و كان من دعائه علیه السلام فى الصلاه على اتباع الرسل و مصدقیهم
«اللهم و اتباع الرسل و مصدقوهم من اهل الارض بالغیب عند معارضه المعاندین لهم بالتكذیب». قوله علیه السلام: «و اتباع الرسل» معطوف على «حمله عرشك». و المعاند و العنید بمعنى، و هو الذى یعرف الحق و یاباه. یعنى: بارخدایا، و پیروان پیغمبران على العموم و آنان كه تصدیق نمودند ایشان را به غیب- یعنى به قلب. و چون قلب مستور است، لهذا تعبیر از او به غیب فرموده- از اهل زمین در هنگامى كه معارضه مى كردند دشمنان ایشان به تكذیب نمودن آیات باهره ى ایشان با آنكه مى دانستند كه حق با ایشان است.
و الاشتیاق الى المرسلین بحقائق الایمان «و الاشتیاق» عطف على الارض. اى: مصدقوهم من اهل الاشتیاق. و در بعضى نسخ به سین مهمله و باء موحده روایت شده. یعنى: و از اهل اشتیاق به پیغمبران كه نهایت شوق داشتند- یا: پیشى مى گرفتند در مدد كردن و تصدیق نمودن به پیغمبران، بنابر نسخه ى اخیر-
فى كل دهر و زمان ارسلت فیه رسولا و اقمت لاهله دلیلا من لدن آدم الى محمد صلى الله علیه و آله من ائمه الهدى و قاده اهل التقى، على جمیعهم السلام». به سبب حقایق ایمان كه در دل ایشان رسوخ تمام داشت در هر روزگار و زمان كه فرستادى در میان ایشان پیغمبرى و برپاى داشتى مر اهل آن زمان را راهنمایى و دلیلى از روزگار آدم- كه ابوالبشر است و اول پیغمبران على نبینا و علیه السلام- تا روزگار محمد صلى الله علیه و آله- كه آخر و خاتم پیغمبران است- از امامان راهنماینده و پیشروان و كشاننده ى اهل تقوا بر همه ى ایشان باد تحیت و سلام.
«فاذكرهم منك بمغفره و رضوان». پس یاد كن همه ى ایشان را از جناب خود به آمرزش و خشنودى.
«اللهم و اصحاب محمد خاصه الذین احسنوا الصحابه». «خاصه» منصوب على المصدریه. اى: خص خاصه. و الصحابه- بالكسر-: مصدر كالصحبه. یعنى: بار خدایا، و اصحاب محمد را- صلى الله علیه و آله- مخصوص گردان، آن صحابه اى كه نیكو كردند مصاحبت او را. و مراد به صحابه ى پیغمبر جمعى اند كه ادراك سعادت ملاقات آن حضرت نموده باشند در زمان حیات آن حضرت به بیدارى- و مسلمان بوده باشند- به ملاقات عادى و با ایمان از دنیا رحلت نموده باشند: به سعادت «ملاقات» گفتیم نه به سعادت «دیدار» تا بعضى از صحابه كه كور مادرزاد بوده باشند داخل شوند، همچو ابن ام مكتوم. و مقید ساختیم به «بیدارى» تا جمعى كه بعد از زمان آن حضرت در واقعه و خواب دیده باشند آن حضرت را، بیرون روند. و گفتیم «مسلمان باشند» تا كفارى كه ادراك ملاقات آن حضرت نموده باشند بیرون باشند. و «ملاقات عادى» گفتیم تا بعضى از انبیا- على نبینا و علیهم السلام- كه در شب معراج ادراك صحبت آن حضرت نموده باشند- چنانچه بعضى از روایات صحیحه به آن ناطق است- از تعریف صحابه بیرون روند. و فایده ى قید اخیر به جهت اخراج ثلاثه متغلبه است. چه، ظاهر آن است كه ایشان با ایمان از دنیا رحلت ننمودند.
و الذین ابلوا البلاء الحسن فى نصره، و كانفوه، و اسرعوا الى وفادته، و سابقوا الى دعوته، و استجابوا له حیث اسمعهم حجه رسالاته «ابلوا البلاء الحسن»، اى: جاهدوا الجهاد الحسن. فى حدیث سعد یوم بدر: «عسى ان یعطى هذا من لا یبلى بلائى». اى: لا یعمل مثل عملى فى الحرب. و كانفوه، اى: عاونوه. یقال: كنفت الرجل اكنفه، اى: حطته و صنته. و اكنفته: اعنته. و المكانفه: المعاونه. و الوفاده- بكسر الواو-: اسم المصدر من: وفد یفد، اذا ورد رسولا على الامیر. و استجابوا، اى: اجابوا. یعنى: و آن اصحابى كه مجاهده نمودند جهادى نیكو در نصرت و یارى دادن پیغمبر، و معاونت و یارى نمودند او را، و سرعت و شتاب نمودند به نزدیك رفتن و وارد شدن به سوى او، و سبقت گرفتند به سوى دعوت او، و اجابت نمودند دعوت او را در آن حال كه بشنوایند ایشان را حجت رسالت خود را- كه آن قرآن یا غیر آن است از دلایل-
و فارقوا الازواج و الاولاد فى اظهار كلمته، و قاتلوا الاباء و الابناء فى تثبیت نبوته، و انتصروا به، و التثبیت: التمكین. و انتصروا، اى: انتقموا. و «منطوین»، اى: مضمرین محبته. و الطویه: الضمیر. «لن تبور»، اى: لن تكسد. و مفارقت نمودند از زنان و فرزندان خود در اظهار و آشكار كردن سخن او، و كشتند پدران و فرزندان خود را در استوار ساختن پیغمبرى او، و انتقام كشیدند و داد خود خواستند از كفار به سبب او،
و من كانوا منطوین على محبته یرجون تجاره لن تبور فى مودته». و آنان كه در خاطر و ضمیر خود ثابت و مستقر بودند بر دوستى او و امید مى دارند در مودت او بازرگانیى كه كاسد نبود و زیان بدو نرسد بلكه در روز قیامت متاع ایشان رواجى تمام یابد.
«و الذین هجرتهم العشائر اذ تعلقوا بعروته، و انتفت منهم القرابات اذ سكنوا فى ظل قرابته، فلا تنس لهم (اللهم ما تركوا لك و فیك).» العشائر: جمع العشیره، و هى القبیله. و عروه القمیص و الكوز معروفه.
«لا تنس لهم»، اى: لا تترك. و منه قوله تعالى: (نسوا الله فنسیهم)، اى: تركوا ما امر الله، فتركهم من كل خیر و رحمه. و یمكن ان یرید فیه النسیان بمعنى خلاف الذكر و الحفظ، فالمعنى: لا تعاملهم معامله الناسین لهم فیما تركوا لك و فیك من الاموال و الاولاد و الدیار. یعنى: و آنان كه هجرت كردند از ایشان قوم و قبیله ى ایشان، چون ایشان دست در زدند به دست آویزى محكم- كه آن دوستى پیغمبر است- و برطرف كردند از ایشان خویشاوندى خود را خویشان چون ایشان ساكن شدند در سایه ى خویشاوندى او، پس وامگذار ایشان را- بار خدایا- آنچه ایشان ترك كردند از زنان و فرزندان و خانه و دیار خود از براى تو (و) در راه تو- یا: معامله مكن با ایشان معامله ى فراموشكاران به سبب آنچه ایشان ترك كردند از براى نصرت دین تو و در راه تو از اموال و اولاد و دیار.
«و ارضهم من رضوانك». ارض: فعل امر من باب الافعال. یقال: ارضى یرضى ارضاء. و الرضوان: الرضا- بكسر الواو و ضمها. یعنى: و خشنود ساز ایشان را از رضاى خود.
«و بما حاشوا الخلق علیك». اى: جمعوا و ضموا و ساقوا. من: حاش الابل: جمعها. (یعنى:) و به آنچه جمع كردند و فراهم آوردند خلقان را بر دین تو.
«و كانوا مع رسولك دعاه لك الیك». و بودند با پیغمبر تو خوانندگان خلق را- از براى نصرت دین تو- به سوى تو.
«و اشكرهم على هجرهم فیك دیار قومهم، و خروجهم من سعه المعاش الى ضیقه». كلمه «على» للسببیه، كما فى قوله تعالى: (على ماهداكم). (یعنى:) و جزا ده شكر ایشان را به سبب هجرت كردن ایشان در راه حق گزارى و تقویت دین تو از خانه هاى مردم و خویشان خود و بیرون آمدن ایشان از فراخى معیشت به تنگى معاش. و مراد از این، مهاجرینند.
«و من كثرت فى اعزاز دینك من مظلومهم». عطف على ضمیر الجمع فى «و اشكرهم» اى: و اشكر من كثرت فى اعزاز دینك من مظلومهم. على ان یكون «من مظلومهم» متعلقا بالتكثیر فى «كثرت». و المعنى: من كثرت من مظلومهم فى اعزاز دینك. و یحتمل ایضا ان یكون «من» بیانیه لتبین «من». و التقدیر: من كثرتهم من مظلومى الدعاه الیك مع رسولك فى اعزاز دینك. و الحاصل تكثیر اصابه الظلم ایاهم فى سبیل دینك. یعنى: و جزا ده شكر آنان كه بسیارى گردانیدى مظلومین ایشان را در خواندن ایشان با پیغمبر تو مردمان را در اعزاز دین تو- یا: آنانكه بسیار گردانیدى در اعزاز دین خود كه آن مظلومینند. و مرجع هر دو یك معنى است. و مراد از این طایفه ى انصارند. و در بعضى نسخ به جاى این فقره چنین روایت شده: «و من كثرت فى اعزاز دینك كلومهم». یعنى: آنان كه در عزیز كردن دین تو ایشان را جراحتهاى بسیار رسید.
«اللهم و اوصل الى التابعین لهم باحسان، الذین یقولون: (ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لا تجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انك رووف رحیم) خیر جزائك». یعنى: بار خدایا، برسان به آنان كه پیروى كردند مر صحابه را به نیكویى كردن - مراد تابعان صحابه اند-، آنان كه مى گویند: «اى پروردگار ما، بیامرز ما را و مر برادران ما را در دین، آنان كه پیشى گرفتند بر ما به ایمان. و مگذار در دلهاى ما كینه و حسدى و خیانتى براى آنان كه گرویده اند پیش از ما- یعنى اصحاب پیغمبر. اى آفریدگار ما، به درستى كه تو مهربانى- دعاى ما مستجاب كن- بخشنده اى- ما را به رحمت خود در زمره ى سابقان داخل گردان» بهترین جزاى خود- كه آن جنت و نعیم آن است.
«الذین قصدوا سمتهم و تحروا و جهتهم، و مضوا على شاكلتهم». السمت: هیئه اهل الخیر. یقال: ما احسن سمته، اى: هدیه و سیرته. و تحروا، اى: توخوا و عمدوا. و منه قوله تعالى: (تحروا رشدا). الوجهه- بكسر الواو و فتحها، كما هو المروى فى هذا المقام-: اسم لما یتوجه الیه الشى ء و هو الجهه. و الشاكله: الطریقه. فالمعطوفان على «قصدوا» كالمفسرین له. (یعنى:) و تابعین صحابه آن كسانى اند كه قصد كردند سیرت و طریقه ى صحابه را، و طلب كردند جهت و طرز ایشان را، و رفتند بر طریقه اى كه مشاكل و مشابه حال صحابه بود.
«لم یثنهم ریب فى بصیرتهم، و لم یختلجهم شك فى قفو آثارهم». یقال: ثنیت الشى ء ثنیا: عطفته. و بابه رمى. اى: لم یعطفهم و لم یزعجهم. و الاختلاج: الاضطراب. من اختلاج الاعضاء. كذا قاله فى المغرب. وقفا اثره قفوا، اتبعه. (یعنى:) برنگردانید ایشان را از جاى خود شك و ریبى كه داخل بینایى ایشان شود، و مضطرب نساخت ایشان را شكى در پیروى نمودن اثرهاى صحابه.
«و الایتمام بهدایه منارهم». الایتمام: الاقتداء. یقال: ایتم به: اقتدى. و المنار- بفتح المیم-: الموضع المرتفع الذى یوقد فى اعلاه النار لهدایه الضال و نحوه. (یعنى:) و در اقتدا نمودن به راه راست كه حاصل شده از علامتها و نشانه ها كه صحابه هویدا و روشن ساخته اند تا سرگشتگان بادیه ى ضلالت به روشنى هدایت ایشان رو به راه آرند.
«مكانفین و موازرین لهم». هما حالان من «التابعین». و المكانفه: المعاونه. و الموازره كالمفسره لها. یعنى: برسان بهترین جزا را به تابعین در حالتى كه معاون و ظهیر و موازر بودند مر صحابه را.
«یدینون بدینهم، و یهتدون بهدیهم». الدین: الطاعه. اى: یجعلون دینهم دین الصحابه و طریقهم طریقها. و الهدى- بفتح الهاء و اسكان الدال-: السیره. یقال: هدى هدى فلان، اى: سار سیرته. و فى الحدیث: «اهدوا هدى عمار»، اى: سیروا بسیرته. یروى بالفتح و الكسر فى هذا المقام. یعنى: فرمانبردارى مى نمایند به طریقى كه ایشان فرمانبردارى نمودند و راه راست مى گیرند به طریقه و سیرتى كه صحابه گرفته بودند.
«یتفقون علیهم و لا یتهمونهم فیما ادوا الیهم». «یتفقون» این لفظ در این مقام به چهار لغت روایت شده: اول: «یتفقون» به سكون تاى مثناه از فوق پیش از فاى مكسوره و بعد از فا، قاف مضمومه، بنابر آنكه افتعال باشد از وفق یوفق. و اصل او «اوتفاق» است. همچو «اتعاد» كه اصل او «اوتعاد» است كه افتعال است از وعد. قلب كرده اند واو را به تا و تا را در تا ادغام كرده اند «اتفق» شده. و چون كثیر الاستعمال بود، تخفیف داده اند «اتفق» شده. دوم: به تشدید تا پیش از فاى مكسوره- من الاتفاق- كه این نیز افتعال باشد از موافقت. سوم: سكون تا و تقدیم قاف بر فا، چنانچه از شیخ شهید رحمه الله روایت شده. و آن افتعال است از «وقوف». چهارم: «یقفون» به تقدیم قاف بر فا، مجرد از تاى افتعال بلكه مضارع وقف. پس بنابر روایتین اولیین «على» به معنى «مع» باشد، كقوله تعالى: (و آتى المال على حبه)، اى: مع حبه. و بنابر روایتین اخیرتین به معنى خود خواهد بود. و «اتهام» افتعال است از وهم. اصل او «اوتهام» بود. قلب كردند و او را به تا و تا را در تا ادغام كردند. «اتهام» شد. یعنى: موافقت نمودند با صحابه- یا: ایستادند بر ایشان و تعدى ننمودند از گفتار ایشان- و متهم نساختند و غلط ندانستند تابعین صحابه را در آنچه به ایشان رسانیدند از احكام الهى و سنن نبوى.
«اللهم و صل على التابعین من یومنا هذا الى یوم الدین، و على ازواجهم، و على ذریاتهم، و على من اطاعك منهم، صلاه تعصمهم بها من معصیتك». الازواج: جمع الزوج، و هو لما له قرین من جنسه: كزوج الخف. و یقال للذكر كما یقال للبعل زوج، و للانثى ایضا فى قوله تعالى: (اسكن انت و زوجك الجنه). و المراد منها الانثى. و الذریه: نسل الرجل. یعنى: بار خدایا، رحمت فرست بر پیروان صحابه از روز ما امروز تا روز قیامت، و بر زنان ایشان و فرزندان ایشان، و بر هر كه اطاعت و فرمانبردارى نمود تو را از ایشان، رحمتى كه نگاهدارى ایشان را به سبب آن رحمت از معصیت و نافرمانى خود.
«و تفسح لهم فى ریاض جنتك». الفسحه- بالضم و بالسین و الحاء المهملتین- السعه. و مكان فسیح. و فسح له فى المجلس، اى: وسع له. و بابه منع. و الریاض: جمع الروضه. اصله: رواض، صارت الواو یاء لكسره ما قبلها. یعنى: و وسعت دهى از براى ایشان در باغهاى بهشت خود.
«و تمنعهم بها من كید الشیطان». الكید: المكر. و «شیطان» یا اصل او فیعال است از «شطن» به معنى «بعد» و نون او اصلى است و چون دور است از صلاح و خیر او را شیطان گفتند. یا از «شاط» است به معنى «بطل» و چون از اسماى او یكى باطل است، لهذا او را شیطان گفتند. پس بنابراین فعلان خواهد بود و نون او زائده. و بنابر اول منصرف است. و بنابر ثانى غیر منصرف، به الف و نون مزیدتان و علمیت. یعنى: و بازدارى ایشان را به سبب آن صلاه از مكر دیو سركش.
«و تعینهم بها على ما استعانوك علیه من بر». البر- بالكسر- هو النفع الواصل الى الغیر مع القصد الى ذلك. و الخیر اعم من ان یكون قصدا او سهوا. و ضد البر العقوق. و ضد الخیر الشر. (یعنى:) و اعانت و مد دهى ایشان را به سبب این صلاه بر آن چیزى كه استعانت خواهند تو را بر آن چیز از نیكویى.
«و تقیهم طوارق اللیل و النهار الا طارقا یطرق بخیر».
«تقیهم» فعل مضارع من وقى یقى. و هو یتعدى الى مفعولین. و المراد هنا مطلق الحوادث. لان اكثرها یكون فى اللیل. (یعنى:) و نگاهدارى ایشان را از حوادث لیل و نهار الا حادثه اى كه داخل شود به خیر و نیكویى.
«و تبعثهم بها على اعتقاد حسن الرجاء لك و الطمع فیما عندك». و برانگیزانى ایشان را به سبب این صلاه بر آنكه اعتقاد امید نیكویى پیدا كنند به تو و طمع كنند در آن چیزى كه نزد توست از مثوبات اخرویه.
«و ترك التهمه فیما تحویه ایدى العباد، لتردهم الى الرغبه الیك و الرهبه منك». التهمه- بالتاء المثناه المضمومه من فوق- فعله من الوهم. و التاء بدل من الواو. و قد تفتح الهاء. و فى نسخه الكفعمى: «النهمه»- بالنون المفتوحه- بمعنى الحرص. (یعنى:) و متهم نشوند- یا: حریص نشوند- در آن چیزى كه فراگرفته است او را دست بندگان تو از زخارف دنیویه
تا بازگردانى ایشان را به آن چیزى كه نزد تو باشد و راغب به آن شوند- از جنات و نعمتهاى آن- و خائف و ترسكار شوند- از آنچه از تو باشد از دوزخ و عذاب آن.
«و تزهدهم فى سعه العاجل، و تحبب الیهم العمل للاجل، و الاستعداد لما بعد الموت». زهد فى الشى ء و عن الشى ء زهدا و زهاده، اذا رغب عنه و لم یرده. و من فرق بین زهد فیه و زهد عنه، فقد اخطا. قاله المطرزى فى المغرب. (یعنى:) و زاهد سازى ایشان را در فراخى دنیا و ایشان را تارك دنیا گردانى، و دوست گردانى به سوى ایشان كار آخرت را، و ایشان را استعداد آن چیزى بدهى كه بعد از مرگ به كار ایشان آید و بر آن رستگارى از عذاب آن نشئه را شاید. و در كلمات اعجاز آیات فاتحه ى كتاب ولایت در نهج البلاغه ى مكرم در طى مراسله اى كه به عبدالله بن عباس نوشته اند، اشاره به این معنى فرموده اند، حیث قال:
«فلیكن سرورك بما نلت من آخرتك. و لیكن اسفك على ما فاتك منها. و ما نلت من دنیاك، فلا تكثر به فرحا. و ما فاتك منها فلا تاس علیه جزعا. و لیكن همك فیما بعد الموت». ترجمه ى این كلام شریف آنكه: پس باید كه شاد شوى به آن چیزى كه دریابى تو از فواید آن جهان. و باید كه باشد اندوه تو بر چیزى كه فوت شود از تو (از) مقاصد جاودانى آن جهانى- یعنى كمالات نفسانى و ملكات فاضله ى انسانى كه موجب مزیت درجات باشد بر درگاه ربانى. و آنچه یابى تو از متاع دنیاى خود، پس بسیار مكن به سبب آن فرح و شادى را. یعنى فرحان و شادان مباش بر نیل متاع این جهان. و آنچه فوت شود تو را از مال و منال دنیا، پس اندوهگین مباش از روى جزع كردن و ناشكیبایى نمودن بر فوت آن. و باید كه باشد هم تو و قلق و اضطراب تو در چیزى كه بعد از مرگ به كار آید. و كلام سیدالساجدین و كلمات شریفه ى حضرت خاتم الولایه، دلیل است بر بقاى نفس بعد از خراب بدن. زیرا كه مستعد شى ء واجب است كه باقى باشد با مستعد له لا محاله.
«و تهون علیهم كل كرب یحل یوم خروج الانفس من ابدانها». هونه الله تهوینا: سهله و خففه. «من ابدانها»، اى: من تدبیر الابدان و كلاءتها. (یعنى:) و آسان گردانى بر ایشان هر اندوهى كه فرود آید و حلول نماید به ایشان روزى كه بیرون رود جانها از تدبیر ابدان و رعایت و حفظ آن.
«و تعافیهم مما تقع به الفتنه من محذوراتها». و عافیت دهى ایشان را از آنچه واقع مى شود به آن آزمایش از مفاسد ابتلا. یعنى ایشان را از مفاسد ابتلا و آزمایش به عافیت دار.
«و كبه النار و طول الخلود فیها». «كبه النار» عطف است بر «محذوراتها». یعنى: من كبه النار. و كب الاناء: قلبه. یعنى: و عافیت دهى ایشان را از رو درافتادن بر آتش دوزخ و دور و دراز ماندن در آنجا.
«و تصیرهم الى امن من مقیل المتقین». المقیل: موضع القیوله، و هى الاستراحه. و المراد منه هنا الجنه. (یعنى:) و بازگردانى ایشان را به ایمنگاه كه آن محل استراحت پرهیزگاران است- یعنى بهشت.