فى الصلاه على حمله العرش و كل ملك مقرب
«اللهم و حمله عرشك الذین لا یفترون من تسبیحك، و لا یسامون من تقدیسك، و لا یستحسرون من عبادتك، و لا یوثرون التقصیر على الجد فى امرك، و لا یغفلون عن الوله الیك». فان قلت: على م عطفت الواو؟ قلت: على ما مضى من قصه دعاء النبى صلى الله علیه و آله. كان قصه هذا الدعاء عن آخرها معطوفه على قصه ذلك الدعاء و الجهه الجامعه بینهما هى كون المدعو له فیهما متوافقین فى جهات الدعاء من الصفات التى یحمد علیها او فى الرساله. و یجوز ان یكون معطوفه على محذوف. كانه قیل: اللهم نبیك صلى الله علیه و آله فكذا و كذا صفاته و حالاته، فصل علیه، و حمله عرشك حالهم كذا و كذا فصل علیهم. و فتر یفتر- على وزن دخل یدخل- بمعنى انكسر و ضعف. و المصدر: الفتور. و سام من الشى ء- على وزن علم- بمعنى مل. و الاستحسار: استفعال من حسر. اذا اعیا و تعب. و فى الحدیث: «ادعوا الله عز و جل و لا تستحسروا»، اى: لا تملوا. قاله فى النهایه. و فى الغریبین للهروى: اى: لا ینقطعون عن العباده. و البعیر المحسور هو الذى ذهبت قوته. و البصر الحسیر: الكلیل. و حسرت الناقه: انقطع سیرها. و «لا یوثرون» مضارع آثر ایثارا. اى: لا یختارون. و الجد- بكسر الجیم-: ضد الهزل. و الوله: الولع. من: وله الفصیل بامه، اذا ولع بها. و التحیر من شده الوجد و الشوق. یعنى: بار خدایا، و فرشتگانى كه بردارنده ى عرش تواند، آنانكه سست و ضعیف نمى شوند از تسبیح و تنزیه كردن ذات مقدس تو، و ملامت نمى یابند از تقدیس كردن تو، و هیچ مانده نمى شوند از عبادت تو، و انقطاع نمى ورزند و اختیار نمى نمایند تقصیر را بر كوشش نمودن در كار و طاعت تو، و غافل نمى شوند از حیرانى و شیفته شدن به سوى جناب تو- جل و علا. در كشاف مذكور است كه: حمله ى عرش امروز چهارند. و روز قیامت مدد كنند ایشان را به چهار دیگر تا هشت شوند. چنانچه در سوره ى مباركه ى الحاقه از این خبر مى دهد: (و یحمل عرش ربك فوقهم یومئذ ثمانیه). و منقول است از ابن عباس كه: در هنگامى كه بارى تعالى خلق نمود ملائكه ى عرش را امر فرمود ایشان را به حمل عرش. ایشان بیطاقت شدند و عاجز گشتند از حمل آن. از جانب الهى خطاب آمد كه بگویید: «لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم». چون این كلمات طیبه بگفتند، عرش مستقر شد. و در تفاسیر مذكور است كه عرش الهى سیصد هزار ركن دارد و از قائمه اى تا قائمه اى سیصد هزار سال راه است. جلت عظمته و كبریاوه.
«و اسرافیل صاحب الصور الشاخص الذى ینتظر منك الاذن و حلول الامر، فینبه بالنفخه صرعى رهائن القبور». اسرافیل هو الملك الذى یتعلق به نفخ الصور للبعث. و الصور قرن ینفخ فیه اسرافیل.
و «الشاخص» بالرفع على ان یكون صفه اخرى لاسرافیل. یقال: شخص بصره فهو شاخص، اذا فتح عینیه و جعل لا یطرف. و شخوص الابصار- اى: استمرار انفتاحها من غیر انطباق- هنا كنایه عن الترجى للخدمه كما یفعله العبد بالنسبه الى مولاه. و «صرعى» جمع صریع مضافه الى «رهائن» المضافه الى «القبور». یعنى: و اسرافیل كه فرشته اى است كه متعلق است به او دمیدن صور از جهت بعث مردم از قبور و صاحب شاخى است كه مى دمد در او، و به چشم گشوده و منتظر آن است كه از جناب مقدس تو دستورى یابد و فرود آید به او فرمان كه در دمد در صور، پس چون امر الهى تعلق گیرد به دمیدن، در دمد و آگاه گرداند به این دمیدن مردگان و افتادگان گور را كه در گروند- یعنى محبوسند- در آن، پس ایشان از گورها برخیزند و بشتابند تا به صحراى قیامت. و در تفاسیر مذكور است كه سه نفخه متحقق مى شود تا قیام قیامت: نفخه ى فزع: (و یوم ینفخ فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الارض)، و نفخه ى صعق: (و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض)، و نفخه ى احیا: (و نفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربهم ینسلون). و میانه ى هر نفخه چهل سال متراخى شود، چنانچه در تفاسیر مذكور است.
«و میكائیل ذو الجاه عندك و المكان الرفیع من طاعتك». و میكائیل هو الملك الذى یتعلق به الارزاق.
و الجاه هو القدر و المنزله. (یعنى:) و میكائیل كه فرشته اى است كه متعلق است به او احوال ارزاق بنى آدم و صاحب جاه و قدر و منزلت است نزد تو و صاحب مكانت بلند است به سبب طاقت و فرمانبردارى تو.
«و جبرئیل الامین على وحیك، المطاع فى اهل سمواتك، المكین لدیك، المقرب عندك». جبرئیل نامى است عبرانى یا سریانى و معنى او عبدالله است. و هو الملك الذى یتعلق به القاء العلوم و تبلیغ الوحى. (یعنى:) و فرشته ى دیگر كه جبرئیل است كه امین است بر خزائن وحى تو، و مطاع است در میان اهل آسمانها، و صاحب مكانت است نزد تو، و مقرب است نزدیك تو.
«و الروح الذى هو على ملائكه الحجب». الروح هو اعظم الملائكه بعد حمله العرش مستعل على ملائكه الحجب. و الحجب صفه للملائكه، اى: حجب السموات. و الملائك جمع ملاك على الاصل لا جمع ملك- كالشمائل فى جمع شمال- و هو مقلوب مالك من الالوكه و هى الرساله. لانهم وسائط بین الله و بین الناس، فهم رسل الله او كالرسل الیهم. (یعنى:) و فرشته ى دیگر عظیم كه روح نام اوست كه اعظم ملائكه است بعد از حمله ى عرش و سردار است بر ملائكه ى حجب. و ملائكه ى حجب ملائكه اى چندند كه موكلند بر طبقات آسمان و سرادقات آن. و از بعضى مشایخ عظام مسموع شد كه مراد از «حجب» ائمه ى طاهرینند، صلوات الله علیهم اجمعین، و از «ملائكه» ملائكه اى كه موكلند بر ایشان. چه، در كتاب كافى روایات متكثره وارد است در كتاب جنائز كه در وقت وفات هر شیعه از شیعیان ائمه ى طاهرین بر او ظاهر مى شوند و حاجب مى شوند میانه ى اهوالى كه عارض مى شود مردم را در حین وفات و میانه ى ایشان.
«و الروح الذى هو من امرك». و روح كه از امر تو است. یعنى از مبدعات است و به امر «كن» موجود شده بى ماده. و این دلیلى است بر آنكه بعضى از فرشتگان مجردند.
«فصل علیهم و على الملائكه الذین من دونهم من سكان سمواتك و اهل الامانه على رسالاتك». لفظه «دون» فى قوله علیه السلام بمعنى تحت. (یعنى:) پس رحمت فرست بر این فرشته هایى كه مذكور شد از حاملین عرش و اسرافیل و میكاییل و جبرئیل و روح و بر ملائكه اى كه پایین ترند از اینها من حیث المرتبه كه آن ملائكه اند كه ساكنان آسمانهایند كه مخلوقى است از مخلوقات تو و اهل امانتند بر پیغامهاى تو بر پیغمبران.
«و الذین لا تدخلهم سامه من دووب، و لا اعیاء من لغوب و لا فتور». السامه: الملاله و التضجر. و الدووب: التعب. و الاعیاء: مصدر اعیا الرجل فى المشى فهو معى، اذا عجز. و اللغوب- بضمتین-: التعب و الاعیاء. و منه قوله تعالى: (ما مسنا من لغوب).
یعنى: و آن فرشتگانى كه در نیاید ایشان را ملالتى از تعب، و نه درماندگى از رنج و عنا، و نه سستى از عبادت.
«و لا تشغلهم عن تسبیحك الشهوات، و لا یقطعهم عن تعظیمك سهو الغفلات». الشهوه: توقان النفس الى الامور المستلذه. و اضافه السهو الى الغفلات من قبیل اضافه المسبب الى السبب. (یعنى:) و باز ندارد ایشان را از تسبیح گفتن تو آرزوهاى نفسانى. و منقطع نسازد ایشان را از یاد كردن بزرگى تو سهوى كه ناشى است از غفلتها. چرا كه اینها از لواحق اجسام حیوانیه است و ملائكه از آن مبرایند.
«الخشع الابصار، فلا یرومون النظر الیك». الخشع: جمع خاشع. اى: ابصارهم خاشعه. و خشع ببصره، اى: غضه. (یعنى:) فروخوابانیده اند دیده هاى خود را پس قصد نمى كنند نظر كردن به سوى جلالت و عظمت تو از غایت خوف و خشیت.
«النواكس الاذقان». النواكس: جمع الناكس على الشذوذ. فان فاعلا لا یجمع على فواعل. اى: المطاطى اذقانهم. و هذا ایضا كنایه عن كمال خشیتهم لله. (یعنى:) پیش انداخته اند زنخهاى خود را. و این نیز كنایه است از كمال خوف و خشیت.
«الذین قد طالت رغبتهم فیما لدیك، المستهترون بذكر آلائك، و المتواضعون دون عظمتك و جلال كبریائك». استهتر فلان بكذا، اى: اولع و تجاهر به.
و الالاء: النعم. واحدها الا بالفتح، و قد یكسر و یكتب بالیاء. و التواضع: التذلل. قاله فى الصحاح. و «دون» معناه الحقیقى ادنى مكان من الشى ء- و منه:- تدوین الكتب. لانه ادناء البعض من البعض- ثم استعمل بمعنى قدام الشى ء و عنده و بین یدیه مستعارا من معناه الحقیقى. و هو ظرف لغو متعلق ب«المتواضعون». (یعنى:) آن فرشته هایى كه دور و دراز است- یعنى بسیار است- رغبت ایشان در آن چیزى كه نزد توست از فیوضات الهى- چرا كه چشیده اند چاشنى حلاوت آن را و آشامیده اند شراب محبت آن را- حریص و مولعند به ذكر و یاد كردن نعمتهاى تو، و فروتنى نماینده اند نزد بزرگى و جلال بزرگوارى تو.
«و الذین یقولون اذا نظروا الى جهنم تزفر على اهل معصیتك: سبحانك ما عبدناك حق عبادتك». تزفر: اى: تخرج النفس. من الزفیر، و هو اخراج النفس. و الشهیق رده. و سبحان: مصدر كغفران. و لا یستعمل الا مضافا. و هو منصوب على المصدریه. اى: اسبح سبحانك. و معناه فى اللغه: التنزه عن النقائص. اى: انزهك عما لا یلیق بجناب قدسك. و فى الشرع صار لاعلى مراتب التعظیم التى یستحقها الله. و لذلك لا یجوز ان یستعمل فى غیره و ان كان منزها عن النقائص. و الى هذا ینظر ما قال بعض الاعلام من ان التنزیه المستفاد من «سبحان الله» انواع: تنزیه الذات عن نقص الامكان الذى هو منبع السوء، و تنزیه الصفات عن وصمه الحدوث بل عن كونها مغایره للذات المقدسه زائده علیها، و تنزیه الافعال عن القبح و العبث. یعنى: و آن فرشته هایى كه چون نظر كنند به آتش دوزخ كه دم برگشاید بر آنهایى كه از اهل معصیت تواند، گویند: خداوندا، تنزیه مى كنیم تو را تنزیه كردنى. نپرستیدیم تو را چنانچه حق و سزاى پرستش توست.
«فصل علیهم و على الروحانیین من ملائكتك، و اهل الزلفه عندك». «الروحانیین» معطوف على الضمیر المجرور فى «علیهم». و لذا اعید الخافض. و الزلفه: اسم للمصدر بمعنى القرب. و منه قوله تعالى: (و ازلفت الجنه للمتقین). یعنى: و رحمت فرست بر آن ملائكه اى كه سابقا مذكور شد و بر ملائكه ى روحانیین كه یكى از طبقات ملائكه اند و از اهل قرب و منزلتند نزد تو. و این كلام حقیقت انجام دال است بر آنكه ملائكه طبقات مختلفه اند، بعضى روحانى و بعضى غیر روحانى.
«و حمال الغیب الى رسلك، و الموتمنین على وحیك». الحمال: جمع الحامل. و الغیب هو الامر الخفى الذى لا یدركه الحس. و یقال: ائتمنه على كذا، اى: اتخذه امینا. و منه الحدیث: «الموذن موتمن»، اى: یاتمنه الناس على الاوقات التى یوذن فیها فیعملون على اذانه ما امروا به من صلاه او صوم. كذا قاله المطرزى فى المغرب. و حاملین وحى اند به پیغمبران تو و امینانند بر وحى تو كه بى زیاده و نقصان مى رسانند.
و وحى عبارت است از سخن پنهانى. یقال: و حیث الیه و اوحیت، اذا كلمته بما تخفیه عن غیره. و چون سخن خداى تعالى كه به پیغمبر مى رسد، از خلق مخفى است، لهذا وحى مى گویند.
«و قبائل الملائكه الذین اختصصتهم لنفسك، و اغنیتهم عن الطعام و الشراب بتقدیسك و اسكنتهم بطون اطباق سمواتك.» القبائل: جمع القبیله و هى الشعوب المختلفه. و بها سمیت قبائل العرب. و اطباق: جمع طبق. یقال: السموات طباق و اطباق، اى: بعضها فوق بعض. یعنى: و اصناف مختلفه از فرشتگانى كه مخصوص گردانیده اى ایشان را از براى ذات مقدس خود به عبادت كردن، و بى نیاز گردانیده اى ایشان را از خوردن و آشامیدن- غذاوهم التحمید و شرابهم التقدیس- به پاك خواندن تو را، و جا داده اى ایشان را در میان طبقات آسمانها كه بعضى از آن بر بالاى بعضى مرتب شده.
«و الذین على ارجائها اذا نزل الامر بتمام وعدك». اى: الملائكه الذین على ارجاء السموات. و الارجاء: جمع الرجا- مقصورا- و هو الناحیه. و منه قوله تعالى: (و الملك على ارجائها). و لفظه اذا ظرفیه للمستقبل. و المعنى: و الملائكه الذین وقت نزول الامر بتمام وعدك على ارجاء السموات. یعنى: و آن فرشتگانى كه بر كناره هاى آسمان باشند تا هنگام وقت فرود آمدن امر به تمامى وعده ى تو كه قیام قیامت باشد و با حاملین عرش منضم شوند و بردارند عرش پروردگار را. كما فى قوله تعالى: (و الملك على ارجائها و یحمل عرش ربك فوقهم یومئذ ثمانیه).
«و خزان المطر و زواجر السحاب، و الذى بصوت زجره یسمع زجل الرعود».
زجر البعیر: ساقه. و الزجل- بالزاى و الجیم، محركه- الصوت. یقال: سحاب زجل، اى: ذو رعد. و اضافته الى الرعود بیانیه. و الرعود: جمع رعد. و الرعد: الصوت الذى یسمع من السحاب. كان اجرام السحاب تضطرب و تنتفض اذا حدتها الریح فتصوت عند ذلك من الارتعاد. یعنى: و فرشتگانى كه خزانه داران بارانند و رانندگان ابرند، و آن ملكى و فرشته اى كه از آواز راندن او شنیده شود آوازى كه آن رعدهاست.
«و اذا سبحت به حفیفه السحاب التمعت صواعق البروق». السبح: العوم و الجیئه و الذهاب. و سبح الفرس جریه، و الحفیف- بالحاء المهمله و الفاءین بینهما یاء مثناه من تحت- دوى جریه. و فى بعض النسخ: «خفیفه السحاب» بالخاء المعجمه و الفاء ثم القاف بینهما یاء منقطه تحتها نقطتین. یقال: خفقت الریح خفقانا، و هو خفیقها، اى: دوى جریها. و الصواعق: جمع صاعقه، و هى نار تسقط من السماء فى رعد شدید. یقال: صعقتهم السماء، اذا القت علیهم الصاعقه. و البروق: جمع البرق، و هو الذى یلمع من السحاب. من: برق الشى ء بریقا، اذا لمع. یعنى: و هر گاه شنا كنند- یعنى آمد و شد نمایند- ابرها، به سبب این آمد و شد درخشان گردد صاعقه ها- یعنى آتشها- كه روشنى از آن لامع گردد.
«و مشیعى الثلج و البرد، و الهابطین مع قطر المطر اذا نزل». كلمه «اذا» ظرفیه. و البرد- بالتحریك- تگرگ. یعنى: و آن فرشتگانى كه به همراهى برف و تگرگ فرود آیند، و آن فرشتگانى كه با قطره هاى باران فرود آیند چون باران بارد.
«و القوام على خزائن الریاح». القوام- بالتشدید-: جمع القائم. و استقراء كلام العرب یدل على استعمالهم
الریاح بصیغه الجمع فى الرحمه- كما فى قوله تعالى: (یرسل الریاح مبشرات)- و الریح بصیغه المفرد فى العذاب. قال الله تعالى- حكایه عن قوم عاد: (و فى عاد اذ ارسلنا علیهم الریح العقیم). یعنى: و آن فرشتگانى كه قائم و موكلند بر خزانه هاى بادهاى خوب.
«و الموكلین بالجبال فلا تزول». و فرشتگانى كه موكلند و گماشته شده اند بر كوهها تا از جاى خود زایل نشوند.
«و الذین عرفتهم مثاقیل المیاه و كیل ما تحویه لواعج الامطار و عوالجها». المثاقیل: جمع المثقال. و مثقال الشى ء: میزانه من مثله. و المراد هنا مطلق المقدار. و حواه یحویه، اى: احاطه یحیطه. و اضافه اللواعج و كذا العوالج الى الامطار من قبیل اضافه الصفه الى الموصوف. اى: الامطار اللاعجه و العالجه، اى: الشدیده. یقال: لعجه الضرب، اى: آلمه و اخرق جلده. و علجت الامواج و اعتلجت، اى: التطمت. و فى حدیث الدعاء: «و ما تحویه لواعج الرمال». هو جمع لاعج، و هو ما تراكم من الرمل و دخل بعضه فى بعض. قاله ابن الاثیر فى نهایته. یعنى: و آن فرشتگانى كه شناسا گردانیده اى ایشان را به مقدار آبها و قدر آنچه احاطه كرده آن را بارانهاى سخت بر هم نشسته.
«و رسلك من الملائكه الى اهل الارض بمكروه ما ینزل من البلاء و محبوب الرخاء». الرخاء: ضد الشده من سعه العیش. یعنى: و صلاه بر رسولان تو از فرشتگان كه فرود آورندگانند به اهل زمین آنچه نازل مى شود به ناخوش شمرده شده از بلاها و زحمت و به دوست داشته شده از فراخى معیشت و رحمت.
«و السفره الكرام البرره». السفره- بالتحریك-: الكتبه. قال الله تعالى: (بایدى سفره). واحدهم سافر، مثل كفره و كافر. و هم الملائكه الذین ینتسخون الكتب من اللوح المحفوظ. و الكرام: جمع الكریم. و البرره: جمع بار. و بر فرشتگانى كه از لوح محفوظ نسخه وامى گیرند، بزرگانند نزد خداى- یا: كریمان و مهربانانند كه استغفار مى كنند به جهت خلقان- نیكوكارانند.
«و الحفظه الكرام الكاتبین». یعنى: و صلاه بر حفظه- یعنى ملائكه اى كه نگاهبانانند بر بندگان به گفتار و كردار ایشان- و بزرگانند نزد خداى و نویسندگان روزنامجات اقوال و افعال عبادند. و در بعضى تفاسیر مذكور است كه حفظه و كرام الكاتبین ایشان ده ملكند به روز و ده به شب. و اصح و اشهر آن است كه دو ملكند به روز و دو به شب كه بر چپ و راست بندگان نشسته اند و اقوال و افعال ایشان را نگاه مى دارند و ثبت مى نمایند. و موید قول اخیر است آنچه از ابن عباس منقول است كه: با هر انسانى دو ملك موكلند، دو در روز و دو در شب، یكى بر یسار و دیگر بر یمین. هر گاه تكلم نماید به حسنه، آنكه بر یمین است ثبت نماید آن را. و اگر متكلم شود به سیئه آنكه بر یمین است بر فرشته ى دست چپ بگوید كه: ثبت مكن كه شاید نادم شود و توبه كند. پس اگر چنانچه توبه نكند، بنویس آن را.
«و ملك الموت و اعوانه». یعنى: و صلاه بر فرشته اى كه موكل است بر قبض ارواح و نام او عزراییل است، ارواح را بخواند جواب دهند، پس اعوان خود را به قبض آن فرماید، و بر اعوان و مددكاران او كه ملائكه ى رحمت و عذابند.
«و منكر و نكیر». اسم مفعول من انكر بمعنى نكر بالكسر. و النكیر فعیل بمعنى مفعول. كلاهما ضد المعروف. سمیا به لان المیت لم یعرفهما و لم یر صوره مثل صورتهما. و انما صورا بتلك الصوره القبیحه و نكرا لیخاف الكافر و یتحیر فى الجواب. و اما المومنون فیریهم الله تعالى كذلك امتحانا و یثبتهم بالقول الثابت امتنانا و لا یخافون. لان من خاف الله تعالى فى الدنیا و آمن به و برسله و كتبه، لم یخف فى القبر. یعنى: و صلاه بر دو فرشته اى كه آن را منكر و نكیر گویند كه موكلند بر آنكه هر گاه كسى را در قبر گذارند، بیایند و سوال كنند از خدا و پیغمبر و حجج وى .
«و رومان فتان القبور». اى: فتان اهل القبور. و «فتان» به صیغه ى فعال از صیغ مبالغه است. و به جر- بنابر نسخه ى اصل- صفت رومان است. و به نصب- چنانچه از ابن ادریس مروى است- بنابر مدح است یا به اضمار اعنى. و هو من الفتنه بمعنى الاختبار و الامتحان. قال ابن الاثیر فى نهایته. و فى حدیث الكسوف: «انكم تفتنون فى القبور». یرید مساءله
منكر و نكیر. من الفتنه: الامتحان و الاختبار. یعنى: و صلاه بر رومان كه اسم فرشته اى است از فرشته هاى قبر و با ابن آدم مى باشد در قبر و آزمایش او مى كند. اگر از اهل ایمان است، وسیع و فراخ مى سازد قبر او را. و اگر از اهل ایمان نیست، مسلط مى سازد بر او حیات و عقارب. چنانچه در كتاب كافى از حضرت جعفر صادق علیه السلام روایت كرده كه: «ان الله یسلط علیه تسعه و تسعین تنینا لو ان تنینا واحدا منها نفخ على الارض، ما انبتت شجرا ابدا». یعنى: به درستى كه خداى تعالى مسلط مى سازد بر كافر نود و نه مار بزرگ كه اگر یكى از آن ماران نفس بر زمین دمد، دیگر هرگز زمین گیاه نرویاند.
«و الطائفین بالبیت المعمور». و صلاه بر فرشتگانى كه طوف كنندگان بیت معمورند. و آن خانه اى است در آسمان هفتم- و بعضى گفته اند در آسمان چهارم- برابر كعبه ى معظمه كه حرمت او در آسمان همچنان است كه حرمت كعبه در زمین. هر روز هفتاد هزار فرشته به گرد او طواف كنند، چنانچه در تفاسیر مذكور است.
«و مالك، و الخزنه». و بر مالك- كه نام فرشته اى است كه موكل است بر دوزخ و نگاهبان دوزخ است- و بر فرشتگان دیگر كه خازنان دوزخند.
«و رضوان و سدنه الجنان». السدنه: جمع سادن، كخدمه جمع خادم. قال ابن الاثیر فى نهایته: فیه ذكر سدانه الكعبه. هى خدمتها (و تولى امرها) من فتح بابها و اغلاقها. (یقال: سدن یسدن) فهو سادن (و الجمع سدنه). یعنى: و صلاه بر رضوان- كه فرشته اى است موكل بر بهشت و راتق (و) فاتق بهشت است- و بر دیگر فرشتگان كه دربانان و خادمان بهشتند.
«و الذین لا یعصون الله ما امرهم، و یفعلون ما یومرون». و بر فرشتگانى كه نافرمانى نكنند خداى را در آنچه فرموده ایشان را در ازمنه ى ماضیه، و مى كنند آنچه فرموده مى شوند به آن در زمان آینده.
«و الذین یقولون: (سلام علیكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار)». و بر فرشتگانى كه در جنات عدن باشند و گویند مر مومنان را كه: بشارت باد بر شما به دوام سلامت- یعنى همیشه سالم خواهید بود- به آنچه صبر كردید و شكیبایى ورزیدید بر فقر در دنیا. پس نیكوست سرانجام آن سراى كه ایشان یافتند.
«و الزبانیه الذین اذا قیل لهم: (خذوه فغلوه ثم الجحیم صلوه) ابتدروه سراعا، و لم ینظروه». الزبانیه: ماخوذ من الزبن و هو الدفع. و هم تسعه عشر ملكا یدفعون اهل النار الیها. و فى التنزیل الكریم: (علیها تسعه عشر). صلوه: اى: القوه فى النار. من: صلیته- بالتشدید- اى: القیته فى النار. و صلیت العصا بالنار ایضا، اذا لینتها و قومتها. فى النهایه الاثیریه. و بدرت الى الشى ء ابدر بدورا: اسرعت. و كذلك بادرت الیه. و تبادر القوم: تسارعوا. و ابتدروا السلاح: تسارعوا الى اخذه. و «ینظروه»- على صیغه المضارع المعلوم من باب الافعال- من الانظار
بمعنى الامهال و التاخیر. یعنى: و صلاه بر زبانیه- كه نوزده فرشته اند موكل بر دوزخ به جهت عذاب اهل دوزخ- آن فرشتگانى كه چون گفته شود ایشان را كه بگیرید كسى را، پس در غل كشید وى را- یعنى دست او بر گردن او بندید- پس در آتش بزرگ اندازید او را، شتابندگان باشند در این امر و مهلت ندهند او را.
«و من اوهمنا ذكره، و لم نعلم مكانه منك، و باى امر و كلته». یقال: اوهمنا، اى: تركنا. و اوهمت الشى ء: تركته. و اوهم من الحساب مائه، اى: اسقطها منه. و بر فرشتگانى كه ترك كردیم ذكر ایشان را و ندانسته بودیم جاى ایشان را نزد تو و به اینكه به كدام كار گماشته اى ایشان را.
«و سكان الهواء و الارض و الماء». و بر فرشتگانى كه ساكنانند در هوا و زمین و آب- كه موكلند بر ایشان و متصرفند در احوال ایشان.
«و من منهم على الخلق». اى: و من وكلت من الملائكه على الخلق للحفظ. لایبعد ان یكون مراده علیه السلام من «منهم على الخلق» الملائكه الذین هم من المجردات المحضه و المفارقات الصرفه. و المعنى انهم فى عالم الامر، مشرفون على عالم الخلق. یعنى: و آن فرشتگانى كه از مجردات محضه اند و مفارقات صرفه اند و مشرف و مستعلى و موكلند بر عالم خلق، یعنى بر عالم جسمانیات از معادن و نباتات و حیوانات. و بباید دانست كه جمیع عقلا اتفاق دارند بر اینكه ملائكه اشخاص جسمانى هستند كه آمد و شد نمایند در رنگ آدمیان. و آنچه محصل اقوال است در حقیقت ملائكه، دو قول است. یكى قول متكلمین كه ایشان ملائكه را اجسام لطیفه ى نورانیه مى دانند كه قادرند بر تصرفات سریعه و افعال شاقه و فاعل خیراتند على الاتصال، و تفاوت درجات ایشان به اعتبار مراتب ایشان است در عبادت. و دوم قول حكما كه ایشان را اجسام نمى دانند لیكن انواع متباینه مى دانند: بعضى از ایشان آنند كه مجردند از جسمیت و از تدبیر اجسام. و بعضى مجردند از جسمیت، لیكن مدبر اجسامند. و بعضى آنند كه مجرد نیستند بلكه جسمانى اند و حالند در اجسام و قائمند به آن. و در تنزیل آسمانى و كتاب الهى اشاره به این مراتب شده. و شیخ ابوعلى در رساله ى «حدود» مى گوید كه: الملك جوهر بسیط ذو حیاه و نطق و عقل غیر مائیت هو واسطه بین البارى عز و جل و بین الاجسام الارضیه. فمنه عقلى. و منه نفسى. و منه جسمانى. و كلام سیدالساجدین نیز اشعار به این اقسام دارد، چنانچه ظاهر شد در طى این دعاى شریف.
«فصل علیهم یوم تاتى كل نفس معها سائق و شهید». «سائق» یسوقها الى المحشر. و «شهید»، اى: شاهد یشهد علیها بعملها. (یعنى:) پس رحمت فرست- خدایا- برایشان تا روزى كه هر نفسى كه آید به عرصه ى محشر، سائقى و راننده اى داشته باشد و با او گواهى- كه به نیك و بد او گواهى دهد- باشد. و از ابن عباس مروى است كه سائق فرشته اى باشد، و گواه عمل وى. و بعضى دیگر گویند كه: سائق از فرشتگان باشد و گواه اعضاى وى، و بر وى گواهى دهند. و در بعضى نسخ صحیفه ى مكرمه به جاى «سائق»، «قائم» است. یعنى: قائمى و شهیدى با او باشد.
«و صل علیهم صلاه تزیدهم كرامه على كرامتهم و طهاره على طهارتهم». و رحمت فرست بر ایشان، رحمتى كه بیفزاید و زیاده كند ایشان را كرامتى بالاى كرامتى و پاك شدنى بالاى پاك شدنى. یعنى كرامت و طهارت بیشمار.
«اللهم و اذا اصلیت على ملائكتك و رسلك و بلغتهم صلاتنا علیهم، فصل علیهم بما فتحت لنا من حسن القول فیهم. انك جواد كریم». الجواد هو المنعم الكثیر الانعام و الاحسان. و الفرق بینه و بین الكریم ان الكریم هو الذى یعطى مع السوال و الجواد هو الذى یعطى من غیر سوال. و قیل بالعكس. و الجود: السخاء. و رجل جواد، اى: سخى. و لا یقال: الله عز و جل سخى. لان اصل السخاوه راجع الى اللین. یقال: ارض سخاویه و قرطاس سخاوى، اذا كان لینا. و سمى السخى سخیا للینه عند الحوائج. یعنى: بار خدایا، چون رحمت كنى بر فرشتگان و پیغمبران خود و برسانى به ایشان صلواتى كه ما برایشان فرستادیم، پس رحمت كن برایشان- یا: بر ما، بنابر اختلاف نسخ- به آنچه گشاده اى بر ما از نیكویى گفتار در حق ایشان. به درستى كه تویى بخشنده بى آنكه عوضى خواهى و غرضى داشته باشى، كریمى كه مى بخشى. بى منت سوال.