ورزشی


2 دقیقه پیش

پیرترین و جوان ترین بازیکن یورو 2016

سایت یوفا در گزارشی به معرفی پیرترین، جوان ترین، کوتاه ترین و بلندترین بازیکن‌های یورو ۲۰۱۶ پرداخته است. خبرگزاری ایسنا: سایت یوفا در گزارشی به معرفی پیرترین، جوان ...
2 دقیقه پیش

عکس: ارزش تیم های حاضر در یورو 2016

در جمع 24 تیم حاضر در یورو 2016، آلمان گران ترین و مجارستان ارزان ترین تیم ها هستند. وب سایت مشرق: در جمع 24 تیم حاضر در یورو 2016، آلمان گران ترین و مجارستان ارزان ترین تیم ...

غصه‌های قصه‌وار پرسپولیس


قصه پرسپولیس به استانداردهای داستان‌های پرغصه ژاپنی پخش شده از تلویزیون در اوایل دهه ٧٠ نزدیک می‌شود!

روزنامه شهروند: قصه پرسپولیس به استانداردهای داستان‌های پرغصه ژاپنی پخش شده از تلویزیون در اوایل دهه ٧٠ نزدیک می‌شود! اگر در نسخه ایرانیزه‌شدن آن سریال‌ها با یک زن رنج‌کشیده طرف بودیم، این‌جا تیمی داریم که درحال تلاش برای حفظ رکورد حضور همیشگی در بالاترین سطح فوتبال ایران است و پول خرید شام را هم ندارد!

بیسکویت به جای شام!

قرار بود بازیکنان پرسپولیس بعد از تمرین صبح دیروز در ورزشگاه «درفشی‌فر» در گفت‌و‌گو با خبرنگاران، مشکلات عدیده مالی تیم را رسانه‌ای کنند اما تماس‌هایی از بالا(!) آنها را از این کار منصرف کرد. گویا به شکل زیرپوستی اعتصابی صورت گرفته و وعده مسئولان باشگاه هم ثمری ندارد؛ حتی گفته می‌شد احتمال تعطیلی تمرینات صبح امروزهم وجود داشت. مشکل به‌حدی بغرنج جلوه داده می‌شود که بازیکنان به «مادرخرجی» کریم باقری پس از بازی با فولاد در اهواز، قبل از برگشت به تهران به‌جای شام، بیسکویت میل کردند!

مشکل مسکن

انگار تبلیغات تلویزیونی با ترجیع‌بند «توفکر یه سقفم» زبان حال امثال علیپور(زننده گل برتری پرسپولیس در دربی برگشت فصل گذشته) و علی فاطمی است. دومی پس از چند شب خواب در ورزشگاه درفشی‌فر به لطف کریم باقری، صاحب یک منزل اجاره‌ای شده تا حداقل نیاز به استراحت در مکانی بدون استرس را برآورده ببیند. کریم باقری شاکی از اتفاقات رخ داده به درستی اتفاقات اخیر را در شان قهرمان سابق جام در جام آسیا نمی‌داند و از مدیران باشگاه خواسته اگر توان مدیریت تیم را ندارند، جای خود را به دیگران بدهند؛ اتفاقی که با توجه به روند فعلی بعید است رخ بدهد.

پاسخ طاهری به اظهارات باقری

طاهری، سرپرست پرسپولیس در جنجالی‌ترین بخش صحبت‌های اخیرش در پاسخ به انتقادات تند باقری به مسئولان باشگاه اعلام کرد هر بازیکن و شخصیت بزرگی باید حد و حدود خود را بدانند و در چارچوب وظایف خود عمل کنند. او از خرید بلیت به قیمتی گزاف به‌عنوان کمک از سوی هواداران متمول را به‌عنوان یکی از خرده راهکارها برای مشکل مالی نام برد. طاهری، اقدام بحث‌برانگیز اخیر مبنی بر درخواست کمک مالی از هواداران را اقدامی خودجوش از سوی پرسپولیسی‌ها عنوان کرد!

برانکو ماندنی است؟

در این شرایط، برانکو، سرمربی پرسپولیس چه به خاطر نتایج ضعیف و چه به دلیل مشکلات مالی، کاندیدای اول اخراج است اما گویا دل خوشی دارد و ادعا کرده به خاطر ماندن در تیم بی‌پول پایتخت بسیاری از پیشنهادها را رد کرد! او نمی‌داند با این وضع تا چه زمانی حوالی درفشی‌فر دوام خواهد آورد و به قول خودش در چنین شرایطی وجهه حرفه‌ای‌اش ضربه می‌خورد. به هرحال این مسائل و هزاران داستان و مشکل پیدا و پنهان دیگر دریچه‌ای است به سوی«داستان پرسپولیس»!


ویدیو مرتبط :
قصه غصه

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

قصه پر غصه فقر و نداری زیر آسمان آبی شهر؛ با رزمنده دیروز چه کردیم؟



 

 

 

قصه پر غصه فقر و نداری زیر آسمان آبی شهر؛ با رزمنده دیروز چه کردیم؟

 

قصه پر غصه فقر و نداری عده ای از مردم که در همین شهر و زیر آسمان آبی آن زندگی می کنند، می تواند دلایل بسیاری داشته باشد، برخی از آن دلایل به خود افراد برمی گردد، برخی از آنها به ناسازگاری روزگار با آدمی و برخی به کم کاری و بی توجهی من و شما و مسؤولانی که در این زمینه مسؤولیتی را برعهده دارند.

این قصه پر غصه، داستانی کوتاه در یک صفحه نیست. کتابی است قطور که اگر برای کوتاه شدن آن کاری نکنیم، هم همه ما مسؤولیم و هم عواقب آن گریبان جامعه را خواهد گرفت. مهمتر از همه، چگونه می توان در این روزها دم از علی(ع) زد و به راه علی(ع) نرفت؟ چگونه می توان بی خبر از حال و احوال آن مستأجری بود که صاحبخانه اش می گفت: «این خانواده بعضی از شبها حتی نان خالی هم ندارند بخورند و...»

فراموش نکنیم که امام علی(ع) به فرزندش محمد بن حنفیه فرمود: «پسرم، از فقر و تنگدستی درباره تو نگرانم. بنابراین، از فقر و تنگدستی به خدا پناه ببر، زیرا فقر باعث نقص دین و سرگردانی عقل و ایجاد دشمنی می شود.»

حالا با همدیگر در محله ای دیگر از شهرمان، سراغ خانواده هایی می رویم که به توجه ما و نهادهایی که باید کارشان پرداختن به امور این گونه خانواده ها باشد، نیازمندند.

ما شرمنده آنها می شویم

اولین خانه ای که محمدزاده(راهنما) ما را به آن جا می برد، خانه ای است که مرد خانه دچار بیماری سرطان است و توان کار کردن ندارد. پسر کوچکی به نام اویس دارد که 5 ساله است و همسر مرد نیز باردار است.

زن خانواده در حال پوست کندن پسته است. درآمد خانواده اگر باشد، از این راه است. به جای زن، زن صاحبخانه برایمان از وضعیت بد خانواده می گوید. او اظهار می دارد: «پول پیش خانواده را عموی آنها به ما داد، اما اینها پولی ندارند که برای اجاره 0 6هزار تومانی به ما بدهند.» او در ادامه از وضعیت بد خانواده می گوید: «خدا شاهد است این خانواده بعضی وقتها هیچ چیز برای خوردن ندارند.»

زن صاحبخانه بعد از گفتن از وضع بد این خانواده، اضافه می کند: «به خدا بعضی وقتها از بس وضع این خانواده بد است، ما شرمنده آنها می شویم.»

حکایت غریبی است. زن با شرمندگی صحبتهای صاحبخانه اش را می شنود و هیچ نمی گوید. با دیدن اتاقی که این خانواده در آن زندگی می کنند و با دیدن وضع بد این خانواده، متأثر می شوم، اما خوشحالم که صاحبخانه ای دارند که انسانیت آنها باعث می شود وضع بد آنها را درک کنند. اما به راستی، این خانواده تا به کی می توانند با خانواده ذبیح کنار بیایند؟

4 اتاق 4 خانواده

خانه بعدی دارای حیاط کوچکی است با 4 اتاق که در هر اتاق آن یک خانواده زندگی می کند.

وقتی وارد حیاط می شویم، پیرزنی که مشغول شستن لباس است، با دیدن ما و راهنمایمان، می گوید: «شما که برای ما هیچ کاری نکردید.» راهنمایمان توضیح می دهد و پیرزن را امیدوار می کند، شاید این بار بتوانیم برای آنها کاری انجام دهیم. وقتی از او می خواهم تا درباره زندگی اش برایمان بگوید، اظهار می دارد: «کار من گدایی است.» قبل از اینکه سؤال دیگری بکنم، اضافه می کند: «خدا که می داند مادر جان، چرا شما ندانید؟ کار دیگری نمی توانم بکنم. مجبورم.»

در یکی دیگر از اتاقها، زنی با فرزند کوچکش زندگی می کند. زن می گوید: «شوهرم حبس ابد است و حالا من مجبورم هزینه زندگی خودم و دخترم را تأمین کنم. او اضافه می کند: دخترم امسال به مدرسه می رود. من از کجا چیزهایی را که می خواهد برایش بگیرم؟»

او می گوید: برای این اتاق ماهی 04هزار تومان اجاره می دهم که چند ماه عقب افتاده است. پول آب و برق و گاز هم که هست. وقتی از زن می پرسم به کمیته امداد مراجعه نکردید، می گوید: «6ماه قبل اقدام کرده ام اما هنوز تحت پوشش نیستم.»

زن توضیح می دهد و من فکر می کنم:

خفته خبر ندارد سر بر کنار جانانکین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان

فکر می کنم آن که شب را در کنار اهل و عیال راحت خوابیده است، چگونه می تواند درک کند سربازی که باید شب را به نگهبانی تا صبح بیدار باشد، چه سختی ها می کشد؟

حکایت این خانه با 4 مستأجرش خود حکایتی است، اما به شنیدن حرفهای همین دو خانواده بسنده می کنم تا به خانه ای دیگر برویم.

با رزمنده دیروز چه کردیم؟

هوا داغ است و سایه ها و آدمهای در حال عبور از کوچه پسکوچه ها، خود را به سایه می کشند. در حال عبور از کوچه ای تنگ، مردی که از ته کوچه می آید و چیزهایی در دست دارد، توجه راهنمایمان را جلب می کند. او را صدا می کند و از او که کارش جمع کردن ضایعات است می خواهد تا از زندگی اش برایمان بگوید. مرد بارش را بر زمین می گذرد، عرق پیشانی اش را جمع می کند و می گوید: «زنم گفت یا ما یا میدان و من هم گفتم میدان.» نمی فهمم مرد چه می گوید.

راهنمایمان می گوید: «از زمان جنگ می گوید.» می پرسم: «رزمنده بوده است؟ مدرکی هم دارد؟» قبل از اینکه سؤالم تمام شود، محمدحسین دست به جیب می برد و کارتی را نشانمان می دهد که گواهی ماه های حضور او در جبهه است. او برایمان از مریضی اش می گوید، از تنهایی اش و از بی مهری هایی که دیده است و این را با نشان دادن مدارک پزشکی که حالا در نایلونی در جیب او تکه تکه شده اند، به ما می فهماند.

می گوید: در جبهه شیمیایی شده ام، اما قبول نکرده اند و آن وقت به سمت حرم اشاره می کند. قسم می خورد و البته اشک می ریزد. دیگر نمی توانم حرفهای محمدحسین را بشنوم. محمدحسینی که روزگاری برای ما و به جای ما جنگیده است و حالا باید برای لقمه ای نان، آواره کوچه و خیابان باشد و بی مهری ها ببیند.

نمی توانم آنچه را می شنوم، باور کنم! مگر می شود به رزمنده سالهای دفاع مقدس که هنوز هم می گوید حاضرم جانم را بدهم، جفا کرد و کاری کرد که گریه اش بگیرد؟ دلم می خواهد هر چه زودتر از محمدحسین دور شوم. می ترسم اشک امانم ندهد. از او جدا می شویم و او بار ضایعاتش را به دوش می کشد تا من و همراهانم بیش از پیش شرمنده او و امثال او شویم و نشان دهیم تا چه اندازه آدمهای ناسپاسی هستیم.

صدای اذان از مسجدی نزدیک به ما به گوش می رسد و ما در ادامه به خانه های دیگری هم سر می زنیم؛ خانه هایی که حکایت آدمهای هر کدام از آنها شنیدنی و تأسف برانگیز است. می شود درباره تک تک آنها صفحات فراوانی نوشت. می توان نوشت زن و مردی که حتی راضی نمی شوند درباره زندگی آنها بنویسیم که فرزند معلولی دارد و دختری که هر ماه باید هزینه فراوانی برای مداوای او بپردازند.

می توان از زنی نوشت که می گفت 3 سال است با فرزندانم تنهایم و با کمکهای مسجد زندگی می کنم و...

می توان از مردانی نوشت که همیشه شرمنده زن و فرزندشان هستند و می توان از آنهایی نوشت که انگار نه انگار در این شهر آدمهایی هستند که برای لقمه ای نان مانده اند و آن وقت سفره های افطاری پهن می شوند و آدمهایی سر این سفره ها می نشینند که به خوردن این غذاها نیازی ندارند و در مقابل به آن خانواده ای فکر می کنم که ماه رمضان فرصتی می شود تا آنها بتوانند لقمه ای غذای گرم بخورند.../تحلیل:انتخاب