گردشگری
2 دقیقه پیش | مناظر بی نظیر زمینهای گلف در آمریکادر زندگی چیزهای کمی بهتر از بازی گلف در میان رشته کوه های باشکوه، بیابان های بی ثمر یا اقیانوس های خروشان وجود دارد. هر ایالت آمریکایی حداقل یک زمین گلف با مناظر بی نظیر ... |
2 دقیقه پیش | باشکوهترین مراکز خرید در جهانبرای اغلب مردم، خرید کردن بخشی از تفریح آنها و برایشان مهم است! برای برخی دیگر، تاریخ و فرهنگ مهمتر است اما در صورتی که دو مورد بالا را باهم ترکیب کنید میتوانید علاوه ... |
تماشای این دریاچه را از دست ندهید
دریاچه اوان با چشمانداز مسحورکننده خود گردشگران داخلی و خارجی بسیاری را در چهار فصل سال به خود جذب میکند. این دریاچه با حضور نماینده سازمان ملل و برافراشتن پرچم سازمان ملل و پرچم ایران، رسماً به عنوان قطب گردشگری جهان اعلام شده است.
بخش اعظم آب این دریاچه از طریق چشمههای آب زیرزمینی موجود در بستر دریاچه و درصد ناچیزی توسط نزولات جوی تأمین میشود. در واقع همین جوشش دائمی سبب صافی و زلالی آب دریاچه اوان شده است.
دریاچه اوان زیستگاه انواع ماهیهای قزلآلای خالدار، کپور و اردک ماهی و در فصل پاییز مأمن پرندگان مهاجری همچون قو، غاز و مرغابی میباشد.
دریاچه اوان با چشمانداز مسحورکننده خود گردشگران داخلی و خارجی بسیاری را در چهار فصل سال به خود جذب میکند. این دریاچه با حضور نماینده سازمان ملل و برافراشتن پرچم سازمان ملل و پرچم ایران، رسماً به عنوان قطب گردشگری جهان اعلام شده است. این دریاچه در فصل تابستان محل ماهیگیری، آبتنی و قایقسواری و در زمستان با توجه به برودت هوا و یخ بستن سطح دریاچه، قابل اسکیت سواری است. در کنار دریاچه امکان برپا کردن چادر وجود دارد.
ویدیو مرتبط :
تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید (gone girl)
خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :
تماشای این 5 فیلم را از دست ندهید(+عکس)
اخبار فرهنگی - تماشای این 5 فیلم را از دست ندهید
«12 سال برده»
12 years a slave
شاید بتوان این فیلم استیو مک کویین را ـ که به شدت دراماتیزه کردن برده داری است ـ یکی از بهترین ها در نوع خودش دانست. هم در ارایه تم و هم پرداخت عمیق تصویری. قصه اش از وقایع اتفاقی گرفته شده و ماجرا به سال 1841 بازگو می شود. یک مرد سیاه پوست آزاد با نام «سلیمان تورتاپ» (چیووتل ایجیوفور) که موزیسین است، با خانواده ای ـ همسر و دو فرزند ـ زندگی مرفه و آرامی را می گذراند تصادفاً پیشنهادی را برای اجرای برنامه ای در واشنگتن می پذیرد بی آن که بداند برای او چه نقشه هولناکی کشیده اند.
در آن جا از خواب بیدار می شود و خود را در سلول تنگ زندانی می یابد که دست و پایش را به زنجیر بسته اند. معلوم می شود او را فروخته اند و این سیاه آزاد پس از گذران زمان هایی سخت و طاقت فرسا در لویزیانا به عنوان برده به فروش می رسد. زندگی هراسناکی که 12 سال به طول می انجامد. چیووتل ایجیوفور به درون «سلیمان» رسوخ کرده و با چشمان نافذش، احساس های رنج و اندوه و نومیدی را به درستی منتقل می سازد. مک کویین ما را به مرزهای بشری و به دردهای بردگی می برد و فیلم به ما می گوید آیا واقعاً «سلیمان» سرانجام یک مرد آزاد می شود؟
«جاذبه»
Gravity
فیلم آلفونسو کوآرون را «بهترین فیلم فضایی سینما» دانسته اند، هر چند که نگاه او و شیوه اجرای صحنه ها ـ خاصه در درون کشتی فضایی ـ طنین «2001، اودیسه فضا»ی کوبریک را القا می سازد و تأثیر آن اثر کلاسیک به خوبی مشهود است.
با این همه، هنوز هم فیلم کوبریک در این زمینه بهترین است. آن چه «جاذبه» را از دیگر آثار فضایی متمایز نشان می دهد نوع تکنیک پیشرفته آن و اسپشل افکت های ناب آن است. هنگامی دو فضانورد در می یابند یک ماهواره روسی منفجر شده و تکه هایش به سوی آن ها در حرکت است، باید مأموریت خود را متوقف سازند لیکن دیر شده و تکه ها به کشتی اصابت کرده و آن را متلاشی می کند.
آن دو به فضا پرتاب می شوند... دو فضانورد ـ یکی حرفه ای و با سابقه (جرج کلونی) و دیگری مهندسی که اولین پرواز اوست (ساندرا بولاک) در میان تاریکی مطلق و سکوت در فضا رها می شوند و زمین در زیر پاهای آن دو می چرخد. شاید که بشود فیلم را در طبقه بندی علمی ـ تخیلی به حساب آورد اما نمی توان آن را یک تخیلی مربوط به آینده دانست. تصویری از فاجعه و درگیری و درد و رنج در سفر به فضاست و این که چه گونه بایستی تلاش کرد تا زنده ماند.
دوربین کوآرون نماهایی را با بازیگران چنان دنبال می کند که تصور گرفتن آن ها به نظر ناممکن می رسد. از بیرون فضا به داخل ماهواره می رود و به بالا و پایین می پیچد و شخصیت ها را که معلق اند در بر می گیرد و سپس دوباره بیرون می آید. «جاذبه» گذشته از این، به نوعی حس خارج از این دنیا را به ما القا می سازد. ارزش آن در این است که با همه پرداخت به ماجرایی خیالی و غیرواقعی، ما آن را کاملاً واقعی می بینیم و خود را در فضا و با دو فضانورد همراه می یابیم.
«کلاهبرداری آمریکایی»
The American Hustle
پس از فیلم «قواعد دفترچه امیدبخش»، دیوید اُ.راسل به همان سبک اما در مایه ماجراهای سرگیجه آور کلاهبرداری های مربوط به طبقه متوسط آمریکایی در اواخر دهه 1970، خواسته است مخاطب را به هیجان و دلهره بیندازد. شخصیت های اصلی داستان یک کلاهبردار و یک مأمور از دو طایفه مختلف اند.
یکی «ایروینگ رُزنفلد» (کریستین بیل) موجودی اهل برانکس که صاحب مغازه های لباس شویی زنجیره ای است ولی کارش کلاهبرداری است و با گرفتن 5 هزار دلار به عنوان وام، به طرف چیزی پس نمی دهد. از آن سو هم شخصیت دیگر «ریچی دیماسو» (بردلی کوپر) مأمور اف بی آی است می خواهد با تحت نظر گرفتن ایروینگ، بساط کلاهبردارها را بر ملا سازد. فیلم در کشاکش این روابط فساد آلود و در دوره بعد از «واتر گیت»، هر لحظه واقعه ای رخ می دهد که انتظارش نمی رود.
ماجرا طوری چیده شده که هر یک از طرفین می خواهد سر آن دیگری کلاه بگذارد. راسل به خوبی موفق می شود به مانند کارهای اسکورسیزی، از عوامل و عناصر گوناگون ـ از جمله موسیقی پاپ ـ بهترین بهره را در تجسم روحیه و احوال شخصیت ها ببرد. هم چنین در ترسیم شخصیت زن های داستان (امی آدامز و جنیفر لارنس) نشانه هوشیاری فیلم ساز را می توان دید. فیلم سازی که نشان داده می تواند از خوش آتیه ترین در سینمای امروز باشد.
«گرگ وال استریت»
The Wolf of Wall street
بر خلاف انتظار فیلم آخر مارتین اسکورسیزی با توجه به عنوان آن هیچ شباهتی به فیلم های خشونتی و خونین قبلی اش ندارد. درباره بند و بست های تجارت و بورس است اما بیش تر تجارت مواد مخدر... در طول فیلم هم قهرمان داستان یعنی «گرگ» (لیوناردو دی کاپریو) با نوک قرمز دماغش مدام در حال مصرف کوکایین است.
قصه فیلم برداشت از خاطرات «جردن بلفورد» است که در سال 2007 انتشار یافت و نقش را دی کاپریو با دقت و هیجان بسیار بازی می کند. البته بیش ترین نقش را در فیلم دیالوگ ها دارد و با وجودی که اسکورسیزی سعی داشته تا با صحنه های شلوغ و پارتی ها و درگیری های میان بلفورد با مأموران اف بی آی، تنش ایجاد سازد لیکن در خیلی از صحنه های دیالوگی حوصله را سر می برد.
در ارتباط و جر و بحث دی کاپریو با آن زن پُر شور ـ که به همسری اش در می آید ـ کم تر حس و حال لازم نمود می یابد. تنها در همان صحنه ابتدایی و برخورد دی کاپریو با متیو مک کانافی (با یک بازی جذاب) فیلم خود را کنجکاو بر انگیز نشان می دهد و در باقی ـ خاصه پایان و نتیجه گیری ـ طولانی شدن صحنه ها حتی نمی گذارد به سرنوشت «گرگ» هم کنجکاو باشیم.
«یاسمن غمگین/آبی»
Blue Jasmine
شاید این یکی از بهترین های وودی الن در سال های اخیر باشد (دو فیلم ماقبل هم مانند «نیمه شب در پاریس» و «به رم با عشق» بسیار قابل تأمل بودند). در فیلم آخر، شخصیت زن داستان یعنی «یاسمن» (کیت بلنشت) زنی در آستانه فروپاشی روحی روانی است. او دارد به مرز دیوانگی نزدیک می شود و در چنین حالتی است که روحیه اش را از دست می دهد و در دنیای بی رحم واقعی رها می گردد.
زمانی به چنین مرزی می رسد با خود در خیابان حرف می زند و یا به نقطه ای خیره می ماند و انگار ذهن او در جایی دیگر سیر می کند [در حقیقت شخصیت «بلانش دو بوآ» در «تراموایی به نام هوس»].
«یاسمن» پس از جدایی از یک دلال کلاهبردار ثروتمند (الک بالدوین) نزد خواهرش «جینجر» (سالی هاکینز) می آید و در آن جا موقعیت ها هم چنان او را به سمت و سوی ویرانی ذهنی سوق می دهد. فیلم وودی الن تجسمی از زنی است که خیال می کند از طریق توهمات اش می تواند دیگران را فریب دهد در حالی که خویشتن را فریب داده است.
اخبار فرهنگی - بانی فیلم