ورزشی


2 دقیقه پیش

پیرترین و جوان ترین بازیکن یورو 2016

سایت یوفا در گزارشی به معرفی پیرترین، جوان ترین، کوتاه ترین و بلندترین بازیکن‌های یورو ۲۰۱۶ پرداخته است. خبرگزاری ایسنا: سایت یوفا در گزارشی به معرفی پیرترین، جوان ...
2 دقیقه پیش

عکس: ارزش تیم های حاضر در یورو 2016

در جمع 24 تیم حاضر در یورو 2016، آلمان گران ترین و مجارستان ارزان ترین تیم ها هستند. وب سایت مشرق: در جمع 24 تیم حاضر در یورو 2016، آلمان گران ترین و مجارستان ارزان ترین تیم ...

روایت مجاهد خذیراوی از مهمانی لعنتی...



مجاهد خذیراوی که روزگاری با استارت های انفجاری و گل هایش، پرچم استقلال را در باد می رقصاند و به حکم روزگار بی رحم، شایسته تمام لعن ها شد، حالا پس از مدت ها به حرف آمده تا واگویه های ستاره سوخته ای را بشنویم که هر ثانیه، مجلس ترحیم آرزوهای اوست.

وقتی دفتر خاطراتش را ورق می زند، برگ به برگ را از ابر است؛ درخشش در صنعت نفت، آمدن به استقلال، گل فرازمینی اش به نفت با دریبل چند بازیکن، رسیدن به تیم ملی و احتمالا حسرتی که تا آخر دنیا با او خواهد بود.

 

مردی که با سرشت تلخ سرنوشت آشناست و بارها نقره داغش شده، اینک در قامت یک تلف شده، تبعید ابدی به سیاره تنهایی را پذیرفته است.

مجاهد خذیراوی که روزگاری با استارت های انفجاری و گل هایش، پرچم استقلال را در باد می رقصاند و به حکم روزگار بی رحم، شایسته تمام لعن ها شد، حالا پس از مدت ها به حرف آمده تا واگویه های ستاره سوخته ای را بشنویم که هر ثانیه، مجلس ترحیم آرزوهای اوست.

دوست نداریم نبش قبر کنیم، اما گاهی فلاش بک به زندگی یک ستاره خاموش می تواند روشنگر یک نسل بازیگوش باشد!
گذشته من مثل یک فیلم یا کتاب همیشه جلوی چشمانم است. 16 ساله بودم که آمدم تهران تا مثلا برای خودم کسی شوم.

 

آمدم و خیلی زود درخشیدم و دردانه استقلال و تیم ملی و بلاژویچ شدم، اما یکهو گیر آدم هایی افتادم که کمر به نابودی ام بسته بودند. باور می کنید در یک خوابگاه درب و داغان هر روز نان و ماست جلویم می گذاشتند.

 

اخبار,اخبار ورزشی,مجاهد خذیراوی


یادمان هست آن زمان تیم های زیادی حاضر به جذب تو بودند؟
بله، خیلی ها من را می خواستند. پرسپولیس حاضر بود 10 میلیون تومان به من بدهد تا پیراهن شان را بپوشم، اما عشق من استقلال بود برای همین تمام پیشنهادهای نان و آبدار را رد کردم و با شندرغاز قرارداد نان و ماست دلی بستم.

پس از این همه سال وقتی سر را بر می گردانی، چقدر خودت را در اتفاقات تلخی که افتاد، سهیم می دانی؟ رک باش لطفا.
من هم اشتباه داشتم. من هم اسیر جوانی و هیجان شدم، اما یادتان باشد که آن زمان فقط 16 سالم بود.

 

هر روز می رفتم روی جلد روزنامه ها و صدهزار نفر در ورزشگاه برایم هورا می کشیدند. به خدا از هیچ، همه چیز ساختند تا از یک من شهرستانی ابلیس بسازند.

 

عصر جمعه بود، ما داربی را بردیم و هیچ وقت فراموش نمی کنم که نصف ورزشگاه یک صدا تشویقم کردند.

از آزادی که آمدم بیرون، به یک مهمانی رفتم. خیلی های دیگر هم در آن ضیافت بودند، اما... من بیچاره سیبل آن جشن شدم و تا به خودم بیایم، نشریات عکسم را زدند و صورتم را شطرنجی کردند. نامردها جوری مرا زدند که دیگر بلند نشوم. من تا قیام قیامت صبر می کنم و یقه آنها را که همه آرزوهایم را له کردند و آبرویم را بردند، بگیرم.

بعد که سر از غار تنهایی درآوردی، دنیا چه رنگی پیدا کرد؟
هیچی دیگر، سال ها گوشه خانه ماندم و فقط غصه خوردم. بالاخره از اوج شهرت به انزوا و تنهایی رسیدم. اگر آن بالا یکی نبود که هوایم را داشته باشد تا الان هفت کفن پوسانده بودم. کم نیست.

 

فکرش را بکنید کسی که از لورکوزن پیشنهاد داشت، یکهو این طوری بیفتد ته چاه. من درست زمانی قیچی شدم که بارسا برای جذبم دست به کار شده بود. اگر باور ندارید زنگ بزنید و از مدیران وقت باشگاه بپرسید.

چرا پس از پایان محرومیت به تماشای جشن تولد دوباره مجا ننشستی. تو می توانستی از صفر شروع کنی و دوباره برگردی؟
می خواستم همین کار را بکنم، اما آن قدر حاشیه ها فضا را مسموم کرده بودند که دیگر امکان نداشت. همه به چشم یک جانی به من نگاه می کردند. خداوکیلی می توانستم حقم را از فوتبال ایران بگیرم. اما بعضی ها مجای تنبیه شده و خانه نشین را هم تحمل نکردند و ضربه دیگری به من زدند.

منظورت از بعضی ها چه کسانی است؟
همان هایی که هم قسم شده بودند میخ آخر تابوت مرا بکوبند. آقایی که سرمربی استقلال بود و ادعای باتقوایی داشت، اما عصای دستم که نشد هیچ، چوب لای چرخم گذاشت و دوباره زمین گیرم کرد. روزی که یک پنالتی را به تیر زدم، زمین و آسمان را به هم دوختند و دیگر مرا به میدان نفرستادند تا برای بار دوم ویران شوم.

چرا در خوزستان نماندی و در زادگاهت فوتبال را تعقیب نکردی؟
اینجا هم جو خراب بود. فولاد با من قرارداد بست، اما آنقدر شلوغش کردند و حرف درآوردند که مدیرعامل باشگاه، برخلاف میل باطنی اش عقب نشینی کرد و نتوانستم در خوزستان هم بازی کنم.

حالا در 35 سالگی برای آینده چه برنامه ای داری؟
برنامه؟ دلت خوش است عامو. برای من دیگر نه اعصابی مانده، نه حس و حالی. فوتبال که با پنبه سر مجاهد را برید، به چه درد من می خورد. با خودم عهد بسته ام تا دم آخر، دو رو بر زمین های فوتبال آفتابی نشوم.

 

اخبار,اخبار ورزشی,مجاهد خذیراوی


شنیده ایم پدرت هم پایان تلخی داشت، مرگی غم انگیز و عجیب!
بیچاره پدرم یک عمر غصه من و بچه هایش را خورد. اما باز هم دلش پیش فوتبال بود. در آن داربی معروف که استقلال به پرسپولیس باخت و ایمون زاید سه گل زد، پدرم پای تلویزیون سکته کرد و روی دست هایمان جان داد. وقتی می گویم فوتبال قاتل ما بوده، قبول کنید.

خوشبختانه مثل اینکه زن و بچه مهربان و همیشه همراهی داری. بالاخره یک جا را شانس آوردی!
خدا اینها را فرستاده تا من غمباد نگیرم. ماهان و ماهک همه زندگی من هستند و هوای پدرشان را دارند. یک همسر دلسوز هم دارم که اجازه نمی دهد خیلی تو لک بروم. من طعم زندگی را با این سه نفر چشیدم. اگر هزار در به روی آدم بسته شود، باز خدا دری را باز می گذارد.

برای جوان های امروز که پا جای پای مجاهد می گذارند و به ستاره شدن در عالم فوتبال فکر می کنند، پیغامی داری؟
جوان ها باید فریب دنیا و آدم های بی مرامش را نخورند. بعد هم جوانی دو روز است و تا پلک به هم بزنی، میانسالی از راه می رسد. آدم هایی که از جوانی شان استفاده نکنند، بازی زندگی را می بازند.

 

الان پشت پرده فوتبال کثیف تر از قبل شده. از بازیکن نوجوان پول می خواهند تا بازی اش دهند. خانواده ها باید هوشیار باشند و جگرگوشه هایشان را دست گرگ هایی که لباس میش به تن کردند، ندهند.

فکر می کنی 20 سال بعد مجاهد خذیراوی کجا باشد و چه کار کند؟
من به بی وفایی این دنیا ایمان آورده ام. خوشبختانه هم شب سمور می گذر و هم لب تنور. برای همه آدم ها مرگ دیر و زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد. مجای 35 ساله کفنش را خریده و وصیت نامه اش را نوشته تا سربار کسی نباشد.

 

من فقط دوست دارم بچه هایم عاقبت بخیر شوند و مثل پدرشان نسوزند. محرم اسرار من این نخل ها هستند. دلم که بگیرد می زنم به نخلستان و گریه می کنم. شکر خدا همین نخل ها روزی ام را می دهند تا دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم.

خسته شدی. حرفی اگر نمانده تمام کنیم؟
راستش سبک شدم پس از مدت ها سکوت با شما حرف زدم. یک روز که دیر و دور نیست همه رازهای سینه ام را فاش می کنم تا یک کتاب قطور چاپ کنید. مردم باید بدانند چطور یک جوان در این دنیای آشفته تلف شد و از عرش به فرش رسید.

اخبار ورزشی - هفته نامه همشهری جوان،برترینها


ویدیو مرتبط :
سلحشور.آداب مهمانی (مهمانی درکربلا )

خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میکنیم :

مجاهد خذیراوی: شلاقم می زدید ولی عشقم را نمی گرفتید/آب می فروختم پنج ریال! /بارسلونا من را می خواست



استقلال , اردوی تیم ملی جوانان , اخبار ورزشی

او مجاهد خذیراوی است، همان نوجوانی که شاید به شما آب فروخته باشد.
همان نوجوانی که شاید در نانوایی ازدستش نان گرفته باشید. و شاید در مینی بوس، در خیابان یا زمین های خاکی او را دیده باشید. روزی استعداد ناب فوتبال ایران بود. چپ پایی که دریبل های کشویی اش لب خط چشم تیمی مانند بارسا را هم گرفت. اما زندگی ناپایدار گریبان او را گرفت تا راه نیامده را زود برگردد. مجاهد در این گفت و گو سعی می کند حرف های نگفته اش را بگوید. اینکه جلوی علی پروین قلم را انداخت، در آستانه امضای آخر پای قرارداد پرسپولیس. اینکه با کاپشن آبی رفت به دیدار پرسپولیسی های دو آتیشه. خذیراوی از نوجوانی اش می گوید، از زماینکه لیوانی آب می فروخت، پنج ریال!

*بیا از سال های نه چندان دور شروع کنیم. از زمانیکه می خواستی فوتبالیست شوی.
پدر من در ژاندارمری خوزستان بازی می کرد و برای خودش بازیکن خوبی بود. خب من هم دوست داشتم فوتبال بازی کنم و رفتن تمریناتم را از زمین خاکی شادگان شروع کردم. لطبف جنامی، کاظم فرهانی و کاظم جنامی از جمله هم بازی های من در آنجا بودند. شما اگر بدانید من برای تمرین کردن چقدر سختی می کشیدم. مسیر آبادان تا ترمینال شادگان را با مینی بوس می رفتم. نمی دانم گفتن این حرف ها درست است یا نه ولی حرف هایی که در دل دارم و باید یک روز آنها را می زدم. شاید مردم فکر کنند مجاهد خذیراوی سختی نکشید و خوشبخت بود ولی به آنها می گویم زندگی من اینطور نبود. روی 50 تومان پول تو جیبی داشتم که کرایه مینی بوس آبادان به ترمینال شادگان 25 تومان بود. وقتی می رسیدم باید 25 تومان دیگر را نگه می داشتم برای برگشت به خاطر همین از ترمینال تا زمین تمرین پیاده می رفتم. شما حساب کنید فاصله ترمینال تا زمین به اندازه فاصله ستارخان تا آزادی بود. من همه مسیر را پیاده می رفتم و خسته می رسیدم سر تمرین. بعد که تمرین تمام می شد دوباره آن مسیر را پیاده می رفتم تا برسم ترمینال و از آنجا برگردم آبادان. مجاهد خذیروانی همینطوری مجاهد نشده بود. من نانوایی کار می کردم. پلاستیک می فروختم. آب لیوانی می فروختم که شدم آن مجاهد خذیراوی. در ناز و نعمت زرگ نشدم. الکی نرسیدم به استقلال. من خیلی سختی کشیدم و الان لذت می برم بابت آن عرق هایی که ریختم. به قول معروف یاد آن روزها که می افتم حال می کنم. تا به حال این حرف ها را هیچ جا نزده بودم اما الان گفتم چون اگر شدم مجاهد خذیراوی به خاطر سختی هایی بود که در زندگی کشیدم. شاید خیلی ها هم بهتر از من باشند ولی هیچوقت به جایی که باید نمی رسند.

من تا از آن موقع تا همین الان در خدمت خانواده ام هستم. همان موقع هم بیشتر پولی را که می گرفتم به آنها می دادم چون وظیفه ام بود. شما نمی دانید من با چه سختی پول در می آوردم. یاد می آید آب می فروختم لیوانی 25 ریال. خیلی روزهای سخت اما شرینی بود.

*درس و مدرسه را چکار کردی؟
والا من تا سیکل خواندم. بعد از آن مصدوم شدم و نتوانستم دیگر مدرسه بروم. یادم می آید همراه تیم ملی جوانان رفته بودیم قطر که آنجا آسیب دیدم. بعد از آن دیگر مدرسه نرفتم و دنبال فوتبال بودم.

*از دوران مدرسه خاطره ای در ذهنت مانده؟
کلاس پنجم معلم ما خاله ام بود. خدا رحمتش کند آقای بلوکی مدیر مدرسه را. هر وقت می خواست من را بزند خاله ام خودش را می انداخت جلو و می گفت به خاطر من مجاهد را ببخش. به خاطر فوتبال زیاد مدرسه نمی رفتم و او روی این مسئله خیلی گیر بود. اگر خاله ام را نداشتم هر روز باید در مدرسه کتک می خوردم.

*فوتبالت را از پایه های نفت شروع کردی. از آن روزها بگو..
بله، من از نونهالان نفت شروع کردم. موقعی رسیدم تیم جوانان نفت که فقط 14 سالم بود. خیلی زود هم به تیم بزرگسالان نفت رسیدم. یادم می آید اولین بار علی فیروزی که الان هم کمک فیروز کریمی است در مقابل فجرسپاسی به من دو دقیقه بازی داد. از اول مدیون او بودم بعد در تیم فیکس شدم و به استقلال رسیدم.

*اولین حقوقی را که گرفتی چقدر بود؟
5 هزار تومان بود. زود داده ام به خانواده ام. بعد رفت جوانان 50 هزار تومان گرفتم. بعد شد 100 هزار تومان. در تیم بزرگسالان هم برای یکسال 4 میلیون تومان گرفتم. آن پول را که گرفتم دادم به پدرم و رفت برای خودش پیکان خرید. آن وقت ها نفت به من خیلی می رسید. از طرف شرکت هم به ما خانه دادند ودیگر اصلا نیاز نبود پدرم کار کند. او قبل از آن اتوبوس داشت و همراه با عمویم در کار خرما بود. ما زمین داشتیم و شکر خدا وضع خانواده ما خیلی بد نبود.

*خیلی زود در نفت رو آمدی...
برای شکوفا شدن فقط یک نیم فصل نیاز داشتم. فکر کنم سال 76 بود که در آزادی به استقلال دو گل زدم، به عشقم. من از بچگی عاشق مجید نامجو مطلق بودم. اگر بدانید خانواده من چه استقلالی هایی هستند. هر کس گفته من عاشق فلان تیم هستم و از بچگی فلان تیم را می پرسیدیم دروغ گفته اما در حرف های من شک نکنید. من عاشق واقعی استقلال بودم. البته هیچوقت به پای ابراهیم تهامی نرسیدم. ما ندیدیم او هندوانه بخورد. این حرف ها دروغ نیست ها. وقتی می رفتیم خانه اش یک چیز قرمز نمی دیدم. آنوقت ها اینطوری بود. به خاطر استقلال اصلا سمت قرمز نمی رفت. مثل او نبود و هرگز نمی آید. آن روزها ما واقعا با این جو حال می کردیم. عشق ما استقلال بود. کجا رفت آن تهامی؟ واقعا چه شد که الان فوتبال به این روز افتاده.

*ولی خیلی زود عشقت را از دست دادی.
دلم گرفت. این حرف دل من بود که زدید. عشق واقعی را از من زود گرفتند.

خودت آن را نگرفتی؟
خودم هم مقصر بودم ولی من فقط به یک میهمانی رفته بودم. خیلی از بازیکنان استقلال و پرسپولیس هم آنجا بودند. هرچه بود، یکسال فقط پیش عشقم بودم. یکسال فقط کنار عشقم ماندم و با زندگی حال کردم. حال می کردم پیراهم استقلال تنم بود. با عشق می رفتم سر تمرین. شب های بازی تا صبح نمی خوابیدم. همه جا با پیراهن استقلال بودم. آن یکسال بهترین روزهای زندگی من بود. خیلی خوب بود، هر چی بگویم کم گفته ام. ولی عشق من را گرفتند. به خدا این آدم های ورزشی ما را جدا کردند. من خیلی حرف ها دارم. اگر بنشینم حرف بزنم باید 10 تا کتاب بنویسید. شما نمی دانید در دل من چه خبر است. وقتی عشقم را گرفتند مصدوم شدم، محروم شدم. حرف من را هیچکس نمی فهمد. من چه اشتباهی کردم. جایی رفتم که خیلی بازیکنان دیگری بودند، فقط یک میهمانی. باید عشقم را از من می گرفتید؟ من را شلاق می زدید، همه پولهایم را می گرفتید اما عشقم را نمی گرفتید. اینهمه آدم در این فوتبال کارهای خیلی بدتر کردند. کسی بود آنها را مثل مجاهد محو کند؟ آنها فقط دنبال یک قربانی می گشتند و آن آدم من بودم.

*واقعا چه اتفاق هایی افتاد. چرا هیچوقت درباره آن موضوع به صورت شفاف حرف نزدی؟
شاید یک روز گفتم. ولی الان نمی گویم. چرا گذشته را زنده کنم. مجاهد خذیراوی هنوز به آینده امیدوار است. اینکه می گویم شب ها خواب استقلال را می بینم عین واقعیت است. به خدا من الان یک نفر را می خواهم بیاید دستم را بگیرد. من بهترین بازیکن ایران بود، این یک واقعیت است. چرا نمی خواهید این را قبول کنید. همه عاشق فوتبال من بودند.

*روزی که استقلال به تو پیشنهاد داد یادت می آید؟ کجا بودی؟ چه حسی پیدا کردی؟
من در اردوی تیم ملی جوانان بودم. قبل از آنکه آن دو گل معروف را به استقلال بزنم تیم جوانان یک بازی دوستانه با این تیم برگزار کرد. من در آن بازی هم یک گل به استقلال زدم. سرمربی ما کریم میرآخوری بود و دستیار او هم منصور ابراهیم زاده و حسن زاده. زمانیکه در پایه های نفت بودم برای استقلال آمدم تهران. می توانید از امیر که فکر کنم الان معاون باشگاه است بپرسید. یا یک آقایی به اسم کامرانی. من رفتم مرغوبکار و تست دادم که خیلی خوششان آمد. قرار شد من با این تیم قرارداد ببندم اما چون خوابگاه نداشتند نشد و برگشتم آبادان. بعد که بازی تیم جوانان و استقلال شد و من گل زدم، همان آقای کامرانی آمد و به من گفت بیا استقلال. من گفتم بابا من مجاهدم همانی که آمده بودم با شما قرارداد ببندم. خلاصه کلی آدرس دادم و آخرش فهمید. بعد من رفتم بزرگسالان نفت و خلاصه ما در تهران از استقلال مساوی گرفتیم. باشگاه استقلال به نفت اعلام کرد ما این بازیکن را می خواهیم اما دنبال فرهاد مجیدی هم بودند. یعنی قرار شد از بین من و مجیدی یکی به استقلال برویم که آخرش فرهاد رفت. بعد او را ترانسفر کردند اتریش که من به استقلال رسیدم. ناصرخان(حجازی) ان موقع به فتح الله زاده گفته بود هر طور شده باید این پسر را برای من بخری که او این کار را کرد. 30 تا به باشگاه نفت رسید و 3 میلیون هم به خود من. آن وقت ها پرسپولیس 10 میلیون تومان به من می داد.

*جالب شد...پس پرسپولیس هم دنبال تو بود.
یک چیزهایی بوده که تا الان هیچکس از من نپرسیده ولی حالا فکر کنم بد نیست آنها را بگویم. بهنام سراج مهاجم پرسپولیس به من گفت بیا پرسپولیس. آن موقع هنوز علی کریمی به این تیم نیامده بود. بهنام گفت من سرزنم ولی اینجا یک بازیکن تکنیکی می خواهند مثل تو. گفت علی پروین تو را می خواهد و بیا پیش ما. گل براری مدیر عامل نفت هم پرسپولیس بود. او گفت اگر می خواهی از نفت بروی فقط اجازه می دهم با پرسپولیس قرار داد ببندی، استقلال عمرا. من به او گفتم دورانم در نفت تمام شده می خواهم به یک تیم بهتر بروم. گل براری خیلی دوست داشت بروم پرسپولیس و مدام اصرار می کرد. خلاصه من قبول کردم و دوتایی آمدیم تهران. من کاپشن آبی تنم کرده بودم و رفتیم به دیدار عابدینی، محلوجی و علی پروین. اول براری رفت تو و با آنها حرف زد و بعد من را صدا زدند. تا رفتم تو علی پروین گفت هی پسر نمی دانی اینجا پرسپولیس است؟ چرا با کاپشن آبی آمدی تو؟ گفتم علی آقا سردم شده کاپشن پوشیدم. خلاصه محلوجی به علی پروین گفت بابا این تازه آمده، دارد با ما قرارداد می بندد، بی خیال این حرف ها شو. توافق کردیم 10 میلیون تومان به من بدهند در کنارش هم خانه. موقع قرارداد که رسید پروین به من گفت اگر یک پرسپولیس واقعی هستی قرارداد را امضا کن اما اگر نیستی خودکار را بگذار و برو. من هم خودکار را روی قرارداد گذاشتم و خداحافظی کردم. از آنجا که زدم بیرون زنگ زدم کامرانی و گفتم من با پرسپولیس قرارداد نبستم. خلاصه آمد دنبالم و من هم رفتم گل براری را راضی کردم. قرار شد جای 10 میلیون پرسپولیس سه میلیون از استقلال بگیرم. چه کار می کردم؟ عشقم بود دیگر. بعد آمدم استقلال که این بلاها سرم آمد و عشق من را گرفتند.

*الان پیشمان نیستی. شاید می رفتی پرسپولیس مسیر زندگی ات تغییر می کرد.
نه پیشیمان نیستم. چرا؟ چون برای عشقم بازی کردم. تمام آرزوهای بچگیم استقلال بود. رفتم آنجا که به آرزوهایم برسم. اصلا ناراحت نیستم. آن یک سال هم ارزش همه چیز را داشت. هنوز دوست دارم برگردم پیش استقلال. مگر فرهاد مجیدی 35 ساله نیست؟ من که 28 ساله هستم و هنوز می توانم برگردم و برای استقلال بازی کنم.

*روز اولی که رفتی استقلال یادت هست؟
رفتم تپیه داوودیه. رضا نعلچگر سرمربی ما بود با سوکوموروخف. تست گرفتند که من خیلی آماده بودم. یادم می آید آن روزها چه تیترهایی زده بودند. هنوز دارم شان. روی جلد زده بودند حسون بزرگی فوتبال ایران. زده بودند اورمارس آمد، روماریو فوتبال ایران در استقلال، خیلی چیزهای دیگر بود. به خدا اگر می گذاشتند روی دست من فوتبالیست نمی آمد. من می رفتم بارسا آمجا کولاک می کردم. الان کسی می تواند برود؟ فقط جواد و مسعود در اوساسونا هستند. به خاطر من از فرانسه آمدند ایران. پیشنهادهای زیادی بود. از مارسی، لیلی، نانت و..اگر ساده نبودم هیچوقت اینطوری نمی شد. عادل فردوسی پور به من زنگ زد گفت بیا 90 ولی من نرفتم. همه فکر می کردند من مغرورم، غرور دارم ولی نمی دانستند اینقدر ساده هستم که اگر بروم جلوی دروبین خنده ام می گیرد و نمی توانم حرف بزنم. به خاطر این مسئله خیلی کم مصاحبه می کردم و همه می گفتند او مغرور است اما دلیل واقعی اش را نمی دانستند.

*هنوز هم نمی خواهی درباره آن سال ها و اتفاقاتی که اتفاد حرف بزنی؟
اگر بخواهم بگویم خیلی ها پایشان باز می شود اما دوست ندارم دوباره همه چیز را بازبینی کنم. خذیراوی سخت به آنجا رسید و راحت از دستش داد. خدا را شکر الان دستم به دهانم می رسد و وضع مالی ام بد نیست ولی کمک می خواهم. می خواهم یک نفر در فوتبال دست من را بگیرد تا دوباره بتوانم احیا شوم. به خدا هنوز دیر نیست و من می توانم بهترین باشم. دینم را به استقلال ادا نکردم و می خواهم جبران کنم.

*چرا به بارسلونا نرفتی؟
جام الجی بود که من به ونزوئلا گل زدم و تیم رفت فینال آنجا هم مراکش را بردیم و قهرمان شدیم. بعد هم بازی مقدماتی جام جهانی بود جلوی ایرلند. بارسایی ها آمدند با فتح الله زاده حرف زدند و توافقات نهایی حاصل شد. قرار شد من بروم بارسا، بعد از جام باشگاههای آسیا. منتهی من در بازی تراکتورسازی برای استقلال بازی کردم که علی آذری من را زد و مصدومم کرد. اتفاقا همین چند وقت پیش او را دیدم و گفت من را زدی و فوتبالم از همان موقع نابود شد. رباط صلیبی پاره کردم و بعد هم محروم شدم. بارسا که دید من نمی روم ساویولا را به خدمت گرفت.

*حرفی مانده...
فقط یک چیز دیگر بگویم. قضیه من فوتبالی نبود. من را می گرفتند، شلاق می زدند یا هر بلایی می خواستند سرم می آورند ولی این کار را نمی کردند. بباید از فوتبال محرومم می کردند. آه من همین صفایی فراهانی را گرفت. یادم می آید قضای زنگ زد به او گفت با مجاهد چه کار کنیم. پشت تلفن گفت محرومش کنید. آخر چرا این دشمنی را با من کردید. سردبیر یکی از روزنامه های ورزشی را هم هرگز در زندگی ام نمی بخشم که عکس من را شطرنجی کار کرد و هزار تهمت به من زد. چرا آن سردبیر الان نیست که عکس فلان بازیکن را که در پارتی گرفته اند شطرنجی کار کند..../ستاره ها