و كان من دعائه علیه السلام بعد هذا التحمید، الصلاه على رسول الله صلى الله علیه و آله
«و الحمدلله الذى من علینا بمحمد نبیه صلى الله علیه و آله دون الامم الماضیه و القرون السالفه، بقدرته التى لا تعجز عن شى ء و ان عظم، و لا یفوتها شى ء و ان لطف.» این «الحمدلله» معطوف است بر «الحمدلله» كه در دعاى تحمید مذكور است. و «من علینا»، اى: انعم علینا. و المراد من الضمیر المجرور الامه. و «نبى» صیغه ى فعیل است یا به معنى مفعول، اگر ماخوذ از «نبوه» معتل اللام باشد، به معنى رفعت، یعنى: مرفوع. چه، رفعت دارد بر سایر خلایق. یا به معنى فاعل است، اگر ماخوذ است از «نبا» مهموز اللام، به معنى «اخبر»، یعنى: مخبر، از جهت آنكه خبردهنده است از خداى تعالى. و بنابر اول، اصل او «نبیو» است. واو در طرف ما قبل مكسور قلب به یا كردند و یا در یا ادغام كردند، «نبى» شد. و بنابر ثانى اصل او «نبى ء» است. قلب كردند همزه را به یا و یا در یا ادغام كردند، «نبى» شد. و «آل» اصل او «اءل» است به دو همزه كه همزه ى ثانیه مبدل است از واو یعنى «اول». قلب كردند همزه ى ثانیه را به الف از جهت مفتوح بودن ماقبل آن، «آل» شد. و آل الشخص: من یوول الى ذلك الشخص، اى: یرجع الیه. و الامم: جمع امه، و هى الجماعه. قال الاخفش: هو فى اللفظ واحد و فى المعنى جمع. و كل جنس من الحیوان امه. و القرون: جمع القرن. و «القرن من الناس: اهل زمان واحد». قاله فى الصحاح. و لطف الشى ء، اى: صغر، فهو لطیف. یعنى: سپاس و ستایش مر خداى را كه انعام كرد بر ما- كه امت محمدیم صلى الله علیه و آله- به فرستادن محمد صلى الله علیه و آله كه نبى و فرستاده ى اوست- رحمت كناد خداى تعالى بر او و بر آل او- نه بر امتان گذشته و گروههایى كه در زمان پیش بوده اند، به قدرت كامله ى خود كه عاجز نمى شود از چیزى، و اگر چه بزرگ و عظیم باشد، و فوت نمى شود از او چیزى، و اگر چه لطیف و كوچك باشد. و میان علما در آل پیغمبر خلافى شده. نزد جمهور شیعه عترت طاهره ى آن حضرتند، و نزد بعضى بنى هاشم، و نزد بعضى بنى المطلب، و نزد بعضى هر كس كه ایمان به آن حضرت آورده باشد و متقى باشد. چه، در حدیث وارد است كه: «كل تقى آلى». و در نهایه ى اثیریه گفته: فیه- اى فى الحدیث-: «لا تحل الصدقه لمحمد و آل محمد». قد اختلف فى آل النبى صلى الله علیه و سلم. فالاكثر على انهم اهل بیته. و قال الشافعى: دل هذا الحدیث ان آل محمد هم الذین حرمت علیهم الصدقه و عوضوا منها الخمس و هم صلیبه بنى هاشم و بنى المطلب. و قیل: آله اصحابه و من آمن به. و هو فى اللغه یقع على الجمیع. انتهى كلامه. و محقق دوانى در حاشیه ى شرح هیاكل، در تحقیق معنى آل تدقیقى نموده كه خالى از لطافت و عذوبتى نیست. بنابراین به ایراد آن اقدام مى نماید. و خلاصه ى مضمون كلام محقق مذكور آن است كه:
آل پیغمبر هر آن كسى است كه به آن حضرت آیل شود و رجوع او به آن حضرت باشد. و آن بر دو قسم است: اول قسمى كه رجوع ایشان به آن سرور رجوع صورى جسمانى باشد، مثل اولاد آن حضرت و جمعى كه در مرتبه ى اولادند از اقارب و عشایر كه در شریعت طاهره زكات بر ایشان حرام شده. و دوم جمعى كه رجوع ایشان به آن حضرت رجوع معنوى روحانى است، و ایشان اولاد روحانى اند از علماى اعلام كه در علم رسوخ تمام دارند، و اولیاى كرام كه به مرتبه ى كمال رسیده اند، و حكماى عالى مقام كه در حكمت الهى خوض تمام نموده اند و از مشكات انوار آن حضرت اقتباس نور تحقیق و از انوار ارشاد و هدایت او استناره ى تدقیق نموده اند، خواه در زمان بر آن حضرت سبق یافته باشند و خواه بعد از آن حضرت به او ملحق شده باشند یا ملحق شوند. و هیچ شك نیست كه نسبت طبقه ى دوم بیشتر و تمامتر است از نسبت طبقه ى اولى. و اگر هر دو نسبت در یك كس جمع شده باشد، نور على نور خواهد بود، مثل ائمه ى معصومین از عترت طاهره ى آن سرور، صلوات الله علیه و علیهم اجمعین. پس همچنانچه بر اولاد صورى، صدقه ى صورى حرام است- چنانچه گذشت- بر اولاد معنوى نیز صدقه ى معنوى كه عبارت از تقلید غیر است در علوم و معارف و كسب كمالات، حرام است. این بود خلاصه ى كلام محقق مشارالیه. و بباید دانست كه لفظ «آله» در كلام سیدالساجدین، مجرور است به آنكه معطوف باشد بر ضمیر مجرور در «علیه». و عدم اعاده ى جار با عطف بر ضمیر مجرور- از حریم لهجه ى لسان، نه از ضمیر و نیت- تنبیه است بر شدت ارتباط و كمال اتصال عترت طاهره به حضرت مقدس نبوى به حیثیتى كه صحیح نیست تخلل فاصلى اصلا. و اگر كسى گوید كه: از قواعد مقرره ى متفق علیهاى اهل نحو است كه هر گاه
عطف كنند بر ضمیر مجرور، اعاده ى جار لازم است. پس چگونه مخالفت ایشان جایز مى دارید؟ جواب مى گوییم كه: اتفاق ایشان ممنوع. چه، حمزه كه یكى از قراى عشره است، در تنزیل كریم در اوایل سوره ى نساء در قول خداى تبارك و تعالى جل مجده: (تساءلون به و الارحام) به كسر ارحام خوانده. و همچنین علامه ى زمخشر در طى تفسیر آیه ى مذكوره، شعرى از عرب عربا آورده كه: «فاذهب فما بك و الایام من عجب» به كسر ایام، با آنكه هر دو معطوفند بر ضمیر مجرور بى اعاده ى جار. پس آنچه در حواشى جنه الامان شیخ كفعمى نقل از شیخ ابوالفتح كراجكى نموده كه اولى آن است كه «آله» به نصب خوانده شود تا عطف باشد بر محل ضمیر مجرور كه آن نصب است به وقوع فعل بر او، از طور صحت بیرون مى نماید. چه، دعوى تواتر مى توان كرد كه جمیع راویان و ائمه ى روات این كتاب مستطاب، این لفظ را مجرور خوانده اند.
«فختم بنا على جمیع من ذرا، و جعلنا شهداء على من جحد». اى: ختم بنا موثرین او مستعلین على جمیع من ذرا، اى: خلق. و الجحد: الانكار مع العلم. یعنى: پس ختم كرد به ما امتیت را در حالتى كه اختیار نموده- یا: افزونى و بلندى داده بود- ما را بر جمیع مخلوقات، و گردانید ما را گواهان بر امم سابقه كه منكر انبیاى خود بودند. در آثار مروى است كه این گواهى در روز قیامت باشد كه امم انبیاى سابقه، انكار تبلیغ رسولان و انبیاى خود نمایند، پس حق تعالى از انبیا طلب شاهد تبلیغ كند. اگر چه حق سبحانه به حال ایشان دانا باشد، اما به جهت اقامت حجت و الزام منكران، طلب بینه ى تبلیغ كند. پس امت حضرت خاتم الانبیا را بیاورند و گواهى دهند بر تبلیغ همه ى انبیا. و آنگاه امم سابقه ایشان را گویند كه: از كجا دانستید كه پیغمبران تبلیغ كرده اند؟ ایشان گویند: ما دانستیم این را به خبر دادن
حق سبحانه و تعالى در كتاب خود بر زبان پیغمبر خود. پس حضرت رسالت را حاضر گردانند و او را از حال امت وى سوال كنند. آن حضرت به عدالت ایشان گواهى دهد. چنانچه آیه ى كریمه ى: (و كذلك جعلناكم امه وسطا لتكونوا شهداء على الناس و یكون الرسول علیكم شهیدا) از آن مخبر است. و همچنین آیه ى كریمه ى (و جئنا بك على هولاء شهیدا) شاهد است.
«و كثرنا بمنه على من قل». و بسیار گردانید ما را به سبب نعمت خود، بر آنها كه اندك بودند از روى عدد- یعنى كفار-. چه، در اخبار وارد است و شیخ كلینى رضوان الله تعالى علیه در اول باب فضل قرآن در كتاب كافى روایت كرده از حضرت ابى جعفر- یعنى امام محمدباقر علیه السلام- كه گفت به یكى از اصحاب خود كه سعد خفاف بوده باشد كه: «یا سعد، تعلموا القرآن. فان القرآن یاتى یوم القیامه فى احسن صوره، نظر الیها الخلق. و الناس صفوف عشرون و مائه الف صف، ثمانون الف صف امه محمد صلى الله علیه و آله و اربعون الف صف من سائر الامم»- الحدیث. خلاصه ى ترجمه ى حدیث شریف آنكه: اى سعد، بیاموزید قرآن را. زیرا كه مى آید قرآن در روز قیامت در نیكوترین صورتى كه نگاه مى كنند به او خلق. و مردم یك صد و بیست هزار صفند، هشتاد هزار صف امت محمدند- صلى الله علیه و آله- و چهل هزار صف از باقى امم. پس مراد از این كثرت و قلت، كثرت و قلت عددى باشد نه به معنى غالبیت و مغلوبیت چنانچه از بعض علما نقل شده در حل این فقره كه در صحیفه ى مباركه است.
«اللهم فصل على محمد امینك على وحیك». اصل اللهم «یا الله امنا بالخیر» است. یعنى: خدایا قصد كن ما را به خیر. یعنى بر وجهى كه خیر تو به ما رسد، یا بر وجهى كه احوال و اوضاع ما مقرون به خیر باشد و شرى به ما عاید نگردد. و به واسطه ى تخفیف در كلام، تعبیر از آن عبارت به لفظ «اللهم» شده. چه، بر زبانها كثیر الدوران است و اكثر اوقات تلفظ به آن كرده مى شود. و این قول فراء است كه نام او معاذ بن كثیر است و از مشاهیر علماى امامیه است در فن عربیت. و اكثر نحویان برآنند كه اصل اللهم «یا الله» است كه حرف ندا را حذف كرده اند و میم مشدده را عوض آن ملحق ساخته اند. و شیخ رضى كه از محققین نحات است كلام فراء را رد كرده و باطل دانسته. به این دلیل كه عرب گاهى كه در مقام نفرین باشد، مى گوید: اللهم لا تومهم بالخیر. یعنى: بار خدایا، قصد مكن ایشان را به خیر. پس اگر اصل اللهم «یا الله امنا بالخیر» باشد، تخالف و تناقض خواهد بود میان جزو اول كلام مذكور كه «اللهم» است، و جزو آخر، و استعمال آن صحیح نخواهد بود. لیكن استعمال آن شده، پس اصل «اللهم» آن نباشد. و بعضى از مشایخ متاخرین علیه الرحمه- كه این بى بضاعت ادراك ملازمت ایشان كرده و استفاده از خدمت ایشان نموده- در كتاب اربعین خود نقل كرده كلام شیخ رضى و گفته كه در كلام شیخ مذكور نظر است. چه، آنچه فراء دعوى كرده «یا الله امنا بالخیر» است به ضمیر متكلم، و جزو آخر در مثال مذكور كه شیخ رضى دعوى كرده كه در كلام عرب آمده «لا تومهم بالخیر» است به ضمیر
غایب. پس میان ایشان تناقض نباشد. بلى، اگر «اللهم لا تومنا بالخیر» از عرب شنیده مى شد، دلیل فراء تمام نمى بود. و ظاهر این است كه بر این وجه از عرب مسموع نشده. و به خاطر فاتر مى رسد كه مراد شیخ رضى «اللهم لا تومنا بالخیر» باشد. و تعبیر از متكلم به ضمیر غایب، بنابر آن كرده باشد كه نخواسته است كه لفظ او موهم نسبت نفرین به خود باشد. چه، فصاحت مقتضى آن است كه هر گاه نسبت امرى را به خود نپسندند، با آنكه مقام اقتضاى صیغه ى متكلم نماید، به صیغه ى غایب ادا كنند. چنانچه در آیه ى لعان در كلام حضرت بارى- جل برهانه-: (و الخامسه ان لعنه الله علیه ان كان من الكاذبین) بر این وجه سیاقت شده. چه، آنچه ملاعن را بعد از شهادت اربعه مى باید گفت «لعنه الله على ان كنت من الكاذبین» است، و به واسطه ى رعایت امر مذكور كه مقتضاى فصاحت است، تعبیر از آن به ضمیر غایب شده. و در ظهور عدم سماع مثال مذكور بر آن وجه از عرب- كه حضرت شیخ مرحوم وجه نظر ساخته اند- دور نیست كه خلل در تمام بودن دلیل شیخ رضى نكند. چه، ظاهر این است كه اگر شخصى در مقام نفرین خود درآمده، كلام مذكور بر زبان آرد، ارباب لسان عرب تغلیط او نكرده و درست خواهند دانست. و از براى اثبات مدعاى شیخ رضى، همین قدر كافى است. و الله اعلم. یعنى: بار خدایا، درود فرست بر محمد و آل او، آن محمدى كه امین است بر وحى و پیغام تو كه اصلا زیاد و كم نكرد، بلكه بر آن وجه كه به او فرستادى به خلقان تو رسانید.
«و نجیك من خلقك و صفیك من عبادك». النجى- بفتح النون و تشدید الیاء- على فعیل: الذى یساره. و الصفى- بفتح الصاد و تشدید الیاء- على فعیل ایضا بمعنى صفوه الشى ء و خالصه. و محمد - صلى الله علیه و آله و سلم- صفوه الله من خلقه و مصطفاه. یعنى: همراز تو است از مخلوقات تو و برگزیده ى تو است از بندگان تو.
«امام الرحمه و قائد الخیر، و مفتاح البركه». «امام»- به كسر همزه- به معنى پیشواست. «قائد» خلاف «سائق» است، یعنى: كشنده و سرهنگ خیر ضد شر. و المفتاح اسم الاله، اى: ما یفتح به الشى ء. البركه: النماء و الزیاده فى الخیر. یعنى: محمدى كه پیشواى رحمت است و همه ى امت به او امیدوارند و سرهنگ و كشنده ى ایشان است به نیكویى، و كلید بركت است كه از او ابواب بركات و خیرات مفتوح مى شود. چه، معلم شریعت و احكام است.
«كما نصب لامرك نفسه و عرض فیك للمكروه بدنه». نصبت الشى ء، اذا اقمته. و المراد من النصب المعنى المجازى و هو التعب اللازم له. و «عرض»، اى: جعل بدنه عرضه للمكروه فى سبیلك. یعنى: رحمت فرست بر او همچنانچه به پاى داشت و تعب و رنج داده به جهت امتثال امر تو نفس خود را، و در معرض هلاكت آورد بدن خود را در راه تو به جهت محاربه ى كفار نابكار.
«و كاشف فى الدعاء الیك حامته و حارب فى رضاك اسرته و قطع فى احیاء دینك رحمه».
قال فى الصحاح: كاشفه بالعداوه: اى: باداه بها و جاهر بها. و حامه الانسان: خاصته و من یقرب منه. و اما فى حدیث الكساء: «اللهم هولاء اهل بیتى و حامتى، اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا» فهم عترته، اعنى علیا و فاطمه و السبطین. رواه ابن الاثیر و غیره. و در بعضى نسخ به جاى «حامه»، «لحمه»- به ضم لام- واقع شده به معنى خویش. چنانكه جوهرى در صحاح گفته: اللحمه- بالضم-: القرابه. و اسره الرجل: رهطه و عشیرته و اهل بیته، لانه یتقوى بهم. و اصله من الاسره و هى القد الذى یشد به الاسیر. و فى حدیث ثابت البنانى: «كان داود علیه السلام اذا ذكر عقاب الله، تخلعت اوصاله لا یشدها الا الاسر»، اى: الشد و العصب. و الاسر: القوه. قاله ابن الاثیر فى نهایته. الرحم ایضا القرابه. قاله فى الصحاح. یعنى: «و آشكار نمود به عداوت كردن با خویشان خود در خواندن ایشان به طریقه ى حضرت عزت، و محاربه و مجادله نمود به سبب خشنودى تو با قوم و قبیله ى خود، و ببرید از خویشان خود» و رعایت آنچه مقتضاى قرابت باشد- از ایصال خیر و انواع فواید و صیانت از وصول مكاره و شداید- ننمود «به سبب زنده كردن دین تو». چه، ایشان انقیاد اوامر و نواهى الهى نمى نمودند، بنابراین با جمیع قریش محاربه و معادات نمود.
«و اقصى الادنین على جحودهم عنك و قرب الاقصین على استجابتهم لك». اقصى: افعال من: قصا المكان یقصو فصوا: بعد. اى: ابعد. و «ادنین» و «اقصین»- به فتح نون و صاد- جمع «ادنى» و «اقصى» است.
و حكم این جمع آن است كه ماقبل علامت جمع را فتحه دهند تا دلالت كند بر الف محذوفه. چه، آخر مفرد او الف مقصوره است. كما قال الله تعالى فى جمع الاعلى: (الاعلون)- به فتح لام- و فى جمع المصطفى: المصطفون و المصطفین- به فتح فا- چنانچه در علم نحو مبین شده. و الاستجابه بمعنى الاجابه. قال الجوهرى فى الصحاح: الاجابه و الاستجابه بمعنى. و استجاب الله دعاءه. یعنى: «دور گردانید نزدیكان خود را، بنابر انكارى كه ایشان مى نمودند و انحراف مى ورزیدند از راه مستقیم تو و نزدیك گردانید و به بساط قرب و عز خود راه داد مردمانى كه دور بودند و از اباعد آن حضرت بودند، بنابر اینكه ایشان اجابت فرمان تو كردند و اطاعت آن نمودند.
«و والى فیك الابعدین و عادى فیك الاقربین». «والى» صیغه ى فعل ماضى است از باب مفاعله به معنى موالات كه ضد معادات است. یعنى: و دوستى كرد در راه تو با دورترین مردمان به او. و دشمنى نمود و معادات كرد با نزدیكان خود. چرا كه ایشان استنكاف مى نمودند از اوامر و نواهى الهى.
«و اداب نفسه فى تبلیغ رسالتك، و اتعبها بالدعاء الى ملتك، و شغلها بالنصح لاهل دعوتك». اداب- بالدال المهمله- افعال من الداب بمعنى التعب. و الضمیر المونث فى «اتعبها» و «شغلها» راجع الى النفس.
و «نصح»- به ضم نون و سكون صاد و حاى مهمله- مصدر نصح له ینصح نصحا است. یعنى: نصیحت كردن. یعنى: رنجور گردانید نفس مقدس خود را در رسانیدن پیغام تو. و در رنج انداخت او را در خواندن به سوى ملت و شریعت تو. و مشغول گردانید نفس خود را به نصیحت و پند دادن مردمانى كه از اهل دعوت تو بودند.
«و هاجر الى بلاد الغربه و محل الناى عن موطن رحله و موضع رجله و مسقط راسه و مانس نفسه، اراده منه لاعزاز دینك، و استنصارا على اهل الكفر بك». المهاجره: الخروج من ارض الى ارض و ترك الاولى للثانیه. و الناى: مصدر من: ناى یناى نایا، یعنى: دور شدن. و «موطن رحله» با معطوفات ثلاثه به معنى محل ولادت و وطن اصلى است. و «اراده» مفعول له «هاجر» است. و استنصره على عدوه، اى: ساله ان ینصره علیه. یعنى: و هجرت كرد و دورى جست از مكه ى مباركه- كه ام قرى است- و نزول نمود به شهرهاى غربت- كه مدینه ى طیبه است- و جاى دور از جایگاه اهل و عیال خود و از مكان ولادت خود و آرامگاه نفس خود، از جهت خواستن او به این تغرب، غالب ساختن دین تو بر ادیان باطله و یارى خواستن بر آنكه نصرت یابد بر اهل كفر و شرك به تو.
«حتى استتب له ما حاول فى اعدائك و استتم له مادبر فى اولیائك». ابن اثیر در نهایه مى گوید: و فى حدیث الدعاء: «حتى استتب له ما حاول فى اعدائك». اى: استقام و استمر. و استتم ایضا بمعنى استمر.
یعنى: تا آنكه مستقیم و راست شد از براى او آنچه قصد كرده بود در حق دشمنان تو- كه آن استیصال و استهلاك ایشان بود- و مستمر و تمام گردید آنچه تدبیر كرده بود در حق دوستان تو- كه آن استیلا و غلبه ى اهل اسلام بود.
«فنهد الیهم مستفتحا بعونك، و متقویا على ضعفه بنصرك، فغزاهم فى عقر دیارهم و هجم علیهم فى بحبوحه قرارهم، حتى ظهر امرك و علت كلمتك، و لو كره المشركون». نهد الى العدو ینهد- بالفتح-، اى: نهض. و الاستفتاح: الاستنصار. قاله فى الصحاح. و عقر الدار- بالضم: اصل المقام الذى علیه معول القوم. و منه حدیث على علیه السلام: «ما غزى قوم فى عقر دارهم الا ذلوا». و به فارسى «عقر دار» یعنى: میانه ى خانه. و «دیار» جمع كثرت «دار» است. و دار اسمى است كه جامع بنا و عرصه و محله باشد. و بعضى، بلاد را نیز دیار گفته اند، زیرا كه جامع اهل خود است همچو دار. و هجم على الشى ء: دخل بغته یتعدى و یلزم. یقال: هجم الشتاء، اى: دخل. «بحبوحه»- به ضم هر دو باى موحده و حاى مهمله- به معنى وسط و میان شى ء است. قال فى الصحاح: یقال: بحبوحه الدار: وسطها. بضم الباءین. یعنى: برخاست و قصد محاربه ى ایشان نمود در حالتى كه یارى خواسته بود به مددكارى تو، و طلب قوت نموده بود با كمال ضعف خود به نصرت تو. پس جنگ كرد با ایشان در میان خانه هاى ایشان، و ناگاه بر سر ایشان ریخت در میان جایگاه و محل بودن ایشان، تا آنكه غالب گردید فرمان تو و بلند شد كلمه ى اسلام، و اگر چه كراهت داشتند این صورت را مشركان.
در روایات اهل بیت مروى است كه ظهور دین اسلام و غلبه ى آن بر جمیع ادیان، نزد خروج قائم اهل بیت علیه السلام است. پس در آن زمان هیچ كس نباشد الا آنكه درآید در دین اسلام.
«اللهم فارفعه بما كدح فیك الى الدرجه العلیا من جنتك حتى لا یساوى فى منزله و لا یكافا فى مرتبه و لا یوازیه لدیك ملك مقرب و لا نبى مرسل». الكدح: جهد النفس فى العمل و الكد فیه. یقال: كدح، اى: كد و تعب. و «لا یوازیه»- به فتح یا- منصوب باشد به «ان» مقدر بعد از «حتى» و معطوف باشد بر «یكافا». و به سكون یا و به ضم همزه روایت شده در «یوازى» و «یكافا». و الموازاه و المساواه و المكافاه و المضاهاه و المعادله و المقابله نظائر. یعنى: بار خدایا، بلند ساز مرتبه ى او را به سبب رنج و تعبى كه در دین تو برد تا آنكه برسانى او را به درجه ى بلندترین درجات از بهشت تو، تا هیچ كس با او برابرى نكند در منزلت، و مساوى نباشد در مرتبه، و دعوى مساوات نكند با او در پیش تو هیچ فرشته ى نزدیكى و هیچ پیغمبر مرسلى. بباید دانست كه ملائكه را مراتب متفاوته هست. بعضى از ایشان نزد حق جل و علا نزدیكترند و پایه ى ایشان بلندتر است از بعضى. و نبى انسانى است كه خداى تعالى او را برانگیخته باشد براى رسانیدن آنچه به او وحى شده. و در بعضى كتب منقول است كه نبى انسانى است كه آمده باشد او را وحى از جانب خداى و آن وحى متضمن شریعتى باشد، اعم از آنكه او خود متعبد باشد به آن یا غیر آن. و اگر مبعوث شود به شریعتى كه تبلیغ كند به غیر خود، او را رسول گویند. و ظاهر كلام حضرت سیدالساجدین نیز دلالتى دارد بر این معنى.
«و عرفه فى اهله الطاهرین و امته المومنین من حسن الشفاعه اجل ما وعدته». «و عرفه»، اى: جازه. و به فسر قوله تعالى فى سوره التحریم: (عرف بعضه و اعرض عن بعض) قال الفیروزآبادى فى القاموس: و عرف فلانا: جازاه. و قال الزمخشرى فى الاساس: لاعرفن لك ما صنعته، اى: لاجازینك به. و بعض من الناظرین فى هذا الكتاب المستطاب فسره باذقه. و فى مذاقى غیر مستعذب. اهل الرجل اسم جمع لا واحد له من لفظه مثل رهط و قوم. یعنى: و پاداش ده او را در حق اهل بیت و عترت طاهره ى او و امت مومنین او از شفاعت حسنه- كه بسیارى از فروماندگان و گناهكاران طومار عصیانشان به آب غفران شسته خواهد گشت- زیاده از آنچه وعده كرده اى او را. و این وعده اشاره است به آنچه در قرآن مجید واقع است كه: (و لسوف یعطیك ربك فترضى). یعنى: زود باشد كه عطا دهد تو را پروردگار تو مرتبه ى شفاعت درباره ى امت تو، پس خشنود شوى. یعنى چندان عطا ارزانى فرماید كه گویى: بس است و من راضى شدم. (عسى ان یبعثك ربك مقاما محمودا) كه مراد از مقام محمود مقام شفاعت است كه حضرت رسالت را در آن مقام ستایش كنند خلق اولین و آخرین.
«یا نافذ العده، یا وافى القول، یا مبدل السیئات باضعافها من الحسنات، انك ذو الفضل العظیم». یقال: رجل نافذ فى امره- اى: ماض- و نفذ السهم من الرمیه باعجام الذال. فالنافذ: الذى لا یخالف وعده. و العده- بالتخفیف-: مصدر وعد یعد. اصله: وعده- على فعله- فنقلت كسره الواو الى العین لثقلها علیها و حذفت الواو فقیل: عده- على وزن عله. و قیل: الاصل وعد، حذفت الواو ثم زیدت التاء عوضا عنها.
یعنى: اى روان كننده و به جا آورنده ى وعده ها، و اى وفاكننده ى گفتارها و اى بدل كننده ى بدیها به اضعاف آن از نیكوییها. به درستى كه تو صاحب فضل و احسان و عطاى بزرگى.