشاوره نباید به طلاق یا ادامه زندگی اصرار کرد و فقط زندگی را بررسی می کنیم تا همسران بتوانند به نتیجه برسند.

*روان پزشک، عضو کمیته های روان درمانی و رسانه انجمن روان پزشکان ایران


ویدیو مرتبط :
یانگوم و بچه هایش

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

نقاشی، رازگوی روان بچه ها



 

 

نقاشی کودک

 

 

شاید هنوز هم هستند کسانی که باور نکنند این نقاشی های ساده و بازیگوشانه ای که کودکان شان می کشند، الزاماً بازی  با خطوط و رنگ ها نیست. یا راهی برای آن که سرشان گرم شود و احیاناً والدین شان ذوق کنند و دایما بچه ها را راهنمایی کنند که «مامان! اینو آبی کن، اونو قهوه ای!»

 

سال هاست که روان پزشکان بر اهمیت نقاشی آزادانه کودکان در آشکارسازی درونیات و ذهن شان تأکید کرده اند. این که اشکال و رنگ ها و ترکیب خطوط و دوایر در این نقاشی های به ظاهر ساده و سرسری نشانگان پیچیده ای هستند که می تواند میزان و منشأ آسیب های روانی اطفال را هم آشکار کند.

 

کودک نیازمند گفت وگو است اما چون تسلط کافی گفتاری و الفبایی ندارد، آگاهانه و به طور غیر مستقیم از طریق نقاشی، ویژگی های شخصیتی، ناکامی ها، فشارها و تمایلات درونی خود را آشکار می کند. در واقع نقاشی مانند خواب و رویا به او فرصت می دهد تا اطلاعات و اعمالی را که از دنیای بیرون کسب کرده از هم جدا و سپس آنها را دوباره تنظیم کند.

 

اشکال و رنگ ها و ترکیب خطوط و دوایر در این نقاشی های به ظاهر ساده و سرسری نشانگان پیچیده ای هستند که می تواند میزان و منشأ آسیب های روانی اطفال را هم آشکار کند.

 

هارلو معتقد است که نقاشی و بازی برای کودک وسیله اصلی سیاحت، خودآگاهی و به گذشته نگریستن است. نقاشی کودکان از سه چهار سالگی معنا پیدا می کند و می تواند هوش و عواطف و موقعیت و ارتباطات او را در زندگی نشان دهد. او در سنین 3 تا 6 سالگی بیشتر تحت تأثیر فشارهای درونی است، بنابراین علاقه وافری به استفاده از رنگ دارد و آن را بر شکل ظاهری ترجیح می دهد.


به تدریج که سنش بالاتر می رود، از وابستگی اش به رنگ کم شده و به شکل ها علاقه افزون تری نشان می دهد. کودک برای استفاده از رنگ ها فقط تحت تأثیر احساسات و عواطف خود قرار دارد و مثلاً ممکن است چمن را بنفش بکشد، چون هم می خواهد چمن را نشان دهد و هم از رنگ بنفش خوشش می آید.

 

والدین و مربیان نباید اصرار داشته باشند تا نگرش کودک را در برابر رنگ با واقعیات منطبق کنند و بگذارند هر چه دوست دارد بکشد. کوچک ترها بیشتر قرمز و نارنجی و صورت را می پسندند و در کل به رنگ های زنده تر گرایش بیشتری دارند؛ اما بزرگ تر که می شوند رنگ های گروه آبی، گرم و تند استفاده می کنند و فقط کودکانی که در خانه تحت نظارت شدید هستند، رنگ های سرد را انتخاب می کنند که علت اصلی آن به مشکلات عاطفی و روانی باز می گردد.

 

فقدان رنگ در تمام یا قسمتی از نقاشی نشانگر خلأ عاطفی و گاهی دلیل بر گرایش های ضداجتماعی است. کودکان «سازگار»، در نقاشی های شان به طور متوسط از پنج رنگ مختلف استفاده می کنند و کودکان گوشه گیر یا آنها که ارتباط با دنیای خارج را دوست ندارند، از یک یا دو رنگ بیشتر بهره نمی برند.

 

موضوعاتی که در نقاشی کودکان بیشتر دیده می شوند، آدم، خانه، درخت، خورشید، ماه، حیوانات و خانواده است. تمام جزئیات رفتاری و این که چه می کشند (یا نمی کشند) و با چه رنگ و اندازه ای، همه شان تعابیری دارد که به فهم بیشتر از کودک کمک می کند. عده ای عقیده دارند که نقاشی آدمک، خانواده و درخت، سه تست روان شناسی مفصل و معتبر برای اطفال محسوب می شود.

 

شکل آدمی که کودک می کشد، پیش از هر چیز شکل خود یا درکی که از بدن و تمایلاتش دارد را بیان می کند و حتی گودیناف، نقاشی آدمک کامل و درست را نشانه پختگی فکری کودکان می داند. جزییات فراوانی در تحلیل نقاشی آدمک هست که شاید در مطلب مجزایی در باره آن بنویسم. در باره سه جزء درخت (ریشه، ساقه و برگ) و چگونگی کشیدن آنها نیز جزییات فراوانی مطرح است که هر کدام نشانه ای از درونیات کودک است.


ماژیک

نقاش خانه و خانواده از همه مهم تر است. خورشید نماد مادر یا زندگی است و خانه نماد پدر. البته عده ای از روان شناسان اطفال، خورشید را نماد پدر یا به طور کلی والدین می دانند. اگر خورشید پشت ابر تیره یا کوه باشد یا کم رنگ باشد، یعنی والدین وجودشان گرم و پر مهر نیست و اگر خورشید را قرمز پررنگ یا سیاه بکشند به معنای ترسی شدید از پدر (یا گاهی مادر) است.

 

ماه بیشتر نشانه نیستی است و بسیاری از کودکان آن را در نقاشی هایی که از قبر و قبرستان می کشند به کار می گیرند. چراغ یعنی عشق و محبت در زندگی و اگر آن را خاموش بکشد، نشانه ای از مرگ مادر است. رودخانه جریان زندگی است و دودکش نماد عاطفه در خانواده. اگر خانه سقف نداشت یعنی پدر نقش حمایت کننده را در خانه ندارد و پنجره و رنگ آن نماد ارتباط ذهنی کودک با جهان خارج است.

 

در ورودی خانه نماد رفت و آمدهای خانوادگی است و اگر کوچک باشد یعنی خانواده کم رفت و آمد است و بالعکس. خانه بدون در ورودی در پنج تا هشت سالگی نشانه خجالتی بودن و وابستگی شدید به مادر است و بعد از هشت سالگی نشانگر احساس خود کوچک بینی و تنهایی است و در نوجوانی شرم حیای زیاده از حد و احساسات گرایی رقیق و سطحی را نشان می دهد. مدت زمانی که برای ترسیم هر یک از اشخاص اجزای نقاشی صرف می کند و دقتی که در مورد جزئیات به کار بسته می شود نیز دارای اهمیتی است.

 

یا تمایل و حساسیتی که در بازگشت به بخش معینی از نقاشی خود نشان می دهد. همچنین این نکته که نقاشی در چه قسمتی از کاغذ و با چه شخصی آغاز شده است. ناحیه پایین صفحه، ناحیه غرایز بنیادی است و کودکان خسته و روان آزرده و افسرده بیشتر به این بخش گرایش دارند. بالای صفحه مطلوب و آرمان گراها و رؤیاپردازهاست و ناحیه ای برای گسترش تخیلات.

 

چپ جایگاه گذشته است و در راست صفحه، آینده نقاشی می شود. اگر کودک خود را پایین تر یا کوچک تر از دیگران بکشد، نشانه اضطراب گناه کاری است و چه بسا تا حدی افراطی باشد که اصلاً خودش را از نقاشی حذف کند... جزییات و شرح زیاد است و به پایین ستون نزدیک شده ایم!...

 

حرف آخر این که کودک بهتر از هر کسی می داند قصد بیان چه چیزی را داشته. یادتان باشد که همواره پس از تمجید نقاشی اش از او بخواهید که نقاشی اش را برای تان تعریف کند. و البته فراموش نکنید که کودک تان درجزیره یا سیاره خودش نشسته، روی نوک بالاترین درخت و بی اعتنا به همه کسانی که دور و برش هستند. پس لطفاً در حال نقاشی مزاحمش نشوید و بگذارید کارش را بکند!